واضح آرشیو وب فارسی:شفاف: با کارهایی که کرده بودم دیگر هیچ جایگاهی در نزد خانواده و همسرم نداشتم. وقتی آخرین بار مجبور شدم واقعیت ماجرا را برای پدرم بازگو کنم عرق شرم بر چهره ام نشسته بود. من حرف می زدم و پدرم اشک می ریخت من از خلاف کاری هایم می گفتم و کمر پدرم خمیده تر می شد...به گزارش خراسان، دختر ۱۸ ساله در حالی که عنوان می کرد فقط خودم را در متلاشی شدن زندگی ام مقصر می دانم به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: ۱۳ سال بیشتر نداشتم که برای اولین بار دوستی خیابانی را تجربه کردم. آن روز در ایستگاه اتوبوس وقتی چشم در چشم رحمان شدم دلم لرزید. این گونه بود که بر اثر رفاقت و دوستی با افرادی که برای آینده من ارزشی قائل نبودند به مصرف قرص های روان گردان اعتیاد پیدا کردم. یک سال بعد دیگر در دام خلاف و گناه گرفتار بودم که پسرعمویم مرا خواستگاری کرد. رضا از اعتیاد من به قرص های روان گردان خبر نداشت. اگر چه علاقه ای به او نداشتم اما به اجبار خانواده و نصایح اطرافیان تن به این ازدواج دادم. ۲ سال از زندگی مشترک ما می گذشت که روزی در خیابان با اسماعیل آشنا شدم در این مدت همسرم به اعتیاد من پی نبرده بود و شاید به ذهنش نمی رسید که همسر ۱۶ ساله او معتاد باشد و در واقع به زندگی با رضا اهمیتی نمی دادم و در همین حال با اسماعیل ارتباط داشتم. تا این که به پیشنهاد او از خانه فرار کردم. یک هفته بعد با اسماعیل در خیابان قدم می زدیم که او برای خرید داخل یک فروشگاه رفت و در همین هنگام ماموران مرا دستگیر کردند. اسماعیل با نامردی تمام فرار کرد وماموران مرا تحویل خانواده ام دادند. جرأت نگاه کردن به چشمان همسرم را نداشتم. رضا دیگر مرا نمی خواست، به پایش افتادم و با میانجیگری خانواده دوباره به زندگی ام بازگشتم اما این ماجرا برایم درس عبرتی نشد و یک سال بعد با مسعود آشنا شدم. او ۱۱ سال از من بزرگتر بود و از همسرش جدا شده بود. مدتی بعد باز هم از خانه فرار کردم و نزد مسعود رفتم. او سوئیتی اجاره کرد و مرا به آن جا برد. دیگر علاوه بر قرص های روان گردان به معجون بیرجندی هم آلوده شده بودم به طوری که مدام گیج بودم و حال خودم را نمی فهمیدم. در همین حال مسعود طلاهایم را از دستم بیرون آورده بود اما به خاطر این که قرص هایم را تهیه می کرد و سرپناهی هم نداشتم موضوع طلاهایم را پیگیری نکردم اما وقتی انگشترها و گوشی تلفنم را برداشت از او خواستم آنها را بازگرداند او با چرب زبانی مرا نزد خانواده ام برد و به پدرم گفت: ۲نفر او را از خودروبیرون انداختند و من نشانی از آنها ندارم. من که به خاطر قرص ها گیج بودم چیزی نگفتم اما بعد فهمیدم مسعود خبر ربوده شدن مرا به پدرم داده و قصد اخاذی ۵۰ میلیون تومانی را داشته که با ورود پلیس به ماجرا مرا تحویل خانواده ام داده است. دیگر رضا هم طلاقم داد و من هم همه ماجرا را صادقانه برای پدرم بازگو کردم...
دوشنبه ، ۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شفاف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]