تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خرج کردن در راه طاعت خدا دریغ مکن وگرنه دو برابرش را در راه معصیت او خرج خوا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815387133




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات خاکریز ، این کارها که می کنی واست مو نمیشه ، جانباز محمد حسن (حسین) جواد موتاب


واضح آرشیو وب فارسی:دز ان ان: هشت سال جنگیدن با دنیای مستکبر که برای براندازی ایران اسلامی از هیچ کاری روی گردان نبودند با خود خاطرات بسیاری را به همراه دارد . با هم می خوانیم خاطره ای از جانباز حاج محمد حسن(حسین) جواد موتاب متولد ۱۳۴۳ محله ی صحرابدر شهر دزفول این نماد ایثار و استقامت . با انجام عملیات والفجر ۸ که منجر به آزادسازی شهرفاو شد و در ادامه کار برای جلوگیری از حملات دشمن برای باز پس گیری فاو در منطقه به صورت پدافندی به سر میبردیم و تعدادی از پرسنل کادر نیروی هوایی از پایگاه هوایی چهارم شکاری دزفول نیز به صورت داوطلبانه در جبهه حضور یافته و در گردان بلال همراه ما بودند. بنده هم در آن زمان پیک گردان بودم که البته از انجام دادن امور دیگرمانند بردن رزمنده ها به عقبه برای حمام کردن و… نیز ابایی نداشتم . یکشب یکی از پرسنل نیروی هوایی به شدت بیمار بود و در آتش تب می سوخت که با بستن وی به خودم اورا با موتورسیکلت به بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه الزهرا (س) بردم که بلافاصله به وی رسیدگی کردند و با تزریق سرم و مسکن وی به خواب رفت و من هم در کنار وی تا صبح بسر بردم .با بهبودی ایشان به خط باز گشتیم و وی گفت: به تلافی این کاری که برایم انجام دادی منهم باید موهای سر تورا که بلند شده است کوتاه کنم. بعد از رسیدن به خط و استقرار در سنگر وی شروع به کوتاه کردن موهای من با منگنه ی دستی کرد. در آن سن وسال که جوان بودم خیلی موهایم را دوست داشتم. در حین کوتاه کردن موهایم مصطفی آهوزاده آینه ی کوچکی آورد تا خودم را ببینم که با دیدن وضعیتم متوجه شدم که موهای سرم را با منگنه دستی و با نمره ی صفر از ته زده است منهم همانطور که گفتم به موهایم خیلی علاقه داشتم از این کار وی بسیار عصبانی شدم و شروع کردم به داد و قال کردن ، آرایشگر هم با دیدن عصبانیت من که از شدت خشم رنگ صورتم سرخ شده بود با بجا گذاشتن وسایل اصلاح پا به فرار گذاشت و بنده هم به دنبال وی می دویدم که او که از من چابک تر بود در یکی از سنگرها قایم شدم و نتوانستم اورا پیدا کنم . ازشانس من در آن زمان و تا حدود سه ماه بعد که در منطقه حضور داشتیم موهایم بلند نشد و این از عجایب بود و در این چند ماه حتی مرخصی هم نیامدم . القصه چندین روز از ماجرای کوتاه کردن موهایم گذشت تا در یک روز صبح که باید رزمنده ها را برای استحمام به عقب می بردم شخص آرایشگر هم در عقب وانت نیسان سوار شد . با دیدن وی تصمیم گرفتم که تلافی کارش را دربیاورم لذا در مسیر حرکت به عقب هرجا چاله و دست اندازی می دیدم ماشین را بداخل چاله می انداختم تا به خیال خودم وی را اذیت کرده باشم و در آن حالت جوشش و خروش برای تلافی کردن. چاله نسبتاً عمیقی در جاده بود که وانت را داخل آن انداختم و متوجه شدم سر آرایشگر به میله های اطاق وانت اصابت کرد که با توقف ماشین داخل چاله آرایشگر سرش را به پنجره ی سمت من آورد و در حالیکه جای اصابت سرش را می مالید بمن گفت : این کارها که میکنی واست مو نمیشه که با شنیدن این حرف او از ماشین پیاده شدم و در حالیکه او نیز در حال فرار از دست من بود بدنبال وی شروع به دویدن کردم که باز هم به گَرد وی نرسیدم .با حرکت به سمت عقبه او هم سوار ماشین شد . به محل حمام های انفرادی که رسیدیم من منتظر فرصتی بودم تا به هر شکل بلایی به سر آرایشگر بیاورم . چون حمام ها ی سیار برای استفاده در منطقه جنگی احداث شده بود هر حمام انفرادی دارای شیر قطع و وصل از بیرون اطاقک بود منهم در یک فرصت مناسب که آقای آرایشگر خودش را صابون مالی کرده و سرش را هم شامپو زده بود اقدام به قطع آب داخل اطاقک کردم هرچه او داد میزد که آب قطع شده فکری بکنید من به اومی خندیدم . خلاصه با سوزش چشمان آرایشگر و غرو لند های وی و وساطت دوستان همرزم آب را برای وی باز کردم . این موضوع مدتها نقل زبان همرزمانم بود . و در سالی که خداوند متعال زیارت خانه اش را نصیبم نمود وقتیکه بعد از انجام اعمال مناسک حج حاج حسن علی چائیده سرم را با تیغ می تراشید با بیاد آوردن این خاطره و بیاد همه ی شهیدان همرزمم با خواندن فاتحه ادای احترام نمودم اکنون که ۳۰ سال از آن روزهای حماسه می گذرد با بخاطر آوردن اینگونه خاطرات و دیگر خاطرات شهدای همرزمم اشک در چشمانم حلقه میزند و با خود زمزمه می کنم : ای خوشا آن ایام که با یاران صفایی داشتیم …….


پنجشنبه ، ۲۸آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دز ان ان]
[مشاهده در: www.deznn.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن