تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خود را از تمامى مردم با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و قل هو اللّه‏ احد حفظ كن. آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816457067




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

رقیه؛ دختر سه ساله ی حسین بودن، به هر چه در دنیاست می ارزد


واضح آرشیو وب فارسی:روناش: عبدالکریم خاضعی نیا – روناش رقیه؛ سه ساله بودن، آن هم دختر سه ساله ی حسین بودن، به هر چه در دنیاست می ارزد. این که حسین بابایت باشد و تو دردانه ی او باشی و حتی یک بار، تو را دخترم صدا کند برای تمام عمرت کافی است و با یک عمر زیستن قابل […]«وفات حضرت رقیه (س) تسلیت باد» عبدالکریم خاضعی نیا – روناش رقیه سه ساله بودن، آن هم دختر سه ساله ی حسین بودن، به هر چه در دنیاست می ارزد. این که حسین بابایت باشد و تو دردانه ی او باشی و حتی یک بار، تو را دخترم صدا کند برای تمام عمرت کافی است و با یک عمر زیستن قابل مقایسه نیست. آخر شما نمی دانید با حسین بودن چه لذتی داشت. وقتی نگاهم می کرد هر چه اندوه و درد بود؛ فراموشم می شد و هر چه شادی و شعف، در جانم خانه می کرد. وقتی بابا به خانه می آمد؛ با تمام آغوش مرا در بغل می گرفت و به تمام صورت مرا می بوسید. وقتی می آمد خانه بوی بهشت می گرفت و من می توانستم از دیوارهای گلین خانه صدای زندگی را بشنوم. باور کنید که در خانه هم، به بابا سلام می کرد و از حضورش، چنان شور و شعفی در خانه ایجاد می شد که گویی همه ی فرشتگان مهمان خانه ی کوچک ما شده اند. وقتی می آمد؛ مرا صدا می زد می گفت فاطمه ام بیا. آخر بابا همه ی دخترانش را فاطمه می خواند تا نام مادرش همیشه زنده بماند. من می رفتم و بر زانوانش می نشستم و دستش را می بوسیدم او نیز سرم را می بوسید ولی افسوس که من هرگز سر بابا را نبوسیدم. بابا قبل از میدان رفتن هم، مرا بر زانو نشاند و موهایم را که غبار آلود شده بودند شانه زد و بوسید. گفتم بابا کجا می روی؟ پیش ما بمان؛ ما بی تو نمی توانیم زنده بمانیم و او در حالی که اشک از گوشه ی چشمش، چون شبنم می چکید؛ به اشاره ای به من فهماند که آری بی او من نمی توانم بمانم. آن روز، روز سختی بود. یاران با وفای پدر همه رفته بودند. حتی عمویمان عباس هم رفته بود و ما هر چه منتظر او شدیم تا برایمان آبی بیاورد ولی برنگشت و وقتی بابا تنها برگشت و عمود خیمه ی عمو را از جا در آورد همه فهمیدیم که بی عمو شده ایم. آن روز روز سختی بود برادر کوچکم اصغر از تشنگی گریه می کرد که بابا او را به میدان برد و وقتی بر می گشت دستانش خونین بود و اصغر آسمانی. آن روز بابا، با وداعی تلخ رفت و دیگر بر نگشت و این آغاز مرگ من بود. می گویم مرگ، چون وقتی حسین را نداشته باشی یعنی مرده ای یعنی در این دنیا هیچ نداری. باور کنید من از اینکه موهایم را چنگ زده اند دلگیر نیستم. ناراحتی ام از این است که بابا این موها را شانه کرده بود. از اینکه گوشواره ام را دزدیده اند و از گوشم خون می چکد؛ از کسی شکوه ندارم؛ شکایتم از این است که گوشواره هایی را به یغما بردند که بابایم با دستان خودش، در گوشم گذاشته بود. من از سیلی و تازیانه ای که در راه خدای بابا، خورده ام گله ندارم؛ گله ام از این است که این سیلی ها و تازیانه ها به جایی می خوردند که پیش از این دست و لبان بابا نوازششان کرده بود. در کوفه که به ما سنگ زدند من ساکت ماندم ولی وقتی به بابا دشنام دادند من گریستم. در تمام این راه دشوار از کوفه تا شام هر چه خواستم سر بابا را ببینم عمه نگذاشت ولی شنیدم به سر بر نیزه شده بابا جسارت شده است. قربان سرت شوم بابا. رقیه فدای موهایت، دخترت فدای رگ های بریده ی حنجرت. کی می آیی بابا تا رقیه به آرزویش برسد و سرت را ببوسد؟ کی می آیی تا رقیه را با خودت ببری؟ ببین این خرابه ی بی سقف نمور را. ببین این ویرانه ای را که هر لحظه ممکن است بر سر ما آوار شود. ببین بدن هایمان زیر تابش آفتاب پوست انداخته اند. ببین پاهای تاول زده را ببین… آمدی بابا آمدی عزیز جان رقیه؟ بیا بابا؛ بیا تا این بار دختر پدر را بر زانو بنشاند. بیا به پاس آن همه بوسه که بر گونه ام می زدی؛ ببوسمت بیا موهایت را شانه کنم بیا… یا ابتاه من ذاالذی خضبک بدمایک پدر جان چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ یا ابتاه من ذاالذی قطع وریدک؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را برید؟ یا ابتاه من ذاالذی ایتمنی علی صغر سنی پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ یا ابتاه لیتنی لک الفدا پدر جان کاش فدایت می شدم یا ابتاه… پدر جان دیگر به آرزویم رسیدم و سر بریده ات را بوسیدم. به جان مادرت زهرا رقیه را با خودت ببر به جان زهرا به جان زهرا به جان زهرا…


سه شنبه ، ۲۶آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روناش]
[مشاهده در: www.rounash.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن