واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
غروب خونين نوزدهم رمضان شهادت سید علی اندرزگو به روايت يك شاهد عيني گفتگو بگفتگو با جمشيد انصاري درآمد جمشيد انصاري به شكل كاملا اتفاقي شاهد صحنه دردناك شهادت سيد علي اندرزگو بوده و احساس كرده كه روايت او از اين صحنه، مي تواند مكمل روايت هاي ديگران باشد كه چنين نيز هست و سخنان او تا حد زيادي،اين صحنه غمبار را توصيف مي كند.ظاهرا شما از معدود كساني هستيد كه شاهد عيني صحنه شهادت شهيد اندرزگو بوده ايد. قبل از آنكه به شرح ماجرا بپردازيد، بفرماييد كه آيا قبل از آن با نام و مبارزات شهيد اندرزگو آشنايي داشتيد يا خير ? ايشان قبل از انقلاب به نام شيخ عباس تهراني شهرت داشت و اين نام را مي شناختم، اما به نام سيد علي اندرزگو نمي شناختم. چون به هر صورت در محيط دانشجويي با مسائل مبارزاتي آشنايي داشتم، دورادور چيزهايي درباره ايشان مي شنيدم و مي دانستم كه در جريان ترور منصور درگير بوده و بعد هم زندگي مخفي داشته و ساواك هم نمي توانسته او را دستگير كند. به نظر مي رسد در مبارزات چريكي، عمر متوسط مبارزات نهايتا شش سال باشد. هيچ گاه براي شما اعجاب آور نبود كه شهيد اندرزگو چهارده پانزده سال به شكل جدي مبارزه مسلحانه كرد و گرفتار ساواك هم نشد؟ البته مبارزين زيادي بودند كه ساليان سال مبارزه كردند و گرفتار ساواك هم نشدند. اينها بحث هاي مفصلي را مي طلبد و من ترجيح مي دهم به توضيح رويداد شهادت ايشان بپردازم. البته ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه خيلي ها اساسا به دليل اينكه دستگير و محاكمه نمي شدند، نامي و شهرتي هم نداشتند. در حالي كه نقش آنها در مبارزات، گاهي بسيار گسترده تر و عميق تر از آدم هايي بود كه به دليل دستگيري و شكنجه شهرت پيدا مي كردند. به هر حال اينكه مدتي طولاني مبارزه كني و دستگير هم نشوي، هوش و دقت بالايي را مي طلبد. رويداد مذكور را با ذكر جزئيات بيان كنيد. شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 57 در منزل يكي از دوستان در خيابان آبسردار، خيابان ايران براي افطار دعوت بودم. از دوستاني كه دعوت بودند يكي آقاي طه حجازي براي مرحوم فخرالدين حجازي، آقاي يوسف كريمي برادر شهيد فريد كريمي و چند نفر ديگر حضور داشتند، به همين دليل بعد از ظهر از خيابان نظام آباد راه افتادم كه بروم و به آن افطاري برسم. از آنجا كه قبلا زياد به آن منطقه تهران نرفته بودم،ناچار شدم پرسان پرسان آدرس را پيدا كنم. نزديك به سي سال گذشته و جزئيات خيلي دقيق يادم نيست. هوا گرم بود و نزديك به واقعه 17 شهريور. شهادت ايشان در روز دوم شهريور بوده. بله، بايد همين طور بوده باشد. به هر حال چون با مسائلي مبارزاتي كمي آشنايي داشتم، وقتي وارد محله شدم، حس كردم جو و فضا سنگين و تحت كنترل است. ماشين هايي در بعضي از ورودي ها ايستاده بودند. عده اي با كت و شلوار و كراوات مراقب اوضاع بودند. بعضي ها در كنار ماشين ها ايستاده بودند. بعضي ها داخل ماشين بودند و در مجموع، من متوجه شدم كه اوضاغ غير عادي است. چون خودم هم كم و بيش درگير اين نوع مسائل بودم، سعي كردم خودم را به حاشيه بكشم كه برايم مشكلي پيش نيايد. يادم هست كه يك ماشين پيكان در خيابان بود، پس از آن يك وانت و بعد هم ماشين بنزي كه كاملا معلوم بود متعلق به ساواك و نيروهاي تعقيب و مراقب است. وقتي از خيابان به كوچه دست چپ خودم پيچيدم، ديدم كه ته ريش داشت و كلاهي شبيه بازاري ها سرش بود و پاكتي هم در درستش بود. گمانم يك تسبيح هم در دستش بود و دقيقا قيافه كاسب هايي را داشت كه دم افطار به خانه شان مي روند. من از جلوي او عبور كردم و رفتم ته كوچه كه رسيدم، صداي تيراندازي را شنيدم. برگشتم و ديدم اين بنده خدا مقابل در نيمه بازي كه نمي دانم از داخل بازكرده بودند يا خودش كليد داشت و باز كرده بود،افتاده است. من سريع خودم را جمع و جور كردم و پشت حفاظي پنهان شدم كه تير به من نخورد. نگاه كردم و ديدم تيري به پاي او خورده و او اسلحه كوچكي را از جيبش درآورد. نمي دانم شليك كرد يا نه، اما ديدم كه آنها او را به گلوله بستند و پاكت از دستش افتاد. من همان جايي كه پناه گرفته بودم، ماندم و بعد از چند دقيقه اي ساواكي ها كه معلوم بود با بي سيم، همديگر را خبر كرده اند، يكي يكي آفتابي شدند، اما باز هم جرئت نمي كردند جلو بروند. شايد تصور مي كردند كه شهيد اندرزگو جلو بروند. شايد تصور مي كردند كه شهيد اندرزگو خودش را به مردن زده و به محض اينكه آنها نزديک شوند همگي را به گلوله مي بندد. نکته جالب توجه براي من همين بود كه مأموران جرئت نمي كردند به او نزديك شوند و ده دقيقه اي طول كشيد تا خيالشان راحت شد كه او فوت كرده است. بعد با بي سيم آمبولانسي را خبر كردند. پشت آمبولانس را باز كردند و جنازه را گذاشتند داخل آن و بردند. اين ماجراها تا بعد از اذان مغرب طول كشيد. بعد من رفتم به منزلي كه افطاري دعوت داشتم. نديديد مأموران به خانه اي كه ايشان دعوت داشت ريختند يا نه ؟ خير، من هم بايد احتياط مي كردم، لذا جلو نرفتم و نديدم. در آن ايام مردم شب ها مي رفتند روي پشت بام ها و الله اكبر مي گفتند. صداي تيراندازي را هم كه شنيده بودند، همه رفته بودند روي پشت بام ها، فضا هم به گونه اي بود كه ديگر چندان مثل قديم ترها از صداي تيراندازي نمي ترسيدند. رفتم و براي دوستانم توضيح دادم كه چه ديده ام. در آن خانه، تلويزيون نبود و خودم من هم در خانه ام تلويزيون نداشتم و لذا خبر را از تلويزيون نشنيدم. فرداي آن روز به دفتر انتشارات بعثت در خيابان لاله زار رفتم، شنيدم كه آن فرد سيد علي اندرزگو بوده و هم در تلاش هستند كساني را كه با وي ارتباط داشته اند، خبر كنند كه آنها لو نروند. در آنجا آقايي بود به نام آقاي تبريزي كه با بسياري از گروه ها مرتبط بود و به ما گفت كه به چند نفري كه مي شناخت، خبر بدهيم كه مراقب باشند. غروب ها هم معمولا به مسجد جليلي آيت الله مهدوي مي رفتم و در آنجا هم برادري بود به نام آقاي آيت كه بعد از انقلاب در كميته انقلاب اسلامي فعاليت مي كردند. ايشان كتابخانه مسجد جليلي را اداره مي كرد و ايشان هم چند نفري را توصيه كرد كه به آنها خبر بدهيم كه اگر لازم باشد خانه هايشان را پاكسازي كنند. آيا از شخصيت و تأثير شهيد اندرزگو بر جريان مبارزات تصويري داريد؟ شهيد اندرزگو با اينكه بسياري از گروه ها را از نظر سلاح تجهيز مي كرد و خود نيز دروس حوزوي خوانده بود، اما در عرصه مبارزاتي، نه به شيوه سنتي تبليغي روحانيون عمل مي كرد و نه صرفا شيوه هاي مبارزاتي چريكي شبيه به سايرين مبارزين را به كار مي گرفت و در واقع نوعي شيوه مخصوص به خود داشت. او در عين همراهي و همكاري با بسياري از افراد و گروه ها، انسان مستقلي بود و عضو تشكيلاتي و گروهي نبود. از نظر تبليغ هم، چون غالبا زندگي مخفي داشت. اين نوع زندگي چندان با تبليغ و منبر رفتن جور در نمي آيد. همين اندك اطلاعاتي هم كه درباره ايشان داريم، مربوط به بعد از انقلاب است. افرادي هم كه ايشان را مي شناسند، در همه دوره ها در كنارشان نبوده اند. مثلا شهيد محمد منتظري در دوره اي در كنار او بود و همين طور بقيه و لذا بايد خاطرات همه آنها را كنار هم بچينيم تا تصوير نسبتا كامل و روشني از شهيد اندرزگو به دست بيايد و اين كاري است كه به گمان من تا به حال نشده. زندگي و شيوه هاي مبارزاتي و سياسي و ساير جنبه هاي شخصيت ايشان بايد از نو گفته شود. به نظر مي رسد بخش مبارزه چريكي شهيد اندرزگو بر ساير جنبه هاي شخصيت وي سايه انداخته است. شما سواي اين جنبه، ساير ابعاد شخصيت ايشان را چگونه مي بينيد؟ من هم مثل بقيه بيشتر درباره جنبي انقلابي و مبارزاتي ايشان چيزهايي را شنيده ام. به نظرم مي رسد در فيلمي كه از ايشان ساخته شد و آقاي مجيد مجيدي بازي كرد، جنبه هايي از سلوك فردي و ارتباطات خانوادگي ايشان هم بيان شد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 24
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]