محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846543958
تلقين: قسمت سوم Inception
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تلقين: قسمت سوم Inception داخلي / خارجي – سدان در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه کاب در خيابان هاي شلوغ ويراژ مي دهد و در نهايت از پشت به يک تاکسي زردرنگ مي کوبد. هر دو ماشين مي ايستند. راننده تاکسي پياده مي شود و با عصبانيت به طرف کاب مي رود. راننده تاکسي: عوضي! چرا ... کاب: برو. کاب همان طور که پشت فرمان نشسته يک اسلحه صدا خفه کن را به طرف مرد نشانه مي رود. سايتو و آرتور از ماشين پياده مي شوند و به طرف تاکسي مي روند. داخلي / خارجي – تاکسي در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه آرتور پشت فرمان مي نشيند و سايتو در صندلي بغل او. تاکسي به راه مي افتد و سدان هم پشت سر او به حرکت درمي آيد. آرتور روبه روي يک ايستگاه قطار مي ايستد. او فيشر را مي بيند که با موبايلش صحبت مي کند. فيشر دست تکان مي دهد. او تلفن را قطع مي کند و سوار تاکسي مي شود. ناگهان ايمز از طرف ديگر سوار ماشين مي شود. فيشر: چي کار داري مي کني؟ ايمز: معذرت مي خوام. فکر کردم خاليه. فيشر: خب، مي بيني که نيست. ايمز: شايد بتونيم هر دو سوار شيم. فيشر: شايد هم نه (رو به آرتور) مي شه بزني کنار؟ سايتو در حالي که يک اسلحه به طرف او گرفته، از صندلي جلو ظاهر مي شود. فيشر: عاليه. تاکسي در خيابان ها در حال حرکت است. در يکي از خيابان ها آريادني منتظر است. تاکسي از کنار او رد مي شود. سدان مقابل او مي ايستد. داخلي / خارجي – سدان در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه کاب در جلو را براي آريادني که خيس آب شده، باز مي کند. کاب: سوار شو. آريادني سوار مي شود. کاب مي خواهد راه بيفتد که «بوم»، يک ضربه شديد. يک قطار باري به ظاهر بي پايان به جلوي سدان مي کوبد و آن را کنار مي زند. قطار در ترافيک سنگين به راه خود ادامه مي دهد و يکي پس از ديگري به ماشين ها مي کوبد. داخلي / خارجي – تاکسي در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه فيشر کيف پول خود را درمي آورد و به طرف ايمز پرت مي کند. فيشر: پونصد دلار توشه و قيمت خود کيف پول بيشتره. حداقل من رو برسونين به مقصد. ايمز به کيف پول نگاه مي کند و به طرف فيشر برمي گردد. ايمز: معذرت مي خوام ... ناگهان از شيشه عقب يک گلوله به طرف ايمز شليک مي شود. ايمز سرش را پايين مي آورد. آرتور پايش را روي گاز مي گذارد، اما يک اس. يو. وي. مشکي کمي جلوتر راه را مي بندد. درهاي ماشين باز مي شود و چند محافظ بيرون مي آيند. آرتور دنده عقب مي گيرد، اما يک ماشين ديگر راه را از پشت هم مي بندد. يک محافظ ديگر از ماشين پياده مي شود. ايمز روي سر فيشر مي پرد و يک کيسه روي سرش مي کشد. شليک گلوله. کاب (در همان حال که دنده عقب مي رود): مواظبش باشين! ايمز: نه، نه، نه! سايتو: چه خبره؟! رگبار گلوله ها به طرف تاکسي شليک مي شود. شيشه عقب مي شکند. محافظ شليک کنان به تاکسي نزديک مي شود. داخلي / خارجي – سدان در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه کاب و آريادني به قطار نگاه مي کنند. آريادني: اين تو طراحي من نبود. کاب؟ کاب؟ کاب موازي با قطار دنده عقب مي گيرد. داخلي / خارجي – تاکسي در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه آرتور پايش را روي گاز مي گذارد و با کوبيدن به ماشين هاي جلو مي کوشد راه خود را باز کند. سايتو و ايمز به طرف محافظان شليک مي کنند. سايتو يکي از آن ها را با گلوله مي زند. آرتور دنده عقب مي گيرد. او هم با شليک گلوله يکي از محافظان را از پا درمي آورد. داخلي / خارجي – سدان در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه کاب دنده عقب مي گيرد و به طرف يک خيابان ديگر مي رود. داخلي / خارجي – تاکسي در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه تيراندازي همچنان ادامه دارد. کاب خود را به صحنه درگيري مي رساند. او با ماشين به يکي از مردان مي کوبد. آرتور دنده عقب مي گيرد و يکي از محافظان را به ماشين پشتي مي کوبد. او برمي گردد و به سرعت صحنه را ترک مي کند. آرتور: حالت خوبه؟ ايمز: آره، خوبم، خوبم. فيشر هم خوبه، مگر اين که حالش از تکون هاي ماشين به هم خورده باشه. آرتور (رو به سايتو): سايتو؟ آرتور به سايتو نگاه مي کند. دستان سايتو روي سينه اش است. دستانش خوني است. خارجي – انبار – ادامه سدان و تاکسي مقابل انبار مي ايستند. ايمز پياده مي شود و در انبار را باز مي کند. هر دو ماشين وارد مي شوند. داخلي – انبار – ادامه کاب با اضطراب از سدان پياده مي شود و به طرف تاکسي مي دود. يوسف هم دنبال اوست. کاب: فيشر رو ببريم اتاق پشتي. همين الان! او فيشر را که کيسه سرش است از ماشين بيرون مي کشد. کاب (به يوسف): ببرينش اتاق پشتي. آرتور سايتو را که بي حال است از ماشين بيرون مي آورد و روي زمين مي خواباند. کاب مقابل او زانو مي زند. کاب: گلوله خورده؟ داره مي ميره؟ آرتور: نمي دونم. کاب: خداي من. آرتور: تو کجا بودي؟ چه اتفاقي افتاد؟ کاب: يه قطار باري راهمون رو بست. کاب بلند مي شود. آرتور (رو به آريادني): براي چي يه قطار طراحي کردي که از وسط يکي از تقاطع هاي پايين شهر رد بشه؟ آريادني: کار من نبود. آرتور: پس از کجا اومد؟ کاب (فريادزنان): بذار من ازت يه سؤال کنم! براي چي به شما حمله کردن؟ ها؟ اون ها تصاوير عادي نبودن! محض رضاي خدا، اون ها آموزش ديده بودن! آرتور: راست مي گي. آريادني: چطوري تعليم ديده بودن؟ آرتور: فيشر يه استخراج کننده داره که به ناخودآگاهش ياد داده از خودش دفاع کنه. واسه همين ناخودآگاهش نظامي شده. بايد تو تحقيقات مي فهميديم. من معذرت مي خوام. کاب: پس چرا نفهميدي؟ آرتور: آروم باش. کاب: به من نگو آروم باشم! اين وظيفه تو بود، لعنتي! آرتور بلند مي شود و به طرف کاب مي رود. کاب (ادامه مي دهد): مسئوليتش با تو بود! تو بايد پس زمينه فيشر رو کامل بررسي مي کردي! ما واسه اين جور خشونت آماده نيستيم! آرتور: ما قبلاً هم با محافظ هاي ناخودآگاه روبه رو شديم! اگه يه کم حواسمون رو بيشتر جمع کنيم اتفاقي برامون نمي افته! ايمز و يوسف جلو مي آيند. کاب: اين جزو نقشه مون نبود! (به سايتو اشاره مي کند) محض رضاي خدا، اون داره مي ميره! ايمز (به طرف سايتو مي رود): حالا بذارين اون رو از اين فلاکت نجات بديم. کاب ايمز را به طرف ماشين هول مي دهد. کاب: نه! نه! اين کار رو نکن! ايمز: هي. اون داره درد مي کشه. من بيدارش مي کنم. کاب (نفس زنان): نه، اون بيدار نمي شه. ايمز: يعني چي بيدار نمي شه؟ کاب: اون بيدار نمي شه؟ ايمز: وقتي توي خواب بميريم، بيدار مي شيم. يوسف: نه، نه تو اين خواب. مسکن هايي که به خودمون تزريق کرديم اون قدر قويه که اين طوري نمي تونيم بيدار شيم. ايمز به يوسف و بعد به کاب نگاه مي کند. ايمز: خب، اگه بميريم چه اتفاقي مي افته؟ کاب: مي افتيم تو برزخ. آرتور: جدي مي گي؟ آريادني: برزخ؟ آرتور: فضاي ساخته نشده خواب. آريادني: اون جا چي هست؟ آرتور: ناخودآگاه خام و بي پايان. اون جا هيچي نيست، جز بازمونده هاي اون کسي که باهاش خواب مشترک داريم، کسي که قبلاً اون جا گير افتاده که در مورد ما (رو به کاب) اون يه نفر تويي. آريادني: چند وقت اون جا گير مي افتيم؟ يوسف: تا وقتي تأثير مسکن کم نشده حتي نمي تونيم به تلاش براي فرار فکر کنيم. ايمز: چند وقت يوسف؟ يوسف: ده ها سال. مي تونه بي پايان باشه. نمي دونم! از اون بپرسين. اون کسي که قبلاً اون جا بوده! آرتور (به سايتو اشاره مي کند): بياين ببريمش بالا. ايمز به طرف کاب مي رود و به او نگاه مي کند. ايمز: عاليه ممنون. پس الان ما تو ذهن فيشر گير افتاديم، با ارتش شخصي اون مي جنگيم و اگه کشته بشيم تو برزخ گم مي شيم تا مغزهامون بشه نيمروي هم زده، هوم؟ کاب بي آن که چيزي بگويد راه مي افتد. آريادني با نگراني به او نگاه مي کند. داخلي – دفتر، انبار – چند دقيقه بعد آرتور و يوسف، سايتو را روي ميز کهنه مي خوابانند. سايتو درد مي کشد. آرتور رو به آريادني مي کند. آرتور: کمک هاي اوليه داري؟ آريادني و ايمز بالاي سر سايتو مي روند. ايمز، کاب را مي بيند و به طرفش مي رود. آرتور: پس تو ريسک اين کار رو مي دونستي و چيزي به ما نگفتي؟ کاب: قرار نبود اين کار بدون ريسک باشه و من نمي دونستم با آتش سنگين روبه رو مي شيم. آرتور: حق نداشتي اين کار رو بکني. کاب: تنها راه براي اين که سه لايه پايين تر بريم همين بود. آرتور با عصبانيت به طرف يوسف برمي گردد. آرتور: و تو. تو قضيه رو مي دونستي و باز حاضر شدي اين کار رو بکني؟ يوسف: من بهش اعتماد کردم. آرتور: اعتماد کردي؟ وقتي بهت قول داد نصف سهمش رو بده؟ يوسف (رنجيده): نه، همه سهمش رو. ضمن اين که اون گفت قبلاً اين کار رو کرده. آرتور به طرف کاب برمي گردد. آرتور: قبلاً اين کار رو کرده؟ با کي؟ با مال؟ براي اين که اون دفعه خيلي خوب انجام شده بود؟! کاب: هيچ ربطي نداره. من کاري رو کردم که براي برگشتن پيش بچه هام بايد انجام مي دادم. ايمز: پس تو ما رو به منطقه جنگي که هيچ راه فراري ازش نيست، هدايت کردي؟ کاب: يه راه فرار هست. خب؟ ما کارمون رو ادامه مي ديم و تا جايي که مي شه سريع اون رو انجام مي ديم و با استفاده از ضربه خارج مي شيم. درست مثل قبل. ايمز: فراموشش کن. هرچي به عمق بريم، خطرش رو بيشتر کرديم. من تو همين سطح منتظر مي مونم تا همه چي تموم بشه. بچه ها. کاب: محافظ هاي ناخودآگاه فيشر همين الان که داريم حرف مي زنيم اين جا رو محاصره کرده. 10 ساعت پرواز واسه اين سطح کمه. معنيش اينه که تک تک ما کشته مي شيم. اين چيزيه که مي تونم تضمين بدم. انتخاب ديگه اي نداريم جز اين که ادامه بديم و تا جايي که مي شه سريع انجامش بديم. حرکت رو به پايين تنها راه براي حرکت رو به جلوست. آماده شين. (به آرتور) تو، بيا بريم شوکه ش کنيم. داخلي – دست شويي، انبار – ادامه کاب و آرتور صورت خود را پوشانده اند. آن ها کيسه را از سر فيشر برمي دارند. او به يک رادياتور زنجير شده است. فيشر: من تا ده ميليون در برابر آدم ربايي بيمه هستم. بايد خيلي ساده باشه. آرتور: خفه شو! کاب: ساده نيست. فيشر به کاب نگاه مي کند. آرتور: تو دفتر پدرت، زير قفسه هاي کتاب، گاوصندوق شخصيش هست. ما رمزش رو مي خوايم. فيشر: من از هيچ گاوصندوقي خبر ندارم. کاب: معنيش اين نيست که تو رمز رو نمي دوني. کاب مقابل فيشر زانو مي زند. کاب (ادامه مي دهد): رمز رو به ما بگو. فيشر: من نمي دونم. کاب بلند مي شود و از دست شويي بيرون مي رود. آرتور: يه مقام صلاحيت دار خوب پيش ما هست که تو خوب مي شناسي. فيشر: آره؟ اين مقام صلاحيت دار کي هست؟ داخلي – دفتر، انبار – ادامه يوسف کيف پول فيشر را بررسي مي کند. او کيف را بو مي کند. ايمز به آينه اي با سه سطح نگاه مي کند. يوسف: پانصد دلار مي ارزه. ايمز: توش چي هست؟ يوسف: کارت هاي اعتباري، کارت شناسايي و اين ... يوسف يک عکس را درمي آورد. همان عکس دفتر موريس فيشر. رابرت کوچک فرفره اي در دست دارد و آن را فوت مي کند. پدرش هم فرفره را فوت مي کند. ايمز عکس را از يوسف مي گيرد و به آن نگاه مي کند. کاب وارد مي شود. ايمز عکس را به او نشان مي دهد. ايمز: به درد مي خوره؟ کاب عکس را بررسي مي کند. کاب: شايد. ايمز مقابل آينه روي صندلي مي نشيند. تصوير او در هر سه آينه منعکس شده است. کاب: شروع کن. يه ساعت فقط داريم. ايمز: يه ساعت؟ ايمز به کاب نگاه مي کند. اين بار در يکي از آينه ها تصوير او به شکل براونينگ منعکس شده است. ايمز (ادامه مي دهد): قرار بود تمام شب رو تمرين کنم. کاب: قرار نبود کسي به قفسه سينه سايتو شليک کنه. يه ساعت وقت داريم يه کار مفيد انجام بديم، لطفاً. اين بار تصوير ايمز در دو آينه به شکل براونينگ منعکس شده است. ايمز رويش را برمي گرداند. اين بار او خودش شکل براونينگ شده و تصوير براونينگ در آينه شکل ايمز است. او فرياد مي کشد انگار که التماس مي کند. داخلي – دست شويي، انبار – ادامه صداي فرياد براونينگ در دست شويي مي پيچد. فيشر با نگراني سرش را بالا مي آورد. فيشر: صدا چيه؟ آرتور: مقام صلاحيت دار خوب. يک فرياد ديگر. فيشر صدا را مي شناسد. فيشر: عمو پيتر؟ بگو اين کار رو نکن. باز هم صداي فرياد. آرتور: رمز. فيشر: من نمي دونم. آرتور: پس چرا براونينگ مي گه مي دوني؟ فيشر: من نمي دونم. فقط بذار باهاش صحبت کنم ببينم چي مي گه. داخلي – دست شويي، انبار – ادامه کاب با خشونت براونينگ (ايمز) را داخل دست شويي مي آورد. سر و صورتش خوني و کبود است. او با دستبند براونينگ را کنار فيشر به ميله فلزي پايين سينک دست شويي مي بندد. براونينگ درد مي کشد. کاب: يه ساعت وقت داري. حرف بزن. کاب بيرون مي رود. فيشر دستش را روي شانه براونينگ مي گذارد. فيشر: حالت خوبه؟ خوبي؟ براونينگ (ايمز): اون حرومزاده ها دو روزه من رو گرفتن. اون ها يه نفر رو دارن که به دفتر پدرت دسترسي داره و سعي مي کنن گاوصندوقش رو باز کنن. فيشر: آره. براونينگ (ادامه مي دهد): اون ها فکر مي کنن من رمز رو مي دونم، اما من نمي دونم. فيشر: آره، من هم نمي دونم. براونينگ (سردرگم): چي؟ موريس بهم گفت وقتي بميرد، تو تنها کسي هستي که مي تونه اون رو باز کنه. فيشر: اون هيچ وقت رمز رو به من نگفت. براونينگ براي لحظه اي فکر مي کند. او متوجه چيزي مي شود. براونينگ: شايد گفته، منظورم اينه، شايد تو متوجه نشدي اون رمز رو بهت گفته. فيشر: خب، چي بوده؟ براونينگ: نمي دونم. شايد يه ترکيب معني دار از شماره ها بر مبناي تجربه هات با موريس. فيشر (مي خندد): ما تجربيات معني دار زيادي با هم نداشتيم. براونينگ: شايد بعد از اون که مادرت مرد. فيشر: مي دوني بعد از اون که مادرم مرد، بهم چي گفت؟ «رابرت واقعاً نمي شه چيزي گفت.» براونينگ: اوه، آره. اون با احساسات رابطه خيلي بدي داشت. فيشر: من يازده سالم بود، عمو براونينگ. داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب وارد دفتر مي شود و به سايتو نگاه مي کند که به سختي نفس مي کشد. کاب: حالش چطوره؟ آريادني: خيلي درد مي کشه. کاب: وقتي به سطح بعدي بريم، شدت درد کمتر مي شه. آريادني: و اگه بميره؟ کاب: بدترين سناريوي ممکن. وقتي بلند شه ذهنش کاملاً رفته. سايتو: کاب، من هنوز پاي قرارمون هستم. کاب با ناراحتي به سايتو نگاه مي کند. کاب: سپاسگزارم، سايتو، اما وقتي بيدار بشي حتي يادت نمياد با هم چه قراري داشتيم. برزخ، واقعيت تو مي شه. اون قدر اون پايين گم مي شي که يه پيرمرد مي شي. سايتو: پر از افسوس؟ کاب: منتظر مي موني که تو تنهايي بميري. سايتو: نه، من برمي گردم و ما دوباره همون آدم هاي جووني مي شيم که با هم بوديم. سايتو به سختي لبخند مي زند. کاب به او نگاه مي کند. داخلي –دست شويي، انبار – ادامه براونينگ: اگه بهشون رمز رو نگيم ما رو مي کشن. فيشر: اون ها فقط باج مي خوان. براونينگ: شنيدم چي مي گفتن. اون ها قراره ما رو تو اون ون زنداني کنن و بندازن تو رودخونه. فيشر: خيلي خب. تو گاوصندوق چي هست؟ براونينگ: يه چيزي واسه تو. موريس هميشه مي گفت باارزش ترين هديه ش به توئه. يه وصيت نامه. فيشر: وصيت نامه موريس پيش پورت و دانه. براونينگ: اون يه نسخه ديگه اس. اين جايگزين اون يکيه، البته اگه بخواي. برابر با اون تموم بخش هاي کاري فيشر – مارو از هم جدا مي شن و اين پايان کل امپراتوريه که ما مي شناسيم. فيشر: همه ارثم رو نابود کنم. فکر مي کني چرا همچين چيزي رو پيشنهاد کرده؟ براونينگ: من نمي دونم. اون تو رو دوست داشت رابرت. اون طور که خودش مي خواست. فيشر: اون طور که خودش مي خواست؟ براونينگ سرش را تکان مي دهد. فيشر: آخرش وقتي داشت مي مرد من رو صدا کرد. سخت مي تونست حرف بزنه، اما به خودش زحمت داد که آخرين حرف رو به من بزنه. اون من رو کشيد طرف خودش و من فقط يه کلمه شنيدم ... «نااميد». براونينگ هيچ چيز نمي تواند بگويد. داخلي – دفتر، انبار – ادامه آريادني: کي تو برزخ بودي؟ ممکنه باقي گروه رو قانع کني اين کار رو انجام بدن، اما حقيقت رو نمي دونن. کاب: حقيقت؟ چي حقيقتي؟ آريادني: اين حقيقت که هر لحظه امکانش هست که تو يه قطار باري رو از ديوار بياري تو. اين حقيقت که مال ناخودآگاه تو رو زير و رو کرده و اين حقيقت که هرچي ما عميق تر تو ذهن فيشر بريم، توي توهم عميق تر مي ريم و مطمئن نيستم چيزهايي رو که پيدا مي کنيم دوست داشته باشيم. کاب سرش را تکان مي دهد. کاب: ما با هم کار مي کرديم. ما در مورد مفهوم خواب در خواب تحقيق مي کرديم. من هي جلوتر مي رفتم. مي خواستم عميق تر برم. مي خواستم بيشتر جلو برم. فقط اين مفهوم رو نمي فهميدم که اون پايين ساعت ها مي تونه به سال ها تبديل بشه. اين که ما مي تونيم اون قدر تو عمق گير بيفتيم که وقتي ... وقتي از ساحل ناخودآگاهمون سر دربياريم... قطع به: مال روي ساحل شني دراز کشيده و به آسمان ابري نگاه مي کند. او بلند مي شود. کاب (صداي روي تصوير): رد واقعيت رو از دست بديم. داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب (ادامه مي دهد): واسه خودمون يه دنيا درست کرده بوديم. قطع به: کاب و مال کنار ساحل يک قصر شني درست کرده اند. کاب (صداي روي تصوير): سال ها بود اين کار رو مي کرديم. قطع به: کاب و مال دست در دست هم در يک شهر خلوت قدم مي زنند. کاب (صداي روي تصوير): ما دنياي خودمون رو ساخته بوديم. داخلي – دفتر، انبار – ادامه آريادني: چند وقت اون جا گير افتاده بودي؟ کاب: حدود پنجاه سال. آريادني با ناباوري به او خيره مي شود. آريادني: خداي من، چطوري تونستي تحمل کني؟ قطع به: کاب و مال کنار ساحل مي خندند. قطع به: کاب و مال در يک شهر خلوت قدم مي زنند. کاب (صداي روي تصوير): اولش بد نبود. حس مي کرديم خدا هستيم. مشکل اين جا بود که مي دونستم هيچ کدوم از اين ها واقعي نيست. در نهايت، ديگه نمي تونستم اون جور زندگي رو تحمل کنم. آريادني: مال چي فکر مي کرد؟ قطع به: مال در شهر خلوت و مدرن به خانه دوران کودکي خود نگاه مي کند. داخلي – خانه دوران کودکي مال – روز مال وارد اتاق خواب مي شود و به طرف پنجره اتاق مي رود که يک خانه اسباب بازي کنار آن است. کاب (صداي روي تصوير): اون يه چيزي رو جاي امني گذاشت، در اعماق خودش. مال در خانه اسباب بازي را باز مي کند. يک گاوصندوق آن جاست. کاب (صداي روي تصوير): تصميم گرفت حقيقتي رو که زماني مي دونست فراموش کنه. مال در گاوصندوق را باز مي کند. گاوصندوق خالي است. او فرفره کوچک را در گاوصندوق مي گذارد و در را قفل مي کند. داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب (ادامه مي دهد): برزخ شد واقعيت اون. آريادني: وقتي بيدار شدي چه اتفاقي افتاد؟ کاب: بيدار شدن پس از سال ها، پس از دهه ها... قطع به: داخلي – آشپزخانه خانه کاب و مال – روز (فلاش بک) کاب و مال کنار هم خوابيده اند. مال چشمانش را باز مي کند. کاب (صداي روي تصوير): اين که روحي پير باشي که به دنياي جووني برگشته... آريادني بلند مي شود. کاب (صداي روي تصوير): مي دونستم يه چيزيش مي شه، اما قبول نمي کرد... قطع به: کاب سعي مي کند مال را که عصبي است، آرام کند. داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب: در نهايت اون حقيقت رو بهم گفت. يه فکر ذهن اون رو مشغول کرده بود... قطع به: مال و کاب کنار هم نشسته اند. مال در فکر است. قطع به: مال در آشپزخانه پشت ميز نشسته و فرفره را روي يک تخته گذاشته است. يک چاقو کنار تخته است. کاب (صداي روي تصوير): اين فکر ساده بود که همه چي رو عوض کرد... داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب: اين که دنياي ما واقعي نيست. اين که بايد از خواب بيدار شيم تا به واقعيت برگرديم. اين که براي برگشتن به خونه... بايد خودمون رو بکشيم. قطع به: مال چاقوي آشپزخانه را لمس مي کند. کاب به آرامي دستان او را مي گيرد و کنارش مي نشيند. مال همچنان در خواب است. آريادني (صداي روي تصوير): بچه هاتون چي؟ کاب (صداي روي تصوير): فکر مي کرد اون ها تصاوير ناخودآگاهمون هستن. اين که بچه هاي واقعيمون يه جا منتظرمون هستن. داخلي – آشپزخانه خانه کاب و مال – روز (فلاش بک) مال در همان حالي که کاب بچه ها را از اتاق بيرون مي برد، سرش را تکان مي دهد. چهره هاي بچه ها را نمي بينيم. مال (فريادزنان): ببين، کاب. من مادرشونم. کاب: آروم باش. مال: فکر نکن نمي تونم فرقش رو حس کنم. کاب در را مي بندد و پيش مال برمي گردد. کاب: اگه اين خواب منه، چرا نمي تونم کنترلش کنم؟ مال: براي اين که نمي دوني داري خواب مي بيني! کاب (صداي روي تصوير): اون مطمئن بود کاري از دستم نمياد... داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب (ادامه مي دهد): مهم نبود چقدر التماس کنم. مي خواست اون کار رو بکنه، اما تنهايي نمي تونست. قطع به: داخلي – آشپزخانه خانه کاب و مال – روز (فلاش بک) مال ايستاده و فکر مي کند. کاب (صداي روي تصوير): اون من رو خيلي دوست داشت... داخلي –راهروي هتل شيک – شب (فلاش بک) کاب در حالي که يک دسته گل در دست دارد، شماره اتاق ها را نگاه مي کند. کاب (صداي روي تصوير): تو سالگرد ازدواجمون يه نقشه کشيد... داخلي – اتاق هتل شيک – ادامه (فلاش بک) کاب وارد اتاق مي شود. همه چيز به هم ريخته است. کاب جلو مي آيد. صداي شکستن شيشه پاي او روي يک ليوان نوشيدني مي رود که روي زمين افتاده است. ليوان مي شکند. کنار ليوان شکسته فرفره افتاده است. کاب خم مي شود و آن را برمي دارد. او به فرفره نگاه مي کند. کاب در فکر فرو مي رود. او حس مي کند از جايي باد مي آيد و به پنجره نگاه مي کند. پرده اتاق با وزش باد تکان مي خورد. خارجي – لبه پنجره – ادامه (فلاش بک) کاب از پنجره به بيرون نگاه مي کند: مال روي لبه پنجره مقابل نشسته است. موهايش با وزش باد تکان مي خورد. زير پاهاي او يک فضاي دهليزمانند مرتفع و سرگيجه آور است. کاب: عزيزم، چي کار داري مي کني؟ مال: بيا پيشم. کاب (با احتياط): فقط، فقط برگرد تو، باشه؟ برگرد تو، همين الان. بيا. مال: نه... من مي خوام بپرم و تو هم با من مياي. کاب: نه، نميام. حالا. حالا گوش کن ببين چي مي گم. اگه بپري ديگه بيدار نمي شي. يادت هست؟ مي ميري. حالا فقط برگرد تو، بيا. برگرد تو با هم در موردش حرف مي زنيم. مال: به اندازه کافي حرف زديم. مال تصميم خود را گرفته است. او يک پايش را تکان مي دهد. کفشش پايين مي افتد. کاب جلوتر مي آيد. کاب: مال؟ مال: بيا رو لبه، وگرنه همين حالا مي پرم. کاب: باشه. کاب با احتياط پايش را روي لبه پنجره مي گذارد. کاب: در موردش حرف مي زنيم. خب؟ کاب روي لبه پنجره روبه روي همسرش مي نشيند. مال ازت مي خواهم بهم اعتماد کني. کاب: نه، عزيزم. نمي تونم. مي دوني. نمي تونم اين کار رو بکنم. يه کم بيشتر فکر کن. به بچه هامون فکر کن. به جيمز فکر کن. به فيليپا. مال: اگه من بدونم تو برم، اون ها در هر حال بچه ها رو با خودشون مي برن. کاب: منظورت چيه؟ مال: يه نامه براي وکيلمون نوشتم. توضيح دادم چقدر احساس ناامني مي کنم. کاب برمي گردد و به اتاق به هم ريخته نگاه مي کند. او وحشت کرده است. مال (ادامه مي دهد): اين که تهديد کردي من رو بکشي. کاب: چرا اين کار رو کردي؟ من دوستت دارم، دام. کاب: چرا اين کار رو کردي؟ چرا؟ چرا اين کار رو با من مي کني؟ مال: من تو رو از اين احساس گناه که اون ها رو ترک مي کني، رها کردم. ما مي ريم خونه. پيش بچه هاي واقعي مون. کاب: نه، نه، نه. مال، گوش کن چي مي گم! خب؟ مال، به من نگاه کن. خواهش مي کنم! مال چشمانش را مي بندد. مال: تو منتظر يه قطاري. کاب (فريادزنان): مال، لعنتي. اين کار رو نکن! مال: يه قطار که تو رو به جاي خيلي دور مي بره. کاب: جيمز و فيليپا منتظر تو هستن! مال: تو مي دوني اميدواري اين قطار تو رو کجا ببره. کاب: اون ها منتظر ما هستن! مال: اما مطمئن نيستي. کاب: مال! به من نگاه کن! مال: اما مهم نيست کاب: مال، لعنتي! کاب دنبال راهي است که خود را به او برساند. مال: براي اين که شما با هم خواهيد بود. کاب: عزيزم، به من نگاه کن! مال جلوتر مي آيد و پايين مي پرد. کاب به دنبال او فرياد مي زند. کاب (گريه کنان): نه، خداي من! داخلي – دفتر، انبار – ادامه کاب: اون از سه روان پزشک مختلف گواهي سلامت عقل گرفته بود. داخلي – آشپزخانه خانه کاب و مال – روز (فلاش بک) کاب و مرد لاغراندام ايستاده اند و صحبت مي کنند. کاب (صداي روي تصوير): اين طوري امکان نداشت در مورد ماهيت جنون اون توضيح بدم... کاب صداي فريادي مي شنود. او از پنجره باغ را نگاه مي کند. جيمز در چمن باغ دنبال چيزي است. فليپا از پشت به او نزديک مي شود. آن ها در مورد چيزي در زمين بحث مي کنند. صورتشان را نمي بينيم. کاب (صداي روي تصوير): واسه همين فرار کردم. مرد لاغراندام: يا الان يا هيچ وقت، کاب. کاب سرش را از طرف پنجره برمي گرداند. مرد لاغراندام يک پاکت به کاب مي دهد. کاب پاکت را باز مي کند. يک بليت هواپيماست. کاب دوباره از پنجره بيرون را نگاه مي کند. او مي خواهد بچه ها را صدا کند، اما بچه ها با صداي مادربزرگشان مي دوند. کاب: خيلي خب. بريم. کاب و مرد لاغراندام راه مي افتند. داخلي – دفتر، انبار – روز کاب: من بچه هام رو ترک کردم و از اون موقع تا حالا سعي مي کنم برگردم. آريادني: احساس گناه تو مال رو تعريف مي کنه. اين چيزيه که بهش قدرت مي ده. تو مسئول فکري نيستي که اون رو نابود کرد. و اگه قرار باشه ما از پس اين کار بربيايم، تو بايد خودت رو ببخشي. بايد باهاش روبه رو شي. لازم هم نيست اين کار رو تنهايي انجام بدي. کاب: نه، نه. آريادني: من اين کار رو واسه بقيه مي کنم. براي اين که اون ها هيچ اطلاعي از اين که چه ريسکي کردن اين جا با تو اومدن، ندارن. کاب به پشت بام مقابل نگاه مي کند. او يک تک تيرانداز را مي بيند. کاب: آره، بايد بريم. داخلي – دست شويي، انبار – ادامه کاب در را باز مي کند و وارد مي شود. آرتور پشت سر او مي آيد. هر دو صورت خود را پوشانده اند. آرتور: وقت تموم شد. فيشر: خيلي خب. من هيچ رمزي نمي دونم. به هر حال، آگاهانه نمي دونم. کاب: غيرارادي چطور؟ ها؟ کاب اسلحه خود را به طرف فيشر مي گيرد. او موبايل خود را درمي آورد و شماره مي گيرد. کاب (ادامه مي دهد): يه نفر رو دارم که همين الان تو دفتر پدرت ايستاده و آماده اس رمز رو وارد کنه. کاب موبايل را به گوش فيشر مي چسباند و اسلحه را به صورت او نزديک مي کند. کاب (ادامه مي دهد): اولين شش رقمي رو که همين الان به ذهنت مي رسه، مي خوام. فيشر: هيچي به ذهنم نمي رسه. کاب اسلحه را به پيشاني او مي چسباند. کاب (فريادزنان): همين حالا! کاب اسلحه را به طرف براونينگ مي گيرد. کاب (ادامه مي دهد): گفتم همين حالا! همين حالا! فيشر: 5، 2، 8، 4، 9، 1 کاب اسلحه خود را پايين مي آورد. به تلفن گوش مي دهد. سرش را تکان مي دهد. تلفن را قطع مي کند. کاب : بايد بهتر از اين باشي. خيلي خب، کيسه ها رو بذار. بايد بريم. آرتور سر هر دو کيسه مي کشد. داخلي – انبار – ادامه کاب و آرتور، فيشر و براونينگ را به طرف ون مي برند. آرتور فيشر را روي صندلي عقب مي گذارد. فيشر: زنده مون بيشتر براتون مي ارزه. مي شنوي؟ آرتور با قطره چکان مقداري مايع روي کيسه فيشر مي ريزد. سر فيشر خم مي شود. براونينگ کيسه را از سر خود برمي دارد. او اکنون ايمز است. کاب: چي فهميدي؟ ايمز (هيجان زده): ارتباط پسره با پدرش از اوني که فکر مي کرديم بدتر بوده. آرتور: به ما چه کمکي مي کنه؟ کاب: هرچي مسائل پيچيده تر باشه، تخليه هيجاني قوي تره. آرتور از داخل ون يک تفنگ برمي دارد. يوسف، سايتو را با خود مي آورد. کاب به طرف آن ها مي رود. آرتور: اگه اين همه با هم غريبه ان، چه جوري مي خواي آشتيشون بدي؟ ايمز: خب، دارم روش کار مي کنم. آرتور: خب، سريع کار کن. تصايور ناخودآگاه دارن به سرعت نزديک مي شن. بايد قبل از اين که گير بيفتيم، از اين جا بزنيم بيرون. کاب و يوسف زير بغل سايتو را گرفته اند و او را به آرامي سوار ون مي کنند. آرتور از پنجره به بيرون شليک مي کند. تک تيراندازها هم از بيرون شليک مي کنند. آتور يکي از تک تيراندازها را از پا درمي آورد. آرتور نمي تواند تک تيرانداز ديگر را بزند. او جايي امن موضع گرفته است. ايمز به آرتور نزديک مي شود. ايمز: نبايد از يه خواب گنده تر بترسي، عزيزم. ايمز يک نارنجک انداز را به طرف محل اختفاي تک تيزانداز نشانه مي گيرد و شليک مي کند. تک تيزانداز و جايي که پنهان شده کاملاً منفجر مي شوند. آرتور به ايمز نگاه مي کند. ايمز بي آن که چيزي بگويد برمي گردد و به طرف ون مي رود. آرتور در انبار را باز مي کند. ون بيرون مي زند. داخلي / خارجي – ون در خيابان هاي باراني نيويورک – ادامه آرتور در کيف نقره اي را باز مي کند و لوله هاي کوچک را به اعضاي گروه مي دهد. کاب: حالا بايد مسير دشمني با پدرش رو به طرف پدرخوانده اش تغيير بديم. آريادني: يعني رابطه مثبتش با اون رو از بين ببريم؟ ايمز: نه، با فاش کردن ماهيت واقعي پدرخوانده اش، رابطه اون با پدرش رو اصلاح مي کنيم. بايد به اندازه سايتو از فيشر پول بگيريم. آرتور: محافظ هاش چي؟ هرچي تو عمق بريم، اوضاع بدتر مي شه. کاب: فکر کنم بايد بريم سراغ آقاي چارلز. آرتور: نه. ايمز: آقاي چارلز کيه؟ آرتور: يه فکر بد. کاب: همين که برسيم به اون هتل و به فيشر نزديک شيم، محافظ هاش مي ريزن سرمون. با آقاي چارلز فرار مي کنيم، شبيه کار استاين. ايمز: پس قبلاً اين کار رو کردين؟ آرتور: آره و جواب نداد. سوژه فهميد داره خواب مي بينه و ناخودآگاهش ما رو داغون کرد. ايمز: عاليه. عوضش خيلي چيزها ياد گرفتين، درسته؟ کاب: يه جورهايي بايد حواسش رو پرت کنيم. ايمز: مشکلي نيست. اون خانم دوست داشتي که قبلاً هم ازش استفاده کردم، چطوره؟ کاب رو به يوسف که در حال رانندگي است. کاب: گوش کن، با دقت رانندگي کن، خب؟ يوسف: باشه. کاب: اون پايين همه چي بدجور ناپايداره. آرتور: خيلي زود نپر. تنها فرصت ما همون ضربه ايه که بايد بزني. يوسف: وقتش که شد، از موسيقي استفاده مي کنم، باقيش با خودتونه. ايمز کيسه را سر خود مي کشد. همه گروه موضع مي گيرند. آن ها کمربندهاي خود را بسته اند. آرتور مکانيسم را به کار مي اندازد. يوسف (ادامه مي دهد): همه آماده اين؟ کاب به جاي همه جواب مي دهد. کاب: آماده! يوسف: خواب هاي خوب ببينين. او دگمه دستگاه را مي زند و ما ... داخلي – بار لابي هتل – غروب فيشر يک نوشيدني در دست دارد. زن موطلايي (صداي روي تصوير): حوصله ت رو سر مي برم؟ فيشر سرش را برمي گرداند. يک زن موطلايي کنار او نشسته است. زن موطلايي (ادامه مي دهد): داشتم واسه ت از خودم مي گفتم. حدس مي زنم برات جالب نبود. فيشر: خيلي چيزها تو ذهنمه. داخلي – لابي هتل – ادامه آرتور و آريادني روي مبل نشسته اند. آن ها کاب را مي بينند که پيش فيشر مي رود. آرتور: اين هم آقاي چارلز. داخلي – بار لابي هتل – غروب کاب به بار مي رود. محافظ ضمير ناخودآگاه فيشر به دقت او را زير نظر دارد. کاب: آقاي فيشر، خودتون هستين؟ از ديدنتون خوشحالم. راد گرين هستم از بخش بازاريابي. کاب دستش را جلو مي آورد، اما فيشر با او دست نمي دهد. کاب رو به زن موطلايي مي کند. کاب: و شما بايد... زن موطلايي: برم. او بلند مي شود و در همان حال که مي رود، يک دستمال سفره کوکتل را جلوي او مي گذارد. زن موطلايي (ادامه مي دهد): اگه يه وقت حوصله ت سر رفت. محافظ ناخودآگاه فيشر به دنبال او راه مي افتد. کاب: حتماً دست رد به سينه ت زده، مگر شماره تلفنش واقعاً فقط شش رقمي باشه. فيشر به دستمال سفره نگاه مي کند که روي آن اين شماره نوشته شده است: 491 – 528 کاب (ادامه مي دهد): يه راه بامزه واسه دوست شدنه. اونم يکي که اين جوري کيف پولت رو بدزده. فيشر دست در جيب خود مي کند. خالي است. او به لابي نگاه مي کند. فيشر: لعنتي. فقط خود کيف پول حدود... کاب: پونصد دلار مي ارزيد. درسته؟ گوش کن، نگران نباش. آدم هاي من همين حالا دارن رو اين مسئله کار مي کنن. داخلي – لابي هتل – ادامه آريادني: آقاري چارلز کي يا چيه؟ آرتور: يه شگرده که طراحي شده فيشر رو مخالف ناخودآگاهش کنه. زن موطلايي از مقابل آن ها رد مي شود. آريادني: و دليل مخالفت تو چي بود؟ آرتور: براي اين که بايد به هدف بگي که داره خواب مي بينه که اين کار خيلي باعث جلب توجه ما مي شه. آريادني: کاب نگفت هيچ وقت اين کار رو نکنيم؟ آرتور: هوم. پس تو هم متوجه شدي کاب چقدر وقت صرف انجام کارهايي مي کنه که مي گه هيچ وقت انجام نديم. داخلي – لابي هتل – ادامه در آسانسور باز مي شود. زن موطلايي با عجله خود را به سايتو مي رساند. زن موطلايي، آقاي سايتو، يه دقيقه فرصت دارين؟ زن موطلايي سايتو را به عقب هل مي دهد و قبل از اين که محافظ ناخودآگاه وارد شود، در آسانسور را مي بندد. داخلي – آسانسور – ادامه زن موطلايي به سايتو نزديک مي شود. سايتو: معذرت مي خوام، اما... سايتو سرش را برمي گرداند و در تونل تصاوير بي پايان خلق شده توسط آينه هاي روبه روي هم آسانسور، تصوير ايمز را مي بيند. زن موطلايي ايمز است. او سرش را تکان مي دهد. ايمز: يه کم سرحال تر هستي. سايتو (او را به عقب هل مي دهد): خيلي بامزه بود، آقاي ايمز. ايمز کيف پول فيشر را از جيب درمي آورد و به عکس کودکي او در کنار پدرش نگاه مي کند. آسانسور به لرزه مي افتد. سايتو: هواپيما به مشکل خورده؟ ايمز: نه، خيلي نزديک تره. واسه رانندگي يوسفه. و ما... قطع به: داخلي / خارجي – ون در خيابان هاي باراني – ادامه يوسف به سرعت از يک کوچه مي گذرد. يک اس. يو. وي. در تعقيب اوست. يک تک تيرانداز از صندلي عقب به طرف ون شليک مي کند. يوسف جاخالي مي دهد. آدم هاي خواب با حرکت ون تکان مي خورند. داخلي – بار لابي هتل – غروب در همان حال که تمام بار به لرزه افتاده، فيشر به کاب نگاه مي کند و مي کوشد او را به جا بياورد. فيشر: معذرت مي خوام گفتي کي هستي؟ کاب: راد گرين از بخش بازاريابي... اصلاً واقعيت نداره، داره؟ کاب کنار فيشر مي نشيند. کاب (ادامه مي دهد): اسم من آقاي چارلزه. من رو يادتون مياد، نمياد؟ من اين جا رئيس تيم حفاظت شما هستم. داخلي ـ آسانسور – ادامه ايمز کيف پول را به سايتو مي دهد. ايمز: يه طبقه ديگه پياده شو و برو. کيف پول رو بنداز دور. محافظ ها دنبالش مي گردن. خيلي خب. آسانسور در يکي از طبقات مي ايستد. ايمز خارج مي شود. ايمز (ادامه مي دهد): بايد کاري کنيم کاب يه کم بيشتر وقت داشته باشه. ايمز مي رود. سايتو سرفه مي کند. يه سرفه بد و عميق. داخلي – بار لابي هتل – ادامه فيشر: حفاظت. ها؟ واسه هتل کار مي کني؟ کاب: نه، نه. من متخصص يه نوع خيلي خاص از حفاظت هستم. حفاظت از ضمير ناخودآگاه. فيشر: منظورت خوابه؟ منظورت استخراجه؟ کاب: من اينجام که از شما محافظت کنم... صداي شکستن شيشه. يک ليوان نوشيدني از دست يکي از پيشخدمت ها مي افتد و مي شکند. کاب سرش را برمي گرداند. او آن طرف بار دو بچه را مي بيند که زانو زده اند. صورتشان ديده نمي شود. بچه ها مي روند. مشتري هاي بار ناگهان با ترديد به کاب خيره مي شوند. کاب با دستپاچگي رو به فيشر مي کند. کاب (ادامه مي دهد): آقاي فيشر من اينجام تا از شما در برابر هر نوع تلاش براي دسترسي به ذهنتون از طريق خواب محافظت کنم. کاب به خود مي آيد. مشتري ها ديگر به او توجه نمي کنند. کاب سرش را جلو مي آورد. کاب (ادامه مي دهد): شما اين جا امنيت ندارين. اون ها دنبالتون هستن. داخلي – راهروي هتل – ادامه سايتو از راهرو مي گذرد. يک محافظ او را تعقيب مي کند. سايتو سرعت خود را بيشتر مي کند و به گوشه اي مي پيچد. محافظ هم همين طور. سايتو کيف پول فيشر را در سطل آشغال مي اندازد و مي رود. محافظ کيف پول را پيدا مي کند. داخلي / خارجي – ون در خيابان هاي باراني – روز ون از کوچه و از ميان چاله ها و سطل هاي آشغال رد مي شود. تيراندازي همچنان ادامه دارد. شيشه عقب و کنار ون خرد مي شود. باد و باران وارد ون مي شود و به صورت در حال خواب کاب مي خورد. و ما... قطع به: داخلي – بار لابي هتل – غروب فيشر از پنجره ها بيرون را نگاه مي کند. يک باران توفان مانند. کاب : آب و هواي عجيبيه، نيست؟ بار به لرزش درمي آيد. کاب اطراف را نگاه مي کند. کاب (ادامه مي دهد): حس مي کنين؟ داخلي – لابي هتل - ادامه وزش تندباد و بارش شديد باران مهمانان هتل را گيج کرده است. بعضي از آن ها مستقيم به آرتور نگاه مي کنند. آريادني: چه خبره؟ آرتور: کاب داره توجه فيشر رو به شگفتي خواب جلب مي کنه که باعث مي شه ضمير ناخودآگاهش دنبال خيال پرداز باشه. دنبال من. آن ها به طرف مهمانان هتل برمي گردند. آريادني: اون ها هنوز دارن به ما نگاه مي کنن. آرتور: آره، اما ارزشش رو داشت. شايد بهتر باشه از اين جا بريم. آريادني برمي گردد و به آرتور نگاه مي کند. و ما... قطع به: داخلي / خارجي – ون در خيابان هاي باراني – روز ته کوچه، يوسف با سرعت تمام به سمت راست مي پيچد. حرکت تصوير کاملاً آهسته مي شود. آدم هاي خواب ته ون بر اثر نيروي گريز از مرکز به گوشه ماشين کشيده مي شوند. و ما... قطع به: داخلي – بار لابي هتل – غروب مايع داخل نوشيدني فيشر از يک سمت ليوان بالا آمده است. فيشر از ديدن اين صحنه گيج شده است. کل بار مي لرزد. کاب: حس مي کنين؟ شما عملاً واسه اين آموزش ديدين، آقاي فيشر. به شگفتي آب و هوا توجه کنين، تغيير جاذبه زمين. فيشر به اطراف بار نگاه مي کند. انگار تمام اتاق در زاويه 45 درجه قرار دارد. ليوان ها کج شده اند. کاب (ادامه مي دهد): هيچ کدوم از اين ها واقعي نيست. شما تو يه خواب هستين. همه آدم هاي داخل بار رو به کاب مي کنند. کاب (ادامه مي دهد): حالا آسون ترين کار براي اين که خودتون رو امتحان کنين اينه که سعي کنين به ياد بيارين چطوري اومدين اين جا. مي تونين اين کار رو بکنين؟ فيشر به کاب خيره شده است. او سعي مي کند اين کار را انجام بدهد. آدم ها به کاب خيره شده اند. فيشر: ببين، من... کاب: نفس بکشين، نفس بکشين. آموزش هاتون رو به ياد بيارين. قبول کنين که تو يه خواب هستين و من اين جام که از شما محافظت کنم. ادامه بدين. فيشر به خودش مي آيد. ساختمان به تدريج آرام مي شود. فيشر: اوهوم. تو واقعي نيستي. مشتريان بار دوباره کاب را ناديده مي گيرند. کاب: نه، نه. من تصوير ضمير ناخودآگاه شما هستم. من رو فرستادن اين جا که اگه استخراج کننده ها شما رو تو يه خواب کشيدن، ازتون محافظت کنم و اعتقاد دارم اين دقيقاً همون چيزيه که الان داره اتفاق مي افته، آقاي فيشر. فيشر: آره، باشه، باشه. کاب به محافظي نگاه مي کند که کنار آن ها پشت بار مي نشيند. فيشر: مي توني من رو از اين جا ببري بيرون؟ کاب نگاهي به محافظ مي اندازد. کاب: همين حالا. دنبالم بياين. داخلي – لابي هتل – ادامه کاب، فيشر را در لابي هتل همراهي مي کند. آن ها از کنار دو بچه رد مي شوند که پشت به ما هستند. کاب آن ها را ناديده مي گيرد. دو محافظ ضمير ناخودآگاه پشت سر آن ها مي آيند. کاب و فيشر به سرعت از پله ها بالا مي روند. کاب، فيشر را به داخل دست شويي لابي هل مي دهد. داخلي – دست شويي لابي هتل – ادامه کاب، فيشر را به جلو هل مي دهد و خودش پشت در دست شويي مي ايستد. اولين محافظ وارد مي شود و به طرف فيشر مي رود. محافظ دوم که وارد مي شود، فيشر اسلحه او را مي گيرد و به محافظ اول تيراندازي مي کند. او محافظ اول را هم از پا درمي آورد. فيشر: خداي من، چي کار مي کني؟! کاب: اين آدم ها رو فرستاده بودن شما رو بدزدن. اگه مي خواين بهتون کمک کنم بايد آروم بشين. کاب خم مي شود و اسلحه محافظ اول را که روي زمين افتاده برمي دارد و به فيشر مي دهد. کاب (ادامه مي دهد): بايد با من همکاري کنين، آقاي فيشر. فيشر اسلحه را از کاب مي گيرد. چيزي به يادش مي آيد و اسلحه را روي سر خود مي گذارد. کاب سرش را بالا مي آورد. فيشر: اگه يه خوابه، فقط بايد خودم رو بکشم تا بيدار شم، درسته؟ کاب: اگه جاي شما بودم، اين کار رو نمي کردم آقاي فيشر. فکر مي کنم اون ها به شما مسکن تزريق کردن و اگه ماشه رو بکشين، شايد از خواب بيدار نشين. ممکنه يه سطح ديگه پايين برين. مي دونين از چي حرف مي زنم. آموزش ها يادتونه. (دستش را جلو مي برد) يادتونه چي بهتون گفتم. اسلحه رو بدين به من. فيشر اسلحه را پايين مي آورد و به کاب مي دهد. داخلي – راهروي هتل – ادامه آرتور جلوتر از آريادني حرکت مي کند. آن ها به يک اتاق مشخص مي رسند: اتاق شماره 491. آرتور در را باز مي کند. داخلي – اتاق 491 – ادامه آرتور: اين اتاق بايد دقيقاً زير اتاق 528 باشه. آريادني: آره. آرتور به طرف قفسه مي رود، گاوصندوق اتاق را باز مي کند. کيسه داخل گاوصندوق را برمي دارد. دو ماده منفجره پلاستيکي آن جاست. داخلي – دست شويي لابي هتل – ادامه کاب: آقاي فيشر، فکر کنين. فکر کنين. از قبل اين خواب چي يادتون مياد؟ فيشر: اون. کلي تيراندازي بود و... باران. عمو پيتر. (سرش را بالا مي آورد) آه. ما رو دزديده بودن. کاب: کجا نگهتون داشته بودن؟ فيشر: ما رو پشت يه ون گذاشته بودن؟ کاب: پس اين دليل تغيير جاذبه اس. شما ته يه ون هستين. ادامه بدين. فيشر: يه جورهايي... يه جورهايي به يه گاوصندوق مربوط مي شد... خداي من چرا يادآوريش اين قدر سخته؟ کاب: مثل به ياد آوردن يه خواب بعد از بيداريه. گوش کنين سال ها تمرين لازم داره. پس، شما و براونينگ به اين خواب کشيده شدين، چون اون ها مي خوان چيزي رو از ذهنتون بدزدن. ازتون مي خوام تمرکز کنين و سعي کنين يادتون بياد اون چيه. اون چيه آقاي فيشر؟ فکر کنين! فيشر: آه. يه رمز. ازم خواستن اولين شماره هايي رو که به ذهنم مي رسه بگم. کاب: اون ها مي خوان شماره رو از ناخودآگاه شما استخراج کنن. مي تونه هر چي باشه. ما الان تو يه هتليم. بايد اتاق هاي هتل رو امتحان کنيم. شماره چي بود، آقاي فيشر؟ سعي کنين به ياد بيارين. اين خيلي مهمه. کاب موبايل خود را از جيبش بيرون مي آورد. فيشر: 5، 2... چي بود؟ يه شماره طولاني بود. کاب (شماره مي گيرد): همين هم خوبه. مي تونيم از همين جا شروع کنيم. (پشت تلفن) طبقه پنجم. داخلي – اتاق 491 – ادامه آرتور گوشي را مي گذارد. او روي يک صندلي ايستاده و مواد منفجره را در سقف کار مي گذارد. آريادني: از تايمر استفاده مي کني؟ آرتور: نه، خودم بايد تخمين بزنم. وقتي همه تون تو اتاق 528 خوابين، منتظر ضربه يوسف مي مونم. آريادني: چطوري متوجه مي شي؟ آرتور: موسيقيش بهم هشدار مي ده. و بعد وقتي ون به حفاظ پل برخورد کرد، ديگه قطعاً متوجه مي شيم. پس ما يه ضربه تميز و هماهنگ داريم. اگه خيلي زود باشه نمي تونيم خودمون رو بيرون بکشيم و اگه خيلي دير باشه من نمي تونم خودمون رو بندازم زمين. آريادني: چرا؟ آرتور (از صندلي پايين مي آيد): براي اين که ون سقوط آزاد مي کنه. بدون جاذبه زمين، من نمي تونم شماها رو بندازم. آريادني: درسته. داخلي – راهروي هتل – ادامه کاب و فيشر از آسانسور خارج مي شوند. آرتور و آريادني در راهرو منتظر آن ها هستند. کاب: اون ها با من هستن. بريم. فيشر به شماره اتاق ها نگاه مي کند. او مقابل اتاق 528 مي ايستد. کاب و آرتور اسلحه هاي خود را درمي آورند و پشت در کمين مي کنند. کاب با لگد در اتاق را باز مي کند. داخلي – اتاق 528 – ادامه کاب و آرتور وارد اتاق مي شوند. اسلحه هايشان را بالا گرفته اند. اتاق خالي است. آرتور چيزي پيدا مي کند. آرتور: آقاي چارلز! آرتور يک کيف نقره اي در دست دارد. کاب آن را به فيشر نشان مي دهد. کاب: مي دونين اين چيه؟ آقاي فيشر؟ آرتور در کيف را باز مي کند. فيشر به شماره ها و پيستون ها نگاه مي کند. فيشر: آره، فکر کنم. کاب: اون ها سعي داشتن کاري کنن شما بخوابين. فيشر: من همين حالا هم خوابم. کاب: دوباره بخوابين. فيشر: منظورت چيه؟ خواب در خواب؟ داخلي – لابي هتل – ادامه سايتو در لابي راه مي رود. براونينگ از مقابل مي آيد. سايتو فکر مي کند او ايمز است. سايتو: هي. چه عوض شدي. براونينگ: ببخشين؟ ايمز از پشت براونينگ با دست به سايتو اشاره مي کند. سايتو: آه. معذرت مي خوام. شما رو با يکي از دوست هام اشتباه گرفتم. براونينگ: ها. مطمئنم دوست خوش تيپيه. براونينگ مي رود. ايمز به سايتو نزديک مي شود. ايمز: اون تصوير ناخودآگاه فيشر از براونينگه. بياد دنبالش بريم ببينيم چي کار مي کنه. سايتو: چرا؟ ايمز: براي اين که نوع رفتار اون به ما مي گه فيشر اون جور که ما مي خوايم بهش شک کرده يا نه. داخلي – اتاق 528 – ادامه آرتور: هيس! يک نفر پشت در است. او کليد مي اندازد.آرتور سريع به طرف در مي رود و دست مردي را که وارد شده مي گيرد. مرد زانو مي زند. او براونينگ است. فيشر با ناباوري به پدرخوانده خود نگاه مي کند. فيشر: عمو پيتر. کاب کليد را از دستان براونينگ بيرون مي کشد: اتاق 528. کاب: گفتين شما دو تا رو با هم دزديدن؟ فيشر: خب، نه دقيقاً. اون ها قبل از من اون رو گرفتن. شکنجه ش کرده بودن. کاب: و شما ديدين شکنجه ش کردن؟ فيشر سرش را تکان مي دهد و به براونينگ نگاه مي کند. در فکر فرو مي رود. فيشر: دزدها واسه تو کار مي کنن؟ براونينگ: رابرت. فيشر: تو مي خواستي اون گاوصندوق را باز کني؟ تا نسخه جايگزين رو برداري؟ براونينگ به فيش�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها