واضح آرشیو وب فارسی:ساج نیوز: متولد مهرماه ۱۳۴۷ در آلمان است. فوق لیسانس روانشناسی اش را از دانشگاه الزهرای تهران گرفت و پس از آن برای اخذ دکترا راهی کانادا شد. از سال ۶۸ وارد تئاتر شد و نمایش های زیادی را به روی صحنه برد. بیش از ۸۰ کتاب را نگارش و ترجمه کرده است و این روزها با بازگشت به گذشته خودش و نگارش «پستچی» توجه خیلی ها را به خود و داستانش جلب کرده است. پای صحبت های چیستا یثربی که می نشینی حرف های زیادی برای گفتن دارد اما ترجیح می دهد کمتر مصاحبه کند. حرف هایی که بخشی از آن را می توانید در مصاحبه اختصاصی اش با جیم بخوانید. از کی شروع به نوشتن کردید؟ اولین بار از دوم دبستان. از همان دورانی که نوشتن انشاء را آغاز کردم، آن هم با انشایی درباره مادر. انشایی که با خواندنش، خیره خیره نگاهم می کردند و معلمم احساس می کرد آن را مادرم نوشته است. ایشان نویسنده مطرحی نیستند اما نویسنده خوبی هستند و چندین کتاب دارند. همان جا بود که برای اولین بار یک نفر به من گفت تو نویسنده خوبی هستی، البته اگر خودت نوشته باشی! سال ها گذشت و هر سال تمام مراسم های مدرسه را من راه می بردم. از نمایش نامه بگیرید تا شعر و دلنوشته. بعد از آن چه شد؟ (با خنده) شدم نامه عاشقانه نویس مدرسه. دوستانم برای نامه نوشتن به دوست، خانواده، معلم و … به سراغ من می آمدند. حتی متن کارت عروسی اقوام شان را هم از من می خواستند. پدرم دوست نداشت. او همیشه می خواست چیستا یک پزشک قهار شود. از کی برای مطبوعات دست به قلم شدید؟ از ۱۳ سالگی. آن هم برای یک نشریه دانشجویی! نشریه ای که هیچ گاه نفهمیدند کسی که با او نامه نگاری می کنند یک نوجوان است و نباید ابتدای هر نامه برایش بنویسند «دانشجوی گرامی»! نقد کتاب و سینما و تئاتر می نوشتم. کم کم برای روزنامه ها نوشتم و با انتشار سروش هفتگی، به اصرار استادم، جناب قیصر امین پور گاهی تا ۱۴ صفحه برای شان می نوشتم. آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم و چون به زبان آلمانی مسلط بودم، گاهی ترجمه هم می کردم. نخستین استخدام رسمی من در ۱۹ سالگی و در همشهری بود. یادم می آید در آن زمان برنده جایزه آفتاب گردان طلایی شدم و به جشنواره کتاب ایتالیا سفر کردم. آن هم در رقابت با نویسندگان صاحب قلم. می خواهم کمی از پستچی محل تان بدانم! چه شد که از او نوشتید؟ اتفاقی برایم رخ داد که یا باید این داستان را با بغض می نوشتم یا می مُردم. اغراق نمی کنم؛ اتفاقی که در قسمت آخر آن را می خوانید. نگارش این ماجرا برایم سخت است. آنقدر که می گویم پستچی دردناک ترین پروژه ای است که آن را می نویسم. همیشه فکر می کردم تلخی فیلم نامه نویسی «دعوت» ابراهیم حاتمی کیا دیگر برایم تکرار نشود اما این اتفاق افتاد. چرا در فضای مجازی نوشتن پستچی را آغاز کردید؟ امسال من شغل رسمی نداشتم و شاید همین بود که به من جرات داد تا کاملا بی پروا شروع به نوشتن کنم. به خاطر این مسئله وقت آزاد بیشتری هم داشتم که به اصرار دخترم صفحه ای در اینستاگرام ایجاد کردم. من به شدت با فضای مجازی مخالف بودم و احساس می کردم نوشتن در آن فضا لذت خواندن کلمه مکتوب را از مخاطب می گیرد. اولین یادداشت را که در اینستاگرام منتشر کردم با بازخورد عجیبی رو به رو شد. این بازخورد مرا واداشت تا باز هم بنویسم و تا حدی به مردم اهمیت مطالعه را گوشزد کنم. از حال و هوای نگارش نخستین قسمت داستان پستچی بگویید؟ دقیقا شب تولدم بود. دلم گرفته بود. شاید از این که فقط بانک ها تولدم را تبریک گفته بودند! بسیار ناراحت بودم. به تنهایی این روزهایم فکر می کردم. قلم را برداشتم و شروع به نوشتن کردم. پشیمان نیستم و هرگز پشیمان نمی شوم. هر چند که بسیار آزرده شدم. از سمت جامعه، خانواده و… وقتی یادآوری خاطرات برای تان سخت است، پس چطور به نوشتن ادامه می دهید؟ سنگی دارم که از مشهد آن را خریدم؛ سال ها پیش. هم اکنون هم که با شما صحبت می کنم جلوی چشمانم هست. «ادرکنی یا غریب الغرباء» این عبارت روی آن حکاکی شده است. وقتی می خواهم بنویسم این سنگ را در دست می گیرم و خنکای آن حس خوبی به من می دهد. سوره کوثر همیشه برای من آرامش بخش بوده است. آن را می خوانم و به روح پدرم هدیه می کنم. آن وقت سعی می کنم در خلوت همه چیز را دوباره جلوی چشمانم بیاورم، اشک می ریزم، می لرزم و شاید نوشتن چند کلمه، ساعت ها به طول بینجامد. پشت تک تک کلمات، حرف های زیادی پنهان است. هنگام سحر می نویسم. زمانی که دخترم خوابیده است. نمی خواهم کسی با من حرف بزند و یک بار بی اختیار بر سر دخترم فریاد زدم «نیایش! نزدیک من نیا». بعد مردم از من می خواهند که روزی چند قسمت را بنویسم. نمی توانم! و فقط خدا می داند طی آن سال ها به من چه گذشت و یادآوری اش چقدر برایم دردناک است. حس می کنید با نوشتن، گذر از خاطرات برای تان آسان تر می شود؟ راحت ترین شیوه برای مُردن ، ورق زدن آلبوم خاطرات است. حتی خاطرات شیرین، مثل خاطره یک روز پاییزی که باد، کلاه پدرم را از پشت پنجره راهی خانه همسایه کرده بود و ما دو نفر دقایقی پشت در خانه شان ایستاده بودیم و می خندیدیم که چطور بگوییم برای چه کاری آمده ایم! من دکترای روان شناسی دارم و خوب می دانم نوشتن از علی و آن روزها مرا آرام می کند. من پس از نوشتن حس خوبی دارم و انگار نوشتن تخلیه ام می کند. چه زمان می توانیم کتاب پستچی را ورق بزنیم؟ انشاءا… تا دو ماه دیگر. من در نوشتن وسواس دارم. به خاطر معذوریت هایی که دارم نمی توانم داستان را شفاف بنویسم و مجبور می شوم برخی از مطالب را دستخوش تغییر کنم. امیدوارم مردم این را درک کنند که من اجازه این را ندارم که به جز خودم، درباره دیگران و مسائل شان با صراحت بنویسم. عده ای از من عکس علی را خواسته اند و من هرگز به خودم اجازه نمی دهم آن را منتشر کنم. تا به حال درباره این ماجرا با کسی حرف زده بودید؟ من، پدر و مادرم تنها کسانی بودیم که در جریان این داستان ها بودیم و هیچگاه این حرف ها را جایی بازگو نکردم. وقتی علی رفت بیشتر به سراغ استاد امین پور می رفتم. پیش ایشان درد دل می کردم و اشک می ریختم تا این که یک روز به من گفتند، صبر عاشق باید صبر زیبا باشد. شکوه های تو نباید ادامه پیدا کند. بعد از آن خودم را با نوشتن های مکرر سرگرم کردم و تبدیل به چیستا شدم. چیستایی که زیاد می نویسد و ترجمه می کند. عشق علی یک عشق تعالی بخش بود. علت استقبال مردم را چه می دانید؟ عشقی ایرانی و پاک که توسط یک راوی زن بازگو می شود. داستانی که بر اساس حقیقت نوشته شده و به دور از هرگونه تکلف و پیچیدگی زبانی است. من نمی دانستم که تا این حد با احساس مردم همراه می شود اما بازخوردها نشان می دهد مردم احساسی ما، به من و داستانم بسیار نزدیک اند. حتی برخی اوقات من آن ها را دلداری می دهم و می گویم عزیزان! صبر! و من مفهوم این کلمه را در نبود علی فهمیدم. توصیه تان به علاقمندان به نویسندگی چیست؟ بخوانید و بنویسید. پدرم با این که دکترای اقتصاد داشت اما نویسندگی را خیلی خوب می فهمید. می گفت «برای شهرت ننویس. نویسندگی یک شغل نیست که به واسطه آن به خود ببالی و مغرور شوی. تنها زمانی بنویس که حال دنیا را خوب کنی.» من هم این جمله را به آن ها می گویم. هرچقدر هم که شکست بخورید باز ارزش دارد که هدف تان را دنبال کنید. شاید خود من هم در تلگرام یک کارگاه نویسندگی برگزار کردم؛ شاید! مصاحبه گر: مریم شیعه زاده
شنبه ، ۲۳آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ساج نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]