تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 30 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على! از ارجمندى مؤمن در نزد خدا اين است كه برايش وقت مرگ، معيّن نفرموده است...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855121829




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ناگفته های زندگی شخصی اسطوره آبی/روزی که حجازی کنار فائقه آتشین ننشست


واضح آرشیو وب فارسی:سایت هواداران فوتبال: لحظه به لحظه، تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد و بدین شکل در دل مردم خلق شد. به گزارش کاپ،بهناز شفیعی در گفت و گویی که پیش از درگذشت زنده یاد ناصر حجازی در محل روزنامه امتیاز با وی انجام داد در یادداشتی نوشت: یادش به خیر، اویل سال دانشجویی در دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امیر اکرم-چنددانشجوی پسر و دختر شاد و بی خیال در " کافه تریا" ی دانشکده جمع می شدیم و گپ می زدیم. یکی از آن روزهای بی تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به یکدیگر گره خورد و...درمیان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه های تنهایی و گریه های بی بهانه من شد. یادش به خیر، چندسالی گذشته تا بالاخره " ناصر" به خواستگاری ام آمد. پدرم نه اورا می شناخت و نه فوتبال را اما به عوض اش " محمد" برادرم هم فوتبال را می شناخت و هم ناصر را خیلی دوست می داشت ولی من نه آن بودم و نه این! من گمشده ام را یافته بودم واین از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول... بگذارید اینجا دیگر روراست باشم. دیگر نمی خواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم که او به من تعلق دارد و چنین نیز شد. راستش را بخواهید آن روزها تهران بزرگ، هنوز هوای غربت نداشت. هنوز عشق ها به تکرار و عادت نرسیده بودند! وهنوز مردها از جنس " ناصر" بودند.... آری، این قصه زندگی من و ناصر است که برای اولین بار روی کاغذ می آید. یک زندگی که پس ازگذشتن از گذرگاه تاریخ هنوز که هنوزه به یکنواختی و تکرار نرسیده و نخواهد رسید.از شما چه پنهون، همیشه از خود می پرسیدم؛ اگر لیلی و مجنون به هم رسیده بودند، آیا بازهم همانطورعاشق هم می ماندند یا نه؟ سؤال بی جواب دوران جوانی که " ناصر من " به درستی به آن جواب داد. باری ، من و ناصر که چنین بودیم و چنین هم ماندیم، پس درود بیکران برهرچه عشق و درود"من" و "ناصر" بر لیلی و مجنون!بگذریم! هنوز هم پاره ای اوقات به روزگار دانشجویی باز می گردم و به جوان بلند بالا و خوش تیپی می اندیشم که همه دخترکان دانشکده آرزوی ازدواج با او را در سر داشتند ولی ناصر شنونده زمزمه های عاشقانه من شد.آری، باری ! فکر ناصر، اینگونه در من آغاز شد یا بهتر است بگویم جاده عشق مادو نفر از همان روز در " کافه تریا"ی دانشکده شروع شد. مفتخرم، دوباره می نویسم و تأکید می کنم، افتخار می کنم، لحظه به لحظه تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد وبدین شکل دردل مردم خلق شد. " ناصر"ی که امروز ...باور کنید هیچی اش نیست و بیهوده و بی خودی مرا اذیت می کند. می خواهم به حرمت همان روزهای بی تکرار و عاشقانه دانشکده برسر " ناصرم" فریاد بکشم؛ مرد تو چیزیت نیست، تواز همه ما سرحال تری، تو هنوز اسطوره مایی، برخیز ....اما دلم نمی آید. می خواهم خیلی چیزها از خیلی کسان دیگر بنویسم ولی باز به حرمت ناصر نمی توانمو...باز هم بگذریم! شما که غریبه نیستید وقتی بروبچه های روزنامه " امتیاز" به من پیشنهاد دادند که این مصاحبه را خودم انجام بدهم، شگفت زده شدم. هم برایم سخت بود و هم عجیب که ناصر روبروی من بنشیند ، من بپرسم، او جواب بدهد و همه این سؤال و جوابها برای اولین بار درطول زندگی مشترکمان به چاپ برسد...البته هم تا نظر سخت بود و هم شیرین...تا نظر شما چه باشد؟! ناصر ! روز اول آشنائیمون ور یادت میاد؟ ( آهی می کشد): مگه میشه یادم نیاد؟ توی " کافه تریا"ی دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران بود. توهم یک کلاس از من بالاتر بودی... وتوهم یه فوتبالیست سرشناس و شناخته شده! (خیلی مهربانانه):درسته ولی توی همون برخورد اول ازت خوشم اومد. اون زمان اگه یادت باشه تعداد دخترهای دانشکده مون خیلی بیشتراز پسرها بود. اگه صدتا دانشجو داشتیم ، حدود هفتاد تاش دختربودن و سی تاش پسرکه...( بعداز کمی سکوت با اعتماد به نفس خاصی می گوید): که گل سرسبد پسرهاش هم من ناصر حجازی بودم! ناصرهنوزم دست بردار نیستی و اعتماد به نفست خیلی بالاس! نکنه همه اون هفتاد تا دختر هم دنبال ازدواج باتو بودن؟! مگه دروغ می گم؟خودتو هم دنبال من بودی و.. (حرصم حسابی درمی آید): من دنبال تو بودم یا این که تو سعی می کردی به هر طریقی سر صحبت رو با من باز کنی؟ لبخند): چرا، ولی خب من این سؤال رو از همه دخترایی که اونجا بودن پرسیدم. از دست توکه...بگذریم، راستشو بگو تو همون لحظه اول انتخاب خودت رو کردی؟ واقعیتش رو بخوای همون لحظه اول که نه، ولی بعد 7 یا 8 هفته دیگر مطمئن بودم که باتو ازدواج می کنم. ناصر یادته چندتا فوتبالیست دیگه هم توی دانشگاه ما بودن و ...آره محمد دادکان بود، جواد قراب بود و همین جوادا...وردی و چندتای دیگه.... جواب این سوال رو من تقریبا می دونم ولی دوباره می خوام بپرسم: قبل من تو به کس دیگه ای هم ...( دلم نمی آید باقی سؤال را بپرسم ولی ناصر زود متوجه می شود) هرکس بگه نه، خب معلومه که دروغ میگه! به هرحال همه آدما قبل از ازدواج یکی دیگه رو هم می خواستن یا شاید بهش فکر می کردن و این موضوع درمورد منم صدق می کنه. تا الان به این واضحی نگفته بودی؟ ( خیلی جدی ):خوب بچه که نبودی خودت باید می فهمیدی؛ حجازی خوش تیپه و به قول خودت خوش قیافه...حالا چرا این سوالارو می پرسی؟ چه میدونم وا...من که مصاحبه بگیر نیستم! راستی یادت میاد بله رو کی از من گرفتی؟ ( به نقطه ای چشم می دوزد و می گوید): خیلی خوب یادم میاد، راستش بله گرفتن ازتو خیلی هم واسه من سخت نبود چون چندسال بود همدیگر رو می شناختیم. ای ...حالا که به این سن و سال رسیدی بازم به عشق اعتماد داری؟ چه جور هم! البته میدونی که من دوست دارم عشق دوطرفه باشه و عشق یه طرفه دیوونگیه و دیگه اسمش عشق نیست. این رو تا به حال بهت نگفته بودم. یه روز خونه یکی از آشنایان یه مجله کیهان ورزشی دیدم که عکس تورو روی جلد چاپ کرده بود و از قول تو تیتر زده بود: عاشق شدم و بهم ریختم...می خوام واسه اولین بار ازت بپرسم: منظورت از عشق و عاشقی چی بود؟ ( کمی روی مبل جابجا می شود ) خوب یادمه، خدابیامرز زرافشان عکسی از من انداخته بود که با حالت ناراحتی به تیر دروازه تکیه داده بودم و بالای سرم هم تیتر زده بودن: قفسی بسازم ازطلا و تورهایی به آن بیاویزم مروارید نشان. این جواب سؤال من نشد؟! خب راستش رو بخوای، یه حرفایی از زیر زبونم کشیدن که قرار هم نبود چاپ بشه اما چاپش کردن. بازم نگفتی قبل از من، عشق دیگه ای داشتی؟ ( سکوت می کند و از پاسخ دادن طفره می رود) عیب نداره بگو، باور کن اصلا ناراحت نمیشم. آره ! قبل از تو عاشق کس دیگه ای هم بودم. بالاخره درزندگی هرکسی آدمای متفاوتی میان و میرن، ولی یه نفر رو انتخاب می کنه و اون انتخاب منم تو بودی. خود تو هم به هر حال چندتا خواستگار داشتی و مطمئنا من اولین خواستگارت نبودم مگه نه؟ (آهی می کشم): من خیلی خواستگار داشتم ولی فقط تورو می خواستم... تازه رسیدی به حرف من. می خوام راستشو بگی : اون دختر رو بهت ندادن یاتو بی خیال به اصطلاح عشقت ( اینجا باز هم ناخودآگاه حرصم در می آید) شدی؟ ( به ناصر برمی خورد): خودت خوب می دونی من آدم مغروری ام. نمی تونستن بهم ندن. اتفاقاتی افتاد که خودم به طرف گفتم : برو پی کارت! چی شد که "تو"ی ناصر حجازی مغرور و سرشناس تن به ازدواج دادی؟ ( خنده شیطنت آمیزی می کند): واقعیتش مادرم خیلی اصرار داشت ازدواج کنم. دخترهای زیادی در خونه مارو میزدن و ...( دوباره نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد ) واسه همین هم مادرم پیله کرده بود که ازدواج کنم. بین این دخترا آدم های مشهوری هم بودن؟ نه بابا! بین خودمان، سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی وسط مصاحبه می پرانم): ناصر اون زمان از بین هنرپیشه های زن سینما، بازی کدوم رو می پسندیدی؟ خیلی ها بودن، سیلویا کوشینا، فخری خوروش و از همه بیشتر کتایون اما درکل من عاشق فیلم های بزن بزن و وسترن بودم. راستی بارها بهت گفتم که با خیلی از هنرپیشه های اون زمان ارتباط خوب و دوستانه ای داشتم. چرا به سرت نزد که با یکی از همون هنرپیشه ها ازدواج کنی؟ خب چون تورو می خواستم! خودتو لوس نکن ناصر جدی پرسیدم؟ چون کار هنرپیشه ها یه چیزیه و کار ما ورزشکارا چیز دیگه ای. ممکنه 5 ماه به 5 ماه ندونی همسرت کجاس و کجا فیلمبرداری داره و...خلاصه اینکه اصلا به این مسئله فکر نمی کردم. یادمه بعضی از این هنرپیشه ها ، حتی بعداز ازدواجمون هم دست بردار نبودن و .... درسته ولی خودت که می دونی من با اونا برخورد سردی داشتم و خودشون متوجه می شدن باید برن پی کارشون. حسابی خنده ام گرفته و یاد یه خاطره ای می افتم که ناصر متوجه می شود و می پرسد: چیه؟ یاد چی افتادی؟ اتفاقی که دم دبیرستان دخترونه افتاد! ( ناصر هم حسابی می خندد): آره ، تازه ازدواج کرده بودیم و من اونموقع یه بی ام و خوشگل داشتم. با هم رفتیم یه دوری بزنیم که پشت چراغ قرمز تقاطع خیابون حافظ موندیم که یه مرتبه چندتا دختر دبیرستانی شروع کردن به من فحش دادن که مرتیکه چرا ازدواجکردی؟ آخه الان موقع ازدواج کردن بود و ازاین حرفا... اونموقع خیلی ناراحت شدم. آره منم بهت گفتم: ول کن اینارو. همه شون دنبال شوهر هستن ولی تو یه شوهر داری که عاشقته و تو هم حسابی از ته دل خندیدی. تو خوب همه چیز رو یادته ها! ناصر یادت میاد اون خواننده و آوازه خون لس آنجلسی اومده بود دم در خونه که به اصطلاح خودش تورو شام دعوت کنه بیرون؟ آره چقدر هم پررو بود! من رفتم در رو باز کردم و بعد به تو گفتم: ناصر دم در باهات کار دارن... ومنم وقتی فهمیدم کیه ، گفتم بگو نیست! ( به شوخی): شاید هم اگه من نبودم، باهاش می رفتی شام! اگه تو نبودی که با لگد از در خونه ام مینداختمش بیرون! هرچند همون جواب و نرفتنم دم در یعنی این که با لگد جوابشو دادم دیگه... همون موقع هم می گفتن طرف با بعضی از فوتبالیست ها ارتباط داره و... وا...چی بگم؟ من که باهاش ارتباط اون جوری نداشتم. (به یاد گذشته ها می افتم و می پرسم):یه مرتبه هم شایعه شده بود که قراره تو با فائقه آتشین توی یه فیلم همبازی بشی؟ نه بابا! نشریه " ستاره سینما" از هنرپیشه ها و فوتبالیست ها کنار هم عکس می گرفت و وروی جلد کار می کرد. یه بار هم یه کنسرتی توی هتل " هما" ی فعلی برگزار شد که فوتبالیست ها و هنرپیشه ها همه اونجا جمع بودن، به من هم گفتن بیا کنار فائقه آتشین عکس بنداز که قبول نکردم. چرا؟ چون فرداش همون خبرنگارا شایعه درست می کردن که حجازی با فائقه آتشین دوست شده واز این حرفا... دیگه. چه اتفاقاتی از این دست رو یادته که بخوای تعریف کنی؟ یه بار دیگه هم به من گفتن بیا کنار یه خانم هنر پیشه دیگه که ظاهر نامناسبی داشت عکس بنداز برای روی جلد یه مجله که مخالفت کردم. (باز هم شوخی): چرا سراغ من نیومدی تاباهم عکس بندازیم و بره روی جلد مجله ها؟ باتو که خیلی عکس انداختیم و رفت روی جلد. عکس عروسیمون رو مگه یادت نمیاد؟ شوخی کردم! بعضی وقتا از دست خودم عصبانی میشم وخودم رو ملامت می کنم. (با کنجکاوی): چرا؟ که اجازه ندادم توتوی فیلم بازی کنی.یادمه قبل از انقلاب سیروس الوند و علی عباسی و چندتای دیگه، خیلی اصرار داشتن که تو هنرپیشه فیلم های اونا بشی ولی من نذاشتم! البته خودم هم خیلی راغب نبودم. بهونه می آوردم، می گفتم هنرپیشه نقش مقابلم رو باید خودم انتخاب کنم ودرواقع تقصیر توهم نبود. هرچی تجزیه و تحلیل می کردم نمی تونستم قبول کنم که حجازی فوتبالیست بره توی فیلم این و اون بازی کنه. حالا تو چرا اون قدر سماجت می کردی که من توی فیلمی بازی نکنم؟ آخه محیط سینما اون زمان خیلی خوب و اخلاقی نبود. ناصر یادت میاد که یه روز دیگه می خواستن از تو کنارمرجان و سپیده هنرپیشه های قبل از انقلاب عکس بگیرن و قبول نکردی؟ آره ، من بودم، خدابیامرز صفر( ایرانپاک) و رضا عادلخانی که من حاضر نشدم کنار هنرپیشه های زن واسه مجله ستاره سینما عکس بگیرم. نمی خواستم ماجرایی پیش بیاید. آخرش هم گفتم من روی صندلی می نشینم و اینها بالای سرم باشنو....خلاصه عکس نگرفتم دیگه.یه بار دیگه قرار بود با هنر پیشه نقش قیصر یه فیلم دوتایی بازی کنیم که اونم منتفی شد. بار اول که اومدی خواستگاری پدرو مادرت رو نیاوردی و تنها اومدی،چرا؟ نمی دونم. شاید...( حرفش رو می خورد) حرفت رو خوردی . می ترسیدی جواب "نه" بگیری؟ شاید، به هر حال پیرمرد و پیر زن بودن و نمی خواستم اذیت بشن. باخودم گفتم تنهایی میرم و اگه جواب مثبت بود اون وقت پدر و مادرم رو هم می برم. هول نشده بودی و خیلی راحت مراسم خواستگاری رو مدیریت کردی.اینطور نبود؟ درسته، چون مدتها بودتورو می شناختم و نباید هم هول می شدم! اگه اون ورز من مثل دخترای امروزی درخواست مهریه هزاروسیصد و خورده ای می کردم بازم قبول می کردی باهام ازدواج کنی؟ (بلادرنگ):صددرصد، هیچ فرقی برام نمی کرد و تصمیم خودم رو گرفته بودم. اما من که از تو مهریه نخواستم. مهریه ام شد، تنها یه سکه! آره مهریه سعید( رمضانی ) و آتوسا هم 14 سکه است و مهریه آتیلا و زنش هم همون یه سکه...خودت خوب می دونی موندگاری یه ازدواج به این حرفا و سکه و مهریه زیاد نیست. بعداز اینکه جواب مثبت رو گرفتی ، لابد تا صبح مثل من خوابت نبرد. درسته؟ اتفاقا رفتم خونه و راحت خوابیدم! بی احساس! شوخی کردم. اون قدر خوشحال بودم که حدوحساب نداشت. تکلیفم با زندگی ام مشخص شده بود واز این بابت خدارو شکر می کردم. خدارو شکر، خیالم راحت شد....صادقانه، صادقانه می خوام بگی که اولین باری که از ازدواج با من پشیمون شدی، کی بود؟ وا...چی بگم؟توی جوونی بیشتر این اتفاق می افته، هرچی سن بالاتر میره زن و شوهر بیشتر به هم وابسته میشن و دیگه پشیمونی هم پیش نمیاد. البته این حکایت همه زن و شوهرهاس، به خصوص وقتی که با هم دعوا یا جرو بحث میکنن. چند بار از زبون خودت شنیدم که دخترای پولدار زیادی بهت پیشنهاد ازدواج داده بودن و.... اونا مربوط به قبل ازدواجم می شد. پیشنهادویلای چندهزار متری، خونه بالای شهر ، ماشین مدل بالا و حتی زندگی توی امریکا با بهترین شرایط که هیچ کدوم رو قبول نکردم. چرا؟ اون جوری دیگه من می شدم نوکر طرف، نه شوهرش! برایم خیلی سخت است که این سؤال را بپرسم ولی می پرسم بعداز ازدواج با من چی؟بازم از این پیشنهادها بود؟ بله، ولی من مثل فوتبالیست های امروزی نیستم.این رو دیگه همه میدونن که ناصر حجازی زن و زندگیش رو با همه ثروت دنیا عوض نمیکنه... (عاشقانه نگاهش می کنم): این یکی رو خیلی خوب می دونم. ناصر، چه چیزی باعث می شدکه حجازی معروف این قدر به زندگیش وابسته باشه؟ چیزهایی که در وجود تو بود و من رو هر روز بیشتر از دیروز به زندگیم وابسته تر می کرد. من هم خیلی جاها پز این اخلاق تورو دادم. ناصر حجازی کجا و این فوتبالیست های تازه به دوران رسیده کجا؟! بین همین فوتبالیست ها هم کسانی هستند که به زن و زندگیشون دل بسته هستن و نمیشه همه رو با هم جمع بست. قبول داری که فوتبالیست های نسل شما بیشتر از امروزی ها به زن و زندگیشون وابسته بودن؟ درسته، ولی همون موقع هم کسانی بودن که خیلی اهل زن و زندگی نبودن...( دوباره حرفش را می خورد و ادامه نمی دهد). یادته قرار بود مراسم عروسیمون رو توی باغ بانک مرکزی بگیریم که همه چیز بهم ریخت؟ عجب ذوق و شوقی هم داشتیم 300 تا مهمون هم دعوت کرده بودیم. پول اون مراسم چیزی حدود... ( یادش نمی آید و بعد از کلی فکر کردن)؛ درست نمی دونم سه یا هفت هزار تومان(!) هزینه اون باغ می شد. آخه توی بهترین نقطه تهرون بود. ولی همه چیز بهم ریخت و .... آره، یه تاریخی گذاشتیم که از بد حادثه پدرم افتاد و دستش شکست. ماهم مجبور شدیم تاریخ مراسم رو عوض کنیم. به میان حرفش می پرم): که باز زد و عموی خدابیامرزم فوت کردو... آخرش هم مجبور شدیم به جای سیصد نفر تنهابا 50 نفر مراسم عروسی رو توی خونه برگزار کنیم. (به گذشته های دور می روم): یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود. یه کت و شلوار خوشرنگ پوشیده بودی، به جای کراوات هم پاپیون زده بودیو....خیلی بهت میومد. هنوزم وقتی عکس اون مراسم رو نگاه می کنم، واسم تازگی داره. قبل از ازدواج با من روزی بوده که یه ریال پول توی جیبت نباشه؟ بوده ولی خودت می دونی که خدا وکیلی ما خانوادگی مشکل مالی چندانی نداشتیم. البته منم مثل خیلی از بچه های همدوره خودم توی جوی آب دنبال دوزاری می گشتم و پاره ای وقتا که یه سکه ای چیزی پیدا می کردم، خیلی خوشحال می شدم. سالهایی که توی تهران به تو تیم نمیدادن به پروین حسادت نمی کردی؟ خوب توی تهران تیم نمیدادن رفتم کرمان،رفتم تبریز. الان هم توی تهران به من تیم نمیدن. اصلا لذت هم میبرم که توی تهران بهم تیم نمیدن. . توی تهران به تو تیم نمیدن خیلی حرص می خورم. ببین نازی! سعید همیشه حرف خوبی می زنه و میگه:ناصرخان تو باید تاوان حجازی بودن خودت رو پس بدی. منم دارم تاوان همین حجازی بودن خودم رو پس میدم. خودت بهتر می دونی تموم زنگی ام همین خونه اس و چیز دیگه ای ندارم. درسته اما.... پای عقاید خودم محکم وایسادم. می دونم تورو هم خیلی اذیت کردم ولی خدا خیلی دوستم داره. یه بغضی توی گلوم مونده که حتما باید بگم. ناصرجان اگه اذیت میشی ادامه ندیم. باید حتما بگم. من اگه می خواستم خرج و مخارج بیماری خودم رو بدم. شاید دوسالی می تونستم دووم بیارم ولی بعدش نه، خیلی ها اومدن وعده و وعید دادن. یه مسئول و آدم سرشناس هم اومد و 5 میلیون تومن داد دست آتیلا که بلافاصله گفتم برش گردون که خودش بیشتر احتیاج داره. ناصر خودتو اذیت نکن اهمیت ندارن! اذیت نمیشم. خدا خیلی من رو دوست داشت که توی اون لحظات یه کسی مثل " حاج رضا زنوزی" مالک گسترش فولاد رو جلوی من قرار داد. ایشون گفت که اصلا نگران نباش تموم هزینه های درمان من رو پرداخت میکنم. ناصر ، چرا راضی نمیشی که بریم خارج از کشور تا دکترای دیگه هم تورو ببینن؟ (سری تکان می دهد): من توی ایران راحت ترم . من توی ایران ناصر حجازی ام. اینجاست که منو می شناسن. اینجاست که.... (مهربانانه نگاهش می کنم): ناصر، تو که چیزیت نیست. چرا این قدر مارو اذیت می کنی؟ (اشک پهنای صورتش را پوشاند): خودم هم نمی دونم چم شده؟(دوباره قطرات اشکی می ریزد):فقط ای رو میدونم که جدااز پرستاران و دکترای زحمتکش بیمارستان کسری، من یه فرشته هم توی خونه دارم که مواظبمه ( جانان حجازی دختر آتیلا) دوتایی اشک می ریزیم و دقایقی به همین شکل به سکوت می گذره. برای اینکه فضا عوض شه می پرسم): قرار بود سرمربی گسترش فولاد بشی. چی شدکه این اتفاق نیفتاد؟ فقط به خاطر سلامتی ام و سرمای تبریز نتونستم سرمربی این تیم بشم ولی من باید بدهی ام رو به این تیم پس بدم و بالاخره یه روزی روی نیمکت گسترش فولاد خواهم نشست. ناصر توهم در استقلال و هم در گسترش فولاد پستی داری . حالا اگر قرار باشد به عنوان سرمربی یکی از این دورو انتخاب کنی . روی نیمکت کدوم تیم مینشینی؟ ببین نازی جان! استقلال خونه منه ولی گسترش فولاد درشرایط بدی دست منو گرفت. این رو هرگز فراموش نمی کنم و باید یه روزی ادای دین کنم. مسئولین این تیم کاری کردن که تا آخر عمر توی ذهنم میمونه و .... ..


شنبه ، ۲۳آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت هواداران فوتبال]
[مشاهده در: www.esteghlali.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن