محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855121829
ناگفته های زندگی شخصی اسطوره آبی/روزی که حجازی کنار فائقه آتشین ننشست
واضح آرشیو وب فارسی:سایت هواداران فوتبال: لحظه به لحظه، تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد و بدین شکل در دل مردم خلق شد. به گزارش کاپ،بهناز شفیعی در گفت و گویی که پیش از درگذشت زنده یاد ناصر حجازی در محل روزنامه امتیاز با وی انجام داد در یادداشتی نوشت: یادش به خیر، اویل سال دانشجویی در دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امیر اکرم-چنددانشجوی پسر و دختر شاد و بی خیال در " کافه تریا" ی دانشکده جمع می شدیم و گپ می زدیم. یکی از آن روزهای بی تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به یکدیگر گره خورد و...درمیان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه های تنهایی و گریه های بی بهانه من شد. یادش به خیر، چندسالی گذشته تا بالاخره " ناصر" به خواستگاری ام آمد. پدرم نه اورا می شناخت و نه فوتبال را اما به عوض اش " محمد" برادرم هم فوتبال را می شناخت و هم ناصر را خیلی دوست می داشت ولی من نه آن بودم و نه این! من گمشده ام را یافته بودم واین از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول... بگذارید اینجا دیگر روراست باشم. دیگر نمی خواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم که او به من تعلق دارد و چنین نیز شد. راستش را بخواهید آن روزها تهران بزرگ، هنوز هوای غربت نداشت. هنوز عشق ها به تکرار و عادت نرسیده بودند! وهنوز مردها از جنس " ناصر" بودند.... آری، این قصه زندگی من و ناصر است که برای اولین بار روی کاغذ می آید. یک زندگی که پس ازگذشتن از گذرگاه تاریخ هنوز که هنوزه به یکنواختی و تکرار نرسیده و نخواهد رسید.از شما چه پنهون، همیشه از خود می پرسیدم؛ اگر لیلی و مجنون به هم رسیده بودند، آیا بازهم همانطورعاشق هم می ماندند یا نه؟ سؤال بی جواب دوران جوانی که " ناصر من " به درستی به آن جواب داد. باری ، من و ناصر که چنین بودیم و چنین هم ماندیم، پس درود بیکران برهرچه عشق و درود"من" و "ناصر" بر لیلی و مجنون!بگذریم! هنوز هم پاره ای اوقات به روزگار دانشجویی باز می گردم و به جوان بلند بالا و خوش تیپی می اندیشم که همه دخترکان دانشکده آرزوی ازدواج با او را در سر داشتند ولی ناصر شنونده زمزمه های عاشقانه من شد.آری، باری ! فکر ناصر، اینگونه در من آغاز شد یا بهتر است بگویم جاده عشق مادو نفر از همان روز در " کافه تریا"ی دانشکده شروع شد. مفتخرم، دوباره می نویسم و تأکید می کنم، افتخار می کنم، لحظه به لحظه تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد وبدین شکل دردل مردم خلق شد. " ناصر"ی که امروز ...باور کنید هیچی اش نیست و بیهوده و بی خودی مرا اذیت می کند. می خواهم به حرمت همان روزهای بی تکرار و عاشقانه دانشکده برسر " ناصرم" فریاد بکشم؛ مرد تو چیزیت نیست، تواز همه ما سرحال تری، تو هنوز اسطوره مایی، برخیز ....اما دلم نمی آید. می خواهم خیلی چیزها از خیلی کسان دیگر بنویسم ولی باز به حرمت ناصر نمی توانمو...باز هم بگذریم! شما که غریبه نیستید وقتی بروبچه های روزنامه " امتیاز" به من پیشنهاد دادند که این مصاحبه را خودم انجام بدهم، شگفت زده شدم. هم برایم سخت بود و هم عجیب که ناصر روبروی من بنشیند ، من بپرسم، او جواب بدهد و همه این سؤال و جوابها برای اولین بار درطول زندگی مشترکمان به چاپ برسد...البته هم تا نظر سخت بود و هم شیرین...تا نظر شما چه باشد؟! ناصر ! روز اول آشنائیمون ور یادت میاد؟ ( آهی می کشد): مگه میشه یادم نیاد؟ توی " کافه تریا"ی دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران بود. توهم یک کلاس از من بالاتر بودی... وتوهم یه فوتبالیست سرشناس و شناخته شده! (خیلی مهربانانه):درسته ولی توی همون برخورد اول ازت خوشم اومد. اون زمان اگه یادت باشه تعداد دخترهای دانشکده مون خیلی بیشتراز پسرها بود. اگه صدتا دانشجو داشتیم ، حدود هفتاد تاش دختربودن و سی تاش پسرکه...( بعداز کمی سکوت با اعتماد به نفس خاصی می گوید): که گل سرسبد پسرهاش هم من ناصر حجازی بودم! ناصرهنوزم دست بردار نیستی و اعتماد به نفست خیلی بالاس! نکنه همه اون هفتاد تا دختر هم دنبال ازدواج باتو بودن؟! مگه دروغ می گم؟خودتو هم دنبال من بودی و.. (حرصم حسابی درمی آید): من دنبال تو بودم یا این که تو سعی می کردی به هر طریقی سر صحبت رو با من باز کنی؟ لبخند): چرا، ولی خب من این سؤال رو از همه دخترایی که اونجا بودن پرسیدم. از دست توکه...بگذریم، راستشو بگو تو همون لحظه اول انتخاب خودت رو کردی؟ واقعیتش رو بخوای همون لحظه اول که نه، ولی بعد 7 یا 8 هفته دیگر مطمئن بودم که باتو ازدواج می کنم. ناصر یادته چندتا فوتبالیست دیگه هم توی دانشگاه ما بودن و ...آره محمد دادکان بود، جواد قراب بود و همین جوادا...وردی و چندتای دیگه.... جواب این سوال رو من تقریبا می دونم ولی دوباره می خوام بپرسم: قبل من تو به کس دیگه ای هم ...( دلم نمی آید باقی سؤال را بپرسم ولی ناصر زود متوجه می شود) هرکس بگه نه، خب معلومه که دروغ میگه! به هرحال همه آدما قبل از ازدواج یکی دیگه رو هم می خواستن یا شاید بهش فکر می کردن و این موضوع درمورد منم صدق می کنه. تا الان به این واضحی نگفته بودی؟ ( خیلی جدی ):خوب بچه که نبودی خودت باید می فهمیدی؛ حجازی خوش تیپه و به قول خودت خوش قیافه...حالا چرا این سوالارو می پرسی؟ چه میدونم وا...من که مصاحبه بگیر نیستم! راستی یادت میاد بله رو کی از من گرفتی؟ ( به نقطه ای چشم می دوزد و می گوید): خیلی خوب یادم میاد، راستش بله گرفتن ازتو خیلی هم واسه من سخت نبود چون چندسال بود همدیگر رو می شناختیم. ای ...حالا که به این سن و سال رسیدی بازم به عشق اعتماد داری؟ چه جور هم! البته میدونی که من دوست دارم عشق دوطرفه باشه و عشق یه طرفه دیوونگیه و دیگه اسمش عشق نیست. این رو تا به حال بهت نگفته بودم. یه روز خونه یکی از آشنایان یه مجله کیهان ورزشی دیدم که عکس تورو روی جلد چاپ کرده بود و از قول تو تیتر زده بود: عاشق شدم و بهم ریختم...می خوام واسه اولین بار ازت بپرسم: منظورت از عشق و عاشقی چی بود؟ ( کمی روی مبل جابجا می شود ) خوب یادمه، خدابیامرز زرافشان عکسی از من انداخته بود که با حالت ناراحتی به تیر دروازه تکیه داده بودم و بالای سرم هم تیتر زده بودن: قفسی بسازم ازطلا و تورهایی به آن بیاویزم مروارید نشان. این جواب سؤال من نشد؟! خب راستش رو بخوای، یه حرفایی از زیر زبونم کشیدن که قرار هم نبود چاپ بشه اما چاپش کردن. بازم نگفتی قبل از من، عشق دیگه ای داشتی؟ ( سکوت می کند و از پاسخ دادن طفره می رود) عیب نداره بگو، باور کن اصلا ناراحت نمیشم. آره ! قبل از تو عاشق کس دیگه ای هم بودم. بالاخره درزندگی هرکسی آدمای متفاوتی میان و میرن، ولی یه نفر رو انتخاب می کنه و اون انتخاب منم تو بودی. خود تو هم به هر حال چندتا خواستگار داشتی و مطمئنا من اولین خواستگارت نبودم مگه نه؟ (آهی می کشم): من خیلی خواستگار داشتم ولی فقط تورو می خواستم... تازه رسیدی به حرف من. می خوام راستشو بگی : اون دختر رو بهت ندادن یاتو بی خیال به اصطلاح عشقت ( اینجا باز هم ناخودآگاه حرصم در می آید) شدی؟ ( به ناصر برمی خورد): خودت خوب می دونی من آدم مغروری ام. نمی تونستن بهم ندن. اتفاقاتی افتاد که خودم به طرف گفتم : برو پی کارت! چی شد که "تو"ی ناصر حجازی مغرور و سرشناس تن به ازدواج دادی؟ ( خنده شیطنت آمیزی می کند): واقعیتش مادرم خیلی اصرار داشت ازدواج کنم. دخترهای زیادی در خونه مارو میزدن و ...( دوباره نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد ) واسه همین هم مادرم پیله کرده بود که ازدواج کنم. بین این دخترا آدم های مشهوری هم بودن؟ نه بابا! بین خودمان، سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی وسط مصاحبه می پرانم): ناصر اون زمان از بین هنرپیشه های زن سینما، بازی کدوم رو می پسندیدی؟ خیلی ها بودن، سیلویا کوشینا، فخری خوروش و از همه بیشتر کتایون اما درکل من عاشق فیلم های بزن بزن و وسترن بودم. راستی بارها بهت گفتم که با خیلی از هنرپیشه های اون زمان ارتباط خوب و دوستانه ای داشتم. چرا به سرت نزد که با یکی از همون هنرپیشه ها ازدواج کنی؟ خب چون تورو می خواستم! خودتو لوس نکن ناصر جدی پرسیدم؟ چون کار هنرپیشه ها یه چیزیه و کار ما ورزشکارا چیز دیگه ای. ممکنه 5 ماه به 5 ماه ندونی همسرت کجاس و کجا فیلمبرداری داره و...خلاصه اینکه اصلا به این مسئله فکر نمی کردم. یادمه بعضی از این هنرپیشه ها ، حتی بعداز ازدواجمون هم دست بردار نبودن و .... درسته ولی خودت که می دونی من با اونا برخورد سردی داشتم و خودشون متوجه می شدن باید برن پی کارشون. حسابی خنده ام گرفته و یاد یه خاطره ای می افتم که ناصر متوجه می شود و می پرسد: چیه؟ یاد چی افتادی؟ اتفاقی که دم دبیرستان دخترونه افتاد! ( ناصر هم حسابی می خندد): آره ، تازه ازدواج کرده بودیم و من اونموقع یه بی ام و خوشگل داشتم. با هم رفتیم یه دوری بزنیم که پشت چراغ قرمز تقاطع خیابون حافظ موندیم که یه مرتبه چندتا دختر دبیرستانی شروع کردن به من فحش دادن که مرتیکه چرا ازدواجکردی؟ آخه الان موقع ازدواج کردن بود و ازاین حرفا... اونموقع خیلی ناراحت شدم. آره منم بهت گفتم: ول کن اینارو. همه شون دنبال شوهر هستن ولی تو یه شوهر داری که عاشقته و تو هم حسابی از ته دل خندیدی. تو خوب همه چیز رو یادته ها! ناصر یادت میاد اون خواننده و آوازه خون لس آنجلسی اومده بود دم در خونه که به اصطلاح خودش تورو شام دعوت کنه بیرون؟ آره چقدر هم پررو بود! من رفتم در رو باز کردم و بعد به تو گفتم: ناصر دم در باهات کار دارن... ومنم وقتی فهمیدم کیه ، گفتم بگو نیست! ( به شوخی): شاید هم اگه من نبودم، باهاش می رفتی شام! اگه تو نبودی که با لگد از در خونه ام مینداختمش بیرون! هرچند همون جواب و نرفتنم دم در یعنی این که با لگد جوابشو دادم دیگه... همون موقع هم می گفتن طرف با بعضی از فوتبالیست ها ارتباط داره و... وا...چی بگم؟ من که باهاش ارتباط اون جوری نداشتم. (به یاد گذشته ها می افتم و می پرسم):یه مرتبه هم شایعه شده بود که قراره تو با فائقه آتشین توی یه فیلم همبازی بشی؟ نه بابا! نشریه " ستاره سینما" از هنرپیشه ها و فوتبالیست ها کنار هم عکس می گرفت و وروی جلد کار می کرد. یه بار هم یه کنسرتی توی هتل " هما" ی فعلی برگزار شد که فوتبالیست ها و هنرپیشه ها همه اونجا جمع بودن، به من هم گفتن بیا کنار فائقه آتشین عکس بنداز که قبول نکردم. چرا؟ چون فرداش همون خبرنگارا شایعه درست می کردن که حجازی با فائقه آتشین دوست شده واز این حرفا... دیگه. چه اتفاقاتی از این دست رو یادته که بخوای تعریف کنی؟ یه بار دیگه هم به من گفتن بیا کنار یه خانم هنر پیشه دیگه که ظاهر نامناسبی داشت عکس بنداز برای روی جلد یه مجله که مخالفت کردم. (باز هم شوخی): چرا سراغ من نیومدی تاباهم عکس بندازیم و بره روی جلد مجله ها؟ باتو که خیلی عکس انداختیم و رفت روی جلد. عکس عروسیمون رو مگه یادت نمیاد؟ شوخی کردم! بعضی وقتا از دست خودم عصبانی میشم وخودم رو ملامت می کنم. (با کنجکاوی): چرا؟ که اجازه ندادم توتوی فیلم بازی کنی.یادمه قبل از انقلاب سیروس الوند و علی عباسی و چندتای دیگه، خیلی اصرار داشتن که تو هنرپیشه فیلم های اونا بشی ولی من نذاشتم! البته خودم هم خیلی راغب نبودم. بهونه می آوردم، می گفتم هنرپیشه نقش مقابلم رو باید خودم انتخاب کنم ودرواقع تقصیر توهم نبود. هرچی تجزیه و تحلیل می کردم نمی تونستم قبول کنم که حجازی فوتبالیست بره توی فیلم این و اون بازی کنه. حالا تو چرا اون قدر سماجت می کردی که من توی فیلمی بازی نکنم؟ آخه محیط سینما اون زمان خیلی خوب و اخلاقی نبود. ناصر یادت میاد که یه روز دیگه می خواستن از تو کنارمرجان و سپیده هنرپیشه های قبل از انقلاب عکس بگیرن و قبول نکردی؟ آره ، من بودم، خدابیامرز صفر( ایرانپاک) و رضا عادلخانی که من حاضر نشدم کنار هنرپیشه های زن واسه مجله ستاره سینما عکس بگیرم. نمی خواستم ماجرایی پیش بیاید. آخرش هم گفتم من روی صندلی می نشینم و اینها بالای سرم باشنو....خلاصه عکس نگرفتم دیگه.یه بار دیگه قرار بود با هنر پیشه نقش قیصر یه فیلم دوتایی بازی کنیم که اونم منتفی شد. بار اول که اومدی خواستگاری پدرو مادرت رو نیاوردی و تنها اومدی،چرا؟ نمی دونم. شاید...( حرفش رو می خورد) حرفت رو خوردی . می ترسیدی جواب "نه" بگیری؟ شاید، به هر حال پیرمرد و پیر زن بودن و نمی خواستم اذیت بشن. باخودم گفتم تنهایی میرم و اگه جواب مثبت بود اون وقت پدر و مادرم رو هم می برم. هول نشده بودی و خیلی راحت مراسم خواستگاری رو مدیریت کردی.اینطور نبود؟ درسته، چون مدتها بودتورو می شناختم و نباید هم هول می شدم! اگه اون ورز من مثل دخترای امروزی درخواست مهریه هزاروسیصد و خورده ای می کردم بازم قبول می کردی باهام ازدواج کنی؟ (بلادرنگ):صددرصد، هیچ فرقی برام نمی کرد و تصمیم خودم رو گرفته بودم. اما من که از تو مهریه نخواستم. مهریه ام شد، تنها یه سکه! آره مهریه سعید( رمضانی ) و آتوسا هم 14 سکه است و مهریه آتیلا و زنش هم همون یه سکه...خودت خوب می دونی موندگاری یه ازدواج به این حرفا و سکه و مهریه زیاد نیست. بعداز اینکه جواب مثبت رو گرفتی ، لابد تا صبح مثل من خوابت نبرد. درسته؟ اتفاقا رفتم خونه و راحت خوابیدم! بی احساس! شوخی کردم. اون قدر خوشحال بودم که حدوحساب نداشت. تکلیفم با زندگی ام مشخص شده بود واز این بابت خدارو شکر می کردم. خدارو شکر، خیالم راحت شد....صادقانه، صادقانه می خوام بگی که اولین باری که از ازدواج با من پشیمون شدی، کی بود؟ وا...چی بگم؟توی جوونی بیشتر این اتفاق می افته، هرچی سن بالاتر میره زن و شوهر بیشتر به هم وابسته میشن و دیگه پشیمونی هم پیش نمیاد. البته این حکایت همه زن و شوهرهاس، به خصوص وقتی که با هم دعوا یا جرو بحث میکنن. چند بار از زبون خودت شنیدم که دخترای پولدار زیادی بهت پیشنهاد ازدواج داده بودن و.... اونا مربوط به قبل ازدواجم می شد. پیشنهادویلای چندهزار متری، خونه بالای شهر ، ماشین مدل بالا و حتی زندگی توی امریکا با بهترین شرایط که هیچ کدوم رو قبول نکردم. چرا؟ اون جوری دیگه من می شدم نوکر طرف، نه شوهرش! برایم خیلی سخت است که این سؤال را بپرسم ولی می پرسم بعداز ازدواج با من چی؟بازم از این پیشنهادها بود؟ بله، ولی من مثل فوتبالیست های امروزی نیستم.این رو دیگه همه میدونن که ناصر حجازی زن و زندگیش رو با همه ثروت دنیا عوض نمیکنه... (عاشقانه نگاهش می کنم): این یکی رو خیلی خوب می دونم. ناصر، چه چیزی باعث می شدکه حجازی معروف این قدر به زندگیش وابسته باشه؟ چیزهایی که در وجود تو بود و من رو هر روز بیشتر از دیروز به زندگیم وابسته تر می کرد. من هم خیلی جاها پز این اخلاق تورو دادم. ناصر حجازی کجا و این فوتبالیست های تازه به دوران رسیده کجا؟! بین همین فوتبالیست ها هم کسانی هستند که به زن و زندگیشون دل بسته هستن و نمیشه همه رو با هم جمع بست. قبول داری که فوتبالیست های نسل شما بیشتر از امروزی ها به زن و زندگیشون وابسته بودن؟ درسته، ولی همون موقع هم کسانی بودن که خیلی اهل زن و زندگی نبودن...( دوباره حرفش را می خورد و ادامه نمی دهد). یادته قرار بود مراسم عروسیمون رو توی باغ بانک مرکزی بگیریم که همه چیز بهم ریخت؟ عجب ذوق و شوقی هم داشتیم 300 تا مهمون هم دعوت کرده بودیم. پول اون مراسم چیزی حدود... ( یادش نمی آید و بعد از کلی فکر کردن)؛ درست نمی دونم سه یا هفت هزار تومان(!) هزینه اون باغ می شد. آخه توی بهترین نقطه تهرون بود. ولی همه چیز بهم ریخت و .... آره، یه تاریخی گذاشتیم که از بد حادثه پدرم افتاد و دستش شکست. ماهم مجبور شدیم تاریخ مراسم رو عوض کنیم. به میان حرفش می پرم): که باز زد و عموی خدابیامرزم فوت کردو... آخرش هم مجبور شدیم به جای سیصد نفر تنهابا 50 نفر مراسم عروسی رو توی خونه برگزار کنیم. (به گذشته های دور می روم): یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود. یه کت و شلوار خوشرنگ پوشیده بودی، به جای کراوات هم پاپیون زده بودیو....خیلی بهت میومد. هنوزم وقتی عکس اون مراسم رو نگاه می کنم، واسم تازگی داره. قبل از ازدواج با من روزی بوده که یه ریال پول توی جیبت نباشه؟ بوده ولی خودت می دونی که خدا وکیلی ما خانوادگی مشکل مالی چندانی نداشتیم. البته منم مثل خیلی از بچه های همدوره خودم توی جوی آب دنبال دوزاری می گشتم و پاره ای وقتا که یه سکه ای چیزی پیدا می کردم، خیلی خوشحال می شدم. سالهایی که توی تهران به تو تیم نمیدادن به پروین حسادت نمی کردی؟ خوب توی تهران تیم نمیدادن رفتم کرمان،رفتم تبریز. الان هم توی تهران به من تیم نمیدن. اصلا لذت هم میبرم که توی تهران بهم تیم نمیدن. . توی تهران به تو تیم نمیدن خیلی حرص می خورم. ببین نازی! سعید همیشه حرف خوبی می زنه و میگه:ناصرخان تو باید تاوان حجازی بودن خودت رو پس بدی. منم دارم تاوان همین حجازی بودن خودم رو پس میدم. خودت بهتر می دونی تموم زنگی ام همین خونه اس و چیز دیگه ای ندارم. درسته اما.... پای عقاید خودم محکم وایسادم. می دونم تورو هم خیلی اذیت کردم ولی خدا خیلی دوستم داره. یه بغضی توی گلوم مونده که حتما باید بگم. ناصرجان اگه اذیت میشی ادامه ندیم. باید حتما بگم. من اگه می خواستم خرج و مخارج بیماری خودم رو بدم. شاید دوسالی می تونستم دووم بیارم ولی بعدش نه، خیلی ها اومدن وعده و وعید دادن. یه مسئول و آدم سرشناس هم اومد و 5 میلیون تومن داد دست آتیلا که بلافاصله گفتم برش گردون که خودش بیشتر احتیاج داره. ناصر خودتو اذیت نکن اهمیت ندارن! اذیت نمیشم. خدا خیلی من رو دوست داشت که توی اون لحظات یه کسی مثل " حاج رضا زنوزی" مالک گسترش فولاد رو جلوی من قرار داد. ایشون گفت که اصلا نگران نباش تموم هزینه های درمان من رو پرداخت میکنم. ناصر ، چرا راضی نمیشی که بریم خارج از کشور تا دکترای دیگه هم تورو ببینن؟ (سری تکان می دهد): من توی ایران راحت ترم . من توی ایران ناصر حجازی ام. اینجاست که منو می شناسن. اینجاست که.... (مهربانانه نگاهش می کنم): ناصر، تو که چیزیت نیست. چرا این قدر مارو اذیت می کنی؟ (اشک پهنای صورتش را پوشاند): خودم هم نمی دونم چم شده؟(دوباره قطرات اشکی می ریزد):فقط ای رو میدونم که جدااز پرستاران و دکترای زحمتکش بیمارستان کسری، من یه فرشته هم توی خونه دارم که مواظبمه ( جانان حجازی دختر آتیلا) دوتایی اشک می ریزیم و دقایقی به همین شکل به سکوت می گذره. برای اینکه فضا عوض شه می پرسم): قرار بود سرمربی گسترش فولاد بشی. چی شدکه این اتفاق نیفتاد؟ فقط به خاطر سلامتی ام و سرمای تبریز نتونستم سرمربی این تیم بشم ولی من باید بدهی ام رو به این تیم پس بدم و بالاخره یه روزی روی نیمکت گسترش فولاد خواهم نشست. ناصر توهم در استقلال و هم در گسترش فولاد پستی داری . حالا اگر قرار باشد به عنوان سرمربی یکی از این دورو انتخاب کنی . روی نیمکت کدوم تیم مینشینی؟ ببین نازی جان! استقلال خونه منه ولی گسترش فولاد درشرایط بدی دست منو گرفت. این رو هرگز فراموش نمی کنم و باید یه روزی ادای دین کنم. مسئولین این تیم کاری کردن که تا آخر عمر توی ذهنم میمونه و .... ..
شنبه ، ۲۳آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت هواداران فوتبال]
[مشاهده در: www.esteghlali.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
صفحات پیشنهادی
زندگی جدید آتیلا حجازی در آلانیا
زندگی جدید آتیلا حجازی در آلانیا آتیلا حجازی دیگر در انظار عمومی دیده نمی شود می گویند برای همیشه به ترکیه مهاجرت کرده است یکی از بیزینسی که آنجا به راه انداخته صحبت می کند و یکی از راه اندازی مدرسه فوتبال حجازی در یکی از شهرهای این کشور خبر می دهد هفته نامه تماشاگران امروزپیروزی قاطعانه بارسلونا برابر ویارئال/آبی اناریها به صدر رفتند
هفته یازدهم لالیگا پیروزی قاطعانه بارسلونا برابر ویارئال آبی اناریها به صدر رفتند شناسهٔ خبر 2960913 - یکشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۴ - ۲۰ ۳۸ ورزش > فوتبال جهان تیم فوتبال بارسلونا با پیروزی قاطعانه برابر ویارئال موقتا جای رئال مادرید را در صدر جدول ردهبندی لالیگا گرفت به گزارش خبرگعکس/ سلفی بهاره افشاری درکنار اسطوره کودکی اش
بهاره افشاری با انتشارعکسی از خود به همراه ابوالفضل پور عرب در اینستاگرامش از اسطوره ی دوران کودکی خود نوشته است حس عجیبى بود عکس گرفتن کنار کسى که اسطوره کودکیم بود خدا رو شکر که این روزها خوبید و سرحال عزیزانی که قصد دارند از آخرین اخبار گوناگون و جذاکمرنگ شدن سایه گذشت در زندگی امروزی
یکشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹ ۵۱ مشاور امور دینی در دانشگاه زنجان گفت زندگی بر ١٠ اصل استوار است که ٩ اصل آن بر گذشت بنا شده و تنها یک اصل آن بر محبت اختصاص یافته است که متأسفانه سایه گذشت در زندگی امروزی بسیار کمرنگ شده است حجتالاسلام دوستعلی محمدی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزابعضی مسائل شخصی باعث میشود منافع ملی از یاد برود منصور برزگر: «تختی» اسطوره کشتی و ثبت «روز کش
بعضی مسائل شخصی باعث میشود منافع ملی از یاد برودمنصور برزگر تختی اسطوره کشتی و ثبت روز کشتی خواست مردم استقهرمان اسبق کشتی آزاد جهان و المپیک گفت چطور میشود که کشتی ریشه در مذهب سنت و فرهنگ ما داشته باشد اما یک روز به نام آن که مورد علاقه و توجه مردم است نداشته باشیم منصوبه چشم دیدم چه بلایی سر حجازی آوردند/نمی دانند من قرمزم یا آبی
پیشکسوت استقلال گفت آقایان تمام بدنم به خاطر استقلال شکست صدایم را نمی شنوید به گزارش کاپ علیرضا اکبرپور در گفت و گویی درباره مسائل مختلف صحبت کرده است در ادامه حرف های اکبرپور می آید دوشنبه ای که هیچ وقت نرسید سیروس دین محمدی را سرمربی امید استقلال کردند و او گفت بیا به من کمکتساوی بدون گل آلومینیوم مقابل داماش/ آبی پوشان هچنان در حسرت کسب پیروزی
تساوی بدون گل آلومینیوم مقابل داماش آبی پوشان هچنان در حسرت کسب پیروزی تیم آلومینیوم هرمزگان در هفته چهاردهم مسابقات لیگ دسته اول فوتبال باشگاههای کشور با کسب تساوی بدون گل مقابل داماش گیلان همچنان در حسرت کسب پیروزی باقی ماند به گزارش خبرنگار گروه استانهای باشگاه خبرنگاراعلوی در جمع مسئولین حراستهای وزارت صنعت: ایجاد دستانداز برای سرمایه گذاران سالم فساد است/ حق نداریم در زندگی
علوی در جمع مسئولین حراستهای وزارت صنعت ایجاد دستانداز برای سرمایه گذاران سالم فساد است حق نداریم در زندگی شخصی افراد سرک بکشیموزیر اطلاعات گفت سرمایه گذاران در بخش اقتصادی رشد و توسعه را برای کشور به ارمغان می آورند از این رو ایجاد دست انداز برای سرمایه گذاران سالم فساد امداح مشهور: توهین شخصیتی به رحمتی برایم پذیرفته نیست / نه قرمزم نه آبی!
خیلی ها گفتند به آزادی نرو مداح مشهور توهین شخصیتی به رحمتی برایم پذیرفته نیست نه قرمزم نه آبی مداح معروف و محبوب کشورمان گفت ادب و احترامی که هواداران استقلال و پرسپولیس در ورزشگاه آزادی در اوج کری خوانی رعایت کردند بسیار قابل توجه بود به گزارش سرویس ورزشی جام نیـوز سخودم می دانم روی اعصابم/ زندگی جدید حجازی در آلانیا + عکس
خودم می دانم روی اعصابم زندگی جدید حجازی در آلانیا عکس تماشاگران امروز در شماره روز شنبه 16 آبان ماه خود با مرتضی حسینی مصاحبه ای انجام داده است که معمولا بین دو نیمه مسابقات مهم به قول خودش روی اعصاب بینندگان تلویزیونی راه می رود کد خبر ۵۴۴۸۷۹ تاریخ انتشار ۱۴ آبان ۱۳۹۴ --
گوناگون
پربازدیدترینها