تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847269057




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفت‌وگوی فارس با آزاده سرافراز دفاع مقدس «دیگر امام و غم‌خوارتان نیست»؛ جمله‌‌ای که جگر اسرا را آتش می‌زد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفت‌وگوی فارس با آزاده سرافراز دفاع مقدس
«دیگر امام و غم‌خوارتان نیست»؛ جمله‌‌ای که جگر اسرا را آتش می‌زد
رحلت امام برای بچه‌ها بسیار گران و ناراحت‌کننده بود تا این که متوجه شدیم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان امام و رهبری انتخاب شدند، آن‌وقت بود که از ناراحتی‌های‌مان کاسته شد و خوشحال شدیم.

خبرگزاری فارس: «دیگر امام و غم‌خوارتان نیست»؛ جمله‌‌ای که جگر اسرا را آتش می‌زد



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، وقتی صحبت از آزادگان هشت سال دفاع مقدس به میان می‌آید، سریع به ذهن ما شکنجه‌ها، تحقیرها، دوری از وطن و خانواده و ... خطور می‌کند و یا به یاد روزی می‌افتیم که تعدادی از رزمندگان این مرز و بوم، بعد از سال‌ها تحمل شکنجه در زندان‌های دشمن به آغوش وطن بازگشتند، وقتی چهره‌شان را تجسم می‌کنیم، رنگ و روی زرد و گونه‌های به گود افتاده و  یا اسکلت‌هایی که روی‌شان فقط پوستی کشیده شده بود، برای ما مجسم می‌شود؛ در ادامه مشروح گفت‌وگو با سیدحسن ثانوی آزاده و جانباز 25 درصد مازندرانی، از نظرتان می‌گذرد. از چگونگی حضورتان در جبهه بگویید؟ در آذر ماه 1366 به خدمت مقدس سربازی رفتم و بعد از 3 ماه آموزشی، اوایل سال 67 ما را تقسیم کردند و من به لشکر 92 زرهی اهواز افتادم که یک‌راست ما را به منطقه جنگی کوشک واقع در چند ده کیلومتری اهواز بردند. گردان 100، گردانی بود که در آن خدمت می‌کردم، من با دوران آموزشی 7 ماه خدمت کرده بودم که در تاریخ چهارم تیر ماه 1367 در تک گسترده دشمن که در منطقه جنوب صورت گرفت، من به اسارت در آمدم.‏ از نحوه اسارت‌تان هم بگویید. ساعت سه بامداد نگهبان بودم، تقریباً 15 دقیقه از وقت پستم گذشته بود که با آتش تهیه ناگهانی دشمن مواجه شدیم، با این آتش تهیه فهمیدیم که بعثی‌ها عملیاتی در پیش دارند، سریع به همه نیروهای اعلام شد که دشمن قصد حمله را دارد، ما سریع از سنگرها بیرون آمدیم و پشت خاکریز سنگر گرفتیم. تا ساعت 8 غروب درگیری بین ما و عراقی‌ها ادامه داشت تا این که گردان 105 دور خورد و ما در محاصره دشمن قرار گرفتیم، محاصره هر لحظه تنگ‌تر می‌شد ولی نیروها تا آخرین گلوله و مهمات، مقاومت کردند. دو تن از دوستانم در همانجا به شهادت رسیدند، ابتدا خیال کردیم منافقین به ما حمله کردند، چون آن  وقت‌ها سازمان به‌اصطلاح مجاهدین خلق که امام لقب منافقین را به آن‌ها داد، بیشتر حملات خود را به قسمت‌هایی معطوف کرده بودند که ارتشیان حضور داشتند، جنگ سخت و تن به تنی آغاز شد، ما وقتی دیدیم آنها عربی صحبت می‌کنند، تازه فهمیدیم که منافقین نیستند، خلاصه این که در همان درگیری سرانجام به اسارت  درآمدم. وقتی اسیر شدید چه رفتاری با شماها داشتند؟ وقتی ما را به اسارت گرفتند، همه را در گودالی جمع کردند و به صف نشاندند، به ما گفتند لباس‌های‌تان را در بیاورید، حتی زیرپوش‌ها را هم درآوردیم دست‌های‌مان را از پشت محکم بستند، چون از گاز شیمیایی استفاده کرده بودند، خودشان به صورت‌های‌شان ماسک زدند ولی وقتی به آنها گفتیم بگذارید ما هم ماسک‌های‌مان را بزنیم ـ چون همه ماسک داشتیم ـ آنها اجازه ندادند. نیروی کمکی برای‌تان نیامد؟ نه، فقط دو تا تانک از نیروهای ما به‌سمت ما آمدند و دشمن سریع شروع کرد به‌سمت آنها شلیک کردن، یادم می‌آید وقتی دیدند نمی‌توانند جلوی دو تا تانک بگیرند، چند نفر با نارنجک آمدند بالای سرمان ـ ما حدوداً 80 نفر می‌شدیم که در گودال بودیم ـ یکی از آنها برگه‌ای در آورد و به نارنجک به دست‌ها نشان داد و مانع کار آنها شد، بعدها متوجه شدیم که یکی از  اهداف آنها گرفتن اسیر زیاد بود، چون فکر روز مبادله اسرا را می‌کردند که این خود امتیازی محسوب می‌شد.  

  بعد شما را به کجا بردند؟ بعد از یک‌ساعت‌ونیم ما را به بصره بردند و 48 ساعت آنجا بودیم، البته ما را سوار بر کامیون‌های‌شان کردند و چهار ساعت ما را در سطح شهر بصره گرداندند. در تیر ماه هوا خیلی گرم و طاقت‌فرساست، با تشنگی چه‌کار می‌کردید؟ در بدترین شرایط تشنگی به‌سر می‌بردیم، فقط هنگامی که ما را به خط اول خودشان آوردند، یک لیوان آب دادند، در بصره جز تحقیر کردن از آنها چیزی ندیدیم، مثل یک حیوان با ما برخورد می‌کردند، یادم می‌آید در شب اول نان‌هایی شبیه نان ساندویچی ولی کوتاه‌تر از آن را برای‌مان آوردند. نان‌ها را برای بچه‌ها پرت می‌کردند، نان را به‌دست کسی نمی‌دادند، ابتدا بچه‌ها نان را می‌گرفتند چون هم تشنه و هم گرسنه بودند ولی وقتی دیدند آنها با این کار دارند ما را حیوان فرض می‌کنند، دست به نان نزدند، وقتی ما را از گرداندن در شهر بصره، به مقرشان آوردند، بچه‌ها به حدی تشنه‌شان شده بود که شلنگ سرم را به داخل جوب آب انداختند و از آب خوردند. از حضور و اتفاقات اردوگاه بگویید؟ کمی از جو اختناق‌شان کاسته شد، گذاشتند استحمام کنیم، البته زیر تانکر آب، به ما لباس مخصوص اسرا را دادند، برایم خیلی جالب بود اینکه وقتی به اردوگاه رسیدیم، ریش‌دارها را از بی‌ریش‌ها جدا کردند، می‌گفتند این‌هایی که ریش‌شان بلند است پاسدار هستند. آنها را بیشتر از همه شکنجه می‌کردند، حالا اگر یکی هم اتفاقی ریشش بلند بود، به جرم این که پاسدار است، بیشتر از دیگران شکنجه می‌شد. چگونه از اخبار و اطلاعات ایران باخبر می‌شدید؟ و یا از اسرای دیگر در آسایشگاه‌ها و اردوگاه‌های دیگر مطلع می‌شدید؟ ابتدا از اردوگاه‌های دیگر خبری نداشتیم، بعد از 12 یا 13 ماه یک تلویزیون آوردند که هر آسایشگاه 10 دقیقه می‌توانست از آن استفاده کند، مبتکران ایرانی آنجا هم نبوغ خودشان را نشان دادند با دستکاری تلویزیون توانستیم کانال‌های ایران را بگیریم. وقتی شبکه‌های ایران را می‌گرفتیم، دو نفر نگهبان دم پنجره می‌گذاشتیم تا از آمدن عراقی‌ها ما را مطلع کنند، چون اگر لو می‌رفتیم کل آسایشگاه تنبیه می‌شدند، در جابه‌جایی‌ها و یا حضور بیماران در بیمارستان ارتش شهر صلاح‌الدین «تکریت» از دیگر اردوگاه‌ها باخبر می‌شدیم. چگونه از رحلت حضرت امام (ره) اطلاع پیدا کردید و این خبر چه تأثیری در روحیه اسرا داشت؟ ما این خبر را از طریق تلویزیونی که در اختیار آسایشگاه‌ها بود، متوجه شدیم و ابتدا باور برای ما سخت بود و بعد آن بچه‌ها شروع به گریه و زاری کردند و جو اردوگاه دگرگون شد، چون تا آن موقع همه فکر می‌کردیم که بعد از تحمل این همه شکنجه و سختی و دوری از وطن روزی آزاد می‌شویم و به وطن برمی‌گردیم و حضرت امام (ره) را از نزدیک ملاقات می‌کنیم، یعنی یک‌جورایی ناامید شده بودیم. از سوی دیگر عراقی‌ها هم با حرف‌های‌شان بیشتر اسرا را رنج می‌دادند که دیگر امام‌تان نیست، کسی را ندارید که غم شما را بخورد و شما را نجات دهد، رحلت امام برای بچه‌ها بسیار گران و ناراحت‌کننده بود تا این که متوجه شدیم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان امام و رهبری انتخاب شدند، آن‌وقت بود که از ناراحتی‌های‌مان کاسته شد و خوشحال شدیم. زمانی که خبر آزادی را شنیدید چه حس و حالی داشتید؟ زمانی که ماشین صلیب سرخ را دیدیم و بعد این که لیست ما را گرفتند، آن‌قدر خوشحال شدیم که قابل وصف نیست، در آن هنگام شکنجه‌ها و سختی‌ها را برای چندلحظه‌ای فراموش کردیم و کل اردوگاه جیغ و سوت و فریاد شده بود، فکر می‌کردیم با این صدا‌ها درد‌ها و شکنجه‌ها از بدن‌مان دور می‌شوند. هنگامی که پا در خاک وطن گذاشتید، چه حسی داشتید؟ لحظه‌ای که از اتوبوس عراقی‌ها پیاده شدیم و به ما گفتند اینجا ایران است، خاک وطن، داشتیم بال در می‌آوردیم، وقتی نیروهای خودمان را دیدیم که به ما احترام گذاشتند و با ما صحبت می‌کردند و مورد استقبال گرم‌شان قرار گرفتیم، آن لحظه احساس کردم که همه ایرانی‌ها اعضای یک خانواده هستند، همه هاج و واج مانده بودیم و بعد از چند لحظه مات و مبهوت بودن، خاک وطن را به سر و صورت‌مان پاشیدیم، از خوشحالی گریه می‌کردیم. آخرین حرف‌تان. قدر کشور خودمان را بدانیم، قدر رهبری و نظام جمهوری اسلامی را، خون شهدا را پاس بداریم، برای حفظ کشور کوشا باشیم، یک خال موی ایرانی می‌ارزد به همه چیز دیگر کشورها. انتهای پیام/86029/ش40



94/08/16 - 00:05





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن