تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن ابتدا به سلام مى كند و منافق منتظر سلام ديگران است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813033383




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت دیدار یک خبرنگار با پدرشهیدی که دیروز به فرزندان شهیدش پیوست


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): خانم فرحروز صداقت خبرنگار روزنامه قدس با مناسبت درگذشت حاج سید محمد خوش قلب طوسی ،ابوالشهیدین سید کریم و سید جواد در عنوانی بربلند ترین دیواریکی از کوچه پس کوچه های قدیمی «گنبد سبز»، پلاکی آویزان است مزین به نام شهیدان «خوش قلب طوسی» یاد او و فرزندان شهیدش راگذاشته استدر خانه که به رویمان باز می شود حاج خانم «موحدی» به پیشواز می آید و باخوشرویی پذیرایی می کند.با اندوه می گوید: «حاج آقا حال ندار است!» می نشینیم. او تعریف می کند و ما با اشتیاق می شنویم می گوید: « زهرا موحدی هستم. همسر پدر شهیدان خوش قلب طوسی، خانه دار و اگر خدا بخواهد دوست داریم بنده خوب خدا باشیم.»  چهره آشنایی دارد روشن و نورانی، آرام و خنده رو! می گوید: «خداوند 6 فرزند به من داد 5 پسر و یک دختر که دو تای آنها را برای خود انتخاب کرد، فرزند سوم و چهارم به شهادت رسیدند.» می گویم: «شنیده ام نوشته هایی از شهیدان به یادگار مانده است، کمی در باره شان صحبت کنید.» می گوید: «منیره خانم! هر جور است خودش را می رساند.» حاج خانم می رود و دست در دست حاج آقا بر می گردد حاج آقا با تکیه بر او راه می رود. شرمنده می شوم خیلی پرسش نمی کنم، احساس می کنم اذیت می شود هر چند با همان حالش از فعالیت های خانواده در انقلاب و جنگ سخن ها می گوید.  نوای موذن که بلند می شود حاج آقا از جا بلند می شود تا نماز بخواند، ما هم نماز می خوانیم. در و دیوار اتاق از عکس شهید پر است. آقای خوش قلب طوسی از اولین روزهای جنگ تا آخرین روزهای جنگ 8 سال در جبهه ها امدادگر بوده است.  نمازمان تمام نشده، منیره خانم از راه می رسد. ا و با نشاط و هیجان از موزه خانگی شان می گوید، از زحمتی که برای گردآوری یادگار های برادرانش کشیده است و...! پس از دیدن آثار فکر می کنم این موزه تکان دهنده ترین موزه ای است که در همه عمرم دیده ام. خانواده خوش ذوق و شاعر پیشه شهیدان «خوش قلب طوسی»، یکی از ارزشمند ترین گنجینه های خانوادگی در حوزه انقلاب و دفاع مقدس را در اختیار دارند. ذوق سرشار و بصیرت پدر و مادر به خوبی به فرزندانشان منتقل شده است منیره خانم ادبیات سخن گفتنش بسیار زیباست. او با عشق به برادران شهید و به کمک خانواده، این گنجینه را گرد آوری کرده است. هزاران برگ سند، دست نوشته، وسایل شخصی، کلکسیون پاکت نامه های ستاد تبلیغات جنگ، آثار هنری رزمندگان، اشعار مردمی دفاع مقدس و.... همه را روی میز می گذارد و می گوید: نه این که خیلی ها می آیند و می روند اصل اسناد را نگه می داریم و فتو کپی آنها را در اختیار قرار می دهیم.چگونگی حفظ این گنجینه و جلوگیری از فرسوده شدن یادگاری های جنگ در یک موزه خانوادگی می تواند الگویی برای مسوولین و خانواده شهدای دیگر باشد. منیره خانم چنان با علاقه و حوصله این آثار را کلاسه بندی و تدوین کرده که هر بیننده ای زبانش به آفرین گویی باز می شود. با ما در بازدید از این موزه خانوادگی همراه شوید. لباس خاکی لباس سیدجواد، البته تقوا بود. حتی یک دست لباس خاکی بیت المال را هم اضافه از سهم خودش نپوشید. وقتی روز اعزام تهران، فهمید دایی اش آشنا داشته که توانسته یک دست لباس خاکی برای او بگیرد، آن را پس داد. کریم هم همیشه لباس خاکی اش را خودش می شست و اتو می کرد. مانند آخرین باری که به اهواز برگشت. خواهرش هم جانماز دست دوز مادر را برای او شست و اتو کرد. کفشهایش را هم تمیز کرد، در عوض، آخرین بوسه برادر را مال خود کرد. سربندها... سربندها و بازو بند تخریب و جانماز مال سید جواد است. در یکی از عکس های آخرین خداحافظی هم یکی از همین سربندها را به سر دارد. جانماز، اهدایی جبهه است. خودکار زرد، مال سید کریم است. این مدل خودکار را برای نوشتن می پسندید. چسب زخم بهداری هم روی آن از دور داد می زد که این خودکار مال کیست.خودکار استیل اما مال سید جواد است. چه منظم بود و همه چیزش را خوب نگهداری می کرد. سند روی سند! پیش از کربلای پنج، سید کریم پدر را توی کوچه های خرمشهر می بیند. او دارد می رود پس باید یک نامه بنویسد و به پدر بسپارد تا مادر را از حالش باخبرکند. اما ده و نیم شب، کاغذ از کجا؟ چاره ای نیست. تنها چیزی که خدا دم دست کریم می گذارد، یک برگه پاره از سند خانه ای است که کنار آن ایستاده اند. و کریم سندی را روی این سند به یادگار می گذارد.  با «إن مع العسر یسرا» شروع می کند تا به مادر امید دهد که پس از کربلای 4، کربلای دیگری در راه است و بعد با «و ما رمیت اذ رمیت» ادامه می دهد. و... سید کریم رفت و این سند شد آخرین یادگار او! زنجیرهای بی پلاک... خود پلاکها، البته با آنها دفن شدند. چون غسل و کفن نداشتند.  سیدجواد پلاکش در منطقه بر گردنش بود و کسی در خانه پلاک به گردنش نمی دید. پلاک سید کریم اما همیشه و در همه حال همراهش بود. یادداشت جیبی! پدر به سیدکریم گفت: « صبح تا شب تظاهرات و تجمع ضدشاهی و... تو فقط یازده سال داری. آخرش زیر دست و پا له می شوی و جنازه ات هم شناخته نمی شود که به دست ما برسد.»کریم گفت: « چشم باباجان». همین! اما راهپیمایی هایش را که تعطیل نکرد. یک تکه کاغذ برداشت و رویش اسم و آدرس و شماره تلفن خانه را نوشت. یک روی این یادداشت بود. آن روی کاغذ نوشت: « خداوندا! مرا شهید از دنیا ببر. به امید حق.» سید کریم هیچ وقت نفهمید که آن کاغذ را مادر از ماشین لباس شویی نجات داد و پیش خودش نگهداری کرد. حالا که این کاغذ را می بینی، سرسوزنی شک نمی کنی که هم کریم به عاقبت خودش امید داشت، هم مادر به عاقبت پسرش. یادداشت... سید کریم و سید جواد، هر دو اهل نوشتن بودند. سید کریم چند روز پیش از شهادتش، توی سر رسید، قطعه ای نوشته بود... عجیب! مادرش را با صاحب نامش حضرت زهرا سلام ا... علیها در کنار هم یاد کرده بود. مادر زمینی و مادر آسمانی اش...چه همه عشق! چه همه احساس!... « نام مادر من زهراست... او می گوید من به شما شیر ندادم مگر این که برای سربازی امام زمان عج پرورشتان دهم. و شما را مادری نکردم مگر برای حفظ اسلام.» نوارها.... هم سیدجواد، هم سید کریم اهل نوار بودند. در اتاقشان یک کتابخانه کوچک فلزی بود که نوارهایشان در آن مرتب و منظم صف کشیده بودند. سید کریم از پشت پوشه های دور ریخته بیمارستان امام رضا (ع) که رویش آرم شاهنشاهی داشت، برای نوارها جلد درست کرده بود. صورتی، آبی و زرد. روی آنها عنوان هر نوار را با خط خوش نوشته بود: برادر حاج صادق آهنگران، مرحوم کافی، زیارت عاشورای حاج منصور،... چند ساک برزنتی این چند ساک برزنتی یادگار از سید کریم و سید جواد است.مثل خیلی چیزهای دیگر، اگر کسی به این ها هم نیاز داشت، مادر می بخشیدشان به دیگران. راز سعادت  تنها خواسته من این است: ای خدا! هر جور که دین تو بیشتر در جهان پایدار می شود، ( البته با خون من ) همان را بر من بپسند، با اسارت یا با شهادت، معلولیت،مجروحیت، یا سلامتی.... سید جواد خوش قلب طوسی 30 /اردیبهشت / 1365 جانم به قربان حضرت دوست شهادت می دهم راهی که می پیمایم...برای رضای خداست. نه برای ارضای هوای نفس، خوشگذرانی و از روی بیهودگی دامن به آتش زدن و یا تقلید کورکورانه.می روم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم، به سیره پیامبرم و مولایم و سرورم ستمدیدگان را از زیر بار شکنجه ها و مصیبت ها برهانم .... سید «کریم خوش قلب طوسی» یکشنبه دوم شهریورماه 1365 زمان انقلاب سال 1355 به مشهد منتقل شدم و بچه ها در مشهد به ادامه تحصیل مشغول شدند سیدجواد سال چهارم دبستان بود که شورانقلاب اسلامی اوج گرفت جواد پیوند روحی شدیدی به سید کریم داشت. زمان انقلاب در تظاهراتها، سخنرانیها و مجالس همیشه با برادرش همراه بود. آشنایی بچه ها و علاقه آنها به مسائل دینی و جلسات مذهبی به فضای خانوادگی برمی گردد. پدربزرگ مادری بچه ها روحانی بودند و قریب الجتهاد. آشنایان و اقوام زیادی از خانوادة آنها روحانی و مدرسین حوزهای دینی بودند. سید جواد از این فضای ناب اسلامی بیشترین بهره را گرفته بود که این علاقه، پس از انقلاب اسلامی و پیدایش بسیج و انجمن اسلامی مساجد و محله ها اشباع شد. او تمامی وقت اضافه خود را به گشت بسیج و شرکت در برنامه های مسجد محل می داد. کم سن و سال بود اما فوق العاده استقامت داشت. روزها کار می کرد و شبها هم در گشت و کشیک بسیج مشغول بود. خستگی برای او نا مفهوم بود. پدر شهیدان تولد بیست سالگی ....چند روز پیشتر در اهواز، یادته ؟...تولد بیست سالگی را می گویم... به مادر گفتی: «مادر! می دونی امروز چه روزیه ؟»هرچه فکر کردیم نفهمیدیم. مادر گفت: «منیره! بروتقویم را نگاه کن ببین امروزچه روزی است؟ روز 10 دی بود اما باز هم سر در نیاوردیم!» گفتی: «مادر! امروز 10 دی ماه، خب روز تولدمـــه، بیست سالم شد مادر. مادر گفت: «ماشاا... پسرم! حالاکه می روی یادم انداختی! مادر با عجله دوتا کیک پخت و همراهت کرد، یادته؟ گفت: «برو با همرزم هات بخور پسر قشنگم... دورهم شاد باشید مـادر...» چند روز پس از تولد بیست سالگی ات، وقتی عملیات کربلای 4 تمام شد، تماس گرفتی وگفتی: « مادر! چه کیک های خوشمزه ای بود به همه رزمنده ها رسید البته با نان اضافه خوردیم.»! درست ده روز بعد از تولد زمینی ات، یعنی 21 دی ماه، در آسمان متولد شدی...  مادر بازهم شیرینی و شکلات پخش کرد.اما من خواهرم! گریه کردم و ضجه زدم. درست مانند آن روز که گفتم: «کریم! چرا بی خبر ؟» و هنوز هم مانند همان روزها می گریم و در دل ضجه می زنم، برایت مانند زینب (س). می دانی من از آن روز به بعد... هر روز شادی هایم را تشییع می کنم و زندگی مردانه ات را به خاک می سپارم و برروی تمامی نوشته هایم نعش خونین تو افتاده است. بر روی شعرهایم، پلاکت هم چنان آویزان است، همان پلاکی که هیچ وقت از خودت جدایش نمی کردی. وتو هر روز برایم غزل می خوانی از دیوان مولوی، برایم نقاشی می کشی از کربلا و قدس و... و برایم از جنگ می گویی مانند همان روزها، هنوز هم می گویی فاصله ات را باقرآن روز به روز کمتر و کمتر کن، چون سرچشمه همه نیکی هاست، هنوز هم می گویی جان شما و فرمان رهبر... منیره خوش قلب طوسی/ تنها خواهر شهیدان نقاشی جواد روی دیوار زیرزمین نوشته بود: « شهید سیدجواد خوش قلب طوسی.»جلوی آن هم تاریخ زده بود« خرداد 65 » داشتیم میوه می خوردیم. منیره، خواهر کوچکش گفت: « جواد! تو که اینجا نوشته بودی خرداد شهید می شی. پس چرا نشدی؟! الان که تیره » کریم گفت: « داداش جواد تجدید آورده. قراره شهریور دوباره امتحان بده. ایشاا... قبول می شه. » شهریور بود. امتحان داد. قبول هم شد. دوستانش می گفتند: « یکی از رزمنده ها نقاش بود. عکس بچه ها را می کشید. » یک روز نشست به کشیدن عکس محمد جواد. کارش را که تمام کرد گفت: « ده روز دیگه شهید می شه. » محمد جواد سرش را بالا و پایین کرد. ما باور نکردیم. خندیدیم. از روزی که حرف آن رزمنده را شنیده بود، رفتارش خیلی فرق کرده بود. تا این که یک روز گفت: « بوی شهادت میاد. اگر خدا بخواد چهار ساعت دیگه. » بو کشیدیم. باور نکردیم. خندیدیم.  سر ده روز و سر چهار ساعت. این بار دیگر باور کردیم. منیره خوش قلب طوسی همچنان 18 ساله ...سال ها گذشت، بچه ها بزرگ شدند، بزرگترها پیر شدند، هوای شهرها آلوده تر شد، مزرعه ها آسفالت شدند، باغ ها برج شدند، دفترها پرشدند، انقلاب رویش کرد، انقلاب ریزش کرد، روزنامه ها باز شدند، بسته شدند، اسم عوض کردند، حزب ها سبز شدند، بعضی ها زمین خوردند، خیلی ها خون دل خوردند، بعضی ها محبوب شدند، برخی ها تلاش می کنند منفور نشوند، یک عده چپ کردند، شماری هم راست گفتند، چند نفر بصورت رسمی خسته شدند، اما.... یک نفر خسته نشد، یک نفر هنوز ایستاده، یک نفر همه چیز را نگه داشته، یک نفر رهبری کرد، پدری کرد، چند سال محاسن سپید کرد، حالا دارد چهره اش شکسته می شود... ولی سید جواد ما هنوز 18ساله مانده است. هنوز خوب است، هنوز ولایتی است، هنوز کار ما را راه می اندازد، هنوز خطش خوب است، وقتی به نسل سومی ها خط می دهد. هنوز منظم است. به خیلی دل ها نظم داده. قرار داده، آرام داده.... سید جواد ما هنوز18ساله است. منیره خوش قلب طوسی


پنجشنبه ، ۱۴آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن