تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روز قيامت محبوب‏ترين آدميان نزد خداوند فرمان‏برترينِ آنها از او است
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827894763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روزنوشته های رئیس جمهور: آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز


واضح آرشیو وب فارسی:پویش: 10 آبان 94 ساعت 16:10 بعد ازظهر د ر زمان مقرر و رأس ساعت 16 که با آقای باد امچیان قرار گذاشته بود یم رفتم پایین چهارراه ولیعصر و سر کوچه ای که کافه د ر آن بود ایستاد م. آقای جوانی با ریش پروفسوری و عینک آفتابی کنارم ایستاد . شلوار جین پوشید ه بود و یقه کاپشنش را د اد ه بود بالا. آرام خود ش را به من نزد یک کرد و گفت: «آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز.» گفتم: «نچ! آسمان ابری و سوز پاییزی!» گفت: «ای بابا... میگم آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز!» من د وباره حرفم را تکرار کرد م. فکر کرد ه اگر فشار بیاورد من موضع خود م را عوض می کنم! نخیر آقا جان؛ ما جلوی اوباما هم مقاومت می کنیم، چه برسد به یک جوانک یک لا قبا. جوانک از گفت وگو با من پشیمان شد و سمت د یگر کوچه ایستاد . مد ام مرا نگاه می کرد ، برایم سوت می زد با چشمک به من گرا می د اد . گفتم شاید رئیس جمهور را شناخته و د رخواست امضا یا راه اند اختن کاری د ارد . ولی به د لیل برخورد غیرمود بانه اش تصمیم ند اشتم کارش را راه بیند ازم. موبایلم را برد اشتم و به آقای باد امچیان زنگ زد م. ریجکت کرد . حد س زد م که جا زد ه و نمی آید سر قرار. سر که چرخاند م د ید م پسرک نیست. چند لحظه بعد از آقای باد امچیان اس ام اس آمد : «برگرد بیا سمت کافه.» آرام به سمت کافه رفتم. فقط صد ای موسیقی می آمد . نگاه کرد م د ید م د رِ کافه اند کی باز است، مشتری ها و فروشند ه ها همه خوابند ، پسرک جوان سر کوچه با د ست به من اشاره کرد : «بیا!» گفتم شاید همراه آقای باد امچیان باشد . وارد که شد م کسی جز او نبود . جلو آمد و گفت: «چطورید آقای روحانی؟» تازه از توطئه خبرد ار شد ه بود م. جیغ کشید م: «جلو نیا! چی می خوای از جونم؟» همین طور که کاپشنش را د رمی آورد گفت: «چرا این طوری می کنی؟ بابا چرا هی بهت میگم آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز نمی گیری؟!» گفتم: «چی میگی؟ باهام چی کار د اری؟ می خوای به جون رئیس جمهور سوءقصد کنی؟!» گفت: «این حرف ها چیه؟ بیا اینجا بشین تا کسی صد امون رو نشنید ه. بیا اینجا، کاریت ند ارم.» گفتم: «د روغ می گی، می خوای ترور کنی!» ناگهان ریش و موهایش را کند و از زیرش آقای باد امچیان د رآمد ! گفتم: «ئه! اسد ا... تویی؟» گفت: «بابا هی رمز شب رو میگم، تو متوجه نمی شی.» گفتم: «رمز شب نذاشتیم که ما مرد حسابی.» گفت: «مگه حتما باید بذاریم؟ توی همه فیلم ها رمز شب شبیه همینه د یگه. آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز.» گفتم: «زهره ام ترکید مرد حسابی! این بازی ها چیه؟ بابا شما قد یمی ترین تشکیلات هستید . از چهارتا پاید اری چی می ترسید ؟» گفت: «پول د ارن، رسانه د ارن، نیروی آماد ه به کار د ارن. از پسشون برنمیایم.» گفتم: «د ِ همین د یگه! بابا ما توی د ولت قد رت که د اریم. شما هم که پول د ارید . تجربه و سیاست هم که د اریم. بیاین بشینیم با هم یه طرحی بریزیم آخه برای چی باید چهارتا پاید اری چی واسه این کشور تصمیم بگیرن و به ماها امر و نهی کنن.» چهره اش برافروخته شد . مصمم مرا نگاه کرد و گفت: «راست می گی! ما با همکاری هم از پسشون برمیایم. ما سابقه د اران این کشوریم.» گفتم: «سابقه د اران؟!» گفت: «نه نه! منظورم سابقونه؛ یعنی قد یمی های این کشور. ریش سفید ا.» گفتم: «آفرین! همینه.» گفت: «من مصمم هستم که همکاری کنیم. از هیچکس هم نمی ترسم. حالا چی کار کنیم؟» تا آمد م حرف بزنم، موبایلش زنگ خورد و گفت: «آخ آخ نبویانه. پید ام نکرد ن شک کرد ن، من باید برم. بعد ا حرف می زنیم.» وقایع نگار 10 آبان 94: 1. همان د یروزی روزنامه قانون/


چهارشنبه ، ۱۳آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پویش]
[مشاهده در: www.puyesh.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن