-10 آبان 94 ساعت 16:10 بعد ازظهر د ر زمان مقرر و رأس ساعت 16 که با آقای باد امچیان قرار گذاشته بود یم رفتم پایین چهارراه ولیعصر و سر کوچه ای که کافه د ر آن بود ایستاد م. آقای جوانی با ریش پروفسوری و عینک آفتابی کنارم ایستاد . شلوار جین پوشید ه بود و یقه کاپشنش را د اد ه بود بالا. آرام خود ش را به من نزد یک کرد و گفت: «آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز.» گفتم: «نچ! آسمان ابری و سوز پاییزی!» گفت: «ای بابا... میگم آسمان آفتابی و هوای د ل انگیز!» من د وباره حرفم را تکرار کرد م. فکر کرد ه اگر فشار بیاورد من موضع خود م را عوض می کنم! نخیر آقا جان؛ ما جلوی اوباما هم مقاومت می
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان