واضح آرشیو وب فارسی:قم نیوز: قم نگار: میرزا حسن رشدیه در قبرستان نو شهر قم مدفون است که متاسفانه مزاری وی هیچ نام و نشانی ندارد این را از نگاه پرسشگر استاد دانشگاهی که به قم آمده بود و سراغ آرامگاه پدر مدرسه نوین در ایران را می گرفت و هیچ کس خبر نداشت، و همه در مقابل پرسش وی اظهار بی اطلاعی می کردند و زمانی که بعد از مدت ها گشت و گذار سنگ مزار وی را به این استاد دانشگاه نشان دادند بسیار تعجب کرد، یک سنگ مزار قدیمی و ساده که هیچ علامت و نشانی نداشت.به گزارش قم نگار، رشدیه برای پیشرفت مدارس و دانش آموزان تلاش بسیاری کرد حتی از جان و مال خود هم فروگزار نکرد تا فرزندان ایران هم بتوانند به مدارس نوین رفته و در علم پیشرفت کنند، این شایسته نیست فردی این چنین تلاش کرد تا به مردم کشورش خدمت کند چنین سنگ مزاری داشته باشد، قبرستان نو در قم میزبان مشاهیر ،علما و بزرگان زیادی است که اگر فقط یکی از این بزرگان در شهر دیگری بود به قطب گردشگری و زیارتی تبدیل می شد. گوشه ای از خدمات پدر فرهنگ جدید ایران مرحوم میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه و پدر معارف ایران، بنیان گذار آموزش نوین در ایران است. او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیده اند. میزرا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت ".. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. " او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظهٔ ای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار می رفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود. " رشدیه در سال ۱۲۲۹ شمسی در محله چرندآب تبریز به دنیا آمد و پس از گذراندن مقدمات در زادگاه خود تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات به نجف برود اما با خواندن مقاله ای در روزنامه ثریا که شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر ده نفر ذکر کرده بود، از سفر به نجف چشم پوشید و عازم بیروت شد و در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوه های نوین آموزش پرداخت. در سال ۱۲۶۱ با هدف تأسیس مدرسه به شیوه نوین، از مدارس جدید استانبول بازدید نمود و در همانجا الفبای صوتی را برای جایگزین نمودن با روش قدیمی آموزش در مدارس جدید ابداع کرد. در سال ۱۲۶۲ نخستین مدرسه به سبک نو را برای کودکان مسلمان قفقاز تأسیس نمود و در سال ۱۲۶۶ نخستین مدرسه نوین ایران را در محله ششگلان تبریز بنا نهاد. این مدرسه و به دنبال آن پنج مدرسه دیگری که در تبریز و مشهد تأسیس کرد با کار شکنی ها و دسیسه های درباریان و تاریک اندیشان پی درپی بسته شد. رشدیه با فروش املاک خود و با اجازه ی علمای نجف، مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد و در کلاس ها میز، نیمکت و تخته سیاه گذاشت و به تدریس با روش جدید اقدام نمود. این مدرسه نیز با هجوم گروهی بی بصیرت بسته شد و حتی یکی از شاگردان جان خود را از دست داد و رشدیه نیز زخمی شد و مجبور به ترک وطن گردید. وقتی میرزا علی خان امین الدوله که سیاستمداری روشن بین بود به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پایمردی و میهن دوستی او، مدرسه ی بزرگی در تبریز باز کرد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ نفر دانش آموز کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت اما با برکناری امین الدوله، دوباره مدرسه رشدیه مورد یورش قرار گرفته و به آتش کشیده شد. زمانی که وی ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساند ند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد " رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون می خواند:مرا دوست بی دست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است رشدیه علاوه بر فعالیت های آموزشی و بنا نهادن آموزش نوین در ایران، روزنامه هایی به نام «مکتب» و «طهران» منتشر می کرد؛ از او ۲۷ جلد اثر به جا مانده است که از میان آنها می توان به این موارد اشاره کرد: بدایه التعلیم، هدایه التعلیم، نهایه التعلیم، تحفه الصبیان، صد درس، تنبیه الغافلین، ارشاد الطالبین و ... محمد صدر هاشمی مؤلف کتاب ارزشمند تاریخ جراید و مجلات ایران به نقل از روزنامه فریاد درباره روزنامه مکتب می نویسد: «رشدیه هنگامی که در طهران بود خدمت فرهنگی را ضمیمه خدمت سیاسی ساخت و با همگنان به نشر و ترویج افکار آزادی پرداخت و از راه «شب نامه نویسی» و پخش بی باکانه آن در اطراف قصر سلطنتی و دربار به پیشرفت فکر آزادیخواهی کمک های شایانی نمود. وی در سال ۱۳۲۳ ه. ق به تأسیس روزنامه ی مکتب پرداخت و (با مقالات خود) با عین الدوله و مظالم وی شروع به مبارزه کرد. مخصوصاً از سانسور که از طرف وزیر انطباعات مقرر شده بود انتقاد کرد.» مقالات تند روزنامه ی مکتب و دیگر روزنامه های آزادیخواه موجب شد که صدر اعظم مستبد دستگاه عریض و طویل دیگری برای سانسور هرچه بیشتر مطالب روزنامه های غیر دولتی ایجاد کند. این دستگاه از چاپ مقالاتی در زمینه آزادی و قانون و مجلس مشروطه در روزنامه ها جلوگیری می کرد. سرانجام رشدیه مدیران جراید را به اداره روزنامه مکتب دعوت کرد. در روز موعود، رشدیه پس از تشکر از حضور روزنامه نگاران آزادیخواه گفت: «... این که کار نیست هر چه می نویسم وزیر انطباعات روی آن قلم می کشد. بالای سیاهی رنگی نیست. همه عصا داریم. برخیزید الان برویم تکلیفمان را با وزیر انطباعات یکسره کنیم. با نشستن کار درست نمی شود. باید فداکاری کرد تا نتیجه گرفت. اگر به وضع فعلی و این انفعال مایشاء بودن مأمورین دولت به نام حکومت های محلات پایتخت تسلیم شویم، پس بیخود چه تلاش و تقلایی است که می کنیم؟ اگر به درهم ریختن کاخ ستم و بیدار کردن ملت کمر بسته ایم و می خواهیم با مطبوعات خود ملت را بیدار کنیم باید تلاش کنیم و گرنه سرما را می کوبند و [وضع] بدتر از این می شود. انصاف بدهید [اگر] ما هم دست روی دست گذاشته بنشینیم و تحمل کنیم، پس فرق ما با آن پیرزنی که در خانه نشسته دوک می ریسد یا جوراب می بافد چیست؟ عرض کردم باید فداکاری کرد تا نتیجه گرفت. حاضران در جلسه گفتند: اقدام اوّل با که؟ رشدیه گفت: - آتش به جان افروختن وز بهر جانان سوختن باید ز من آموختن کار من است این کارها. دیگران، از جمله مجدالاسلام کرمانی حرف او را تأیید کردند.» متأسفانه پس از پایان جلسه، یکی از مدیران جراید به نزد عین الدوله رفت و ماجرای جلسه در دفتر روزنامه مکتب و سخنرانی رشدیه را به تفصیل برای او بیان کرد. عین الدوله پس از آگاهی از جریان جلسه در دفتر روزنامه مکتب تصمیم گرفت هرچه زودتر رشدیه، مجدالدوله و میرزا آقا اصفهانی را که از آزادیخواهان بودند به کلات تبعید کند. او روز پنجشنبه ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۲۴ ه. ق عین الدوله حاکم تهران را احضار کرد و دستور دستگیری هر سه را صادر کرد. عین الدوله درباره رشدیه به حاکم تهران شاهزاده نیرالدوله گفت: «شاهزاده، تا این درخت فساد، یعنی این رشدیه ی خبیث، سرپاست شاخ و برگ شومش به همه جا خواهد کشید. من علی اصغر خان اتابک نیستم که آن همه تحمل داشته باشم. او بی عقل بود، مار را در آستین خود می پرورد و نمی دانست چه کار کند. رشدیه و امثال او مرا نمی خواهند. چنان این درخت شوم را قطع کنم که آخرین ریشه اش هم خشک شود... کارشان به جایی رسیده که می خواهند با هیئت دولت دربیفتند و حسابشان را با وزرا صاف کنند. بفرستید رشدیه و مجدالاسلام و هر که با آن هاست گرفته، به کلات تبعید کنید.» فخرالدین رشدیه پس از شرح کاملی از تبعید میرزا سحن رشدیه به کلات می نویسد: «بالاخره رشدیه و همراهانش مدت هفت ماه در دارالحکومه آنجا زندانی بودند تا [این که مشروطه خواهان پیروز شدند] و فرمان مشروطیت صادر شد و تلگرافی از وزیر داخله به او رسید که ضمن تبریک مشروطیت می نویسد: ارادتمند و تهرانیان (مردم تهران) مشتاق زیارتند.» درباره دوران تبعید و صدماتی که رشدیه در آن دوران متحمل شد، میرزا حسن در خاطرات خویش به تفصیل سخن گفته است. پس از پیروزی مشروطه طلبان او و دیگر کسانی که به شهرهای مختلف تبعید شده بودند با شور و هیجان مردم پایتخت به تهران بازگشتند. امّا آن دوران پر از امید به آینده دیری نپایید. محمد علی شاه جانشین مظفرالدین شاه نتوانست مجلس را تحمل کند. مجلس به توپ بسته شد و استبداد صغیر پیش آمد. میرزا حسن رشدیه در اواخر عمر برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و در سال ۱۳۲۳ در همانجا درگذشت. انتهای پیام/۱۳۷ مرجع : سایت خبری ثامن
شنبه ، ۹آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قم نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]