واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: سرگذشت مادری که هپروت را بر ۴ فرزندش ترجیح داد
سارا 37 ساله مادر چهار فرزند است که به جرم نگهداری ده گرم شیشهای که متعلق به شوهرش بود، بازداشت و زندانی شده است.
آفتاب : به گزارش فارس به نقل از پایگاه خبری پلیس، پس از هماهنگی های صورت گرفته برای گفتوگو با «سارا» راهی ندامتگاه شدم، همان سارایی که هنگامی که وسوسه یک پُک مواد به جانش افتاد در شورهزاری پا گذاشت و تا جایی پیش رفت که تنهایی به جانش تیشه زد و به همین دلیل وقتی با اولین استنشاق بوی افیون به هپروت رفت و فراموش کرد زندگی چگونه آرزوهایش را له کرده است، تصمیم گرفت بازهم آن دود جانکاه را به ریههایش بفرستد و اکنون که به آن روز فکر میکند، میبیند همه زندگیاش دود شده و به هوا رفته است.
سلامم را با سردی نگاهش پاسخ می دهد و به سختی جسم بی تابش را بر روی صندلی قرار می دهد و ناباورانه نگاهش را به نگاهم خیره می سازد.
خودت را معرفی کن؟
سارا هستم، 37 ساله، چهار فرزند دارم. به جرم نگهداری ده گرم شیشهای که متعلق به شوهرم بود، زندانی شدم.
کی ازدواج کردی؟
15ساله بودم که با کتکهای پدر و نامادریام، با پسرعمویم ازدواج کردم. عمویم از دنیا رفته بود و پدرم میگفت عقد پسر عمو و دخترعمو را در آسمانها بستهاند.چه کسی بهتر از هومن؟! از طرف دیگر مادرم که از پدرم جدا شده بود، میگفت من دل خوشی از جاریم ندارم، سارا باید عروس خواهرم شود.
سرانجام در دعوای پدر و مادر، پدر پیروز شد و با هومن ازدواج کردم، در حالی که هیچ یک از آنها را دوست نداشتم.
خدا میداند وقتی در دفترخانه ازدواج، بله را گفتم صورتم در زیر چادرسفیدم پر از اشک شده بود! من نوه داییام را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت، اما باید به حرف پدرم گوش میکردم؛ گرچه مادرم روز عقد با من قهر بود و حتی چهره ام را نیز نبوسید.
خواهر و برادر داری؟
دو خواهر و سه برادر ناتنی دارم که از ازدواج دوم پدرم به دنیا آمده اند.
مادرت کجاست؟
وقتی هشت ساله بودم، طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد. او نمیخواست مرا ببیند و به همین دلیل دیگر سراغی از من نگرفت و من هم نمیخواهم چشمم به چشمش بیفتد. اگر او طلاق نمیگرفت و مرا تنها نمیگذاشت، این همه سختی و رنج نمیکشیدم و حالا اینجا نبودم.
مادرت به چه علت از پدرت طلاق گرفته بود؟
پدرم معتاد بود و مادرم نیز به همین دلیل از او جدا شده بود.
از اعتیاد پدرت با خبر بودی؟
بله، پدرم همیشه در محیط خانه و درپیش چشم فرزندانش تریاک میکشید و این موضوع دیگر برای ما امری عادی شده بود.
از زندگیت راضی بودی؟ اخلاق همسرت چگونه بود؟
هرگز! شوهرم عصبی، بداخلاق و بیکار بود؛ وقتی از راه میرسید دنبال بهانهای بود تا با کمربند یا مشت و لگد به جانم بیفتد. گاهی هم آن قدر مرا میزد که درمانده و خسته می شد، گوشهای مینشست، گریه میکرد و می گفت که دست خودش نبوده است!
از فرزندانتان بگویید؟
چهار فرزند دارم. دخترهایم فرناز و مهناز دوقلو به دنیا آمدهاند. دو پسر دیگر هم به نام های مهران و مهیار دارم که با فاصله یک سال از یکدیگر متولد شدهاند و هر چهار فرزندم، اکنون، پیش مادرشوهرم یعنی زن عمویم زندگی میکنند.
بچههایت به مدرسه رفتهاند؟
نه، هیچ کدام را نتوانستهام به مدرسه بفرستم.خرج شکمشان را به زور درمی آوردم، چه برسد به این که خرج کیف و کتاب و مدرسهشان راهم تأمین کنم.
چند سال دارند؟
فرناز و مهناز 14ساله و پسرهایم مهران و مهیار 10ساله و 9ساله هستند.
شوهرت هیچ وقت سر کار نمیرفت؟
اوایل چرا، ولی بعدها دیگر کاری جز مصرف مواد نداشت، هم بیکار و هم بیعار بود و هم خیلی دست بزن داشت و فحاشی میکرد؛ بارها از دستش شکایت کردم و پزشکی قانونی برایم استراحت نوشت و دادگاه دیه در نظر گرفت! اما به دلیل رعایت حال بچههایم راضی نشدم شوهرم به زندان برود و رضایت دادم.
معتاد هم بود؟
بله، سالها بود که تریاک مصرف میکرد و حالا معتاد تزریقی به هروئین شده است! نمیخواهم بگویم از وضعی که به آن گرفتار شده، شادم، زیرا هرچه باشد او همسر و پدر بچه هایم بود و روزی هر دو برای آیندهمان نقشهها داشتیم ولی اعتیاد هردویمان را نابود کرد.
خودت کی معتاد شدی؟
شوهرم باعث اعتیادم شد از همان ابتدا به انتهای اعتیاد رسیدم، هروئین مصرف میکردم؛ همسر نامردم یک همراه میخواست که پا به پایش مواد بکشد و هیچ گاه به او غر نزند.
با توجه به بیکاری، اعتیاد و فقر چه طور هزینههای مصرفت را تأمین میکردی؟
با بدبختی، هم باید شکم بچهها را سیر میکردم و هم خرج اعتیاد خودم و شوهرم را درمی آوردم؛ ازاین و آن کمک میگرفتم.
وقتی دیدم شوهرم میخواهد برای تهیه پول مواد، مرا به کثافتکاری بکشاند، بچهها را با خود برای گدایی سر چهار راهها میبردم؛ توان کار نظافت خانههای مردم را از دست داده بودم وقتی دخترها بزرگ شدند، آنان را به اولین خواستگارهایی که وضعی بهتر از پدرشان نداشتند، سپردم.
آینده شان برایت مهم نبود؟
نه، مگر پدر و مادر من، آینده و خواسته قلبی من، برایشان مهم بود؟!
مستأجر هستید؟
بله، خانهای در یکی از شهرستان های اطراف تهران با هزاران بدبختی و کمک افراد نیکوکار و خیّر کرایه کردهایم که گاهی کرایهاش چند ماه عقب میافتد.
از وضع بچههایت اطلاع داری؟
در خانهمان تلفن نداریم. در این مدت از خانوادهام خبر ندارم. هیچ کس دنبال پروندهام نیامده است، لابد شوهرم یک جایی خمار افتاده است و پسرهایم نیز برایش مواد تهیه میکنند.
هیچ کس برای رفع مشکلتان قدمی بر نداشته است؟
همه خود را کنار کشیدهاند. انگار نه انگار مقصر هستند؛ پدرم مرا به خانه شوهر فرستاد تا جلوی چشم او و زن بابایم نباشم، ولی نمیداند که چه بدبختی برایم درست کرده است!
چگونه دستگیر شدی؟
به خانه یکی از مواد فروشان رفته بودم.میخواستم برای شوهرم شیشه بخرم، در راه خانه، مأموران به من شک کردند اگر برای مصرف شوهرم نبود، نمیرفتم؛ چون خودم اصلاً شیشه دوست نداشتم و از آن جایی که قیافهام داد میزد معتادم، به همین دلیل مأموران پلیس باور نکردند که مواد را برای شوهرم خریده ام و دستگیرم کردند.
سابقه داری؟
بله، تا به حال چند باربه دلیل حمل مواد زندانی شده ام.
چرا نتوانستی اعتیاد را ترک کنی؟
شوهرم که بیکار بود و هیچ وقت به فکر درآوردن لقمه نانی و هزینه زندگی نبود، میگفت تو هم بیا با من مواد بکش تا من تنها سر منقل ننشینم. وقتی چند بار مصرف کردم، ناراحتیهای روحیام کمتر شد.
احساس سبکی و بیخیالی کردم و بعد از مدت کوتاهی معتاد شدم و جز در مواقعی که زندانی بودم، نتوانستم ترک کنم.
به عنوان یک مادر، فکر می کنی، میتوانی به فرزندانت افتخار کنی؟
افتخار؟! هرگز، زیرا من آنان را به مانند خودم برای همیشه،بدبخت کردهام.
پدرت به شما کمکی نمیکند؟
پدرم از همان روزی که مرا با گریه راهی خانه شوهر کرد مرا از یاد برد زیرا هیچ گاه آینده فرزندش برایش اهمیتی نداشت و انگار نه انگار که مسبب تمام بدبختیهایم خود او بود! او میتوانست الگوی خوبی برای بچههایش باشد تا فرزندانش راه صحیح زندگی را از او یاد بگیرند، ولی او از همان ابتدا فکر میکرد وظیفه پدر و مادر تنها به دنیا آوردن بچهها و تهیه یک لقمه نان بخور و نمیر برای آنهاست و اگر فرزندی دچار اشتباه شود،به علت بیلیاقتی آن بچه است و هرگز ربطی به تربیت اشتباه والدین او ندارد.
صحبت دیگری نداری؟
خیلی بدبخت هستم، یک روز فکر میکردم همه حرفهای شوهرم درست است ولی حالا میبینم مرا با اعتیاد به خاک سیاه نشاند و باعث شد که زندانی شوم. او آن قدر رمق ندارد که بتواند مرا نجات دهد! سه ماه است که زندانی شدهام و دیر یا زود باید فکری برای زندگیام بکنم.
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]