محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826385891
حاشیه های خواندنی حضوررهبردرمنزل شهیدهمدانی
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: تابناک: آقا با دعا برای شهید همدانی شروع می کنند و بعد از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت نصیبشان شود می گویند و یکدفعه چیزی می گویند که انتظارش را نداریم: البته من دعا نمی کنم!به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری حاشیه هایی از حضور حضرت آیت الله خامنه ای در منزل سردار شهید همدانی منتشر کرد که در ادامه می خوانید. دیدار قرار است بعد از اذان مغرب باشد، چیزی حول و حوش هفت و هشت شب. درست روبروی منزل شهید همدانی مسجد بزرگی است که شلوغی اش در این شبهای محرم می تواند کار را برای دیدار سخت کند. کافی است چند نفر از بچه های زبل هیئت مسجد بو ببرند که آقا قرار است بیایند اینجا تا کار بکلی از روند خودش خارج شود. به همین خاطر بچه های دفتر سعی میکنند خیلی دور و بر خانه و مسجد روبروی آن آفتابی نشوند. بعضی ها حتی نماز مغرب را هم می روند چند محله آن طرف تر می خوانند. با همه اینها چند جوان و نوجوان که انگار بوهایی برده اند یکجور خاصی به رفت و آمدها نگاه می کنند و چیزهایی درِ گوش هم پچ پچ می کنند! اما وقتی وارد خانه می شویم تازه می فهمیم که مسأله فقط آن چند نوجوان زبل و کنجکاو بیرون نبوده است! با یک حساب سرانگشتی نزدیک پنجاه شصت نفر در خانه هستند! معلوم است که در این فاصله هر کس توانسته به یکی از اقوام خبر داده و او هم خود را رسانده است. یکی از مجریان شبکه خبر هم بین این افراد است. اصرار دارد که خبر نداشته و آمده به فامیلشان سر بزند. نسبتش را که می پرسم میگوید خانمش، دختر خاله همسر شهید است! جمعیت آنقدر هستند که توی پذیرایی جا نشده اند. رفته اند داخل اتاقها و سرک می کشند تا از فضای باز درها داخل پذیرایی را ببینند. خلاصه جمعیت کمی سامان می گیرند و آقا وارد می شوند. آقا می نشینند. خانه شلوغ است. سر و صدای بچه های کوچک بلند است. آقا از جمعیت میخواهند که صلوات و فاتحه ای بخوانند. خود آقا مفصل این کار را انجام میدهند و بعدش به جمعیت می گویند که جلو بیایند تا افرادی که داخل اتاقها هستند هم در پذیرایی جا بشوند! ما رو باش... نگران زیادی جمعیت بودیم! جمعیت جابجا میشوند و دوباره همهمه میشود. آقا از جمعیت صلوات می گیرند. خدا درجات شهید همدانی را عالی کند، با پیغمبر(ص) با سید الشهداء(ع) محشورشان کند، با رفقای شهیدش که قبل از او رفتند محشورش کند... آقا با دعا برای شهید همدانی شروع می کنند و بعد از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت نصیبشان شود می گویند و یکدفعه چیزی می گویند که انتظارش را نداریم: البته من دعا نمی کنم! و بعد اضافه می کنند: به این معنی که؛ می گویم ان شاء الله بعد از بیست سال، سی سال دیگر شهید شوید، می گویم ما با شما هنوز خیلی کار داریم. اما خب میروند در میدانهای خطر و به آرزویشان میرسند که بزرگترین سعادت است برای اینها. آقا گریزی میزنند به روزهای قبول قطعنامه ۵۹۸: آن روزی که در سال ۶۷ قطعنامه را اعلام کردیم – بنده خودم به عنوان رئیس جمهور اعلام کردم - خب گرم بودیم! امام دستور داده بود و اعلامیه داده بود و ما جلسه گرفته بودیم، آدم وقتی گرم است درست متوجه نمی شود، یک روزی که گذشت من یکدفعه ملتفت شدم که قضیه چیست؟ احساسی که من آن روز داشتم دقیقاً همین احساس بود که یک جاده وسیعی بود؛ یک درِ بزرگی به روی همه باز بود که افراد با میل خود می رفتند و از این در وارد می شدند؛ این در بسته شد، بقیه ماندند پشت این در... تا چند روز یک غمی بر من مستولی شد... البته خیلی طول نکشید چون عراق مجدداً بعد از قطعنامه حمله کرد و آمد یک جاهایی را گرفت و این راه دوباره باز شد؛ من هم تهران نماندم و به آنجا رفتم؛ تا بتدریج تمام شد و بچه ها عملیات کردند و دشمن را عقب راندند و باز به همین حالت برگشت؛ [بعد از آن] تصور نمیشد که این در [شهادت]مفتوح بماند برای بندگان... اما عده ای از بندگان خالص خدا در این مدت به شهادت رسیدند؛ واقعاً حیف است امثال همدانی، کاظمی، صیاد... به غیر از شهادت از دنیا بروند و مثل مردم عادی بمیرند... ان شاء الله همه کسانی که آرزوی این وضعیت را دارند خدا به آنها این قابلیت را بدهد که به این فوز برسند... آقا همسر شهید را خطاب قرار می دهند و از صبر و شکرگزاری او تجلیل می کنند و از سهیم بودن همسر در اجر مجاهدتهای شهید می گویند و اینکه البته باید این اجر را حفظ کرد؛ از اینکه این یک موهبت الهی است و انسان خودش باید موهبت الهی را حفظ کند. همسر شهید تأیید می کند و آقا می گویند: «اگر شکر بازماندگان نمی بود این عنوان شهادت اینقدر در جامعه ما رونق و جلا نداشت. این صبرهاست که به شهادت درخشندگی می دهد و آن را به صورت یک آرزو در جامعه در میاورد». پسر بزرگ شهید که وهب نام دارد، شروع می کند به معرفی خانواده. شهید دو پسر دارد و دو دختر. نوه ها معرفی میشوند و کوچکترینشان را - که دختر چهارماهه ای به نام هانیه است و دختر مهدی، پسر کوچکتر شهید است - می آورند تا آقا در گوشش اذان و اقامه بگویند. موقع اذان و اقامه گفتنِ آقا، گویی هانیه در آغوش پدربزرگ جا خوش کرده! با محاسن آقا بازی می کند و حتی آنها را می کشد، دست روی لبهای آقا می کشد؛ آقا هم با لبخند مشغول اذان و اقامه خواندن هستند؛ تمام که می شود با خنده می گویند: «هر کار دلت خواست با ما کردی!» جمعیت می خندند. مهدی – پدر هانیه - می گوید: «بابا خیلی این بچه را دوست داشت». آقا می گویند: «خدا ان شاء الله چند برابرشان کند». آقا از سن شهید همدانی می پرسند. ۶۵ ساله بوده است. همسر شهید به دیدار چند روز قبل از شهادت سردار همدانی با آقا اشاره می کند، می گوید: «حقش همین بود. من به بچه ها گفتم. خدا رو شکر میکنیم که به آرزویش رسید.» آقا می گویند: «اخلاص ایشان کار خودش را کرد. خدا اینجوریست، جواب اخلاص را زود میدهد. این تشییعی که اینجا شد، تشییعی که در همدان شد، این جواب اخلاص بود؛ خدا جواب اخلاص را در همین دنیا می دهد، این تازه در این دنیا بود. هیچ اطلاعیه و سفارشی نمیتواند این جمعیت را جمع کند. این مغناطیس که دلها را می کشد ناشی از اخلاص این مرد بود، اینها اسوه اند برای همه؛ نمونه اند؛ خب مردم هم قدرشناسی کردند، الحمدلله...» آقا از احوال دخترهای شهید هم جویا می شوند. بعد استکان چای را بر میدارند و مشغول می شوند. در همین حین از شغل پسرها می پرسند. یکی کارمند بانک است و یکی پاسدار. آقا از برادرها و خواهرهای شهید می پرسند. برادر شهید که سه سال از او کوچکتر است در مجلس حضور دارد. شهید دو خواهر دارد که یکی از آنها بخاطر بیماری در مجلس نیست. پسر او از آقا چفیه شان را تبرکی می خواهد برای مادرش. آقا می گویند: «چه پسر عاقل زرنگی»! دوباره جمعیت می خندند. پسر شهید خاطره ای از آخرین دیدار با پدر تعریف می کند. از اینکه قبل از رفتن، مادر تماس می گیرد با همه بچه ها که پدر می گوید بیایید ببینمتان - پدر تازه چند روز بوده که آمده بوده و دوباره قصد رفتن داشته - دیروقت بوده و راه هم کمی دور. اما مادر دوباره زنگ می زند که پدر اصرار دارد حتما بیایید. بعد هم گفته بود که اگر شهید شدم حتما در همدان دفنم کنید. آقا می گویند: «هر جای دیگر هم دفن می شد همینطور بود اما این نعمت و فرصتی بود که خدا به مردم همدان داد تا احساسات شهادت طلبانه و انقلابی شان را بروز دهند.» پسر دیگر شهید خاطره ای تعریف می کند از محل دفن شهید. از اینکه پدر همیشه می گفت این بخش از گلزار شهدای همدان را خیلی دوست دارد. جایی کنار شهید حسن ترک؛ یک جای ساده و بدون تشریفات؛ مخلصانه. آقا می گویند: «اینها الطاف خاص الهی است که شامل حال بعضی ها میشود؛ بعضی هم نه. بعضی هایشان هم رفتند جنگ، چند سال هم در جنگ بودند، بعضی ها حتی مجروح هم شدند و خب این نعمت بزرگی بود که خدا به اینها داد، اما نتوانستند نگه دارند و در برخورد با حوادث گوناگون زندگی از دست دادند.» یکی از پسرها به وصیتنامه شهید اشاره میکند که نوشته است خودتان را بدهکار انقلاب بدانید. آقا تایید می کنند و می گویند: «انقلاب ماها را زنده کرد؛ بروید خاطرات جوانهای اواخر انقلاب را بخوانید؛ امثال فریدون هویدا؛ سفیر بود در پاریس؛ یا فرد دیگری که قوم و خویش فلان کس بود رفته بود لندن سفیر شده بود؛ جاهای مهم دست اینها بود؛ خاطرات اینها را بخوانید؛ اینها چند صباح بعد می آمدند ایران و می شدند وزیر و نخست وزیر و حاکم بر سرنوشت مردم می شدند؛ اینها نه اینکه فقط بی دین بودند؛ خب گذشتگان اینها هم خیلیها بی دین بودند، اما بالاخره به یک سری چیزها اعتقاد داشتند؛ به سنتهای ایرانی، به خط فارسی و اینجور چیزها، به برخی امور ظاهری مذهبی مثل عزاداری؛ بالاخره قبول داشتند؛ اما اینها به هیچ چیز معتقد نبودند. یکسری آدم هرهری مذهب محض! ایران با این عظمت و ملت به این بزرگی، می افتاد دست اینها. اگر انقلاب نشده بود، اینگونه می شد؛ خدا اینها را تبدیل کرد به کسی مثل امام خمینی. حالا این انقلاب منت ندارد سر ما؟ اگر همه ملت ایران تا آخر عمرشان خدا را شکر کنند که گرفتار آنها نشدند و وضع عوض شد جا دارد؛ هر چه درباره اش فداکاری کنند جا دارد.» پسر دوباره به وصیتنامه پدر اشاره می کند که خدا را شکر کرده که در عصر خمینی زیسته است. آقا هم ادامه کلامش را با تأیید می گیرند و می گویند: «واقعاً همین است. ماها اگر شرح حال امام خمینی را در تاریخ میخواندیم، نصفش را باور نمیکردیم؛ از بس عظمت در زندگی و رفتار امام هست، اگر خودمان ندیده بودیم و بنا بود در تاریخ بخوانیم نصفش را باور نمیکردیم. من همین را یک وقتی به امام گفتم؛ گفتم "آقا اگر ما در تاریخ شرح حال کسی مثل شما را می خواندیم همینطور حسرت می خوردیم که چرا ما آدمهای اینجوری را ندیدیم؛ حالا خدا به ما این نعمت را داده داریم شما را از نزدیک می بینیمتان." این واقعاً نعمت بزرگی ست برای ما. آدمهای بزرگی که در تاریخ بودند آدم دلش می خواست اینها را می دید مثلا علامه حلی، شیخ بهایی... امام از همه اینها بالاتر بود با آن کارهایی که کرده بود؛ اگر امام ۲۰۰ سال قبل بود و آدم فقط شرح حالش را می خواند، پیش خود می گفت ای کاش این آدم را می دیدم. گفتم "حالا خداوند این نعمت را به ما داده، داریم شما را از نزدیک می بینیم، دستتان را می بوسیم، از شما می شنویم، با شما حرف می زنیم." واقعاً نعمت بزرگی ست که خدای متعال به مردم ایران داد.» آقا به رسم همه دیدارهایی که با خانواده شهدا دارند، در صفحه اول قرآنی یادگاری می نویسند و به همسر شهید می دهند. پسر شهید، قرآن دیگری می آورد و به آقا می دهد تا در آن هم چیزی بنویسند. این قرآن را سید حسن نصرالله ۳ سال قبل به دختر کوچک شهید هدیه داده بوده و حالا آقا هم زیر متن سید حسن می نویسند: «رحمت و فضل الهی بر شما و بر سید عزیز نصر الله و بر شهید همدانی». یک قاب عکس از شهید همدانی را هم می آورند تا آقا روی آن برای دختر بزرگ شهید یادگاری بنویسند. عکس را در حسینیه ای و هنگام عزاداری گرفته اند. آقا با ماژیک سفید روی پس زمینه مشکی عکس می نویسند: «رحمت و رضوان الهی بر شهید عزیز». آقا می خواهند بروند. پسر کوچکتر شهید از آقا می خواهند که تحفه ای به او بدهد. آقا انگشتری می دهند. پسر شهید خواهش میکند که خود آقا انگشتر را درون انگشش بیاندازد. مادر خانواده حتی اینجا هم حواسش هست که حق مادری را ادا کند. سریع می گوید: «پس آقا به پسر بزرگ و دامادمان هم لطف کنید». آقا با تبسم می گویند: «بله دیگر، وقتی میگوید پسر کوچک، پسر بزرگ هم توش هست!» همهمه شده است. یکی از آقا می خواهد که برای جمعیت دعا کنند و آقا هم دعا می کنند. آقا می گویند «یا مولای» و از جا بلند می شوند. طی کردن فاصله چند متری تا درِ خروج چند دقیقه ای طول می کشد. مردها خودشان را می رسانند و دست یا عبای آقا را می بوسند. بیرون از خانه، کنجکاوی آن بچه های زبل کار خودش را کرده است و جمعیتی جمع شده اند. همه سیاهپوش. بچه هیئتی های پرشور صلوات می فرستند. شب پنجم محرم است، شب عبدالله بن الحسن علیه السلام.
یکشنبه ، ۳آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.ostanha.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]
صفحات پیشنهادی
حاشیههای خواندنی فارس از تجمع بزرگ عزاداران حسینی/ از برپایی یادمانی برای سردار رشید اسلام همدانی تا اطعام 20
حاشیههای خواندنی فارس از تجمع بزرگ عزاداران حسینی از برپایی یادمانی برای سردار رشید اسلام همدانی تا اطعام 20 هزار عزادار حسینی در روستای زیارت تصاویربزرگترین تجمع عزاداران حسینی در روز عاشورا در روستای زیارت از توابع شهرستان دماوند برگزار شد که با حاشیههای جالبی همراه بود بهحاشیه ای خواندنی از بزرگ ترین هیئت دانشجویی ایران/ از رازی که پناهیان افشا کرد تا شعر مطیعی برای سردار
یکی که صدای پخته ای دارد از انتهای مسجد می گوید برای رسوایی منافقین داخلی صلوات جوانی که کنار دست من نشسته می گوید منظوری نداشت گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو - فردین آریش ساعت از 6 گذشته است که خودم را می رسانم جلوی درب ورودی دانشگاه امام صادق ع مسیر درختکاری شده یِ منحاشیه ای خواندنی از بزرگ ترین هیئت دانشجویی/ از رازی که پناهیان افشا کرد تا شعر برای سردار
یکی که صدای پخته ای دارد از انتهای مسجد می گوید برای رسوایی منافقین داخلی صلوات جوانی که کنار دست من نشسته می گوید منظوری نداشت به گزارش شبکه خبر دانشجویان البرز اسنا ساعت از 6 گذشته است که خودم را می رسانم جلوی درب ورودی دانشگاه امام صادق ع مسیر درختکاری شده یِ منحاشیههای خواندنی حضور رهبر در منزل شهید همدانی
حاشیههای خواندنی حضور رهبر در منزل شهید همدانیتاریخ انتشار يکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۱۲ ۲۵ آقا با دعا برای شهید همدانی شروع میکنند و بعد از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت نصیبشان شود میگویند و یکدفعه چیزی میگویند که انتظارش را نداریم البته منملوان نسبت به فصل گذشته شرایط بهتری دارد/دلیل حاشیه های سپاهان را نمی دانم
حسین فرکی گفت ملوان بازیکنان خوبی دارد و در طی هفته های گذشته نتایج خوبی کسب نموده است البته شاید قدری از مشکلات فصل گذشته همچنان با این تیم همراه باشد اما این تیم برخلاف فصل گذشته خوب نتیجه گرفته است و در جدول نیز جایگاه مناسبی دارد به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقلدر حاشیه اعتصاب کارگران بخش هایی از پتروشیمی و صنعت نفت
در حاشیه اعتصاب کارگران بخش هایی از پتروشیمی و صنعت نفت ۱۳۹۴ ۰۷ ۲۷ ۱۸ ۱۹ ۵۹بعضی ها حیات سیاسی خویش را در حاشیه سازی می بینند
آیت الله هاشمی رفسنجانی در دیدار با اعضای کانون معماران و شهرسازان جوان با تأکید بر اهمیت توجه به استانداردها در معماری ها و ساختمان سازی گفت ساختمان در زندگی انسان ها جایگاهی چون آب هوا بهداشت و محیط زیست دارد و انسان از نخستین روزهای زندگی جمعی به این امر مهم توجه کرده استعضو دپارتمان دانشگاه کابل مطرح کرد 70 درصد مردم افغانستان بیسوادند/90 درصد مردم در حاشیه شهرها زندگی میکن
عضو دپارتمان دانشگاه کابل مطرح کرد70 درصد مردم افغانستان بیسوادند 90 درصد مردم در حاشیه شهرها زندگی میکنندتحلیلگر مسائل سیاسی و عضو دپارتمان دانشگاه کابل با اشاره به اینکه 70 درصد مردم افغانستان بیسواد هستند گفت 30 درصد مردم افغانستان تنها توانایی خواندن و نوشتن دارند بدر حاشیه شورای گفتگو عنوان شد سیف: درآمد 60 میلیارد دلاری نفت در سال 93/ طیبنیا: در کنترل تورم موفق بودیم
در حاشیه شورای گفتگو عنوان شدسیف درآمد 60 میلیارد دلاری نفت در سال 93 طیبنیا در کنترل تورم موفق بودیمرئیس کل بانک مرکزی در شورای گفتگو گفت سال گذشته درآمد 60 میلیارد دلاری دولت از محل فورش نفت وجود داشته است به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس علی طیبنیا وزیر امور اقتصمدیری قید بازی در «در حاشیه» را زد
سریال در حاشیه به کارگردانی مهران مدیری خبرانلاین فشار کاری باعث شد تا مهران مدیری کارگردان و بازیگر سریال درحاشیه کارش به بیمارستان بکشد او چندی پیش به دلیل فشار کار زیاد کارش به بیمارستان کشید و چند روزی به تجویز دکتر مجبور به استراحت شد به گزارش خبر آنلاین این بازیگر پس از-
گوناگون
پربازدیدترینها