واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
داستان غمانگیز زن روستایی با خانهای ناامن و همسری در بستر بیماری
بیماری همسر زن جوان روستایی سبب شد تا او سرپرست و نانآور خانواده شود؛ خانهای که سقف آن ماری لانه داشت و او باید هرشب تا صبح بر بالین همسر و فرزندانش بیدار میماند تا مبادا شب هنگام آسیبی به آنها برسد.
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، قصه تلخ زندگی «بیان» را تا رسیدن به خانهاش در طول مسیر بارها در ذهنم حلاجی کردم، سرنوشت تلخ این زن جوان و همسر و فرزندانش به اندازهای فکرم را به خود مشغول کرده بود که زیباییهای مسیر دیواندره تا این روستا را نمیدیدم. ساعتی از ظهر گذشته است که به روستای «بست» میرسیم، روستایی در 70 کیلومتری شهر دیواندره در دامنه کوههای زیبای چهل چشمه، روستایی آرام و سبز که چشمان هر بینندهای را به تحسین خالق هستی وا میدارد، اما در میان این همه آرامش و امید، دل «بیان» ناآرام است، شیرزنی که با وجود زن بودنش یکه و تنها بار سنگین زندگی را به عشق فرزندانش مردانه به دوش میکشد. خانوادهای پنج نفره با دنیایی از رنجها، طاهر شوهر بیان خانم از سال 88 به دلیل بیماری «ام.اس» زمین گیر شده و مادر خانواده باید بار مسئولیت زندگی خود، همسر و سه فرزند قد و نیم قدش را در داخل و بیرون از خانه تحمل کند. زنی ریزنقش با چشمانی درشت در حالی که لباس مردانه به تن دارد در میان چارچوب در ایستاده و به رسم مهمان نوازی مهمانان را به داخل خانه دعوت میکند. دیوارهای باقی مانده از خانه قدیمی انسان را به وحشت میاندازد تا جایی که این سوال را از خود بارها پرسیدم که آیا واقعا انسان در آن زندگی کرده است؟! طاهر با بدنی بیحس از ناحیه دست و پاها بر روی صندلی در گوشه دنج دیوار نشسته و به جنب و جوشی که در اطرافش وجود دارد، میخ مانده است. * ناراحتی «طاهر» از رنج «بیان» انگار از اینکه همسرش باید اینقدر سخت کار کند و کاری از دست او برای برداشتن باری از دوش نحیف زنش بر نمیآید، سخت ناراحت است. سن و سالی ندارد، اما بیماری اندامش را پیر و نحیف کرده است، به نحوی که کوچکترین احتیاجاتش را هم بیان خانم باید برایش انجام دهد. روزهای سرد پاییز و زمستان از راه رسیده است، لباسهای بیان خانم حکایت از این دارد که به شدت کار میکند و خستگی صورتش کاملاً گویای این مسئله است. سیامک و سیروان دو فرزند بزرگ طاهر و بیان هم بازیهای کودکانه را به امید ساختن سرپناهی امن به فراموشی سپردهاند و تنها دل مشغولیشان شمارش آجرهایی است که یکی پس از دیگری به همت خیرین بالا میرود تا مادرشان شب را با خیال راحت و نه با ترس ماری که در سقف خانه قدیمی لانه گزیده است به صبح روشن گره بزند. آری حکایت تلخ روزهای سخت زندگی «بیان»، تنها به بیماری همسر و رنج آن، خلاصه نمیشود. به قول خودش هنوز از بازیهای کودکانه در میان هم سن و سالهایش سیر نشده بود که همسر طاهر میشود. میگوید: آغاز زندگی در روزها و ماههای نخست برایم کمی سخت و دشوار بود، اما زندگی روال خود را طی میکرد و راضی بودن به سرنوشت موجب شد، زندگی مشترک آرامی را در کنار طاهر تجربه کنم. فرزندانمان که به دنیا آمدند، نور امید و خوشبختی بیشتر به زندگی ما تابید، طاهر سخت کار میکرد و زندگیمان با وجود مشکلات مادی و نداری، به خاطر سیروان، سیامک و سیوان فرزندان سالمی که خداوند به ما داده بود از هر بهاری، بهاریتر بود، اما انگار سرنوشت با ما سر ناسازگاری داشت، که یکباره خزانی تلخ بهار زندگیمان را در برگرفت. بهار سال 88 بود که بیماری به جان طاهر چنگ انداخت، و دوا و دکتر افاقه نکرد و تشخیص صحیحی از بیماری همسرم داده نشد. * تشخیص بیماری «ام.اس» طاهر زمستان فرا رسید و مسیر دسترسی به شهر و رفتن و ادامه درمان برایمان نامقدور شد، روزها میگذشت و طاهر ضعیف و ضعیفتر میشد، سر دردهایش روزبهروز بیشتر به او فشار میآورد، ولی کاری از دستمان بر نمیآمد، تا اینکه بعد از گرفتن چندین نوبت عکس و ام.آر.آی مشخص شد که همسرم به بیماری «ام.اس» مبتلا شده است. هیچ چیز در مورد این بیماری نمیدانستم و همین امر وحشتم را از سرنوشت و آینده مبهمی که در انتظارمان بود، بیشتر میکرد؛ خوب یادم هست، حتی زمانی که دکتر در مورد بیماری و نحوه کنترل آن برایمان توضیح میداد فقط حرکت لبهایش را میدیدم و ناراحتی و ترس موجب شده بود گوشهایم بهجز سکوت چیز دیگری را نشنوند. بدن طاهر کمکم تقلیل میرفت و به قول پزشکان بیماریاش سیر پیشروندهای را با سرعتی عجیب طی میکرد و حتی متخصصین توانمند در استانهای مختلف کشور و ارسال پرونده پزشکی همسرم به کشور آلمان، دردی از دردهایش دوا نکرد. خوردن دارو هم به قول پزشکان دیگر بیفایده بود و تنها هزینه بیشتری را به ما تحمیل میکرد، این شد که از خرید و مصرف دارو هم منصرف شدیم. از کارافتادگی کامل طاهر و مشکلات مادی هر روز بیشتر و بیشتر به ما فشار میآورد تا اینکه در سال 89 زیرپوشش کمیته امداد قرار گرفتیم. * سختی همزیستی با مار در خانه میگوید: چند رأس حیوان سبک داریم و روی زمین کشاورزی کار میکنم، خدا را 100 مرتبه شکر، سخت است اما باید زندگی کرد، آنکه دندان دهد نان هم میدهد، بزرگترین مشکلم ترس از وجود یک مار در سقف خانه بود که آن هم با کمک خیرین و حمایت کمیته امداد رفع شده است. میگوید: ماری در سقف خانه قدیمی لانه کرده بود که 5 رأس از حیواناتمان را تلف کرده است، روزها در کوه مشغول کار کشاورزی هستم و شبها از ترس اینکه مار فرزندانم را بگزد، باید تا صبح بیدار باشم و این مشکلات و بیخوابی در کنار نگهداری از همسری که به واسطه بیماری قادر به حرکت نیست، توان را از من گرفته و دیگر رمقی برای ادامه این راه ندارم... سیروان، سیامک و سیوان هم مشغول به تحصیل هستند اما مادر آهی در بساط ندارد و به قول خودش پول یارانه هم برای تأمین علوفه حیوانات که تنها محل درآمد خانواده 5 نفری است، هزینه میشود. طاهر نیز که هر سه فرزند قد و نیم قدش اطرافش را گرفتهاند، انگار از این همه میخ شدن بر زمین خسته شده است با بیان اینکه ما که آهی در بساط نداریم و تنها چیزی که از دستمان بر میآید، دعای خیر برای تمام کسانی است که برای نجات زندگیمان کمر همت بستهاند. تمام دارایی این خانواده جز مریضی صعبالعلاج مرد خانهشان یک مشت خرت و پرت است که واقعا نمیشود به آن اساس زندگی گفت. دو تخته فرش رنگ و رو رفته و چند پشتی هزار رنگ بیرنگ شده، در این خانه چیزی نیست اما صفا و گذشت زنی در این خانه موج میزند که در طول این سالها رنج سخت زندگی را به دوش کشیده است و اگر دست یاری به سمت خیرین دراز کرد نه به واسطه خستگی از رنج این همه سال، بلکه به دلیل ترس از ماری است که در سقف خانه لانه گزیده است. و اینک.... کاش میشد باران مهربانی بار دیگر باریدن بگیرد و با اتمام ساخت خانه، این خانواده را در تأمین وسایل و اسباب زندگی کمک و یاری دهند. امروز بیان و فرزندان قد و نیم قدش دست یاری به سوی مردمانی دراز کردهاند که همواره مهربانی را با بهترین شیوه معنا میکنند، کسانی که بهاریترین روزها را به خزان زندگی «ماهان»، «شوخان» و خانواده نیازمند روستای «شالیشل»، هدیه دادند. «بیان» با بیان دلتنگیها و رنجهای سالها زندگیش دنبال ترحم نیست یک مشت مهربانی میخواهد، مهربانی که از وجود و دل مهربان تو هموطن ایرانی مثل همیشه جوشیدن بگیرد و بر سر خانواده نیازمندش سایه افکند. .................................... گزارش از شیرین مرادی .................................... انتهای پیام/79002/ت40
94/08/03 - 10:17
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]