واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه آفتاب یزد: گواهی نشان می دهد قتل به طرز زیر انجام شده است: اشمار، قاتل در شبی مهتابی نزدیکی های ساعت نه در نبش خیابانی قرار گرفت که از سر آن خیابان وزه یعنی قربانی او می بایست از خیابانی که اداره اش در آن بود به خیابانی که در آن زندگی می کرد می رفت. سوز شب همه را لرزاند. ولی اشمار جز لباس آبی نازکی چیزی به تن نداشت.حتی دکمه نیم تنه اش را هم نینداخته بود.سردش نبود وانگهی دائم جنب می خورد. سلاح در دستش یک سر نیزه و یک کارد آشپزخانه کوچک بود.کارد را سفت در دستانش می فشرد.زیر نور ماه به کارد می نگریست تیغه آن برق می زد. کارد را به آجر دیوار کشید و برقی از آن ساطع شد. چرا پالاس یکی از همسایگان و شهروند مرفه که همه چیز را از پنجره خانه تماشا می کرد اجازه داد آن اتفاق هول انگیز بیفتد؟ راز و رمز طبیعت انسان را بگشایید که چه جور آدم های بی خیالی یافت می شوند. با ربدوشامبر پیچیده به دور تن چاق و چله اش ایستاده بود و پایین را نگاه می کرد و سرش را تکان می داد. چند تا خانه آن طرف تر خانم ورتر با پالتوی پوست روباه روی پیرهن خوابی که به تن کرده بود به بیرون چشم انداخته بود و پی شوهرش می گشت که برخلاف معمول دیر کرده بود. زنگ در اداره جناب وزه به صدا در می آید. صدایش از یک زنگ معمولی بلند تر است.صدایش روی شهر و آسمان شنیده می شد. وزه مردی شب کار و کوشا بود از در بیرون رفت. صدای زنگ خبر آمدنش را داد.از پیاده رو با گام های آهسته خودش را رسانده بود. پالاس آن همسایه محلی خمیده شده بود که تمام صحنه را خوب ببیند و یک ذره را هم از دست ندهد.تن و بدن اشمار در حالی که هوا سرد بود از داغی می سوخت. درست در نبش دو خیابان وزه ایستاد هوسی ناگهانی آسمان شب با آبی تیره و طلایی اش او را دعوت می کرد. بی خبر از همه چیز کلاهش را برداشت.مویش را دست کشید. همه چیز در حالتی از نامفهومی به نظر می رسید.سپس وزه به راه خود ادامه داد گو اینکه به سمت کارد اشمار راه می رفت! اشمار سر پنجه و با بازو فراخ گشوده کاردش را پایین گرفته بود. نهیبی به وزه زد و گفت: وزه ! دیگر هیچ وقت لولیا را نمی بینی سپس کارد را به گلوی راست و گلوی چپ و بعد به شکم او فرو برد. صدایی از وزه در آمد که موش های فضلاب اگر کاردی به شکمشان بخورد از خود در می آورند.اشمار گفت تمام شد کارد را که اکنون مزاحم بود و خون آلود به نزدیکترین جا دورانداخت و گفت:" لذت آدم کشی، آسودگی، جذبه اوج گیرنده ریختن خون دیگری. وزه، ای شبگرد پیررفیق و هم پیاله، قطره قطره در خاک خیابان تمام می شوی.چرا به سادگی کیسه ای خون نیستی تا پا رویت بکویم نابودت کنم؟البته همه خواسته هایمان برآورده نمی شود. مثل همه رویاهایی که شکوفه کردند میوه ندادند حالا تن لش باقی مانده ات اینجا افتاده و به همه لگد ها بی اعتناست" . پالاس که دردو لنگه در خانه اش ایستاده بود از ترس زهر ترک شده بود و می لرزید بالاخره فریاد زد اشمار اشمار همه چیز را دیدم هیچی مخفی نماند. اشمار او را برانداز کرد اما عکس العملی نشان نداد. خانم وزه با عده ای دیگر در دوسوی خود شتابان سر رسید چهره اش از شدت هراس و ناراحتی پاک پیر شده بود.پالتویش از تنش افتاد اشمار حالت تهوع داشت و به خود می پیچید و جان می کند.دهنش را به شانه پاسبان می مالید پاسبان او را گرفت و برد. جنون یا علت دیگری پلیس باید علت این قتل یا برادرکشی را می فهمید. فرانتس کافکا
یکشنبه ، ۳آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه آفتاب یزد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]