تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى يابد، رقّت قلب پيدا مى كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834287544




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جنون


واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه آفتاب یزد: گواهی نشان می دهد قتل به طرز زیر انجام شده است: اشمار، قاتل در شبی مهتابی نزدیکی های ساعت نه در نبش خیابانی قرار گرفت که از سر آن خیابان وزه یعنی قربانی او می بایست از خیابانی که اداره اش در آن بود به خیابانی که در آن زندگی می کرد می رفت. سوز شب همه را لرزاند. ولی اشمار جز لباس آبی نازکی چیزی به تن نداشت.حتی دکمه نیم تنه اش را هم نینداخته بود.سردش نبود وانگهی دائم جنب می خورد. سلاح در دستش یک سر نیزه و یک کارد آشپزخانه کوچک بود.کارد را سفت در دستانش می فشرد.زیر نور ماه به کارد می نگریست تیغه آن برق می زد. کارد را به آجر دیوار کشید و برقی از آن ساطع شد. چرا پالاس یکی از همسایگان و شهروند مرفه که همه چیز را از پنجره خانه تماشا می کرد اجازه داد آن اتفاق هول انگیز بیفتد؟ راز و رمز طبیعت انسان را بگشایید که چه جور آدم های بی خیالی یافت می شوند. با ربدوشامبر پیچیده به دور تن چاق و چله اش ایستاده بود و پایین را نگاه می کرد و سرش را تکان می داد. چند تا خانه آن طرف تر خانم ورتر با پالتوی پوست روباه روی پیرهن خوابی که به تن کرده بود به بیرون چشم انداخته بود و پی شوهرش می گشت که برخلاف معمول دیر کرده بود. زنگ در اداره جناب وزه به صدا در می آید. صدایش از یک زنگ معمولی بلند تر است.صدایش روی شهر و آسمان شنیده می شد. وزه مردی شب کار و کوشا بود از در بیرون رفت. صدای زنگ خبر آمدنش را داد.از پیاده رو با گام های آهسته خودش را رسانده بود. پالاس آن همسایه محلی خمیده شده بود که تمام صحنه را خوب ببیند و یک ذره را هم از دست ندهد.تن و بدن اشمار در حالی که هوا سرد بود از داغی می سوخت. درست در نبش دو خیابان وزه ایستاد هوسی ناگهانی آسمان شب با آبی تیره و طلایی اش او را دعوت می کرد. بی خبر از همه چیز کلاهش را برداشت.مویش را دست کشید. همه چیز در حالتی از نامفهومی به نظر می رسید.سپس وزه به راه خود ادامه داد گو اینکه به سمت کارد اشمار راه می رفت! اشمار سر پنجه و با بازو فراخ گشوده کاردش را پایین گرفته بود. نهیبی به وزه زد و گفت: وزه ! دیگر هیچ وقت لولیا را نمی بینی سپس کارد را به گلوی راست و گلوی چپ و بعد به شکم او فرو برد. صدایی از وزه در آمد که موش های فضلاب اگر کاردی به شکمشان بخورد از خود در می آورند.اشمار گفت تمام شد کارد را که اکنون مزاحم بود و خون آلود به نزدیکترین جا دورانداخت و گفت:" لذت آدم کشی، آسودگی، جذبه اوج گیرنده ریختن خون دیگری. وزه، ای شبگرد پیررفیق و هم پیاله، قطره قطره در خاک خیابان تمام می شوی.چرا به سادگی کیسه ای خون نیستی تا پا رویت بکویم نابودت کنم؟البته همه خواسته هایمان برآورده نمی شود. مثل همه رویاهایی که شکوفه کردند میوه ندادند حالا تن لش باقی مانده ات اینجا افتاده و به همه لگد ها بی اعتناست" . پالاس که دردو لنگه در خانه اش ایستاده بود از ترس زهر ترک شده بود و می لرزید بالاخره فریاد زد اشمار اشمار همه چیز را دیدم هیچی مخفی نماند. اشمار او را برانداز کرد اما عکس العملی نشان نداد. خانم وزه با عده ای دیگر در دوسوی خود شتابان سر رسید چهره اش از شدت هراس و ناراحتی پاک پیر شده بود.پالتویش از تنش افتاد اشمار حالت تهوع داشت و به خود می پیچید و جان می کند.دهنش را به شانه پاسبان می مالید پاسبان او را گرفت و برد. جنون یا علت دیگری پلیس باید علت این قتل یا برادرکشی را می فهمید. فرانتس کافکا


یکشنبه ، ۳آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روزنامه آفتاب یزد]
[مشاهده در: www.aftabeyazd.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن