تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804339179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جستاری در پیوند ادبیات و تاریخ - بخش اول قصیده ای که جایگاه عظیم یافت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جستاری در پیوند ادبیات و تاریخ - بخش اول
قصیده ای که جایگاه عظیم یافت
اگر مردم به آثار بزرگانی چون حافظ در ادب فارسی یا ابن فارض در ادب عربی اهمیت می دهند، هم به سبب خیال انگیزی و زیبایی بی نظیر ادبی آنهاست و هم به سبب حکمت ها و عرفانی است که در آنها موج می زند .

خبرگزاری فارس: قصیده ای که جایگاه عظیم یافت



چکیده از جلوه های پیوند ادبیات و تاریخ، بیان وقایع تاریخی در شعر شاعران آئینی و متعهّد است. یکی از وقایع مهم تاریخ اسلام، عاشوراست و یکی از شاعران آئینی، شیخ صالح الکوّاز از شعرای قرن 13 هجری عراق است. وی در قصیدۀ 54 بیتی بائیه خود، با استفاده از آرایۀ معنوی تلمیح که از شاخه های علم بدیع در ادبیات است، به نحوی زیبا و شگفت و حماسی، با اشاره به آیات قرآنی، ضمن ارائه تصویری زیبا و باشکوه از واقعه کربلا، به مقایسه شهیدان کربلا با انبیای بنی اسرائیل پرداخته است. مقاله حاضر با روش توصیفی  ـ تحلیلی، درصدد معرفی شاعر و ویژگی های قصیده اوست که چرا در بین ادبا جایگاهی ممتاز یافته است. واژگان کلیدی عاشورا، قصیده بائیه، تلمیح، صالح الکوّاز. طرح مسئله فاجعه جانگداز عاشورا نقطه عطفی در تاریخ و فرهنگ اسلام است و تأثیرگذارترین واقعه پس از دوران رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به شمار می آید. آثار فراوانی دربارۀ این حادثه و جزئیات آن، در طول تاریخ به نگارش درآمده، اما آثار ادبی، به ویژه شعر به مثابۀ آینه ای شفاف، سهمی به سزا در انتقال این واقعه، به نسل های بعدی داشته است. از آنجا که هرچیز اگر در قالب هنر ارائه شود، ماندگارتر خواهد بود و از آنجا که قالب های هنری کمتر در معرض تحریف و تبدیل اند، باید نقش ادبیات منظوم را به عنوان شاخه ای از هنر در پیوند بین ادبیات و تاریخ، یا به عبارت دیگر در بیان گونه هایی از تاریخ اسلام و حفظ آن از تحریف، مهم تلقی کرد. اگر افشاگری های شاعران نستوهی چون کمیت بن زید أسدی، سید حمیری، دعبل خزاعی و ... نبود، نسل های بعد چگونه از جنایات و فساد بنی امیه و بنی عبّاس و مظلومیت اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و اله) آگاه می شدند؟ یکی از این شاعران، صالح الکوّاز شاعر قرن 13 هجری است. قصیده او با بهره گیری از آرایه های ادبی چون تلمیح و تضمین و جناس و ... جایگاهی ویژه در میان ادبا یافته است. شایسته ذکر است که این ترجمه اثر فاخر ادبی، چون هر اثر دیگر هنری شود زیبایی ها و لطافت های خود را به طور کامل منعکس نمی کند. مثلاً شعر حافظ که حلاوت آن را تنها فارسی زبان ها درک می کنند، هیچ ترجمه ای جایگزین آن نمی شود. اما بنا بر مثَل مشهور: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید بسیاری از ادبا و شاعران شیعه در طی قرون متمادی آثار ارزشمندی از خود به یادگار نهاده اند. اگر این آثار صرفاً اثری ادبی باشد، مثلاً احساسی عمیق یا تصویری زیبا از طبیعت یا حکمتی روح پرور را در قالب الفاظی جذّاب به جامعه ارائه کند، طبایع مردم از آن لذّت خواهند برد؛ اما تأثیر آن به اندازه اثری نیست که علاوه بر زیبایی های ادبی، به بیان وقایعی بپردازد که با باورهای مردم و احساسات پاک ایشان نسبت به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و قرآن گره خورده باشد. اگر مردم به آثار بزرگانی چون حافظ در ادب فارسی یا ابن فارض در ادب عربی اهمیت می دهند، هم به سبب خیال انگیزی و زیبایی بی نظیر ادبی آنهاست و هم به سبب حکمت ها و عرفانی است که در آنها موج می زند و هر شعری که به هر اندازه واجد این دو ویژگی باشد، در مرتبه و مقام، به آثار آن بزرگان نزدیک می شود. البته سبک هر شاعری نیز ویژه خود اوست و نباید توقع داشت که الزاماً همه در یک اندازه طبع آزمایی کرده باشند. چنان که فردوسی در حماسه و نظامی گنجوی در بزم آرایی و حافظ و سعدی در غزل و محتشم در ترکیب بند و هاتف در ترجیع بند و ... هریک از زاویه ای به خلق آثار پرداخته اند. نکته قابل تأمل این است که در خود این آثار، آنچه به بیان شکوهمند عقاید مردم می پردازد، یا با احساسات پاک مردم همنوا می گردد، به مراتب دلنشین تر و جاودانه تر است. برای مثال در دیوان شعر محتشم کاشانی انواع شعر وجود دارد، اما چرا مردم فقط ترکیب بند عاشورایی او را با مطلع: باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است بر پارچه ها می نویسند و در مراسم عزاداری به در و دیوار می زنند؟ یا چرا تائیه دعبل خزاعی، شاعر اهل بیت که آن را برای امام رضا(علیه السلام) قرائت کرده بود؛ در هنگام بازگشت وی به سوی عراق، توسط عیاران دهان به دهان تکرار شد و حتی سبب آزادی کاروانی که شاعر در آن حضور داشت از دستبرد، قطاع الطریق گردید؟ از سرعت فراگیری این اثر فاخر که مورد تأیید و تشویق امام رئوف قرار گرفته ـ با نبودن وسائل ارتباط جمعی امروزی ـ شگفت زده می شویم. این چیزی نیست جز آنکه این اشعار، آینه عقاید و احساسات پاک مردمی است که خود، نمی توانند آنچه را می دانند یا می خواهند به زیبایی به زبان آورند. صالح الکوّاز نیز آینه مردم عصر خویش است. در شعرهایش عقاید و احساسات شیعیان، نسبت به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و اله) و قرآن، با صداقت و صمیمیتی وصف ناپذیر، همراه با انواع آرایه های ادبی، موج می زند و او را از نظر لفظ و معنا از دیگران، متمایز می سازد. باید صالح الکوّاز را با شاعران طراز اول ادب عرب سنجید و در ردیف ایشان نهاد؛ اما اینکه چرا آن شهرت نصیب او نگردیده، این معلول دو عامل است: اول آنکه آن شاعران در روزگار خلفای بنی امیه و بنی عباس و در دربار آنان می زیستند و به مدح خلفای جور می پرداختند و لذا دربار آن خلفا به نشر آثار ایشان اهتمام داشتند. دوم اینکه اکثر آثار آن شاعران درباره عشق های مجازی و خواهش های نفسانی بود و این با مذاق مردمی که اکثریت جامعه آن روز را تشکیل می دادند بیشتر خوش می آمد. دلیل آنچه گفتیم آن است که چرا از سید حمیری و کمیت بن زید اسدی و شاعران متعهّدی مانند ایشان که در همان دوران ها می زیستند، شعر فراوانی باقی نمانده است؛ درحالی که این بزرگواران به کثرت شعر مشهور بودند؟ آری دلیل آن تنها و تنها تعهّد و عدم وابستگی دینی و دنیوی به خلفای جور، بلکه ضدیت با ایشان است. دعبل خزاعی می گوید: «پنجاه سال است که چوبه دارم را بر دوش می کشم و کسی را نمی یابم که مرا بر آن بیاویزد.» (1) و همو می گوید: «شصت سال است که هر روز شعری تازه سروده ام.» (2) صاحب اغانی که ادیبی طرف دار خلفاست. درمورد سید حمیری می گوید: «در شعر او زیبایی است که کمتر کسی می تواند به آن برسد، اما من به سبب بدگویی او از خلفا دوست ندارم از او یاد کنم.» (3) صالح الکوّاز هم به همین دو سبب، یعنی یکی تعهّدش به اهل بیت(علیهم السلام) و دیگر به جهت آنکه در قرن سیزدهم و روزگار سلطه خلفای عثمانی می زیست، از شهرتی درخور شأن خود برخوردار نشد. آری، اگر او هم به مدیحه سرایی خلفای عیاش عثمانی می پرداخت، امروز نامش در کنار نام شاعران درباری دیده می شد (باید به این مطلب افزود که خلفای عثمانی به اندازه بنی عباس و بنی امیه به شعر عربی اهمیت نمی دادند، زیرا نه محیط زندگی آنان عربی بود و نه زبان ایشان، و چون صالح الکوّاز از اهالی ترکیه نبود و به زبان آنان شعر نمی گفت، طبیعتاً نباید انتظار داشت که شعرش ازسوی عثمانی ها منتشر شود. دلیل دیگر اختلاف مذهب او با عثمانی هاست) لکن علی رغم بی اعتنایی حاکمان جور، شعر او و به ویژه همین قصیده اش در محافل شیعی دست به دست می گشت و ادبایی که شرح حال او را نوشته اند، قصیده بائیه اش را به عنوان بهترین شعر وی نقل کرده اند. در توضیح این مدّعا مثالی می آوریم: در فاخر بودن ترکیب بند محتشم کاشانی هیچ جای تردید نیست، اما اگر محتشم این شعر را در محیطی غیر از ایران و حکومتی غیر شیعی می سرود، آیا به همین شهرت دست می یافت؟ چرا این قصیده چنین جایگاهی یافته است؟ پاسخ به این سؤال کمی مشکل است؛ زیرا اساس زیبایی شعر به عوامل متعدد لفظی و معنوی وابسته است و آنچه از مجموع آن عوامل در جان مخاطب می نشیند، یدرک و لایوصف است. اما شاید بتوان گفت که صالح الکوّاز در این شعر، علاوه بر آرایه های لفظی و معنوی، از آرایه تلمیح و تضمین به فراوانی استفاده کرده است؛ و اگرچه شعر او بیان واقعه جانسوز عاشوراست، اما در هر بیتی با تضمین یا تلمیح آیه ای از آیات قرآنی، به مقایسه شهیدان کربلا با پیامبران الهی و نیز مقایسه بانوان اهل بیت با بانوان محترمی که در قرآن نامشان آمده، پرداخته است. قرآن کلام مقدس الهی است و انبیای الهی چون یعقوب و یوسف و ایوب و داود و بانوانی چون مریم و هاجر، در هاله ای زیبا از قداست و پاکی می درخشند. صالح الکوّاز با تلمیحات زیبا و مقایسه ای دیدنی، نه تنها شکوه و حماسه و قداستی را که ذهن مخاطب به آن باور دارد برای امام حسین(علیه السلام) و خانواده و اصحابش تداعی می کند، بلکه بالاتر از آن را به تصویر می کشد. صالح الکوّاز حتی در قصیده خود به طور مستقیم از عاشورا و امام حسین(علیه السلام) نام نمی برد و درک این مطلب را نیز به خواننده وامی نهد و به این ترتیب هر تلمیحی را با تلمیحی دیگر می آمیزد و کشف این لایه های زیباست که لذت بخشی قصیده را به اوج می رساند. خواننده در وهله اول با شاعری چیره دست روبه رو می گردد که با انتخاب وزن مناسب و واژگان مسحورکننده، از اندوه خویش سخن می گوید؛ اما این اندوه چرا به اندوه یعقوب(علیه السلام) تشبیه شده است. اینجاست که تداعی داستان زیبای یعقوب و یوسف(صلی الله علیه و آله)و عشق شورانگیز آنها به یکدیگر را به خواننده می فهماند که این اندوه به سبب هجران در یک عشق مجازی بی ارزش نیست، بلکه عشقی پاک و آسمانی و پیامبرانه است. اما سؤال دیگری برای خواننده پیش می آید که اندوه شاعر که در کمّیت و کیفیّت، به اندوه یعقوب تشبیه شده، برای چیست؟ در مصرع بعد، شاعر از کشته شدگانی سخن می گوید که در خون خود غوطه ورند. خواننده از خود می پرسد به راستی اینها کیستند؟ اما شاعر به همین مقدار ایهام اکتفا می کند تا خواننده را وادار کند که در پی سؤال خود، ابیات بعدی را بخواند، لکن برای برتر نشان دادن اندوه خود، به مقایسه خون این کشتگان با خون دروغین در پیراهن یوسف اشاره می کند. باز باید خواننده داستان یوسف و توطئه برادرانش  ـ که ناجوانمردانه او را در چاه انداختند و شبانگاه پیراهن او را که به خونی دروغین آغشته بودند، نزد یعقوب آوردند ـ بداند تا به مقصود شاعر پی ببرد. همه این لایه های تودرتو که یکی پس از دیگری در ذهن خواننده، چهره می گشاید و موجب لذتی ژرف می شود، همراه با آرایه هایی ادبی از قبیل تلمیح، تضمین، جناس، تشبیه، تمثیل و غیره است، اما صالح الکوّاز از آرایه تلمیح، بیش از سایر آرایه ها در قصیده خود استفاده کرده و راز زیبایی جادویی قصیده او در همین است. تلمیح چیست؟ تلمیح در لغت به معنای نگاه کردن یا اشاره کردن به چیزی است؛ و در اصطلاح علم بدیع اشاره کردن به داستانی یا ضرب المثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر است. (4) فرق تلمیح با تضمین در آن است که در تلمیح به آیه ای یا حدیثی یا داستانی و مانند اینها اشاره می شود و شخص خواننده با تداعی معانی، از آن لذت می برد، مانند بیت اول از همین قصیده که به آیات مربوط به داستان یعقوب و یوسف اشاره دارد، بی آنکه عین آیات را بیاورد؛ ولی در تضمین عین آیه یا حدیث یا مَثَل مشهور آورده می شود، مانند این بیت از خواجه شیراز: چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوه (جنات تجری تحتها الأنهار) داشت استاد میر جلال الدین کزازی درباره تلمیح می گوید: چشمزد یا تلمیح آرایه ای است درونی که سخنور با آن، سخت کوتاه، از داستانی، مَثَلی، گفته ای و هرچه از این گونه، سخن در میان می آورد و آن داستان یا مَثَل یا گفته را به یک بارگی در ذهنِ سخن دوست برمی انگیزد. چشمزد آرایه ای است که سخنور به یاری آن می تواند بافتِ معنایی سروده را نیک ژرفا و گران مایگی بخشد و دریایی از اندیشه ها را در کوزه ای تنگ از واژگان فرو ریزد. از آنجاست که سخنورانی پندارآفرین و اندیشه ورز چون حافظ که سروده های خویش را با مایه ها و لایه هایی از نگاره ها و انگاره های شاعرانه، پی درپی و تودرتو، ژرفی و شگرفی می دهند، از این آرایه بسیار بهره برده اند. (5) تلمیح در ادب عربی، مصدری است از «لَمَحَ یلمَحُ» به معنای نگاه کردن؛ و در اصطلاح علم بدیع آن است که در میان کلام، به ضرب المثلی مشهور یا شعری نادر یا داستانی مشهور اشاره شود. سید علیخان معصوم مدنی تلمیح را در چهار قسم رتبه بندی کرده و فرموده است: «تلمیح یا آیه ای است یا حدیثی مشهور یا ضرب المثلی مشهور و یا شعری مشهور.» (6) شعر شاعران بزرگ چون حافظ، سعدی، نظامی و ... سرشار از این آرایۀ معنوی است. ارزش تلمیح به میزان تداعی ای بستگی دارد که از آن حاصل می شود. هرقدر داستان های مورد اشاره لطیف تر باشند، تلمیح تداعی لذت بخش تری را به وجود می آورند. لازمۀ بهره مندی از تلمیح آگاهی از دانسته ای است که شاعر یا نویسنده بدان اشاره می کند. شرح حال شاعر شاعر نامدار شیعه، شیخ صالح الکوّاز ملقب به ابومهدی فرزند حاج حمزه، از اعراب قبیله (خضیرات) یکی از عشایر معروف نجد و عراق است که در سال 1233 ق به دنیا آمد و در سال 1290 ق درگذشت. وی 57 سال زندگی کرد و در نجف اشرف به خاک سپرده شد. او برخلاف برادر کوچک ترش شیخ حمادی الکوّاز که درس نخوانده بود و شعر را فقط از سر ذوقِ فطری می گفت، دارای تبحّر و تخصّص فراوان در دانش نحو و ادبیات عرب بود و از جهات مختلف بر اقران و ادبای هم عصر خود برتری داشت. درباره او گفته اند موی محاسنش کم و گندمگون بود و شغل پدرش را که فروش کوزه، سبو و ظروف شیشه ای بود دنبال کرد و به همین دلیل به کوّاز (کوزه فروش) معروف شد. (7) شیخ صالح با وجود ضعف بدنی و درآمد کم، هرگز از راه شعرش نان نخورد. خطیب یعقوبی می گوید: «یکی از ثروتمندان از شیخ صالح خواست که ابیاتی در رثای پدر وی بسراید و در آن تاریخ وفاتش را درج نماید تا بر سنگ قبر او حک کنند. پس از آنکه شیخ صالح ابیات را می گوید آن شخص چهل لیره عثمانی توسط یکی از دوستان شیخ برای او می فرستد، اما شیخ صالح با عزّت نفس تمام از پذیرش آن خودداری می کند.» (8) لطافت ادبی و ظرافت و پرهیزکاری و ورع و تقوا و نیکوکاری در صالح الکوّاز فراهم آمده بود. مردم در یکی از مساجد نزدیک قبر جناب ابن طاووس در نماز به وی اقتدا می کردند و به عدالت او کمال اطمینان داشتند. شیخ صالح الکوّاز از معدود شاعرانی است که بسیاری از حوادث تاریخی را در شعرش به تصریح یا تلمیح آورده که حاکی از کمال احاطۀ او بر تاریخ و ادبیات می باشد. وی علوم نحو و صرف و منطق و معانی و بیان را نزد دایی اش شیخ علی العذاری و شیخ حسن فلوجی و سید مهدی السید داود آموخت و علوم دینی و فقه را از سید مهدی قزوینی فرا گرفت. به همین سبب در بسیاری از اشعارش به اصطلاحات اهل منطق برمی خوریم که حاکی از فضل و آگاهی اوست: شارکنها بعموم الجنس و انفردت عنهن فیما یخصّ النوع من نسب (9) هنگامی که شیخ صالح الکوّاز درگذشت، بسیاری از بزرگان شعر و ادب در سوگ او قصیده سرودند که پیشاپیش همه می توان از شاعر شهیر عرب، سید حیدر حلّی نام برد. سید حیدر در قصیده ای که در دیوان وی ثبت است می فرماید: کلّ یوم یسومنی الدّهر ثکلا ویرینی الخطوب شکلا فشکلاً (10) و شیخ محمد معروف به «ملّا» خطیب و ادیب مشهور در رثای او گفت: قالوا تعز فقلت أین عزائی والبین أصمی سهمه أحشائی و می افزاید: ذهب الردّی منه بنفس مکرم و منزّه عن ریبه و ریاء یبکیک مسجدک الذی هو لم یزل لک فی صلاه مزهراً و دعاء (11) از شیخ صالح سه فرزند به نام های شیخ مهدی و شیخ عبدالله و شیخ عبدالحسین باقی ماند. مقام شعری صالح الکوّاز از حاجی جواد بذقت، مشهورترین شاعر کربلا در عصر صالح الکوّاز، دربارۀ برترین شاعری که در رثای امام حسین(علیه السلام) شعر گفته سؤال کردند. وی گفت کسی است که امام حسین(علیه السلام) را به انبیای اولوالعزم در یک بیت تشبیه کرده است و او شیخ صالح الکوّاز است (12) که گفته است: کأنّ جسمک موسی مذ هوی صعقاً و أنّ رأسک روح الله مذ رفعا یعنی گویا جسم تو موسی است که بیهوش بر زمین افتاده است، و سر تو که بر فراز نی به آسمان رفته، عیسی روح الله است که به آسمان عروج کرده است. در این بیت به دو آیه قرآنی تلمیح شده است؛ یکی آنجا که موسی در اثر تجلی خداوند بر کوه، بیهوش بر زمین افتاد «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَل  جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا» (13) و دیگری «إ ذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى إ نِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إ لَی وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا.» (14) محافل حسینی از شعر صالح الکوّاز شاد می شدند و به شوق می آمدند، و برای او جایگاه ویژه ای در پهنه ادب و آثار دینی قائل بودند؛ زیرا در شعرهایش از هنر و صنایع ادبی و وقایع تاریخی چندان بود که کمتر ادبای دیگر هم عصر او به آن پرداخته بودند. اینها همه، غیر از استحکام و نظم عجیب و لطافت و روانی و دقت در معانی و صور خیال است که در شعرهایش موج می زند. بعضی از شعرهای او را شاعران دیگر عیناً با همان وزن و قافیه استقبال کرده اند که نشان دهنده جایگاه شعر او در میان ادباست. (15) 1. لِی حُزنُ یعقوبَ لا ینفَکُّ ذا لَهَبِ لِصُرَّعٍ نُصبَ عَینی لا الدَّمِ الکَذِبِ 2. و غِلمَه من بنی عَدنانَ أرسَلَها للجِدِّ والدُها فی الحَربِ لا اللَّعِبِ 3. و مَعشَرٍ راوَدَتهُم عن نُفُوسِهُمُ بِیضُ الضُّبَا غیرُ بِیضِ الخُرَّدِ العُرُبِ 4. فَأَنعَمُوا بِنُفُوسٍ لاعَدِیلَ لها حتَّی أُسِیلَت علی الخِرصانِ والقُضُبِ 5. فانظُر لأَجسادِهِم قَد قُدَّ من قُبُلٍ أعضاؤُها لا إِلی القُمصانِ والأُهُبِ 6. کُلٌّ رأَی ضُرَّ أَیوبٍ فَما رَکَضَت رِجلٌ لَهُ غیرَ حَوضِ الکَوثَرِ العَذِبِ 7. قامَت لَهُم رَحمَه البارِی تُمَرِّضُهُم جَرحی فَلَم تَدعُهُم لِلحِلفِ والغَضَبِ 8. وآنِسِینَ منَ الهَیجاءِ نارَ وَغی فی جانِبِ الطَّفِّ تَرمِی الشُّهبَ بالشُّهُبِ 9. فیمَّمُوها وَفی الأیمانِ بِیضُ ضُباً وَما لَهُم غَیرُ نَصرِاللهِ مِن إِرَبِ 10. تَهُشُّ فِیها علی آسادِ مَعرَکه هَشَّ الکَلیمِ علی الأغنامِ لِلعُشُبِ 11. إِذا انتَضَوها بجَمعٍ من عَدُوِّهُمُ فَالهامُ ساجِده مِنها علی التُّرُبِ 12. و مُوِلجینَ نَهارَ المَشرِفیه فی لیلِ العَجاجَه یومَ الرَّوعِ والرَّهَبِ 13. وَرَازِقی الطَّیرِ ما شاءَت قَواضِبُهُم مِن کُلِّ شِلوٍ مِنَ الأَعداءِ مُقتضَبِ 14. و مُبتَلَینَ بنَهرٍ ما لِوارِدِهِ منَ الشَّهادَهِ غیرُ البُعدِ والحُجُبِ 15. فلَن تَبُلَّ ولا فی غَرفَه أَبَداً منهُ غَلیلَ فُؤادٍ بالظَّما عَطِبِ 16. حتّی قَضَوا فغَدا کُلٌّ بمَصرَعِهِ سَکِینه وَسطَ تابُوتٍ مَنَ الکُثُبِ 17. فَلیبکِ (طالوتُ) حُزناً لِلبقِیه مَن قَد نالَ (داوُدُ) فیهِ أَعظَمَ الغَلَبِ 18. أَضحی وکانَت لهُ الأملاکُ حامله مُقَیداً فَوقَ مَهزُولٍ بلا قَتَبِ 19. یرنُو إِلی (النّاشِراتِ) الدَّمعَ طاوِیه أَضلَاعُهُنَّ علی جَمرٍ مِنَ النُّوَبِ 20. و (اَلعادیاتِ) منَ الفُسطاطِ ضابِحَه وَ (المُوریاتِ) زِنادَ الحُزنِ فی لَهَبِ 21. و (المُرسلاتِ) من الأجفانِ عَبرَتَها و (النّازعاتِ) بُرُوداً فی یدِ السَّلَبِ 22. و (الذّاریاتِ) تُراباً فَوقَ أرؤُسِها حُزناً لِکُلِّ صَریعٍ بالعَرا تَرِبِ 23. و رُبَّ مُرضِعَه مِنهُنَّ قَد نَظَرَت رَضِیعَها فاحِصَ الرِّجلَینِ فی التُّرِبِ 24. تَشُوطُ عَنهُ و تَأتِیه مُکابِدَه مِن حالِهِ وظَمَاها أَعظَمُ الکُرَبِ 25. فَقِس (بِهاجِرَ) ( إِسماعیلُ) أحزنَها مَتَی تَشُط عَنهُ مِن حَرِّ الظَّما تَؤُبِ 26. وَما حَکَتها وَلا (أُمُّ الکَلیمِ) أَسی غَداه فی الیمِّ أَلقَتهُ منَ الطَّلَبِ 27. هذی إِلَیها ابنُها قَد عادَ مُرتَضَعاً و هذاهِ قد سُقِی بالبارِدِ العَذِبِ 28. فأَینَ هاتانِ مِمَّن قَد قَضَی عَطَشاً رَضِیعُها ونَأی عَنها وَلَم یؤُبِ 29. بَل آبَ مُذ آبَ مَقتُولاً و مُنتَهِلا مِن نَحرِهِ بِدَمٍ کالغَیثِ مُنسَکِبِ 30. شَارَکنها بِعُمُومِ الجِنسِ و انفَرَدَت عَنهُنَّ فیما یخُصُّ النَّوعَ مِن نَسَبِ 31. کانَت تُرَجِّی عَزاءاً فِیهِ بَعدَ أبٍ لَهُ فَلَم تَحظَ بِابنٍ لا ولا بِأبِ 32. فَأَصبَحَت بِنَهَارٍ لا ذُکَاءَ لَهُ وباتَتِ الَّلیلَ فِی جَوٍّ بِلا شُهُبِ 33. وَصِبیه مَن بنی الزَّهراءِ مُربَقَه بالحَبلِ بَینَ بنی حَمَّاله الحَطَبِ 34. کأَنَّ کُلَّ فُؤُادٍ مِن عَدُوِّهُمُ صَخرُ بنُ حَربٍ غَدا یفرِیه بالحَرَبِ 35. لَیتَ الأُلی أَطعَمُوا المِسکِینَ قُوتَهُمُ و تَالییهِ وَهُم فِی غَایه السَّغَبِ 36. حتِّی أَتَی (هَل أَتَی) فی مَدحِ فَضلِهُمُ مَنَ الإِلهِ لَهُم فِی أَشرَفِ الکُتُبِ 37. یرَونَ بِالطَّفِّ أَیتاماً لَهُم أُسِرَت یستَصرِخُونَ مِن الآباءِ کُلَّ أَبِی 38. وأرؤُسٍ سائراتٍ بالرِّماحِ رَمَی مَسیرُها عُلَماءَ النَّجمِ بالعَطَبِ 39. تَرَی نُجُوماً لَدی الآفاقِ سائرَه غَیرَ الَّتی عُهِدَت بِالسَّبعَه الشُّهُبِ 40. کَواکِبٌ فی سَمَا الهَیجاءِ ثابِتَه سَارَت، وَلکِن بأَطرافِ القَنَا السُّلُبِ 41. لَم أَدرِ والسُّمرُ مُذ ناءَت بِها اضطَرَبَت مِن شِدَّه الخَوفِ أَم مِن شِدَّه الطَّرَبِ 42. لَا غَروَ إِن هَزَّها تِیه غَداه غَدَت مَشارِقاً لِبُدُورِ العِزِّ وِالحَسَبِ 43. وأِن تُرَع فَلِما وَشکاً لَهُ نَظَرَت مِن حَطِّها بِصُدُورِ القَومِ واللَّبَبِ 44. وکَیفَ لم تَضطَرِب والحامِلُونَ لَها لَم یبقَ مِنها فُؤادٌ غَیرَ مُضطَرِبِ 45. لِعُظمِ ما شاهَدُوا یومَ الطُّفُوفِ، فَهُم یرَونَهُ فی بَعیدِ العَهدِ عَن کَثَبِ 46. بُعداً لِقومٍ أبادُوا خِصبَ رَبعِهِمُ فَأصبَحُوا بَعدَهُم فِی مَربَعٍ جَدِبِ 47. والقاتِلِینَ لِساداتٍ لَهُم حَسَداً عَلَی عُلَی الشَّرَفِ الوَضَّاحِ والحَسَبِ 48. والفَضلُ آفَه أهلِیهِ، و یوسُفُ فی غَیابَه الجُبِّ لَولا الفَضلُ لَم یغِبِ 49. وصَفوَه اللهِ لَم یسجُد لَهُ حَسَداً إِبلیسُ لَمَّا رَأی مِن أشرَفِ الرُّتَبِ 50. یا سَادِتی یابَنی الهادی و مَن لَهُمُ بَثّی و حُزنی إِذا ما ضَاقَ دَهرِی بِی 51. نَدَبتُکُم فَأجِیبُونِِی، فَلَستُ أرَی سِواکُمُ مُستَجِیباً صَوتَ مُنتَدِبِ 52. فَأنتُمُ کاشِفُوا البَلوَی، و عِندَکُمُ صِدقُ الأمانِی فَلَم تَکذِب وَلَم تَخِبِ 53. ألَستُمُ جَعَلَ البارِی بِیُمنِکُمُ رِزقَ الخَلائقِ مِن عُجمٍ و مِن عَرَبِ؟! 54. بَل أنتُمُ سَبَبٌ بالعَرشٍ مُتَّصِلٌ لِکُلِّ ذِی سَبَبٍ أو غَیرِ ذِی سَبَبِ (16) پی نوشت: 1. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 2، ص 266؛ امینی، الغدیر، ج 2، ص 369. 2. موسوی گرمارودی، از نجوای اندوه، ص 29. 3. اصفهانی، الاغانی، ج 7، ص 249. 4. معین، فرهنگ فارسی، ج 1، ص 1135. 5. کزازی، بدیع (زیباشناسی سخن پارسی)، ص 110. 6. عکّاوی، المعجم المفصّل فی علم البلاغه (البدیع و البیان و المعانی)، ص 422. 7. شبّر، ادب الطّف أو شعراء الحسین(علیه السلام)، ج 7، ص 213. 8. همان. 9. ر.ک به: قصیده حاضر بیت 30. 10. حلّی، دیوان شعر، ج 2، ص 136. 11. یعقوبی، البابلیات، ج 2، ص 88 . 12. شبّر، ادب الطّف أو شعراء الحسین(علیه السلام)، ج 7، ص 214. 13. و همین که پروردگارش بر آن کوه تجلّی کرد آن را با خاک یکسان ساخت و موسی بیهوش افتاد. (اعراف (7): 143) 14. خداوند فرمود: ای عیسی من بازگیرنده تو و فرابرنده تو، سوی خویش و رهایی بخش تو از گروه کافرانم. (آل عمران (3): 55) 15. شبّر، ادب الطّف أو شعراء الحسین(علیه السلام)، ج 7، ص 215. 16. صالح الکواز، دیوان الشیخ صالح الکواز، ص 27 ـ 24. سید مرتضی موسوی گرمارودی: استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد. فصلنامه پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی 12 ادامه دارد...



94/08/01 - 05:32





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن