واضح آرشیو وب فارسی:وارث: مراسم شب پنجم محرم با سخنرانی حجت الاسلام ناصری پور و مداحی حاج عبدالرضا هلالی، کربلایی حسن حسینخانی و کربلایی محمدحسین حدادیان در حسینیۀ فاطمة الزهرا (س) برگزار شد.وارث : مراسم شب پنجم محرم با سخنرانی حجت الاسلام ناصری پور و مداحی حاج عبدالرضا هلالی، کربلایی حسن حسینخانی و کربلایی محمدحسین حدادیان در حسینیۀ فاطمة الزهرا سلام الله علیها برگزار شد. در ادامۀ خبر متن سخنرانی حجت الاسلام ناصری پور را می خوانید: خطر جدی ای که امام حسین(ع) به مردم گوشزد کرد امام سجاد علیه السلام در دو روایت معتبر می فرماید: تا زمان شهادت امام حسین علیه السلام مردم به ما رجوع نداشتند. بعد از شهادت این اتفاق به سرعت به وقوع می پیوندد که دیگر امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام مکتب های اصلی و بحث های اصلی دین را در حوزۀ فقه و فلسفه و مبانی و در اساس رفع شبهات مسمانان دارند. امام حسین علیه السلام از روزی که وارد کربلا شد یک خطر را به مردم گوشزد کرد. ایشان فرمود که مردم بندۀ دنیا هستند: «الناس عبید الدنیا» جملۀ بعد ایشان هشدار جدی دارد: آقا فرمود: دین لغلغۀ زبان است. بعضی ها فقط در کلام دین دارند. همۀ آدم ها یک پستوی زندگی دارند. یک جعبۀ سیاه در زندگی شان هست که اتفاقات بسیار مهمی در آن رخ می دهد که ما به آن توجه نداریم. الان در مجلس امام حسین علیه السلام هستیم و قبولمان کرده اند ولی اگر یک غیبت یا دروغ یا تهمت داشته باشیم خیلی از اثرات مثبتی را که در این دنیا به ما داده اند به راحتی- ممکن است در همین مجلس- از ما بگیرند. شیطان بیکار نمی نشیند. همانگونه که روز عاشورا خیلی تلاش کرد و امام حسین علیه السلام چندجا باید جلوی شیطان می ایستاد، همینگونه در مجلس امام حسین علیه السلام هم می آید. شخص در اوج عبادت است خودش را در اوج حال معنوی می بیند ولی شیطان دارد کار خودش را می کند. این خیلی خطرناک است ،به ویژه برای جوانترها. حدیث امام حسین(ع) راجع به یارانشان امام حسین علیه السلام قبل از این که وارد راه شود، یک حدیث راجع به یارانش دارد: بگردید ببینید خصوصیاتی که امام حسین علیه السلام می گوید بین این یاران وجود دارد یا نه؟ ایشان می فرماید: «ان اعلم اصحابا اولی و لا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر و اصدق من اهل بیتی» 1 این را می دانند در بین همۀ یاران دنیا بهترین یاران، یاران من هستند، صادق ترین و باوفاترین اهل بیتها، اهل بیت من هستند. این حدیث آنقدر مهم بوده که بعد از اباعبدالله علیه السلام مدام خواص نزد هر امامی می رفتند و می گفتند معنای این چیست؟ یعنی ما دیگر در این صف نیستیم؟ از روز حادثۀ کربلا تا روزی که به شام برگشتند همۀ این کاروان یک نوا داشتند. هیچ کس ابراز نگرانی و پشیمانی نکرد. می گفتند: «ما رایت الا جمیلا.» کجای صحنۀ کشتار و فاجعه و بلا زیبا است؟ آنجا که خدا همه جا هست. آنجا که می گویند حسین علیه السلام به بهترین شکل نزد خدای خودش رفت. در اوج مصیبت این زیبایی هم وجود دارد. امام کاظم علیه السلام راجع به این اتفاق حدیثی دارد که خوب است به آن دقت کنیم: « وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِی أَرْبَعٍ» ، همۀ بصیرت و آگاهی و فهم و عقلی که یک نفر باید در زندگی اش داشته باشد برای اینکه دینش را عرضه کند، مربوط به یک چیز است. امام کاظم علیه السلام ذیل این جملۀ امام حسین علیه السلام که اینها بهترین یاران من هستند، فرمود: معرفتشان بالا بود بعد فرمود: برای بالا بردن معرفت باید چهار موضوع را بدانید، تمام معرفت همین در چهار موضوع است. حدیث معرفت « وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ الثَّانِیَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَ الثَّالِثَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ وَ الرَّابِعَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ» 2 اول، ان تعرف ربک خدایت را بشناس. "خداشناسی" امر مهمی است. توحید عالی ترین سطح فهم معرفتی است. وقتی به امام رضا علیه السلام گفتند مهم ترین مباحث را در جلسه داشته باشید رسالۀ توحیدیه را گفتند. حدیث سلسلة الذهب سرآغاز آن جریان توحیدی است که گفتند. این که به واقع همه وجود به این پی می برد که خدا هست و هر اتفاقی دارد برایش می افتد، خداست که حاکم است. اعتماد به خدا خیلی مهم است. کسی موفق است که علاوه بر اعتقاد به خدا، اعتماد به خدا دارد. دوم، ان تعرف ما صنع بک ببینیم خدا از ما چه می خواهد. اصل وظیفۀ ما این است که خدا از ما چه می خواهد. نسبت ما با خدا کجاست. کجا باید یک حرفی را بزنیم و کجا باید سکوت کنیم. کجا باید بنشینیم و کجا باید کار کنیم. این وظیفه خیلی مهم است. سوم، ان تعرف ما اراد منک او چه می خواهد و ما باید در راه آن خواسته چه کار کنیم. کلاه شرعی نگذاریم. حساسیت در جامعه اسلامی کم است. عده ای دنبال این هستند که غیرت را از دین بگیرند. اگر زمانی غیرت از دین گرفته شود چیزی از دین باقی نمی ماند. چهارم، ان تعرف ما یخرجک من دینک بشناسیم چه چیزی ما را از دین بیرون می برد. خیلی مهم است. امام حسین علیه السلام می گوید: سه راه زمینی و هفت راه آسمانی برای رسیدن به خدا وجود دارد و بهترین راه، راه زرنگ ها و آدم های هوشیار است. معرفی چند تن از افراد هوشیار و زرنگ توسط امام زهیر امام می گوید: زهیر جزء هوشیاران است. زهیر با همسرش می رفت. سه بار کاروانش با کاروان امام حسین علیه السلام برخورد کرد. هربار امام حسین علیه السلام شخصی دنبالش فرستاد. بار سوم حضرت علی اکبر علیه السلام رفت. گفت: زهیر پدرم با شما کار دارد. او گفت: ما کاری با ایشان نداریم. من با همسرم چندروزی برای گردش آمدیم. سپس همسر زهیر گفت: در مکتب نصرانی ها جای پای اسب حضرت داوود علیه السلام را می بوسند . ایشان که دیگر نوۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله است. همسرش می گوید: لقمۀ اول را خورده بودم لقمه دوم در دستم بود دیدم زهیر آمد و گفت تمام مالم برای شما باشد. من می خواهم با حسین علیه السلام بروم. رجزهای زهیر را بخوانید. عصر تاسوعا وقتی شمر فریاد می زد عباس، حضرت عباس علیه السلام که خیلی ناراحت بوده، خودش را پنهان می کند که من نشنیدم. امام حسین علیه السلام به ایشان گفتند که عباس شما را صدا می کنند. زهیر می گوید: برو ببین چه می گوید، در جمله ای می گوید یادت باشد حسین را تنها نگذاری. بعد حضرت عباس علیه السلام چنان به قبضۀ شمشیر فشار می آورد که حمایل پاره می شود. روز عاشورا زهیر تنها کسی بود که گُردزَن های سپاه روی بدن او افتادند و او را له کردند. سرش را هم بریدند. وقتی اباعبدالله علیه السلام لحظات آخر می گوید: "هل من ناصر ینصرنی"، همه دیدند که این بدنِ له شدۀ بی سر ایستاد و چند قدم به سمت امام حسین علیه السلام برداشت. این تخیل نیست. جسم زهیر هم تسلیم محض امام حسین علیه السلام است. حبیب یکی دیگر از افراد هوشیار حبیب بود. پیک نامه ای آورد با این مضمون که من الغریب الی الحبیب. حبیب می گوید: بعد از خواندن نامه چهار ستون بدنم لرزید فرزند زهرا سلام الله علیها به جایی رسیده که لفظش در نامه غریب ماندن است. آمد به همسرش گفت: اگر روزی اباعبدالله علیه السلام مرا دعوت کند نظر شما چیست؟ گفت: همه عالم فدای یک تار موی حسین علیه السلام. گفت: پس حسین علیه السلام مرا دعوت کرده است. همسرش گفت: کجا می روی ؟ گفت: می روم محاسنم را خضاب کنم. دستش را گرفت و با هم نشستند این نامه را خواندند. گریه کردند. قرار گذاشتند نیمه شب بیرون شهر برود. به غلامش گفت : اسب های مرا بیاورد. وقتی خواستند حرکت کنند دیدند غلام پشت سر ایشان دارد می رود. گفت: تو آزادی برو. باز دیدند او دارد می آید. گفت: حالا که می خواهی پیش حسین علیه السلام بروی آزادم کردی؟ من عاشق حسین علیه السلام هستم. من دلداده حسین علیه السلام هستم. سرمبارک حبیب را بریدند آن را به اسب بستند و در کوفه می چرخاندند. جُون یکی از انسان های هوشیار دیگر جُون، غلام سیاهپوست امام حسین علیه السلام است. او می گفت: حسین جان چون سیاهم و بدنم بو می دهد نمی گذاری که به میدان بروم؟ بعد امام حسین علیه السلام: به او گفت آماده شد. اول پشت خیمۀ عقیل بن هاشم رفت. گفت: من را حلال کن دارم می روم. او وقتی به میدان رفت، فریاد زد: "امیری حسین و نعم الامیر" وهب یکی دیگر از افراد زرنگ وهب بود. حر یکی از زرنگ ترین ها حر بود. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. به پسرش گفت: دستان و چشمانم را ببند و چکمه هایم را دور گردنم بینداز و قرآن و شمشیر را دستم بگذار و مرا به سمت خیمه های حسین علیه السلام ببر. داد زدند یااباعبدالله! حر آمده است. آقای ما خیلی مهربان بود، نزدیک حر آمد. چشمانش را باز کرد و گفت سرت را بالا بگیر. گفت: مرا بخشیدی؟ گفتند بله بخشیدمت. بعد فرمود: آقا یک خواهش دارم می روی از زینب کبری سلامالله علیها برای من حلالیت بگیری؟ آخر من دل زینب سلام الله علیها و بچه هایت را لرزاندم. /1102101306 پی نوشت: 1. بحارالانوار/ ج 44 2. کنزالفوائد/ج 1/ص 219 بحارالانوار
دوشنبه ، ۲۷مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: وارث]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]