محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840350199
تنها راه صلح در جهان نگرش عرفانی است
واضح آرشیو وب فارسی:پویش: شما می توانید نگرش عرفانی را تا حدی در خود تقویت کرده باشید، من موفق به حد کمتری شده باشم و دیگری هم موفق به حد بیشتری شده باشد ولی به همین میزان که نگرش عارفانه مان ذومراتب استهر ساعت از شبانه روز که تلویزیون را روشن می کنیم، اخباری می شنویم، حتما گوشه و کناری از جهان را در جنگ، خشونت و خونریزی می بینیم. آن یکی کشور به کشور دیگری یورش برده، سفید پوستی به کلیسای سیاهپوستان رفته و چندین نفر را قتل عام کرده، فرقه تندروی مذهبی ای سر عده ای که غیر از او فکر می کنند را از تن جدا کرده و... همه هم در قرن بیست و یکم در حال اتفاق افتادن است؛ عصری که بشر میراث دار قرن ها تفکر درباره صلح، تساهل، مدارا و عدم خشونت است. زمان هایی که اگرچه جنگ های سنتی دیگر کمتر اتفاق می افتد اما خشونت و جنگ طلبی به شکل های دیگری همواره در حال رخ دادن است. البته باید اقرار کرد که در هیچ دوره ای هم این حجم از فعالیت برای رسیدن به صلح وجود نداشته است. یک روز هم در سال به همین نام وجود دارد. این روز (روز جهانی صلح) همه ساله در ۲۱ سپتامبر برپا و مراسم های مختلف در گوشه و کنار جهان به این مناسبت برگزار می شود. در ایران هم به پاس این روز مراسم و نشست های بسیاری برگزار می شود. یکی از این نشست ها که توسط موسسه سروش مولانا برگزار شد، جان آشنا، جان آشتی جو نام داشت که مصطفی ملکیان در آن به ایراد سخنرانی و بررسی نسبت عرفان و صلح پرداخت. ملکیان نگرش عرفانی و به خصوص عشق آگاپه ای را که در عرفا وجود دارد تنها راه رسیدن به صلح می داند. وی بر لزوم از بین رفتن مرزهایی که موجب برهم خوردن صلح می شود تاکید می کند. با خواندن بیتی از مولانا به سراغ خلاصه ای از سخنرانی ملکیان در روز جهانی صلح می رویم. در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک/ به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم. مراد از جان آشنا عنوانی که برای سخنرانی خودم انتخاب کرده ام، جان آشنا، جان آشتی جو است. مرادم از جان آشنا، جان آشنا با حقایق هستی است که در فرهنگ ما از آن به جان عارف، انسان عارف تعبیر می شود و مرادم از جان آشتی جو، همه کسانی است که در اندیشه صلح هستند. صلح با تمام اجزای هستی و از جمله صلح در عالم انسانی با همنوعان خودشان. بنابراین موضوع بحث، عرفان و صلح و تاثیر مثبتی است که جان عارف می تواند اولا در صلح گستری داشته باشد و ثانیا هم در ژرفا بخشیدن، توسعه و تعمیق صلح داشته باشد. گستردن دامنه صلح به تمام اجزای عالم هستی- انسانی و هم عمق بخشیدن به صلحی که قبلا با بخشی از این جهان داشته ایم. این موضوع سخن بنده است. در سخنرانی دیگری گفتم که صلح در زبان فارسی حداقل به هفت معنا به کار می رود. مراد من از صلح در اینجا چهار معنی از آن معانی است. به سه معنای دیگر کار ندارم. من کاری ندارم به صلحی که همیشه پس از جنگ به کار برده می شود و به معنای ترک و عدم مخاصمه است. وقتی که دو گروه با یکدیگر می جنگند ولی بنا به عللی تصمیم می گیرند، مخاصمه را ترک کنند، ما از این ترک مخاصمه به صلح تعبیر می کنیم و می گوییم میان طرفین صلح به وجود آمده است. من به این نوع صلح کاری ندارم. من به صلح قبل از جنگ کار دارم و نه به صلح بعد از جنگ چون اصلا سخن من بر این است که عرفان واقعی جلوی وقوع جنگ را می گیرد و نه اینکه بعد از وقوع جنگ موجب آشتی متخاصمان و طرفین نزاع می شود. چهار معنایی که در این بحث مقصود من است معناهایی هستند که امروزه ما در علوم اجتماعی با آنها سرو کار داریم. چهار معنی صلح در علوم اجتماعی معنای اول صلح در علوم اجتماعی، حالتی است که افراد آن جامعه آزاد و رها از هر گونه آشفتگی و آشوبی هستند. اگر شهروندان و افراد جامعه ای نوعی آزادی و رهایی داشته باشند از آشوبی و آشوبناکی و آشفتگی، در این صورت خواهیم گفت که این جامعه در صلح به سر می برد. در اینجا صلح به معنای آرامش عمومی است. این یکی از معانی صلح است. معنای دوم صلح در واقع امنیت و نظم یا امنیت و نظمی است که در یک جامعه برقرار است. خواه برقرار کننده این امنیت یا نظم یا امنیت و نظم قانون باشد، خواه افکار عمومی و خواه آداب و رسوم و عرف و عادات آن اجتماع. اگر به هر کدام از این سه علت، در جامعه ای امنیت یا نظم یا امنیت و نظم برقرار بود آن جامعه را در علوم اجتماعی به جامعه ای می شناسیم که دارای حالت صلح است. معنای سوم صلح دغدغه مداخله یا مزاحمت یک نیروی خارجی را در جامعه نداشتن است. اگر افراد یک جامعه بیم و دغدغه ای، خارخار و خلجان ذهنی نداشته باشند که مبادا یک نیروی خارجی از ورای مرزها در زندگی شان مداخله یا مزاحمت ایجاد کند، در این صورت می گویند مردم این جامعه در حالت صلح به سر می برند. معنای چهارم این است که افراد جامعه در روابط خودشان با یکدیگر نوعی هماهنگی و سازگاری داشته باشند. من رشته های تو را پنبه نکنم و تو هم رشته های من را پنبه نکنی. هر دو همراه و هماهنگ و سازگار با یکدیگر رفتار کنیم. از آنجایی که هیچ فردی در جامعه ای با همه افراد آن جامعه سروکار ندارد، این معنای چهارم محدود می شود به اشخاصی که زندگی من با آنها به نوعی پیوند خورده است. این پیوند هم می تواند خویشاوندی، همکاری، دوستی یا پیوندهای گهگاهی باشد، ارتباط هماهنگ و سازگار باشد و نه ارتباطی که در مقام خنثی کردن کاری است که طرف مقابلم می کند، در این صورت گفته می شود که من با دیگران در صلح هستم و اگر اکثریت افراد جامعه ای، چنین حالتی را نسبت به یکدیگر داشته باشند و نخواهند رشته های یکدیگر را پنبه کنند، نخواهند فعالیت های یکدیگر را بی اثر و خنثی کنند، در این صورت گفته می شود در این جامعه حالت صلح برقرار است. بنابراین تفکیک مفهومی که انجام دادم در واقع دایر مدار این خواهد بود که نگرش عرفانی به جهان چه تاثیری در ایجاد جامعه ای خواهد داشت که یک یا دو یا سه یا همه آن چهار تا صفت را داشته باشد. مراد من این است. اما همان طور که گفتم به صلح به معنای آنچه پس از ترک مخاصمه واقع می شود، فعلا اصلا کاری ندارم. دو معنای دیگر هم در زبان فارسی برای صلح قایل هستیم که یکی از آنها معنای روانی و دیگری معنی فیزیکی است. به این معنا هم کاری ندارم. عرفان چیست و عارف کیست؟ در باب عرفان بارها و بارها و به کرات به مناسبت پیشگیری نیک خواهانه و دلسوزانه از وقوع بسیاری از خطاها، گفته ام که عرفان در فرهنگ ما با بسیاری از چیزها خلط می شود. برای اینکه این خلط صورت نگیرد، دایما گوشزد کرده ام که باید تفاوت میان عرفان و پدیده های هم مرز واقعا یا هم مرز به حسب گمان و ظن خودمان را بدانیم. عارف با مومن تفاوت دارد. عارف با متدین فرق می کند. یک عارف می تواند در عین حال که عارف است متدین باشد همان طور که یک ریاضیدان هم می تواند در عین اینکه ریاضیدان است، نقاش هم باشد اما باعث نمی شود که نقاشی همان ریاضیات باشد یا ریاضیات همان نقاشی باشد. نقاشی و ریاضیات تفکیک مفهومی بسیار دقیق دارند اگرچه مصداقا و در دنیای واقع محال نیست که کسی هم مصداق نقاشی باشد و هم مصداق ریاضیات باشد و هر دو را در عین حال بداند. من به تفکیک مفهومی کار دارم. به لحاظ مفهومی، عرفان غیر از ایمان و مومن بودن است. ایمان و مومن بودن یک داستان است و عرفان و عارف بودن داستان دیگری. به همین ترتیب عارف به لحاظ مفهومی و معنایی با متدین فرق می کند. به همین ترتیب همان طور که بوعلی سینا با دقت در کتاب اشارات گزارش کرده، عارف با زاهد و عابد فرق می کند. زهد و عبادت غیر از عرفان هستند. به همین ترتیب عارف با انسان اخلاقی هم فرق می کند. ممکن است کسی هم عرفان داشته باشد و هم اخلاقی زیستن را با عرفان خودش قرین کرده باشد. اما به صورت مفهومی تفاوت دارند. به زبان ساده تر، نمی توان به هر آدم نازنینی عارف گفت. ما در فرهنگ مان آدم های نازنین و خوش برخورد و مخصوصا مسالمت جو را گمان می کنیم عارف هستند. هر عارفی مسالمت جو است اما هر کسی که نرم، مسالمت جو و لین است، لزوما عارف نیست. همچنین عارف به معنای کسی نیست که اشعار عارفانه می گوید. فراوان هستند کسانی که در طول تاریخ و به خصوص در فرهنگ ما مسلمانان اشعار عارفانه گفته اند یعنی در اشعارشان از ترمینولوژی عرفان استفاده کرده اند. از الفاظ و مفاهیمی استفاده کرده اند که عارفان هم از آن الفاظ و مفاهیم استفاده می کنند. اصلاو ابدا اینها عارف نیستند. به همین جهت بوده است که بارها تاکید کرده ام بسیاری از شاعرانی که در فرهنگ خودمان به عنوان عارف می شناسیم، به خطا آنها را عارف می نامیم چون دیده ایم اصطلاحات عرفانی به کار می برند. از ترمینولوژی و فرهنگ لغات عارفان استفاده می کنند. اصلاو ابدا این طور نیست. کسانی که متون عرفانی را شرح و تفسیر می کنند و حتی در حین این شرح و تفسیر، آموزه های عارفان را تایید هم می کنند، اینها هم لزوما عارف نیستند. من اگر شارح و مدرس متون عرفانی باشم، حتی اگر موید آموزه هایی باشم که آنها را شرح و تفسیر می کنم، باز هم نمی توان من را عارف نامید. عارف داستان دیگری دارد و اگر اتفاقا به آن داستان دیگر به دقت توجه شود، آن وقت معلوم می شود که اگر عارف این است، اصلا صلح فقط از دل عرفان قابل استخراج است. فقط قابل استخراج، استنباط و استنتاج از دل خود عارفانه زیستن است. یکی از لوازم لاینفک عارفانه زیستن این است که شخص صلح جو و آشتی جو باشد. پس عارف به معنای دقیق کلمه یعنی کسی که به یک راز بزرگ پی برده است. شما توجه می کنید که در زبان های اروپایی، وقتی که می خواهند از عرفان تعبیر کنند، معمولا از ماده Mysticism و mystic و امثال و ذالک استفاده می کنند. می دانید که کلمه Mysticism به معنای عرفان یا mystic به معنای عارف از کلمه ای یونانی گرفته شده که آن کلمه یونانی، Mosto است. Mosto یعنی با دهان پر از آرد سخن گفتن. شما نمی توانید با دهان پر از آرد سخن بگویید. یا باید آردها را بیرون بریزید یا از سخن گفتن برکنار بمانید. در واقع mystic یعنی کسی که می خواهد با دهان پر از آرد سخن بگوید. چیستی آن آرد داستان دیگری است اما سخنی که می خواهد بگوید، راز است. به همین دلیل گاهی وقت ها از Mysticism به جای عرفان، «رازآشنایی» تعبیر می کنند؛ اینکه با رازی آشنایی پیدا کرده ای که اکثر مردم با آن راز آشنایی پیدا نکرده اند. آن رازی که عارف با آن آشنایی پیدا کرده است، یک واقعیت است و واقعی ترین واقعیت جهان هستی هم هست. اما واقعیتی است بسیار دشوار که من و امثال من تا آخر عمرمان هم نیابیم. آن واقعیت این است که جهان هستی با وجود تمام کثرت هایش، یک وحدت در پشت خود دارد. یا به تعبیر دیگری، جهان هستی را فقط یک موجود پر کرده است. بنابراین عرفان به معنای پی بردن به این واقعیت است که موجود یگانه ای جهان هستی را پر کرده است یا موجودات چه بدانند و چه ندانند، یگانه هستند. از این نظر عرفان به معنای ادراک موجود یگانه یا ادراک یگانگی موجودات است. اگر من شما را می بینم و به کثرت ظاهری تان هنوز وقوف دارم اما پشت کثرت ظاهری تان یک وحدت می بینم. در اینجا من یگانگی موجودات را ادراک می کنم. اما اگر پیش تر از این رفتم و حتی کثرت ظاهری شما را هم ادراک نکردم و فقط وحدتی که در پس این کثرت وجود دارد را ادراک کردم، در این صورت من دیگر یگانگی موجودات را ادراک نمی کنم. موجودی یگانه را ادراک می کنم. می بینم که جهان هستی را فقط یک موجود پر کرده است و ما گمان می کنیم که جهان هستی پر از موجودات متغایرند. پر از موجوداتی که هر کدام با دیگری اثنینیت و دوگانگی دارند. به هر حال عرفان یعنی یگانگی همه موجودات یا ادراک موجود یگانه. اما لغت ادراک باز کمی اندک است. چون محال نیست فیلسوفی پدید بیاید که با استدلال فلسفی پی ببرد جهان را یک موجود پر کرده است. یا پی ببرد پشت این کثرت و چندگانگی و چندگونگی موجودات جهان هستی نوعی وحدت، یگانگی و یک گونگی وجود دارد. هیچ بعید نیست فیلسوفی به این پی ببرد. کما اینکه شاخص ترین فیلسوفی که در تاریخ فلسفه غرب به این نکته پی برد، اسپینوزاست. اسپینوزا به این نکته با استدلال فلسفی پی برد و دریافت که همه جهان هستی را یک موجود پر کرده است. اسپینوزا می گفت که اسم این موجود را هم می توان طبیعت گذاشت و هم خدا. هیچ بعید نیست که فیلسوفی مثل فیلون اسکندرانی یا فلوطین یا اسپینوزا با استدلال عقلی و فلسفی به این نکته پی ببرد. اعم از اینکه ما امروز این استدلال فلسفی را قانع کننده ببینیم یا نبینیم. اما این فیلسوف در عین حال که ادراک یگانگی موجودات یا ادعای موجود یگانه را کرده است، عارف نیست. همان طور که گفتم برای عارف بودن، تعبیر ادراک هم کافی نیست. باید این یگانگی موجودات یا موجود یگانه را تجربه کرده باشد. باید احساس کرده باشد. به تعبیر دقیق تر از این دو، باید یافته باشد و از این دقیق تر هم باید دریافته باشد. یعنی در درون خودش یافته باشد که جهان هستی ظرف یک مظروف بیشتر نیست. یک موجود است که ظرف جهان هستی را پر کرده و ورای این یک موجود، هر چه می بینیم، اوصاف، ویژگی ها، شؤن، تجلیلات و... آن موجود است. عارف کسی است که اندریافت یگانگی موجودات یا اندریافت موجودات یگانه نصیبش شده، دریافته، احساس کرده و تجربه کرده است. فرق این تجربه و اندریافت که در عارف وجود دارد با ادراکی که در امثال اسپینوزا و فلوطین وجود دارد، این است که اگر تو چیزی را اندریافت، تجربه و احساس کرده باشی، دیگر هر چه در زندگی، خلاف این امور برایت پیش بیاید از عقیده اولیه ات باز نمی آیی. اما اگر با استدلال به این نکته رسیده باشی، ممکن است بعضی از رویدادهای روزگار، حوادث، تلخ کامی ها، شکست ها، دشمنی ها و خصومت ها، ظلم ها، شخصیت هایی که در زندگی از وجودشان باخبر می شوی، یعنی خبردار می شوی که استالین، پل پت، صدام، کالی گولا، هیتلر، آیشمن هم وجود داشته، وقتی با استدلال فلسفی به یگانگی موجودات یا موجود یگانه رسیده باشی، وقتی با این حوادث و شخصیت ها روبه رو می شوی، ممکن است کم کم شک کنی که نکند یک جایی از استدلال فلسفی ام، عیب ناک باشد یا نقص داشته باشد. اما وقتی که این یگانگی را احساس کرده باشی دیگر هیچ حادثه در بیرون و مواجهه با هیچ شخصیت پست بدسگال بداندیش خبیثی تو را از آن حاصل مواجهه ات باز نمی دارد. فرض کنم که من الان احساس تشنگی می کنم. احساس تشنگی من احساسی است که در درون من است. این احساس حاصل استدلال نیست. من «خود»ِ تشنگی را در درون خودم احساس می کنم و می بینم و «خودِ» این تشنگی را می بینم. چون در اینجا تشنگی اندریافته و دریافته من است. آدم که نمی تواند از یافته های خود دست بردارد. اما اگر من خودم احساس تشنگی نکرده باشم و یک بیولوژیست یا فیزیولوژیستی با استدلال به من گفته باشد که مثلا الان تشنه هستی، یعنی با یک استدلالی که در علم فیزیولوژی یا علم بیولوژی معتبر است، به من این استنباط و رای را داده باشد که تو در حال تشنگی هستی، امکان اینکه روزی از این برگردم وجود دارد. یکی از فرق های آنچه ما با درون نگری یا با شهود می یابیم با آنچه با استدلال عقلی می یابیم این است که استدلال عقلی همیشه یک ویژگی Adhoc یا یک ویژگی استعجالی یا به زبان ساده تر یک ویژگی تا اطلاع ثانوی دارد. هر استدلال عقلی به شما می گوید الف ب است تا اطلاع ثانوی. آن تا اطلاع ثانوی یعنی تا وقتی که چیز جدیدی کشف نشده باشد، تفکر جدیدی به ذهن آدمی خطور نکرده باشد و پیشامد و رخداد تازه ای پیش نیامده باشد. ما هر چه را از راه استدلال عقلی درمی یابیم،Adhoc است یعنی تا اطلاع ثانوی است. یعنی علی الاجاله و استعجالا و فعلا و تا اطلاع ثانوی این گونه است. البته این تا اطلاع ثانوی ممکن است تا صبح قیامت هم رخ ندهد. اما ممکن است همین فردا رخ دهد. بنابراین انسانی که فیلسوف است همیشه اعتباری که برای آرا و انظار خودش قایل باشد، اگر واقعا فیلسوف باشد می گوید من باورهای خودم را Adhoc و موقت می دانم. اما آنچه از راه درون نگری یا شهود به دست می آید، (البته در اینجا منظور هنوز شعور دکارتی که یکی از منابع شناخت است و نه شهود عرفانی) یعنی همانIntrospection، مثل تشنگی که از طریق درون نگری دریافتم و اگر چیزی را از طریق شهود دریافتم، دیگر تمام تحولات فکری، تجربی و علمی بشر هرگز نمی تواند من را نسبت به رای خودم متزلزل کند. از این نظر است که اگر فیلسوفی آمد و یک واقعه بسیار دلخراش دید، حتی اگر خودش با استدلال فلسفی به این رسیده باشد که جهان هستی را فقط یک موجود پر کرده و همه موجودات با یکدیگر یگانه هستند و یک موجود یگانه مظروف این جهان است، ممکن است به شک بیفتد. اما اگر یگانگی موجودات و موجود یگانه را وجدان کرده باشیم، تمام آنچه با وجود و برخلاف این وجدان شما پیش می آید، شما را سر سوزنی به شک نمی اندازد. پس تمام توجه باید به این باشد که اصلا آن مکاشفه هست یا نیست. آن مکاشفه معتبر است یا معتبر نیست. سخن بر سر این است که آن عارف یگانگی موجودات یا موجودات یگانه را احساس و تجربه کرده است. وقتی که تجربه کرده باشد، آن وقت در دل این تجربه یک حال به تعبیری روانشناختی و به تعبیری روحانی در آن پدید می آید و آن هم عشق خاصی است که از آن عشق آگاپتیک تعبیر می کنیم. عارف و عشق آگاپتیک عشق از مقوله آگاپه یعنی عشقی که اوصاف معشوق در عشق هیچ تاثیری ندارد. عشق های دیگر مثل اروس یا فیلیا و عشق های دیگری که جزو مصادیق این عشق ها به حساب می آیند، همگی مقید و مشروط هستند. اما آگاپه عشق بی قید و شرط است. یعنی عشقی است که در آن من عاشق تو هستم نه به خاطر اینکه تو وصف خاصی را داری یا نداری یا اوصاف خاصی را حفظ کرده ای یا حفظ نکرده ای. متدینان و به خصوص کسانی که به دین شان نگرش عرفانی دارند، می گویند که این عشق را خدا به سایر موجودات دارد. خدا به موجودات دیگر فارغ از اوصاف شان گذشته و حال و آینده شان، عشق دارد. اما عارفان معتقدند این عشق در عین اینکه شاه بیتش در خدا نسبت به سایر موجودات وجود دارد، اما عارف هم می تواند این عشق را نسبت به سایر موجودات پیدا کند. چون عارف دیده است که یک موجود جهان را پر کرده است. همه موجودات یگانه است. اگر من شما را دوست داشته باشم، نخواهم گفت که چون موهای تان سیاه است ولی چهره تان سفید است، من یکی از این دو را نباید دوست داشته باشم. چون من می گویم تمام این اوصاف تو را ساخته اند. نمی توانم بگویم به این دلیل که عاشق موی سیاه تو هستم، دیگر نمی توانم عاشق چهره سفید تو باشم. چون سیاهی و سفیدی با یکدیگر تضاد دارند. من نمی توانم این را بگویم. وقتی من عاشق تو هستم، عاشق تو با همه اوصافت هستم. به همین دلیل هیچ وقت یک عاشق به معشوقش نمی گوید که ای معشوق من، در رابطه با تو پارادوکسی پیدا کرده ام و آن پارادوکس هم این است که بعضی از قسمت های بدنت سیاه است و بعضی هم سفید یا بعضی از قسمت های بدنت نازک است و بعضی هم کلفت و... نمی توان چنین چیزی را گفت. به این دلیل که عشق به معشوق در چشم آدم وحدت می بخشد. من وقتی عاشق یک درخت نباشم و فقط به چشم نجار به آن درخت نگاه کنم، در آن صورت شاخه های درخت برایم متفاوت است. من اگر به چشم یک گیاه شناس و داروساز به یک درخت نگاه کنم، اجزای درخت برایم متفاوت است. چون دارویی که با برگ آن درخت می توانم درست کنم را نمی توانم با پوسته ساقه آن درخت درست کنم. عارف چون یک موجود در جهان می بیند یا یگانگی موجودات را احساس و تجربه کرده، عاشق این کل است. چون عاشق این کل است دیگر نمی تواند بین اجزای این کل فرق قایل باشد. «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست/ به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست.» چون خرمی جهان از او است، من هم خرم هستم و چون همه جهان او هستند یا از او هستند، در اینجا چون هنوز هم شاعر ما «از او» می گوید و نمی گوید «او»، باز هم فاصله ای با دیدگاه عرفانی دارد. عشق اگر بی قید و شرط شد، تبدیل به آگاپه می شود. عشق آگاپه فقط از دل تجربه عرفانی بیرون می آید. البته اگر تجربه عرفانی در جهان وجود داشته باشد. تمام سخنان من با این فرض است که تجربه عرفانی در جهان وجود داشته باشد. چون عشق به معشوق وحدت می بخشد. هیچ چیزی علیه ما وحدت نمی بخشد. یعنی به هر چیزی نگاه کنید، امکان ندارد به آن وحدت بدهید مگر وقتی که عاشق آن منظور علیه تان باشید. یعنی عاشق آن چیزی باشید که دارید به آن نگاه می کنید. بنابراین این عشق یعنی آگاپه از دل تجربه عرفانی بیرون می آید. این عشق بی قید و شرط است. بعد از تجربه عرفانی که تجربه یگانگی موجودات یا موجودات یگانه است، همان طور که گفتم عشق آگاپتیک و عشق از صنف آگاپه یعنی عشق نامقید و نامشروط به وجو د می آید. عشقی که اوصاف معشوق و اینکه تا جوانی دوستت دارم یا تا لاغر اندامی دوستت دارم و... در آن دخالت ندارد. از دل عشق آگاپتیک مرزناشناسی بیرون می آید. اگر عشق آگاپتیک باشد دیگر هیچ مرزی محل اعتنای تو نیست. چون اوصاف ما بودند که میان ما مرز ایجاد می کردند. بزرگ ترین احساسی که کسی وقتی عارف باشد، داراست یا به تعبیر دیگری بزرگ ترین علامت احساسی عارفان که ما می توانیم از طریق آن عارفان را از عارف نمایان بازشناسی کنیم، این است که عارف هیچ مرزی را قبول ندارد. بنابراین عارف هر چیزی که در کل جهان هستی و مخصوصا در محل بحث ما یعنی در عالم انسانی مرز ایجاد می کند را به رسمیت نمی شناسد. تلقی عارفانه و مرزناشناسی اگر ١٠ تا غزل عاشقانه درباره یک معشوق بگویند ولی یکی به زبان فارسی بگوید و یکی هم به زبان ترکی و دیگر به زبان انگلیسی و...، ما می گوییم عبارات اینها متفاوت است اما همگی معشوق واحدی را می ستایند. ما مرز نژادی هم داریم. ظلم هایی که سفیدپوستان در آفریقا به سیاهپوستان کردند و سفیدپوستان به سرخ پوستان در قاره امریکا کردند، این ظلم ها را فقط و فقط بر اساس اینکه من از رنگ سیاه و سرخ خوشم نمی آید و من سفید هستم و سفید زیباترین رنگ است، انجام دادند. البته سفیدستیزان سیاه امریکا که از اوایل قرن بیستم به سیاهی خود افتخار می کردند و سفیدستیزی را در اشعار و نوشته های خودشان ترویج می کردند، آنها هم خطا می کردند. اگرچه این خطا واکنشی است به خطای سابقی که سفیدپوستان انجام می دادند. مرزهای نژادی وجود دارد. به همین ترتیب مرزهای مربوط به اقوام و ملت ها هم وجود دارد. در اینجا هم دوباره تاکید می کنم که ناسیونالیسم یکی از بزرگ ترین چیزهایی است که بین ما مرز ایجاد می کند. ناسیونالیسم به نظر من دیدگاهی است که اگر نخواهم در مورد آن صحبت کنم ولی لااقل دیدگاهی عرفانی نیست. هیچ عارفی نمی تواند ناسیونالیست باشد. چون ناسیونالیسم هم بین انسان ها جدایی می اندازد. ناسیونالیسم هم می گوید ملت من و ملت تو. می گوید هنر نزد ایرانیان است و بس. زمانی که می گوید «بس»، یعنی حواست باشد که ایرانی فرق می کند. ایرانی تافته ای جدا بافته است. حالا در عین حال که معنای امروزش را نداشته که در مقابل فن و علم قرار دارد، اما بالاخره در زمان فردوسی هنر معنای مثبتی داشته و یکی از معانی آن فضایل اخلاقی بوده است. به فضیلت اخلاقی هنر می گفتند. یکی از معانی آن هنر جنگ آوری و جنگجویی بوده است. یکی دیگر به معنای زیبایی بوده است. هر چیزی که بوده، در دیدگاه او چیزهای مثبت تلقی می شده و گفته این چیز مثبت فقط در نزد ایرانیان بوده است. این دیدگاه دیدگاهی است که باید بگوییم لااقل غیرعرفانی است. اگرچه به نظر من غیراخلاقی و ضد اخلاقی است. پس ناسیونالیسم هم می تواند قید باشد. قیدهای دیگری هم می توانند ما را از همدیگر جدا کنند. ما در جهان قیدها و مرزها به سر می بریم. تفکیک انسان ها نیز مرز است. تفکیکی که ما می کنیم بین عوام و خواص که مثلا ما خواص هستیم و شما به عنوان عوام مزاحم ما نشوید، هم نوعی مرز و قید است. هر چیزی که بین ما انسان ها مرز ایجاد کند، با این دیدگاه عرفانی، با مرزناشناسی ناشی از عشق آگاپتیک ناسازگار است. عشق آگاپتیک می گوید به هیچ مرزی اعتنا نکن و مرزها کم و کیف عشقت را تعیین نکنند. این طور نباشد که کسانی که یک سری اوصاف را دارند بیشتر معشوق تو باشند و کسانی که آن اوصاف را ندارند، کمتر معشوق تو هستند. نه در چند عشقت و نه در چون عشقت، نه در کمیت عشقت و نه در کیفیت عشقت، نباید اوصاف مدخلیتی داشته باشند. اوصاف نباید مدخلیت داشته باشند به این معنا نیست که یک عارف متوجه نیست که ما آدمیان بهره های هوشی متفاوت داریم. قدرت تفکر و فهم متفاوت داریم، تجربه ذهنی متفاوت داریم. به لحاظ اخلاقی متفاوت زندگی می کنیم. یکی اخلاقی تر زندگی می کند و دیگری غیراخلاقی تر. بعضی های مان با معلومات تر هستیم و بعضی های مان بی معلومات تر. بعضی های مان زن هستیم و بعضی های مان مرد و... عارف همه ویژگی های متفاوت ما را می بیند. عارف کور نیست. اما می گوید اینها نمی توانند در عشق ساری و جاری که من نسبت به موجودات دارم، دخالت کنند. مثال خیلی ساده اش این است که یک مادر تفاوت هر سه فرزندش را احساس می کند. خودش به شما می گوید که مثلا فلان فرزندش حافظه قوی تری دارد اما هوشش ضعیف تر است. آن یکی هوشش بیشتر است اما حافظه اش ضعیف تر است. یا آن دیگری حافظه و هوش قوی دارد اما پشتکارش کم است. همه اینها را می فهمد اما مادر از آن رو که مادر است به خودش اجازه نمی دهد تفاوت هایی که فرزندانش با یکدیگر و به حسب حقیقت هم دارند، مانع بشود و یکی را کمتر و دیگری را بیشتر دوست بدارد. عشق مادر و تا حدودی هم پدر به این معنا به عشق آگاپتیک عرفا نزدیک می شود. به این خاطر که در عین اینکه فرق ها را تشخیص می دهند اما پشت این فرق ها یک وحدت می بینند. تشخیص می دهند که فرزندان شان متفاوت هستند اما چون نسبت به همه عشق دارند اجازه نمی دهند این اوصاف در عشق شان دخالت کنند. این مرزناشناسی در عشق است. مولانا می گفت مثل خورشید باشید. البته این تعبیر را از عیسی گرفته بود. عیسی می گفت همان طور که خورشید بر منجلاب و بر چمنزار یکسان می تابد و همه را از نور و حرارت خودش بهره مند می کند، شما هم بر همه بتابید. مولانا می گفت که خورشید فرقی نمی گذارد که بر کجا می تابد. می گوید هر که می گوید هر که می خواهد از نور من استفاده کند و هر که می خواهد از حرارت من استفاده کند. می گفت تو هم خورشیدوش باش و فرق نگذار. نه اینکه فرق ها را نمی بینی. فرق ها را می بینی اما می گوید من همه اینها را یکجور، به یک اندازه و با یک کیفیت دوست دارم. البته این یک پشتوانه نظری دیگری هم دارد. ما تا آنجا که مرزناشناسیم، عارف هستیم. تا جایی که هیچ ویژگی از ویژگی های تو باعث نمی شود که من تو را دوست ندارم، ما عارف هستیم. گاندی می گفت من دروغ گفتن را دوست ندارم، راست گفتن را دوست دارم اما دروغگو و راستگو را به یک اندازه دوست دارم. این دیدگاه اگر واقعا در من وجود داشته باشد نه اینکه من از گفتن این سخن لذت ببرم از شنیدن این سخن یا در گفته ها و نوشته های خودم اینها را تکرار کنم. اگر واقعا این طور باشد که من بگویم با وجود ویژگی های متفاوتی که شما آدمیان دارید، من همه شما را به یک جهت دوست دارم چون ورای شما یک موجود واحد می بینم که شما اوصاف آن هستید. شما ویژگی های متفاوت یک معشوق هستید و آن معشوقی است که از آن معشوق ازلی یا هر چیز دیگر تعبیر می کنند. حالا به مساله صلح برگردیم. تمام معانی چهارگانه ای که برای صلح گفتم، زمانی به خطر می افتند که من بین خودم و شما مرز قایل باشم. آن صلح ها وقتی به خطر می افتند که من بگویم با شما متفاوت هستم. گروه من با گروه تو متفاوت است یا تو ناخودی هستی و من خودی ها را دوست دارم یا تو از دین و مذهب من نیستی یا تو از ملت من نیستی و... . همه این ویژگی ها ناقض آن چیزی هستند که من در تلقی عارفانه گفتم. تلقی عرفانی به مرزناشناسی منجر می شود. یعنی همان مرزناشناسی که همه وجود من را در خودش می گیرد و هر چیزی که صلح به آن چهار معنا را به خطر می اندازد ناشی از آن مرزگذاشتن ها است. مرز گذاشتن ها است که ما را در واقع از حالت صلح به هر معنای آن بیرون می آورند. بنابراین به میزانی که نگرش عارفانه داریم، جامعه ما به صلح نزدیک تر است و چون نگرش عارفانه چیزی ذومراتب است، شما ممکن است یک مرتبه اش را داشته باشید، دیگری مرتبه پایین تر را داشته باشد و آن دیگری هم مرتبه بالاتری را داشته باشد، امر ما هم دایر بر بین صفر و یک نیست. ضرورت صلح در جهان امروزی شما می توانید نگرش عرفانی را تا حدی در خود تقویت کرده باشید، من موفق به حد کمتری شده باشم و دیگری هم موفق به حد بیشتری شده باشد ولی به همین میزان که نگرش عارفانه مان ذومراتب است، جامعه متشکل از ما انسان ها هم از مراتب مختلفی از صلح برخوردار است. بنابراین امر دایر به این نیست که همه باید عارف به معنای کامل باشند که به نظر من عارف به معنای کامل وجود ندارد یا باید همه در حالت بی صلحی باشند. می توانیم ذومراتب عارف باشیم و ذومراتب هم جامعه قرین به صلح و آشتی داشته باشیم. سه نکته را عرض می کنم. نکته اول این بود که من یک سلسله تمرین های عملی ای که عارفان توصیه کرده اند که روز اول نمی توانید اراده کنید که حالا که متقاعد شده ایم، پس ما هم عارف شویم. عارف شدن از امور ارادی اما ارادی درجه دوم است. از امور ارادی درجه یک نیست. ارادی درجه یک مثل این است که پزشک به من بگوید دستت را روی میز بگذار. من دستم را روی میز می گذارم. می گوید بلند کن و من هم بلند می کنم. می گوید به طرف راست حرکت بده و من هم به طرف راست حرکت می دهم یا می گوید به طرف چپ حرکت بده و من به طرف چپ حرکت می دهم. اینها امور ارادی درجه یک هستند. یعنی صرف اراده، مراد را محقق می کند. اگر پزشک به من بگوید هفت کیلو از وزن خود را کم کن، در این صورت انجام چنین امری اختیاری درجه یک نیست. یعنی با صرف اراده نمی توانم وزن خود را به مقدار دلخواه در کوتاه ترین زمان ممکن تغییر دهم و بگویم بفرمایید وزن خود را کم کردم. اینها ارادی هایی هستند که علاوه بر اراده به دو چیز دیگر هم نیاز دارند. یکی به زمان و دیگری به فرصت های بیرونی. به همین دلیل وقتی پزشک از من می خواهد وزن خود را کم کنم، دو چیز از او می پرسم. یکی اینکه در چه مدتی این اتفاق بیفتد و دوم هم اینکه با چه برنامه ای باید عملی شود. عارف شدن و نگرش عرفانی پیدا کردن ارادی است اما نه از نوع ارادی به معنای اول. چون ارادی به معنای دوم است هم به زمان احتیاج دارد و هم دستورالعمل که با اجرای آن دستورالعمل فرصت در اختیار خودم می گذارم. امکان عارف شدن را به خودم می دهم. نکته دیگر این است که ضرورت صلح در جهان امروز از هر زمان دیگری بیشتر است. از این جهت هر کسی این صلح را با مرزگذاری ها از بین می برد، امروز بیش از هر زمان دیگری خیانت می کند. چون جامعه بشری یک جامعه ترد و شکننده شده است. من بارها و بارها گفته ام که کسی مثل چنگیز تمام عمرش را پشت زین اسب ها و در میدان جنگ به سر برد اما نهایتا اگر مبالغه نشده باشد، ٥/١ میلیون انسان را کشت. اما امروز یک انسان می تواند در فاصله سه دقیقه همان تعداد را بکشد. احتیاج نیست که ٢٨ سال از عمرش را پشت زین اسب ها سر کند. این نشان می دهد که جهان ما چقدر ترد و شکننده شده است. جهان ما جهانی است که جنایات عظیم را در اندک زمان ممکن می توانیم انجام دهیم. از لحاظ مکانی تا سیصد سال پیش اگر می خواستید از دست دشمن خود رهایی پیدا کنید، کافی بود با دشمن خود سیصد متر فاصله داشته باشید. قوی ترین تیراندازان تا سیصدمتر بیشتر نمی توانستند تیرخود را رها سازند. بنابراین من اگر از چنگ دشمنم سیصد متر می گریختم، دیگر در امنیت قرار داشتم. بنابراین کافی بود من از هر دشمنی با بهترین وضعیت سلاح هایش سیصد متر فاصله داشته باشم تا در امنیت قرار داشته باشم. الان شما با چقدر فاصله نسبت به دشمن تان در امنیت هستید؟ از هیچ فاصله ای. یعنی اگر شما در اینجای کره زمین باشید و دشمن تان درست در نقطه مقابل اینجا باشد، شما در امنیت نیستید. یعنی زمانه، زمانه ای است که ترد و شکننده شده است به خاطر اینکه فاصله های مکانی و زمانی درنوردیده شده است. چون این طور شده است، هیچ کس از دست هیچ دشمنی در امان نیست. از این لحاظ باید به این پرداخت که دشمنی از بین برود. چون فاصله ها و زمان ها را نمی توانیم از بین ببریم و طولانی کنیم. فاصله بین من و شما دیگر نمی تواند بیشتر از این باشد که تو در استرالیا زندگی کنی و من در ایران. فاصله های مکانی و زمانی قابل استمرار و کش دادن نیستند که ما را از یکدیگر دور کنند و ما را از شر یکدیگر در امان نگه دارند. بنابراین باید آن چیزی که این دشمنی را به وجود می آورد را از بین برد. این دشمنی این مرزها هستند. مرزهایی که بسیار زیاد هستند. نکته سوم هم این است که از مجموع سخنان من، هرگز عارفان نتیجه نگرفتند که ما نسبت به خوبی و بدی در جهان بی تفاوتیم. می گویند نسبت به خوبان و بدان معامله واحد می کنیم. به هر دو عشق می ورزیم. آن وقتی هم که با بدی مبارزه می کنیم یا با خوبی همدلی می کنیم، در آنجا هم قصد خوبی کردن به بدان را داریم. از این نتیجه نگیریم که عارفان به سبب عارف بودن شان نسبت به بد و خوب اخلاقی فاقد حساسیت هستند یا اینکه نسبت به ظلم ستیزی کاملا فارغ البالند و کاری به ظلم هایی که در جهان صورت می گیرد، ندارند. اکثریت قریب به اتفاق ما تا آخر عمر هم تجربه عرفانی نداریم. چرا که تجربه عرفانی به این سادگی دست نمی دهد. ابن سینا بعد از بحث خیلی مفصل و دقیق ترین بحث که در فرهنگ اسلامی درباره عرفان شده است، یک جمله می گوید: « جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد الا واحد بعد واحد» یعنی خدا بسیار آستانه اش بالاتر است که دم به دم عارفان بتوانند به محضرش راه پیدا کنند. زمان هایی باید بگذرد تا یکی از آنها پیدا شود. بنابراین کسی که کلاسی در یک گوشه ای دارد یا مثنوی تدریس می کند یا هر کسی که هویی می کشد، عارف نیست. اما من فکر می کنم از دو راه استدلالات فلسفی که نشان می دهند دیدگاه عارفان می تواند پشتوانه فلسفی داشته باشد و دیگری هم انس با آثار عرفا که روحیه عرفانی را در ما می دمد ولو اینکه تجربه عرفانی را به ما انتقال نمی دهد، امیدوارم بتوانیم مرزها را برداریم و هیچ مرزی بین من و تو و بین هیچ دو انسانی فاصله عاطفی و روانی ایجاد نکند. تنها راه صلح در جهان همین نگرش عرفانی است. به نظر من هیچ مکتب سیاسی یا اجتماعی با صرف نهادسازی ها و مهره چینی ها و وضع قوانین و... به این راه نمی تواند برسند. قانون بالاخره باید اجرا شود. بهترین قانون هم باید اجرا شود و مجریان آن هم من و شما هستیم. اگر من و شما این مرزهای ذهنی را داریم، هیچ وقت نمی توانیم آن قانون به فرض محال آرمانی را محقق کنیم. اعتماد.
چهارشنبه ، ۲۲مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پویش]
[مشاهده در: www.puyesh.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]
صفحات پیشنهادی
تنها راه برونرفت جهان اسلام از معضلات، عمل به قرآن است
جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۶ ۴۵ مدیرعامل بنیاد مهدی موعود عج فارس گفت طبق نظر اندیشمندان جهان اسلام علت این همه تشتت و پراکندگی در دنیای اسلام فاصله گرفتن از قرآن کریم و مهجور کردن آن است از اینرو تنها راه برونرفت از آن نیز عمل به قرآن کریم است به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایدر بیانیه روز جهانی کودک تصریح شد تنها راه زیبا ماندن جهان، لبخند کودکان است
در بیانیه روز جهانی کودک تصریح شدتنها راه زیبا ماندن جهان لبخند کودکان استدر بیانیه روز جهانی کودک که صبح امروز در افتتاحیه برنامههای این روز قرائت شد بر اینکه تنها راه زیبا ماندن جهان لبخند کودکان است تاکید شد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس صبح امروز مراسم افسرنگونی رژیمهای لیبی و عراق بهجای دموکراسی افراطیگری را به همراه داشت |اخبار ایران و جهان
سرنگونی رژیمهای لیبی و عراق بهجای دموکراسی افراطیگری را به همراه داشت وزیر امور خارجه روسیه گفت ما از کسانی که مدعی بودند که شرایط زمینی در سوریه را بهتر میدانند خواستیم تا به ما بگویند تروریستها در کجا مستقر هستند که هنوز پاسخی دریافت نکردهایم ما همچنین از آنها خواستیممهمترین وظیفه ما این است که در راه وحدت تلاش کنیم/علمای پاکستان جزء علمای مؤثر جهان اسلام هستند
دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی عصر روز جمعه با سراج الحق رهبر جماعت اسلامی پاکستان در اسلام آباد دیدار و گفت و گو کرد به گزارش خبرنگار تقریب از اسلام آباد آیت الله "محسن اراکی" دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی در این دیدار با اشاره به بیداری اسلامی بعد اتوزیع پیراهن های هادی به صورت خودجوش در مسقط |اخبار ایران و جهان
توزیع پیراهن های هادی به صورت خودجوش در مسقط به گزارش تابناک ورزشی دوستداران و هوادان فوتبال به صورت خودجوش قصد دارند در بازی امروز تیم ملی مقابل عمان یاد و نام کاپیتان هادی نوروزی را گرامی بدارند کد خبر ۵۳۷۶۱۴ تاریخ انتشار ۱۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴ ۳۷ - 08 October 2015 به گزارشراهپیمایی کودکان استان مرکزی به مناسبت روزجهانی کودک
بهروز رفیعی صبح امروز در حاشیه راهپیمایی کودکان در جمع خبرنگاران با اشاره به روز جهانی کودک اظهار داشت هر ساله 8 اکتبر برابر 16 مهرماه روز جهانی کودک است که حضور کودکان در کنار خانواده ها در مراسم این روز سبب آشنایی و درک بهتر افکار و روحیه کودکان می شود وی افزود کودکان هر جامفرمانده سابق نیروی دریایی انگلیس: نابودی داعش با همراهی روسیه و ایران ممکن است |اخبار ایران و جهان
فرمانده سابق نیروی دریایی انگلیس نابودی داعش با همراهی روسیه و ایران ممکن است دریادار لرد وست افزوده است مهم ترین اقدام شکست داعش است ما ابتدا باید این گروه را نابود کنیم و سپس امنیت و صلح را به سوریه بازگردانیم کد خبر ۵۳۷۵۲۲ تاریخ انتشار ۱۶ مهر ۱۳۹۴ - ۰۷ ۲۸ - 08 October 201شمارش معکوس برای راهاندازی تلویزیون اینترنتی |اخبار ایران و جهان
شمارش معکوس برای راهاندازی تلویزیون اینترنتی حدود 70 درصد برنامههای تلویزیون اینترنتی را صدا و سیما تهیه میکند و تامین30 درصد را نیز اپراتورها به عهده دارند کد خبر ۵۳۸۲۵۴ تاریخ انتشار ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۶ ۵۰ - 11 October 2015 تلویزیون اینترنتی یا IPTV تا پایان امسال راهاندازیتنها راه برون رفت از بحران آب اجراي طرحهاي آبخيزداري است
۱۸ مهر ۱۳۹۴ ۱۶ ۵۵ب ظ تنها راه برون رفت از بحران آب اجراي طرحهاي آبخيزداري است موج - عضو کميسيون کشاورزي آب و منابع طبيعي گفت تنها راه برون رفت از بحران آب اجراي طرحهاي آبخيزداري و آبخوان داري است که وزارت جهادکشاورزي و سازمان جنگلها بايد بيشتر از گذشته به آن توجه کنند بهادعای اوباما: توافق هسته ای ایران نشان دهنده نقش راهبردی من در جهان است
به گزارش پایگاه خبری علت به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از پایگاه اینترنتی دیلی تلگراف باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا ضمن رد موضوع رهبری و پیشتازی ولادیمیر پوتین همتای روس خود در جهان گفت رهبری به معنی پیشتازی در موضوعاتی مثل تغییرات آب و هوایی و بسیج کردن دنیا-
گوناگون
پربازدیدترینها