محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828686477
روایت جالب بیبی قصهدوز از 89 سال زندگی
واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۲
«بیبی حاضر امیدواری» چند روزی است به سن 89 سالگی پا گذاشته و همچنان پر از حس خلق و شور ساختن است. او همزمان با سالروز تولدش دومین نمایشگاه عروسکهای دستدوزش را با نام «قصهدوزیهای بیبی حاضر» در گالری زمستان خانه هنرمندان برپا کرده بود. بیبی حاضر رنگ و بوی همه مادربزرگها را دارد و هر روز عصر با چادر و روسری مشکی و کیف و عصای کوچکی در دست، وارد گالری میشود و پشت به دیواری پوشیده از عروسکهای دستسازش مینشیند و به ابراز محبت بازدیدکنندگان نمایشگاه پاسخ میدهد. برخی رویش را میبوسند و برخی دستش را و تقریباً کسی نیست که با تحسین او و عروسکهای جاندارش، نمایشگاه او را ترک نکند. بخش بزرگی از عروسکهای بیبی، شخصیتهای داستانهایی است که او از مادربزرگ و مادر و خالجانش شنیده و برای بچهها و نوههایش گفته و حالا این شخصیتها به دست بیبی کالبد یافتهاند و شکل گرفتهاند و بر دیوار نمایشگاه نشستهاند. یکی از نوههای بیبی، «بهمن عباسپور» که خودش هم بازیگر تئاتر است، بیبی را در روزهای نمایشگاه یاری میکند و عصای دست او و گوش او برای شنیدن است. عباسپور درباره شروع کار بیبی به عروسکسازی میگوید: «اولین عروسکهایی که بیبی میساخت، کپیهایی از عروسکهای نوهها بود. هرجا او عروسکی میدید مشابهش را میساخت، مثلاً او چند عروسک کلاه قرمزی ساخته و از «باب راس» - نقاش - هم خوشش میآمد و چندین عروسک هم از او درست کرده با پالت رنگ در دستش، یا «فِرِدی مورچه» را ساخت. اما بعد شروع کرد به ساخت عروسکهای تخیلی و به این فکر افتاد که شخصیت داستانهایش را بسازد و این باعث شد او دریایی از عروسک بسازد که ایدههای آن تمامی هم ندارد.»
او همچنین میگوید: «مادربزرگ عضو انجمن هنرمندان خودآموخته بود. اولین نمایشگاه مادربزرگ همراه با گروهی از هنرمندان خودآموخته برگزار شد، اما استقبال از کارهای او چنان بود که خانه هنرمندان پیشنهاد برگزاری یک نمایشگاه انفرادی به بیبی داد و پارسال اولین نمایشگاه انفرادی او برگزار شد که شامل مجموعهای پراکنده از عروسکهای او بود و بخش زیادی از این عروسکها هم فروش رفت. مخاطبان وقتی میدیدند عروسکها ریشه در داستان دارد، میخواستند داستان را هم بدانند. اما امسال در دومین نمایشگاه انفرادی او، عروسکهایش به صورت مجموعهای عرضه شدهاند و قصهها هم روایت شدهاند. در واقع شخصیتهای هرکدام از داستانهای بیبی ساخته شدهاند و به صورت مجموعهای هم به فروش میروند. آغاز نمایشگاه بیبی 9 مهر بود که هم تولد 89 سالگی او بود و هم روز سالمند، ما عمداً این روز را انتخاب کردیم که بگوییم خیلی از مادربزرگها و پدربزرگها هستند که تنها نیازمند کمی توجه و حمایت هستند تا بتوانند در آن سالهای محدودی که کنار ما هستند، خلاقیت خود را نشان بدهند.» بیبی حسابی با حوصله و خوشروست و به همه سوالها جواب میدهد، وسط مصاحبه بارها همراه با او میخندم و به گذشته میروم. به جوانی و کودکیاش که میرسیم چشمهایش برق میزند و انگار دلش میرود دنبال آن سالهای کازرون. بیبی نقاشی هم میکشد و یکی از نقاشیهایش را هم به من نشان میدهد و آخر کار برایم دعا میکند سلامت و خوشبخت باشم؛ دعایی که میدانم از دل او شنیده میشود. بیبی، بچگیهای شما تو کازرون چطور بود؟ چندتا خواهر و برادر داشتین؟ چهبازیهایی میکردین؟ من یه برادر و سهتا خواهر داشتم، عاقل که شدم به مادربزرگم میگفتم برام قصه بگو، مادرم و خالجانم هم برام قصه میگفتن. همه قصهها را هم یاد گرفتم و برای بچههام میگفتم، اما حالیه کامل شدم و خیلیهاش یادم رفته، اما بعضیهاش یادم بوده که گفتم و برای نمایشگاه نوشتن. پدرم آسیاب داشته و مادرمم کارِ خونه انجام میداده. بچه که بودم عروسک درست میکردم و با برادرم که قبل من اومده بود، بازی میکردیم. تنگسهبازی میکردیم که یهسری چوب تراش میکردیم و موقعی که بارون میشد و زمین خیس بود میکوفتیم توی زمین و یکی بزرگ میزدیم پشت چوبهای قبلی و اگه میافتاد، میگفتیم بردیم، عشق میکردیم که بردیم. ششخونه بازی هم میکردیم، میرفتیم بالای دار، از توی لونه، گنجشک در میآوردیم، مادرم میگفت اینجور میکنی میری دستت رو میکنی تو چالی، نمیگی مار میزندت؟ دلم خوش بود یه چپه گنجشگ در میآوردم و میدیدم خیلی تازهان دل میسوخت میگذاشتم سر جاش. اما اونایی که میپریدن رو میگرفتم. ننه و باباشونم تیکتیک دنبالشون بودن. بعد که میاومدیم با دخترعموم، میگفتم من خیلی زحمت کشیدم هفتتا سیمن، سهتاش سیتو. مادرمم میگفت حالا که رفتن مارشونم نزنده، دعوامم دارن! بعد گنجشکا رو میکشتیم، کباب میکردیم و میخوردیم، گوشتم نداشتن، ولی نمک میزدیم و میخوردیم. تیر بخوریم!
بیبی چرا پدر و مادرت اسمت را «حاضر» گذاشتند؟ یک خواهر قبل از خودم داشتم که اسمش حاضر بوده، اما او نمیماند و بعد اسم اون رو گذاشتن رو من، میگذارن «حاضر» که بمونم و از دنیا نرم. چندساله بودین که ازدواج کردین؟ 9 سالم بید، عروس شدم و رو صندلی نشستم. ها 9 سالم بیده عروس شدم و حالام 90 سالمه و دوباره عروس شدم رو صندلی نشستم. یه دفعه دیگه هم عروس میشم و لباس سفید میپوشم و دیگه هیچکی نمیبیندم. دور از جون بیبی. دور از جون نداره، ما عمر خودمونو کردیم، دیگه هرچی بمونیم، پامال میشیم. سرباریم؛ سربار بچههاییم. چطور با همسرتون آشنا شدین؟ همسرم گیوه میدوخت، من چندبار رفته بودم خونشون چیزی بخرم، هی میدیدم بعداً خواهرش میاومد. اون 15 سال از من بزرگتر بود. تو کازرون یه آقای فضلاللهی بوده که از کوه میآمد شهر و اذیت میکرد، روزی محاصره میکنن و میگیرنش و همه میرن نگاه میکنن و مادر شوهرم نمیره، این روزی بوده که شوهرم به دنیا آمده، 105 سال پیش از حالی. 40 سال هم با او زندگی کردم. همیشه میگفتم من 40 ساله سر بر سر تو میگذارم، مردم عروسی میکنن جوونن نوعروسن، میمیرن، اما من هنوز هستم. اونم میگفت اگه تو مُردی من هیچوقت زن نمیستونم. اما من میگفتم اگه تو مُردی من شوهر میکنم. دروغ میگفتا؛ اگه من میمُردم میرفت زن میگرفت. اما خودم هیچوقت دیگه فکر ازدواج نکردم. ازدواجهایی گذشته خوب بود، یا ازدواجهای الان؟
نه، حالی خوبه، قبلا خوب نبود. حالیه مرتبن، روزگار دارن، زندگانی دارن. اما قبلاً اینجور نبود، بیچاره بودن. همهچی حالی بهتره. من کوچیک بودم، نادون بودم، اگه عاقل بودم که بله نمیدادم. من 9 سالگی شوهر کردم و 18 سالگی بچه آوردم، بعداً دوباره 21 سالم بودم بچهدار شدم. بعد 14 سال حامله نشدم و بعد یه بچه دیگه آوردم و 7 سالش بود که پدرش فوت شد و من الان پیش همون که مجرده زندگانی میکنم. اون صبح تا شوم میره سر کار و من حوصلهام سر میره و تنهام و خسته میشم. بعد عادت کردم و عروسک درست میکنم. اگه کار کنم خوبم اما اگه بلند شم راه برم میخورم زمین. جون ندارم. کوچیک که بیدم هم عروسک درست میکردم، اما بعد شوهر که کردم و بچهدار که شدم، یادم رفت. اما بعد که اومدم اینجا (پیش پسرم) و تنها بودم شروع کردم اینا (عروسکها) رو درست کردم. حالام تا قدرت دارم درست میکنم. وقتی جوون بودین قبلا چه کار هنری دیگهای انجام میدادین؟ قدیما چارقد میبافتیم، چیزهای مختلف میبافتیم، یا یه چیزی میبریدم و میدوختم. خودمم «روار» میچیدیم. روار رویه گیوه است، بابابزرگ (شوهر بیبی) هم گیوهباف بود. الان هم لباس عروسکها رو هم میبافم یا پتو میبافم، لوزی لوزی میبافم میزنم به هم میشه پتو. یا از این چیزا جلو اتاق میندازن میبافم. اصلا دلم نمیخواد بیکار باشم، دلم میخواد فقط کار کنم. زندگی مشترک با همسرتون چطور بود؟ همو دوست داشتین؟ ما با هم اینقدر خوب بیدیم، اینقدر خوشحال بیدیم، زندگیمون خوب بود. زندگی اون موقع بهتر بود یا الان؟ هم اونطور خوب بود، هم حالیم خوب بود، خیلی چیزای حالیم نمپسندم. چه چیزایی از زندگی الان رو نمیپسندین؟
مثلا اونایی که با مادر و پدرشون خوب نیستن، نامهربونن، ناراحت میشم. میگم هرچی با پدر و مادر خوب باشن اجر میبرن، بهشت میخرن. دلم میخواد اینایی که میان میگن یه حرفی بگو، میگم شما فقط با مادر و پدرتون خوب باشین، فکر کنین بچهای که میاد اینقدر (کف دستش را نشان میدهد)، چقدر پیشتون عزیزه، عکسش میگیرین، دوسش دارین، بزرگ میشه، گردش میبرینشون، پدر و مادر شمام همینقدر زحمت میکشن، قدرشون بدونین، زحمتشون رو بکشین، خوبی بکنین تا گناهکار نشین. من خودم خیلی قدر پدر و مادرم را میدونستم، کار کمکشون انجام میدادم. شوهر که کرده بودم، هفتهای یه دفعه میامدم، دعوت مادرم، دیدنیاش میآمدم. قدرش میدانستم. خدا رحتشون کنه. با رفتگان خودت بیشتر. الانم خودم از بچههام راضیم. اینقدر پسرام خوبن، اینقدر دخترم خوبه که از حد رد شده. دلم میخواد همه جوونا اینجور با پدر و مادرشون خوب باشن، تا گناهکار نشن، بهشتی باشن. بچههام که زحمتمو میکشن میگم مادر شرمندم جلوتون، شما کمکم میکنید. میگن وظیفمونه. میگم فکر نکین اگه زحمت میکشین به هدر میرهها؛ بعد از 120 سال بهشت میخرین که اینجور اطاعت پدر و مادر میکنین. اول هم برای همه جوونا دعا میکنم و بعد برای جوونای خودم. میگم همه کارمندا، همه رانندهها، همه جوونا سالم بیان. 12 تا هم نوه دارم، بعضیهاشون تهرانن، بعضیهاشون بهم میگن «بیبی» بعضیها هم میگن «مادرجون». بچه بودن براشون قصه میگفتم. ازدواج اون موقع چطوری بود؟ مث الان نبود که همدیگه رو ببینن، همدیگه رو بخوان با هم بگردن. من خواهرشوهرم اومد کازرون، دوتا عروس انتخاب کرد برای برادرش. بد کاری میکردن، مثلاً حالی شاید یکی دماغش بزرگ بود، لبش درشت بود، بدبخت بودن اگه یکی میآوردن تا آخرش بود دیگه. این دوره خوبه، با هم میان با هم میشینن، همه خبر همم دارن. ولی اعتبارا کم شده که یهو بهَم میخوره. دورهاش اینطوریه. من که ازدواج کردم، بچه بودم، اصلاً شوهر دوست نداشتم، بعد هم که بزرگ شدم، خیلی اطاعت شوهر میکردم، خیلی احترامش میکردم، نمیگذاشتم از یه راهی ناراحت بشه. از اینجا خوشحالم که جهنمی نیستم. اما الان زندگی اینجوری نیست، خانوما هم انتظارای بیشتری از شوهرشون دارن. حالی خیلی بهتره، قبلا خیلیا میرفتن زیر بار زور، اما اون موقعه هم خیلیا ناسازگار بودن، الانم همینطوره. وقتی به بچگیا و جوونیتون فکر میکنین دلتون برای چی تنگ میشه؟
دلم برای همهچی تنگ میشه؛ همه زحمتای اون موقع رو هم دوست داشتم، هر زحمت سنگینی هم که میکشیدم دوست داشتم. دلم برای مهروبونی که با دخترخالههام میکردم، دلم برای مهربونی که با دخترعموهام میکردم، تنگ میشه، برای اون کارهایی که با هم میکردیم و خوشحال بودیم و عروسک درست میکردیم تنگ میشه. جوونی خیلی خوبه، پیری هم خیلی بده؛ کر، کور. من سمعک تو گوشمه اما یهموقع یکی یهچیز میگن، اشتباه میفهمم. مثلاً میگن یه عکسی باهات بگیریم، میگم دست خدا، بعد کنارم میایستن عکس میگیرن. بعد میگم سی اینکه گفته باهات عکس بگیریم، باید میگفتم بفرمایید؛ خجالت میکشم نمیتونم درست حرف بزنم. ایشالا شما عمر سیر و پر بکنید، شکسته نشید که کسی بخواد کمکتون کنه شرم داشته باشید. من اولادمم که کمکمون میکنه شرم میکنم. گوشتم که جلو گربه هست، گربه باید شرم بکنه. پسرم نمیذاره بلند بشم، میگم بذار کمکت کنم، شرمندم، خجالت میکشم. بیبی تا حالا چندتا عروسک ساختین؟ شاید 500 تا 600 تا (نوه بیبی میگوید عروسکهایی که او ساخته خیلی بیشتر از این تعداد است). خیلیهاشو بخشیدم، خیلیها را هم پارسال خریدن، امسال این (نوهاش) اجازه نمیده، میگه میخوام نگهشون دارم. پارچه عروسکها رو از کجا میارید. بعضیاش کامواهای لباسه که دو تا شور میکنه میگن نمیخوایمش. میشکافمش و میکنم عروسک و هرچی کم آوردم کلک نو میسونم. پارچهها رو هم نوهام، دخترم، بقیه میارن. اصلاً نمیخرم. وقتی میارن اینقدر خوشحال میشم، میگم خب حالیا دارم درست میکنم، بعد میگم شایدم هیچی درست نکردم، صبح مُردم. همیشه هم انتظار مرگم، از مرگ نمیترسم. فقط وقتی میترسم که میگم کاش این پسر آخری یه مونس داشته باشه و سیش ناراحت نباشم. اینجا دلم نمیخواد برم، تا این یه همسر بگیره، شاد بشه، اون وقت برم. ایسنا - آزاده شمس
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
بی بی حاضر امیدواری
انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]
صفحات پیشنهادی
زندگی مسالمت آمیز «گاوها» در کنار بیمارستان
تصویر زیر وجود یک گاوداری چسبیده به بیمارستان امام خمینی شهرستان بیله سوار را نشان می دهد که از نظر بهداشتی کمی تأمل برانگیز به نظر می رسد به گزارش خبرنگار به نقل از مغان امروز در کنار ساختمان بیمارستان امام خمینی شهرستان بیله سوار یک گاوداری به چشم می خورد که وجود آن از نظسرمایه گذاری در شش سال اول زندگی معادل شصت سال در بزرگسالی است
سرمایه گذاری در شش سال اول زندگی معادل شصت سال در بزرگسالی است استانها > البرز - شرایط اجتماعی زندگی ماشینی و رشد مادران شاغل در دنیای امروز برخلاف گذشته استفاده از مهدهای کودک را اجتناب ناپذیر کرده است بنابراین والدین باید در انتخاب مهد برای سپردن کودکان خود حسازندگی ملکه الیزابت به روایت تصویر
زندگی ملکه الیزابت به روایت تصویر الیزابت دوم زاده ۲۱ آوریل ۱۹۲۶ ملکه سلطنتی مشروطه ۱۶ کشور مستقل که به نام کشورهای همسود شناخته میشوند و رئیس اتحادیه ۵۴ عضوی کشورهای همسود و رئیس کشور وابستههای تاج است وی دارای رکورد طولانیترین دوره سلطنت در تاریخ بریتانیا است برترین ها ازندگی 47 ساله در بیمارستان! +تصاویر
بیمارستان ایالت بورسا زندگی 47 ساله در بیمارستان تصاویر مرد 70 ساله اهل بورسا ترکیه 47 سال گذشته را در بیمارستان زندگی کرد اما نه به خاطر بیماری بلکه چون جایی برای زندگی نداشت به گزارش سرویس کشکول جام نیوز مرد 70 ساله اهل بورسا ترکیه 47 سال گذشته را در بیمارستان زندگی کربیبیسی پیشبینی کرد: آیا ایران و آمریکا در سال 2017 با یکدیگر دست میدهند؟
بیبیسی پیشبینی کرد آیا ایران و آمریکا در سال 2017 با یکدیگر دست میدهند بی بی سی در گزارشی با اشاره به دست دادن رییسجمهور آمریکا با وزیر خارجه ایران در نیویورک که برای اولینبار در 36 سال گذشته اتفاق افتاد نوشت دست دادن رییسانجمهور ایران و آمریکا در آینده میتواند فضای جنگاهی به آثار و افکار برنده نوبل ادبیات در سال 2015 تاریخ احساسات ضد روسی به روایت نویسنده و منتقد بلاروسی
نگاهی به آثار و افکار برنده نوبل ادبیات در سال 2015تاریخ احساسات ضد روسی به روایت نویسنده و منتقد بلاروسیآنچه آلکسیویچ به ما نشان میدهد یک جهان احساسی است بنابراین رویدادهای مختلفی که او در کتابهایش از آنها گفته مثل فاجعه چرنوبیل یا جنگ افغانستان همه شرح احساسات افراد در گذرروایت حجتالاسلام قاضیعسگر از زوایای فاجعه منا حج امسال با بحران شروع شد/عربستان برای تحویل مابقی پیکر
روایت حجتالاسلام قاضیعسگر از زوایای فاجعه مناحج امسال با بحران شروع شد عربستان برای تحویل مابقی پیکرها مدارک شناسایی میخواهد ایران هنوز 65 مفقودی داردنماینده ولی فقیه در امور حج و زیارت با تاکید بر اینکه مسئولان عربستانی برای تحویل دادن مابقی پیکرها خواستار ارائه مد42 سال زندگی در ارگ
خودش می گوید من فارغ التحصیل سال 49 از دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران هستم و از سال 52 شروع به کار کردم در این سال با یک آگهی که در مطبوعات درج شده بود وارد صدا و سیما شدم در این آگهی برای رشته های مختلف رادیویی و تلویزیون از جمله تهیه کننده مترجم گوینده و سردبیر اخبار و نسبک زندگی ناسالم غربی کودکان را تهدید می کند
مدیر کل دفتر امور اجتماعی استانداری کرمانشاه سبک زندگی ناسالم غربی کودکان را تهدید می کند شناسهٔ خبر 2934210 - چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱ ۲۵ استانها > کرمانشاه کرمانشاه- مدیر کل دفتر امور اجتماعی استانداری کرمانشاه گفت امروزه سبک زندگی ناسالم غربی از تهدیدهایی است که کودکانروایت یک زائر انگلیسی از حج تمتع امسال: هنوز احساس وحشت می کنم
کاملا مشخص بود به این پلیس های جوان دستور داده اند که این طور کلمه نه را به زبان عربی فریاد بکشند و مسیرهای ورودی را مسدود کنند و وقتی طبق دستورشان عمل می شد آن ها هیچ مسیر جایگزینی معرفی نمی کردند به وضوح می شد دستورالعملی را برای بروز یک تصادف یا یک فاجعه در یک مکان مقدس مشاه-
گوناگون
پربازدیدترینها