تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آنگاه كه روزه مى‏گيرى بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه‏دار باشند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847312715




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

علی مشهدی از زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید (1)


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
علی مشهدی از زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید (1)




اگر قرار باشد یك نفر « داستان‌های من و بابام 2» را بنویسد همین علی مسعودی است. كسی هنوز نمی‌داند این ماجراهایی كه از خودش و پدرش تعریف می‌كند واقعیت دارد یا در تخیل به آنها رسیده.






برترین مجله اینترنتی ایران

مجله زندگی ایده آل: اگر قرار باشد یك نفر « داستان‌های من و بابام 2» را بنویسد همین علی مسعودی است. كسی هنوز نمی‌داند این ماجراهایی كه از خودش و پدرش تعریف می‌كند واقعیت دارد یا در تخیل به آنها رسیده. البته اتمسفر او جوری است كه هر لحظه حتی در غم انگیزترین اوضاع دور و برش اتفاقات بامزه می‌افتد.

علی مسعودی متخلص به «علی مشهدی» آدم خوشحالی است؛ هر چند كه زندگی سختی داشته. با همه این خوشحالی و انرژی فراوانی كه دارد وقتی سرش را روی زمین می‌گذارد به ثانیه نكشیده خوابش می‌برد؛ مثل وقتی که برای عكس گرفتن به آتلیه آمده بود، میان آن همه سر و صدا چرت كوتاهی زد.

علی مسعودی از رفقای نزدیك عطاران هم هست و در كارهای او حضور جدی داشته؛ از نویسندگی تا بازیگری. این روزها علی مسعودی، پدرش و مادرش (به قول خودش ننه‌اش) جزو ستارگان برنامه خندوانه‌اند. زندگی این آدم خوشحال ناگفته‌هایی دارد كه آنها را با ایده‌آل در میان گذاشت.

    قبول دارید الان واقعا سوپر استار شده‌اید؟

نه (خنده)؛ سوپر استار در ایران فقط رضا عطارانه


علی مشهدی از زیر و بم زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید



     الان فكر می‌كنی مردم دوست دارند تو را در خیابان ببیند یا رضا گلزار را؟

این یه تب زود گذر است و خیلی زود تمام می‌‌شود و چند روز دیگر مردم اصلا دوست ندارند من را ببینند چه برسد به اینكه به محبوبیت رضا گلزار برسم. من چون سال‌هاست در كنار این بچه‌ها بوده‌ام و اوج و فرود‌های آنها را دیده‌ام، می‌‌دانم كه این دوره‌ها را نباید زیاد جدی گرفت. فقط باید حواست باشد كه دل كسی را نشكنی.

 به هر حال بعد از این همه سال فعالیت و به قول خودت بودن در كنار ستاره‌ها همین كه به یك باره بعد از چند برنامه تلویزیونی به خیابان بروی و همه دورت جمع شوند، باید خیلی جذاب باشد؟

راستش وقتی می‌بینم مردم با دیدن من در خیابان می‌‌خندند و خوشحال می‌‌شوند، خیلی لذت می‌برم؛ مثلا چند هفته پیش با هومن حاج عبداللهی به یك مراسم در استان سیستان و بلوچستان رفته بودیم و در حال بازگشت به هتل بودیم كه یك موتوری با یك راننده خانم تصادف شدیدی كرد و موتوری روی شیشه ماشین افتاد و شیشه خرد شد و موتوری به حالت بدی روی زمین افتاد و از درد كف خیابان به خودش می‌‌پیچید. من و هومن بدو بدو بالای سرش رفتیم و وقتی من را دید، یكهو از جایش بلند شد و گفت ای وای آقای مشهدی شمایید و اصلا دردش را فراموش كرد و من به اوگفتم دراز بكش تو الان داغی نمی‌دونی چه اتفاقی افتاده و اون لحظه واقعا حس خوبی داشتم.

     زندگی‌ات در این چند وقت تغییر خاصی كرده‌ است؟

نه؛ واقعا زندگی من هیچ تغییری نكرده‌است. سال‌هاست با تمام بازیگران و سوپر استار‌های ایران رفاقت كرده و هیچ وقت از این فضا دور نبوده‌ام. مدت‌هاست بچه‌های سینما به خانه من می‌‌آیند و دورهمی‌هایی داریم كه خیلی‌ها در آن هستند و چون دستپختم حرف ندارد و آبگوشت‌های معروفی درست می‌كنم كه همه بچه‌ها عاشق آن هستند، هر سه چهار هفته یك بار دور هم جمع می‌‌شویم. در واقع خانه من با هتل هیچ فرقی ندارد. یك‌بار سعید نعمت‌الله به من زنگ زد و گفت علی تو مود نوشتنم؛ می‌‌خواهم به خانه‌ات بیایم و بنویسم. گفتم بیا اتفاقا خوشحال می‌‌شوم.

 سعید خیلی بچه توداری است و اصلا مثل من نیست. خیلی كم‌صحبت و كم‌حاشیه است. وقتی وارد شد شوكه شد. یك نفر از دستشویی آمد، دونفر تو آشپزخانه و سه نفر جلوی تلویزیون بودند. سعید به من گفت علی اصلا جا داری من بنشینم، بنویسم. گفتم آره برو تو اتاق خواب راحت باش و سعید هم رفت و تا عصر كلی كار كرد و ما هم همگی كار خودمان را كردیم. خلاصه من سال‌هاست در چنین فضایی زندگی كرده‌ام.

     این جمع كه در خانه شما می‌‌آیند و می‌روند دقیقا چه كسانی هستند؟

خیلی از بچه‌های سینما هستند اما بیشتر رضا عطاران، مجید صالحی، امیر جعفری، جواد عزتی، سعید آقاخانی و... می‌‌آیند. پارسال كه سعید آقاخانی سیمرغ جشنواره فیلم فجر را گرفت، یك قورمه سبزی حسابی درست كردم و به او گفتم سیمرغت را بیار به رضا هم گفتم سیمرغ‌هایش را بیاورد می‌‌خواهیم سیمرغ‌ها را باهم جنگ بیندازیم (خنده).

 این فیلمنامه‌ها و نوشتن هم انگار حاصل همین دورهمی‌هاست؟

بله دقیقا؛ ببین من اگر با تو رفاقت كنم تو خودت را بیرون بریزی، من یك چیزی دستم را می‌‌گیرد كه می‌‌توانم با آن بنویسم وگرنه من كه اهل كتاب خواندن نیستم چرا الكی دروغ بگویم. من فقط دو تا كتاب در زندگی‌ام خوانده‌ام.

    بین بازیگرها با كدام‌شان خیلی رفیق هستید؟

من رفقای زیادی دارم. رضا عطاران واقعا مثل برادر بزرگم است. مجید صالحی از من چهار سال كوچك‌تر است اما انسان خیلی بزرگی است و برای من همیشه بزرگی كرده است. او خیلی جاها به خاطر من دعوا كرده، گریه كرده و پای من ایستاده. همینطور جواد رضویان. درست است كه آفت در خانه ما افتاد و برادرهایم فوت شدند اما خدا به من رفقایی داد كه هركدام‌شان برایم حكم برادر را دارند. مثلا امیر جعفری یا سعید آقاخانی و خیلی‌های دیگر. بیژن پیشدادی یكی از نازنین‌ترین دوستانی است كه دارم چرا كه شرایط خاصی را در زندگی تجربه كرده كه برای من بسیار ارزشمند است.

    با رامبد جوان خیلی نزدیك  نبودید؟

رفاقت من با همه آدم‌ها دلی است و ربطی به میزان كارمان ندارد. رامبد را از 10 سال پیش می‌‌شناسم. من و مجید صالحی هر روز با هم تلفنی صحبت می‌‌كنیم و در این سال‌ها نشده كه این اتفاق نیفتد. با بیژن هر روز در ارتباط هستم. همین‌طور جواد یا با رضا عطاران رفت و آمد دارم. رامبد هم رفیق 10 ساله من است.

    قبل از خندوانه اصلا این پیش نیامد كه فیلمنامه‌های خود را به او نشان بدهید یا از شما برای نوشتن كاری دعوت كند؟

نه؛ شرایطش پیش نیامده بود اما كلی با هم آبگوشت خورده بودیم.

    انگار این آبگوشت خیلی نقش مهمی دارد؟

چند روز قبل پیش سامان گلریز بودم. به او گفتم كه با تو درباره آشپزی كل می‌‌اندازم. من ته‌چین مرغ درست می‌‌كنم در حد وحشتناك. به نظرم آشپزی را باید با عشق انجام بدهید. مثلا وقتی قرار است قورمه‌سبزی درست كنم، از شب قبل آن خوشحالم كه قرار است با بچه‌ها دور هم جمع شویم. اگر قرار باشد با هم آبگوشت بخوریم، از شب قبل هیجان دارم. عاشق این دور هم خندیدن هستم. این را می‌‌توانید از همسایه‌مان در مجتمع بپرسید كه به صدای خنده‌های ما عادت كرده‌اند.

    خودتان آشپزی یاد گرفتید؟

بله؛ خودم یاد گرفتم اما نه اجباری بلكه با عشق. ماكارونی‌های من حرف ندارد. امیر جعفری می‌‌گوید آدم وقتی خانه تو غذا می‌‌خورد، احساس می‌‌كند در خانه مادرش غذا می‌‌خورد. جالب است كه رفقایم اصلا سن و سال ندارند مثلا برادرزاده امیر جعفری، علیرضا هم با من رفیق است.

    وسوسه كارگردانی هم دارید؟

خیلی زیاد و حتما این كار را خواهم كرد.


علی مشهدی از زیر و بم زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید



    شما 20 سال است كه می‌‌نویسید، ‌در عین حال همیشه دوست داشتید بازی كنید و فیلم هم بسازید پس چرا فقط كار نوشتن را دنبال كردید؟

معتقدم وقتی خودت را به خدا می‌‌سپاری باید همه چیز سر موقع آن اتفاق بیفتد.

    هیچ‌وقت شده بگویید ‌ای وای چرا موقعیت كارگردانی پیش نمی‌آید؟

نه؛ اتفاقا آدمی هستم كه هیچ‌وقت وای نمی‌گویم. تا دو سال پیش مادرم اصرار داشت كه زن بگیرم. آنقدر هم زیاده‌روی كرده بود كه دیگر عصبی شده بودم. تكیه‌كلامش هم این بود «من در سفره‌ام همین یك تكه نان را كه بیشتر ندارم» چون من تك پسرش هستم. آرزو دارد كه عروسی مرا ببیند اما به نظرم ازدواج اتفاقی است كه باید به آن برسید. شاید یك نفر در 18سالگی این را در خودش ببیند و یكی دیرتر. من این را در خودم هنوز ندیده‌ام.

    به خاطر امین (دادا)، پسر خواهرتان است كه چند سال است بعد فوت خواهرتان با شما زندگی می‌‌كند؟

الان كه رفته كیش و دلم برایش خیلی تنگ شده. حس من نسبت به دادا حس عجیبی است. خیلی بچه شیرینی است. نگه داشتن یك پسربچه شیطان كار سختی است. مادرها می‌‌فهمند من چه می‌‌گویم. انگار دارید یك شیر نر را نگه می‌‌دارید. چند وقت پیش دوباره مادرم به‌شدت اصرار داشت كه چرا زن نمی‌گیرم. من هم متوسل به امام رضا (ع) شدم. به او گفتم مادرم این را می‌‌خواهد اما هیچ حسی در من در مورد این كار نیست. باور كنید از حرم كه آمدم بیرون انگار یك آب سرد روی مادرم ریخته باشند، از آن موقع تا الان دیگر حتی حرفش را هم نزده.

    اصلا پیش آمده كه از كسی خوش‌تان آمده باشد و شرایطش جور نشده باشد؟

نه؛ برای من در حال‌حاضر آینده بهار و دادا، خواهر‌زاده‌هایم در اولویت قرار دارد. بهار پیش پدرش است. این را بگویم من نمی‌توانم كسی را مجبور كنم شرایط من را بپذیرد.

  دادا چقدر شبیه شماست؟

خیلی زیاد. درست مثل من درس نخوان است (باخنده).

    به او سخت نمی‌گیرید كه درس بخواند؟

بگذارید چیزی برای‌تان بگویم. چند وقت پیش با مجید صالحی رفته بودیم سر مزار خواهرم. از مجید خواستم چند لحظه مرا تنها بگذارد تا حرف‌هایم را بزنم. واقعا بچه بزرگ كردن كار سختی است و الكی نمی‌گویند كه بهشت زیر پای مادران است. مادرها برای بزرگ كردن ما پیر می‌‌شوند. با خواهرم درددل می‌‌كردم كه خیلی نگران درس خواندن دادا هستم. خودت دلم را آرام كن. بعد از آن آرام شده‌ام و دیگر به او نمی‌گویم درس بخوان یا نخوان.

معتقدم بزرگ‌ترین نعمت یك انسان مادرش است. وقتی مادر نداشته باشی، در زندگی‌ات عقب هستی. گاهی می‌‌گویم این دو بچه آینده درخشانی دارند. آنها در كودكی مادرشان را از دست دادند. بهار پنج ساله و دادا سه ساله بود كه خواهرم فوت شد. برای همین مطمئن هستم خدا برای آنها روزهای خوبی را در آینده طراحی كرده است. مثلا بهار همسر خوبی پیدا كند یا دادا زن خوبی بگیرد یا موقعیت اجتماعی خوبی پیدا كنند. مطمئن هستم به خاطر نداشتن مادر خدا خیلی به آنها لطف می کند. حتی دوست دارم خودم دادا را داماد كنم. دوست دارم 20 سالگی زن بگیرد.

    پس چرا خودتان تا این سن ازدواج نكرده‌اید؟

خب پیش نیامده. الان با دادا زندگی می‌‌كنم. كلی تفریح می‌‌كنیم. تابستان به كلاس شنا فرستادمش تا شنا یاد بگیرد و الان كلاس ووشو می‌‌رود.

    با هم استخر می‌‌روید؟

 بله؛ اتفاقا استخر عمومی هم می‌‌رویم.

    نمی‌گویید كه ممكن است شما را بشناسند و عكس بگیرند و...؟

نه؛ چه ناراحتی دارد.

    بعضی افراد از حدی كه شهرت‌شان فراتر می‌‌رود، دست و پای خودشان را می‌‌بندند؛ شما هم این طوری هستید؟

الگوی من رضا عطاران است كه اصلا اهل این اداها نیست. باید بپذیری كه وقتی معروف شدی و مردم تو را دوست دارند باید برای‌شان وقت بگذاری. معتقدم وقتی از خانه می‌زنم بیرون هر چقدر آدم خواست با من عكس بگیرد باید بایستم چون او هم وقت گذاشته و تو را دیده است. او از احساسش مایه گذاشته تا شما را دوست داشته باشد و نباید دل كسی را شكست. وقتی دل كسی را شاد كنی خدا هم به تو حال می‌‌دهد.

همه اینها زودگذر هستند. شعری از مولاناست كه عاشق آن هستم و سال‌هاست كه آن را ملكه ذهنم كرده‌ام «دل بر این دنیا مبند دنیای فانی بگذرد، نوبت پیری سرآید نوجوانی بگذرد،‌ای كه داری باغ و بستان مال و ملك و مملكت، باغ تو ویرانه شود باغبانی بگذرد،‌ای كه داری زور بازو در جهان نامدار، دور تو هم برسر‌اید پهلوانی بگذرد، این اجل همچون پل‌است و جان‌ها چون كاروان، ناگهان بینی كه زان پل كاروانی بگذرد». من امروز جلوی شما اینجا نشسته‌ام، چند وقت دیگر شخص دیگری اینجا می‌‌نشیند. مهم این است شما خاطره خوبی از من داشته باشید. مگر من چه فرقی با شما و دیگران دارم؛ حالا خدا ما را دوست داشت و ما را یك ماچی كرد، اما در آخر همه ما می‌‌رویم در یك وجب خاك.


علی مشهدی از زیر و بم زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید



یك هفته بعد هم فراموش می‌‌شویم. اما خوب كه باشی هرگز فراموش نمی‌شوی. چرا  مرحوم تختی این همه سال در یادها زنده مانده است؟ خیلی كشتی‌گیرها بعد از او فوت شدند كه حتی اسمی از آنها نیست. خیلی بازیگرها در این سال‌ها آمده‌اند اما چرا رضا عطاران اینقدر دوست داشتنی است؟ من با او زندگی كرده‌ام و سال‌ها هم مستاجر او بوده‌ام و از نزدیك دیده‌ام كه چقدر مردمدار است.

     ماجرای مستاجر رضا عطاران بودن واقعی است ؟

بله؛ واقعا 10 سال است من در خانه رضا عطاران كه در سعادت آباد است زندگی می‌كنم و در این 10 سال نه قرار دادی با هم نوشته‌ایم نه من به او اجاره‌ای داده‌ام. این قدر در این ساختمان بوده‌ام كه همه همسایه‌ها فكر می‌‌كنند من مالك خانه هستم و رضا مهمان است كه هر چند وقت یك بار به من سر می‌زند.

    از درآمد نویسندگی راضی هستید؟

خدا را شكر بله.

    مثلا برای هر قسمت یك سریال چقدر دستمزد می‌‌گیرید؟

بستگی دارد. بالا و پایین دارد. مثلا بیشترین درآمدم برای نویسندگی سر كار «آقا و خانم سنگی» بوده است. 26 قسمت بود كه برای هركدام 5، 6 میلیون گرفتم. در سینما دو فیلمنامه نوشتم كه یكی «روز سوم» بود كه كلا رفاقتی رفتم و پولی نگرفتم. برای فیلم «ورود زنده‌ها ممنوع» هم 18 میلیون تومان قرارداد بستم.

خدا را شكر تا به حال هم كسی پول مرا نخورده است. سال 90 كه «سه‌دونگ، سه‌دونگ» را نوشتم آقای دارابی لطف كرد در مراسمی كه داشتند گفتند سال بعد را هم بدهید علی مسعودی بنویسد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد كه آقای فرجی مرا دوست نداشت. مهم نیست این دنیا به هیچ كس وفا نكرده است.

    یعنی فقط در شبكه سه كار می‌‌كنید؟

نه؛ برای شبكه 5 و 2 هم نوشته‌ام. برای شبكه یك «ارث بابام» را نوشتم. باید خیلی حواست باشد كه حق‌بری نكنی. مثلا حواست باشد اگر علی مشهدی با رفیقت دعوا كرد تو نان او را نبری. می‌‌گویند بترس از آه مظلومان كه او هم خدا دارد. معتقدم كه با یك آه تو از عرش به فرش می‌‌افتی. من كارهای خوبی نوشتم. بازیكن فوتبالی را در نظر بگیرید كه آقای گل لیگ بشود، بعد تیم‌ملی دعوتش نكنند. بازیكن كه نمی‌تواند برود التماس كند.

    فیلمنامه‌ها را آماده دارید و پیشنهاد می‌‌دهید یا سفارش كار می‌‌گیرید؟

طرح می‌‌نویسم كه در حد چند صفحه است و آن را به شبكه می‌‌دهم. شخصا طرحی را برای آقای فرجی بردم. حس می‌‌كردم او حق مرا می‌‌گیرد. گفتم كه او كمك می‌‌كند تا بتوانم كار كنم اما بعد فهمیدم اصلا خود او مانع كارم است اما مهم نیست. همیشه این را گفته‌ام كه شاید علی مشهدی پیش خدا روزی نداشته باشد اما دو بچه یتیمی كه دارم و حواسم به آنها هست، روزی‌شان را پیدا می‌‌كنند. چند وقت پیش یكی از اقوام دامادمان زنگ زد و گفت بهار را برده‌ایم تا برایش چیزی بخریم اما قبول نمی‌كند و می‌‌گوید اگر چیزی بخواهم دایی‌ام برایم بهترینش را می‌‌خرد. این عادت من است.

آنها همیشه از دهان من كلمه بهترین را شنیده بودند. اینكه تو به جایگاهی برسی كه روزی كسی را قطع كنی و به دیگری جایگاه زیادی بدهی، درست نیست. مگر چند نویسنده طنز خوب داریم؟ چطور در نظرسنجی، مجموعه «سه‌درچهار» را كه نوشته بودم، به عنوان بهترین كار در 10 سال اخیر انتخاب شد، چطور «قرارگاه مسكونی» كه بازهم من آن را نوشته‌ام، رتبه دوم را می‌‌گیرد. من كه نباید بروم التماس كنم. باید دعوتم كنند. مگر علی كریمی می‌‌رود التماس می‌‌كند؟ او بازی‌اش را كرده و امتحانش را پس داده است.

    آیا در این سال‌ها پیش آمده كه مدت طولانی خانه‌نشین شوید؟

بله؛ دو سال و نیم بیكار بودم. البته به ندرت كاری داشتم. در حالی كه قرار بود برای ماه رمضان بنویسم. چند ماه مرا سر كار گذاشتند و آخر هم كار را به كس دیگری دادند.

    چرا سمت سینما نرفتید؟

نمی‌دانم. اتفاقا پولش هم خوب است. من در زمان خودش خوب پول گرفته‌ام. راستش شاید چون آدم قانعی هستم و حوصله حرص زدن را ندارم. خیلی از بچه‌ها خانه دارند اما من هنوز مستاجر هستم. به نظرم خدا وقتی جنبه‌اش را داشته باشی، می‌‌رساند.


علی مشهدی از زیر و بم زندگی عجیب و غریبش می‌‌گوید



    اگر فیلمنامه‌ها را سكانس به سكانس می‌‌نویسید، چرا در كارهایی كه از شما به یاد داریم، كلا بر اساس بداهه ساخته شده است؟

اینطور نیست. مثلا در سریال «قرارگاه مسكونی» همه چیز عینا مانند فیلمنامه بود. در سریال «سه‌درچهار» آنقدر رابطه‌ام با مجید خوب بود، ضمن آنكه من دوست داشتم حتما سر صحنه بروم. مجید هر چیزی را با من چك می‌‌كرد. برعكس این كار اخیر «آقا و خانم سنگی» كه شاهد احمدلو كار را هرطور كه می‌‌خواست، تغییر داد. وقتی سر صحنه 90 درصد كار را بدون اجازه عوض می‌‌كنند، آن كار دیگر متعلق به تو نیست. مطمئن باشید اگر «آقا و خانم سنگی» را دوست داشتم، پستی از آن در اینستاگرام می‌‌گذاشتم. در حالی كه سر «سه‌دونگ، سه‌دونگ» تجربه خوبی با شاهد احمدلو داشتم.

 چرا رامبد به این نتیجه رسید كه علی مشهدی، فیلمنامه‌نویسی را كه سال‌هاست همه او را می‌‌شناسند و از توانایی‌هایش خبر دارند، به برنامه‌اش بیاورد؟

رامبد جوان 10 سال پیش به خانه من آمد. نخستین شبی كه آمد ساعت 9 شب بود. من شروع كردم به خاطره تعریف كردن و بی‌وقفه تا 3 صبح این كار را ادامه دادم. من یكسری خاطره دارم كه مثلا بعضی‌هایش را مجید صالحی 50 بار شنیده و عین 50 بار طوری می‌‌خندد انگار بار اول است كه می‌‌شنود. در هر جمعی می‌‌رویم فهرست می‌‌كند كه مثلا فلان خاطره یا فلان خاطره را تعریف كن. من به او می‌‌گویم تو كه 50 بار این خاطره را شنیده‌ای چرا برایت جالب است؟!

 آن شب كه برای رامبد خاطره تعریف می‌‌كردم، دو بار از خنده به سرفه شدید افتاد. فردایش وقتی به خانه رفت، ساعت یك بعدازظهر زنگ زد گفت من از دیشب نخوابیده‌ام. دراز می‌‌كشم تا چشمانم را می‌‌بندم یاد فلان قسمت از فلان خاطره‌ات می‌‌افتم. به من گفت یك روز برنامه‌ای می‌‌سازم و تو باید در آن خاطره تعریف كنی و استندآپ كنی. من واقعا نمی‌توانستم خاطراتم را بدون سانسور بگویم. اما اصرار كرد و گفت اگر خوب نبود پخش نمی‌كنیم تا اینكه در سری جدید مورد استقبال واقع شد.

    اتفاق خوبی بود؟

چهار چیز هست كه همه دوست دارند؛ ثروت، شهرت، موقعیت و قدرت. نمی‌‌توان گفت نه، من دوست ندارم. اینها در ذات بشر است. راستش در كل دوست داشتم بازیگر شوم اما نمی‌توانم بروم بگویم مرا بازی بدهید. حسین لطیفی كه «روز سوم» را برایش نوشتم گفت یكی از نقش‌ها را بازی كن اما چون قرار بود «قرارگاه مسكونی» را بازی كنم، قبول نكردم. درنهایت در «قرارگاه مسكونی» هم اتفاقاتی پیش آمد كه نتوانستم در آن هم بازی كنم و تنها نویسنده كار بودم.

 نخستین كاری كه نوشتید، چه بود؟

چند آیتم برای «ساعت‌خوش» بود.

    پیشنهاد ندادند تا بازی كنید؟

من زمانی وارد «ساعت‌خوش» شدم كه بچه‌ها همه سوپراستار بودند. اصلا مرا ریز می‌‌دیدند.

    چطور وارد ساعت خوش شدید؟

یادتان هست كلاه‌قرمزی و آقای مجری می‌‌گفتند از شما دعوت می‌‌كنیم. . . من هم مصاحبه‌ای از امیرفضلی و رادش خوانده بودم كه از آنها پرسیده بودند اگر كسی استعدادش را داشته باشد و بتواند بنویسد، شما از آنها دعوت به كار می‌‌كنید؟ آنها هم گفته بودند بله. مصاحبه در هفته‌نامه سینما بود اما نگو تعارف كرده بودند. فردای آن روز با پنج هزار تومان پول از مشهد راهی تهران شدم. آن موقع آدرس تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند را شنیده بودم و فكر می‌‌كردم تمام برنامه‌ها آنجا ضبط می‌‌شود. رفتم جلوی در، روزنامه همراهم بود و چند آیتم هم نوشته بودم. گفتم می‌‌خواهم بروم پیش بچه‌های «ساعت‌خوش».

نگهبان حراست گفت چطور؟ گفتم دعوتم كرده‌اند. به من گفت لوكیشن آنها اینجا نیست. نخستین بار آنجا كلمه لوكیشن را شنیدم و اصلا نمی‌دانستم چیست. آدرس را خواستم كه گفتند نمی‌شود. گفتم متن نوشته‌ام، گفتند بدهید به ما، ما خودمان به آنها می‌‌رسانیم. قبول كردم. آن موقع 23 سال داشتم. وقتی قرار باشد، اتفاقی بیفتد كه در سرنوشت‌‌تان باشد، می‌‌افتد. زمانی برای كاری نزد مهدی فرجی در شبكه رفته بودم و ضمن صحبت مقطعی از زندگی‌ام را برایش تعریف كردم.

به من گفت اینها خودش یك سریال طنز است. طرحی داشتم كه فورا آقای فرجی گفت این را برای عید می‌‌خواهیم و قرار شد حتی آن را به عنوان سریال طنز بسازند. من اتفاقاتی را تعریف كردم كه در مقطعی هشت ساله از سال 74 تا 81 برایم رخ داده بود. آن را نوشتند و من خواندم و دیدم كلا فضای مسخره‌ای دارد. قبول نكردم اما خودم می‌‌خواهم سال دیگر آن را بنویسم.

    در آن بازی هم می‌‌كنید؟

نه؛ نیاز به بازیگری جوان دارد. من پیر شده‌ام. اما به هر حال دوست دارم زندگی خودم را خودم بازی كنم. در سریال «قرارگاه مسكونی» كاراكتری را نوشته بودم به اسم علیرضا مسعودی كه قرار بود خودم بازی كنم اما اتفاقاتی پیش آمد كه شهرام قائدی آن را بازی كرد.

ادامه دارد ...








تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن