واضح آرشیو وب فارسی:کاپ: مراسم هادی نوروزی امروز در دل خودش حرف های زیادی برای گفتن داشت. از اینکه واقعا تکنولوژی همیشه چیز خوبی نیست. از اینکه راست میگن قدیم یه چیز دیگر بود. از اینکه راست می گویند در حال عوض شدن هستیم و محبت ها در حال رخت بر بستن از سفره های ایرانی است. هادی نوروزی برای آخرین بار به ورزشگاه آزادی آمد و روی دست مردم و همبازی ها و مربی های خود وداع زودهنگامی با چمن سبز این استادیوم خاطره انگیز داشت. علی رغم ساعت برگزاری مراسم، استقبال نسبتا خوبی از طرف مردم صورت گرفته بود و حدود ۲۵ هزار نفر برای خداحافظی با کاپیتان 30 ساله پرسپولیس از خواب شیرین صبح جمعه زده بودند و خود را به آزادی رسانده بودند اما.... هم نوایی زیبای مردم و حضور استقلالی ها در مراسم و نمازی که بر بالای تابوت هادی خوانده شد مراسم را باشکوه تر کرده بود و چشمهایی که از دوری هادی باران وار می گریست حال و هوای عجیبی را در استادیوم و روی سکوها ایجاد کرده بود اما... اما بعد از گذشت چند دقیقه و بعد از خارج شدن پیکر هادی از استادیوم، به یکباره همه چیز عوض شد. ورق برگشت. برعکس فیلمها و سریال ها، به جای اینکه زندگی شیرین شود، زندگی تلخ شد. تلخ تر از زهر. جماعتی که تا چند دقیقه پیش اشک می ریختند و در غم نبود کاپیتان شعار می دادند. تبدیل به کسانی شدند که گویی هیچ بویی از معرفت نبرده اند. و سرانجام یار غار این روزهای ما خودنمایی کرد و گوشی های موبایل از جیب ها درآمد. سوگواران هادی ! فرصت را غنیمت شمردند و مانند کسانی که به دنبال جمع کردن غنیمت هستند به صرافت این افتادند تا از گردهمایی این همه ستاره ورزشی و غیر ورزشی استفاده کنند و شانس سلفی گرفتن با آن ها را از دست ندهند. تماشاچیان چند دسته شدند. یکی از بالای نرده ها هر طوری بود خودش را به چمن رساند. دیگری در خروجی تونل کمین کرده بود. یک عده دیگر به همراه همسر و فرزند خود برای تفریح کنار حوضچه استادیوم منتظر نشسته بودند تا یک ماشین شاسی بلند از پارکینگ بیرون بیاید و آن ها مانند قرقی جلوی او ظاهر شوند و به زور هم که شده یک عکس سلفی بگیرند. حالا فرقی نداشت این فرد مورد نظر بازیکن باشد؟ هنرمند بادشد؟از خانواده داغدار باشد یا حتی لیدر باشد. مهم این بود که فقط در قاب سلفی فرد مورد نظر جای داشته باشد. اهمیت نداشت در چه حال و اوضاعی است یا اصلا الان زمان مناسبی برای گرفتن عکس یادگاری هست یا خیر. فقط، باشد. همین. هر چه گذشت؛ شرایط بدتر می شد. چهره های گریان جای خود را به کسانی داده بودند که اصلا دوست داشتنی نبود. همه چیز پاک از یادشان رفته بود. همه دنبال سوژه بودند. هر جا که تجمع بیش تر از 4 نفر می شد؛ جماعت به سان فیلم های این روزهای غرب و موجودات عجیب و غریب به سمت تجمع می رفت تا غنیمتی بدست بیاورد. در نهایت با رفتن ستاره ها با هزار جور مشکل و عذاب، جو به حالت عادی برگشت و جنگ تمام شد. مردم به سمت درهای خروجی حرکت کردند. یکی خوشحال بود که با علی کریمی تا اقا داوود« لیدر پرسپولیس » سلفی گرفته است. دیگری می گفت دیر رسیدم و فقط با اسماعیل حلالی عکس گرفتم. چند متر آن طرف تر خانمی برای اولین بار پا به استادیوم آزادی گذاشته بود و از عظمت آزادی سراز پا نمی شناخت و مات و مبهوت به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. و نکته دردناک این بود که هیچ کس یادش نبود برای چه به آزادی آمده است. و هادی بازهم زخم خورد. مثل دوران بازیگریش اما این بار به مراتب بدتر. فکر می کرد با رفتنش جماعت سلفی بگیر به خودشان می آیند اما بازهم این طور نشد. سکوها بازهم یاریش نکردند و ما ماندیم و چند ماه لایک کردن عکس های سلفی همدیگر از ستاره ها. «من و علی آقا کریمی همین الان یهویی». «من و پرویز سوبله چوبله تو چمن آزادی یه روز خوب» و .... حالا چند ساعتی می شود که مراسم به اتمام رسیده اما با خودم فکر می کنم که چرا ما این طور شده ایم؟ چرا این قدر بی رحم شده ایم؟ تلگرام و اینستاگرام ارزش این را دارد که ارزش ها را فراموش کنیم. وای بر ما و لعنت بر سلفی. لعنت! تکمله: روی صحبت من با نیمی از جمعیت مراسم امروز بود. بودند انسان های شریفی که به واقع در غم از دست دادن یک انسان و نه تنها یک فوتبالیست بزرگ، به سوگ نشستند و با نگه داشتن احترام داغداران و دوستان و آشنایان هادی نورزوی در غمشان شریک شدند. *نویداستادرحیمی
جمعه ، ۱۰مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کاپ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]