تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814713288




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از فقیه مجاهد حضرت آیت الله ابوالقاسم خزعلی


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: هر چند، تا ایامی که حضرت آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی رحمت الله علیه را به شهرمان، دامغان تبعید کردند، سعادت نداشتم که سیمای دوست داشتنی آن روحانی غیور و مبارز را از نزدیک ببینم، اما آوازه دلیری و صولت مبارزاتی ایشان را از سالهای آخر دبیرستان و دوران دانشگاه (در دهه 40 تا 50 شمسی) از طریق شبنامه های دانشجویی و عشاق سینه چاک امام خمینی (ره) و اعلامیه های علمای قم که اغلب توسط برادر مبارزم حضرت سید رضا تقوی و سایر طلاب داغ دامغان (این لقب را برخی افراد عافیت طلب محلی به آقای تقوی و سایر طلبه های جوان و انقلابی که گاه به گاه از قم به دامغان می آمدند، داده بودند! ) به دستم می رسید، می خواندم و می شنیدم و نادیده، شیفته و شیدای غیرت مقدس ایشان بودم و خوب می دانستم که او یکی از شاگردان شوریده و رهروان راستین پیر پارسای خمین است. قبلاً متن سخنرانی آتشین آیت الله را که به مناسبت آزادی امام راحل ایراد شده بود، خوانده و با شهرآشوبی هایش در شهرهای قم و رفسنجان و گناوه و خوزستان و سیستان و سایر بلاد کم و بیش آشنا بودم. به همین جهت وقتی که از مرحوم پدر بزرگوارم شنیدم که بند و دام «شیر شرزه خمینی» را در دامغان گسترده اند، و دوستانی یکدله گرد شمع وجودش جمعند، مشتاق شدم که زودتر از قبل، برای دستبوسی پدر و مادر به زادگاهم سر بزنم تا هم زیارت شه عبدالعظیم باشد و هم دیدار یار. (در آن زمان بنده در گرگان مدرس مراکز تربیت معلم بودم) مدت تبعید «ابوذر خمینی» در دامغان از سال 52 به بعد، حدود دو سال و نیم طول کشید که از سوی ساواک و شهربانی تحت نظر و ممنوع المنبر بود، ولی مثل دیگر شهرهایی که قبلاً تبعید بودند، ابتدا با تقیه و تدبیر خاص، چند هفته ای سکوت پیشه می کرد و جز شرکت در نماز جماعت و معاشرت با برخی روحانیان همفکر و نترس، حرکت دیگری نمی کرد، ولی به تدریج که مثل یک جامعه شناس ماهر، نبض شهر و اوضاع سیاسی اجتماعی را به دست می آورد و آشنا از بیگانه بازمی شناخت. کم کم جلسات تفسیر و قرائت قرآن و نهج البلاغه و اندرز و موعظه و تبلیغات غیر مستقیم محفلی را بدون جلوس بر منبر رونق داد و با سخنان محکم و مستدل و صدای گوشنواز خود، طرفداران امام را مجذوب و به نشر «نهضت خمینی» پرداخت و شمع جمع صاحبدلان دامغانی شد. سکونت اجباری آیت الله خزعلی در دامغان، برکتی بود که حرکت انقلابیون شهر را شتاب بخشید و مصاحبت و مجالست با وی، سبب دلگرمی مؤمنان مبارز و حق جو گردید. شاید به نظر بعضی غلوآمیز باشد ستودن این صفت حسنه ی دامغانی ها را که غالباً «مهماندوست» و غریب نوازند و اندرز «اکرم الضیف» رسول مهربانی را به نحو احسن در حق غریبان و مهمانان خود عملی می سازند. به قول ادیب فرزانه دکتر غلامعلی حداد عادل: اگر مهمان ما باشی، بدانی * تو صاحبخانه و ما میهمانیم ممکن است برخی دامغانی ها به علت آب و هوای نیمه خشک حاشیه کویری و آفتاب گرمش، ظاهراً ابرو در هم کشیده و عبوس به نظر آیند، اما تا چشم شان به غریبه یا مهمان می افتد، چون پسته های خندان متبسّم و مدد رسان شده، در احترام و اکرام مهمان می کوشند. به جاست همین جا یادی کنم از میزبان نیکومرام شهرمان، مرحوم: «حاج عظیم مزینانی» (والد محمدکاظم مزینانی نویسنده رمان شاه بی شین و شاعر کودکان و نوجوانان و پدر همسر حاج آقا مهدی نصیری) که در آن سالها، مردانه کمر به خدمت این مهمان انقلابی بست و از آداب میزبانی اسلامی، سر موئی کم نگذاشت. روحش شاد! حاج عظیم (ره)، همین گونه احترام و ارادت را در حق شهید سید حسن شاهچراغی (ره) روا می داشت. در تابستان 57 و گرماگرم جوشش مردم حق جوی ایران - درست روز 27 مرداد ماه و مصادف با عید فطر - چند نفر از مبارزانی را که تحت تعقیب ساواک دامغان بودند، پنج تن از رفیقانم: شهید سید حسن شاهچراغی و حاج عظیم مزینانی و حاج حسین آقا معلم و حسن رشیدی و حاج مهدی امیدوار با پژوی 504 حاج عظیم به گرگان و نزد من آمدند، شب 28 مرداد در کلبه ام بیتوته کردند و برای رد گم کردن، روز بعد به سوی تهران و آذربایجان رفتند و سر از ماکو درآوردند تا آبها از آسیاب افتد و... گویی مقدر بود که این مؤمن نیکومرام جان بر سر پیمان با دوستداران ذوالجلال والاکرام بگذارد که دگربار اواخر بهار یا اوایل تابستان 58، با شهید سید حسن شاهچراغی و حاج حسین معلم به مشهد مشرف می شوند و آنگاه به قصد دیدار با حقیر و سایر دوستان از جاده گلستان به مازندران می رسند تا به تهران و سپس چالوس (رادیو دریا) نزد ما آیند که وا اسفا در ابتدای جاده آمل، مرکبشان سخت تصادف می کند، سرنشینان مجروح و مصدوم می شوند و حاج عظیم در آن حادثه به «علیّ العظیم» می پیوندد و دامغان و دوستانش را داغدار می سازد. طوبی لهم و حسن مآب.مرحوم ابوی (حاج عباس علی کسائیان) که در غریب نوازی و مهمان دوستی همین مرام را داشت، با آنکه کارمند دولت بود، اما به سابقه خانوادگی و سیاق اخلاقی اش همواره مقید به ادای نماز اول وقت جماعت بود و یکی از دوستداران و مستمعان پروپا قرص جلسات وعظ و روضه و محافل مذهبی و قرآنی مرحومان حجج اسلام کربلائی سید طاهر و حاج سید مسیح شاهچراغی و حضرات ترابی ها و سایر واعظان محلی و سخنرانان مدعو دامغان بود و به همین علت به زودی از ورود آقای خزعلی به دامغان مطلع و جذب محافل قرآنی و تبلیغی ایشان شد و به جرگه مریدان این روحانی غریب در دامغان درآمد. بنده نیز به پیروی از پدر و به سابقه شناخت غیابی که از رشادت ها و غیرت مقدس این سفیر باوفای امام خمینی داشتم، هر چند وقت یک بار که به دامغان می رفتم، در محفل قرآنی یا روضه و وعظ آن مجاهد نستوه شرکت می کردم تا عرض ادبی نموده و خوشه چین محضر پرفیضش شوم. در یکی از همین سفرها به زادگاهم بود که بعد از نماز مغرب و عشا «بابا» با خوشحالی آمد و به مادر و اهل خانه مژده داد که: «آقای خزعلی و آقا سید مسیح شاهچراغی افتخار دادند فردا ظهر، ناهار منزل ما باشند تا علی اکبر (بنده) دامغان هست از نزدیک با آقای خزعلی بیشتر آشنا شود.» یادم هست مرحوم «مادر»، خورشت فسنجان دامغانی همراه با بورانی و سالاد و ترشی خانگی تدارک دیده بود (غذائی که معمولاً همشهریان ما به آن «خورشت گردو اسفناج» می گویند و آن را با آلو و اسفناج و گردو و گوشت گوسفند برای مهمانان عزیز درست می کنند.) البته آقای خزعلی هم مثل اغلب علمای عظام «گنجشک روزی» و کم غذا بود. کسی که حافظ قرآن است و در هفتاد سالگی به حفظ نهج البلاغه همت می کند، پیداست که پیرانه سر با حافظه ای قوی به قول سعدی، اندرون از طعام، خالی می دارد تا نور معرفت، قلبش را منوّر کند. من این گونه امساک در غذا را عینه در سبک زندگی دو عالم و روحانی حکیم و شهیر: مرحومان شهید آیت الله بهشتی و واعظ شهیر شیخ محمد تقی فلسفی در دو جای دیگر دیدم: شهید بهشتی را در شام و صبحانه منزل مسئول حزب جمهوری اسلامی در گرگان با حضور مسئولان مازندران و علمای گرگان (زمستان 58) و مرحوم فلسفی را در ناهار منزل مرحوم آیت الله پیشنمازی در ساری با حضور روحانیان (تابستان59). القصّه: آن روز خوش، بعد از نماز ظهر و عصر، آیت الله خزعلی به همراه حجت الاسلام والمسلمین آقا سید مسیح شاهچراغی و سید جلیل القدر حاج سید علی تقوی و پدر، چهارسوی کرسی نشستند و ناهار را به رسم قدیم روی کرسی میل کردند و بنده کنار بابا، مفتخر به غلامی آقایان بودم... بعد از ناهار وقتی آیت الله از حال و روزگار من پرسید، عرض کردم: «از مریدانم و در گرگان معلمی می کنم.» گفت: «چی تدریس می کنی؟» گفتم: «روشهای تدریس کلیه دروس دبستانی از جمله: ادبیات کودکان، روش تدریس قرآن و جامعه شناسی و در یک کلام معلم الفبایم و آی با کلا آی بی کلا درس می دهم.» همین که گفتم مدرس الفبایم، تبسّمی کرد و رو به حضار فرمود: این الف و ب آغاز همه کارستان هاست. من هم آن روزی که به امر آقایم آیت الله خمینی قرار شد در اعتراض به رژیم پهلوی و به اصطلاح انقلاب سفید شاه در مدرسه فیضیه و در حضور مقتدایم سخنرانی کنم، چون جمعیت زیاد بود و سخنران قبلی نتوانسته بود مردم را ساکت کند، یک باره دست به ابتکار زدم و بعد از بسم الله، بلند گفتم: الف - ب - پ - ت... همین طور چندین حروف الفبا را پشت سر هم گفتم تا توجه حضار به من جلب شد. با خود گفتند که این چه می خواهد بگوید! بعد از سکوت مردم، شعری حماسی به خاطر آزادی «آقا» خواندم و گفتم برای این از الفبا شروع کردم که یادمان باشد تازه در اول و الفبای نهضت هستیم و... با نقل این خاطره جالب، قدری در اهمیت و رسالت معلمی سخن گفتند و خطاب به بنده فرمودند: «شما معلمان، انسان ساز هستید ولی سعی کنید اول خودتان را بسازید و خیال نکنید تدریس الفبا به معلمان کلاس اول کم اهمیت است. بلکه برعکس، تربیت و تعلیم کودک دبستانی از آموزش دانشجویان، سرنوشت ساز تر است و...» در این اثنا آقا سید مسیح شرمنده ام کرد و گفت: «دستی بر قلم و سر سوزن ذوقی هم دارد. اجدادشان مثل شیخ حسین علی کسائیان همگی ملّا و از مکتب داران قدیم قهاب رستاق بودند...» سپس آقای خزعلی اضافه کردند: «اصولاً اقلیم و منطقه آب و هوایی شهرهای حاشیه کویری که از یک سو به کوهستان وصلند - مثل دامغان – عالم خیز و ادیب پرور است. من با برخی از عالمان این دیار از جمله: آقا شیخ کاظم دامغانی و فرزند فاضل و دانشمندش دکتر احمد مهدوی دامغانی، اُنس و الفتی دیرینه دارم. آقا شیخ کاظم دامغانی در مشهد استاد عالیقدرم بود و حق بزرگی بر گردنم دارند... » بار دومی که خصوصی تر خدمت شان رسیدم، فصل تابستان و در محفلی خودی و چند نفره بود که مرحوم آقا سید مسیح شاهچراغی و برادرم حاج سید رضا تقوی و اخوان معلم (دوست ادیب و فاضلم حاج حسین آقا و شاعر گرانسنگ معاصر علی آقا معلم و آقای فرح زاد و دو سه نفر دیگر حضور داشتند)، طبق معمول سخن از حوادث جاری کشور و استبداد رژیم و برخی اخبار و اعلامیه های مخفی و مبارزات امام خمینی در میان بود که هر کسی چیزی می گفت. ناگاه یکی از فرهنگیان که اصلا در باغ نبود و گویا اولین بار بود که در جلسه ایشان شرکت می کرد، برای اینکه او هم چیزی گفته باشد، بی مقدمه و از سر ساده دلی از آقای خزعلی پرسید: «به نظر شما شاه چه جور آدمی ست؟!» ما با تبسّم و تعجب به هم نگاهی کردیم و آقای خزعلی که او را نمی شناخت به طور طبیعی سکوت کرد و چیزی نگفت. بعد از چند ثانیه، آقای تقوی طاقت نیاورد و با عصبانیت گفت: «فلان فلان شده، تو هنوز نوکر آمریکا را نمی شناسی؟» که ما با ایما و اشاره و شوخی سر بحث را کور کردیم... بعد که جلسه تمام شد و آقای خزعلی رفتند، آن فرد با شرمندگی و صداقت خاص خودش به ما گفت: «مثل اینکه سوال بدی کردم!» یک بار هم، مراسم عروسی طلبه جوان، آقا سید محمد تقوی بود که در رکاب حضرات آیت الله خزعلی و آقا سید مسیح و حاج آقا سید محمود ترابی و عده ای از دوستان به روستای حسن آباد رفتیم. خاطرم هست در همان مجلس، مراسم عمامه گذاری داماد هم انجام شد و آیت الله خزعلی بعد از عمامه گذاشتن، سخنان پربار و مبسوطی در مورد مسئولیت ملبّس شدن به لباس روحانیت ایراد فرموده، گفتند: «لباس معمولاً برای انسان دو کاربرد دارد: یکی این که «ساتر» و پوشاننده تن آدمی است و دیگر آنکه نماد و پرچم و نشانه مرام و مسلک انسان است.» و درباره هر دو کاربرد - به ویژه مسئولیت سنگین ملبّس شدن به کسوت روحانیت - مفصّل صحبت کردند که به دلم نشست و بعد افزودند «که من هم سالها پیش (1322 شمسی) به دست مبارک همشهری بزرگوار شما آیت الله شیخ کاظم دامغانی در حوزه علمیه مشهد عمامه گذاری کردم و مدتی همدرس و همکلاسی آقازاده ایشان دانشمند فرزانه جناب آقای دکتر احمد مهدوی دامغانی بودم. قسمت چنین بود که بعد از سی سال، امروز شاهد و باعث عمامه گذاری یکی از طلّاب همشهری استادم باشم...» مردم مؤمن و انقلابی دامغان نسبت به مرحوم آیت الله خزعلی مؤسس بنیاد بین المللی غدیر و حافظ قرآن و نهج البلاغه، احترام فوق العاده ای قائلند و نسل قدیم دامغان، خاطرات ارزشمندی از اندرزها و سخنان و سبک زندگی و ساده زیستی او به یاد دارند. حجت الاسلام والمسلمین حاج حسن ملک محمدی نماینده سابق دامغان که در ایام تبعید آیت الله طلبه ی نوجوانی بود، بعدها به خاطر همین علاقه وافر به یکی از مریدان مخلص ایشان مبدل شد و سالها در بنیاد غدیر، مأمور اجرای اوامر و منویّات معظم له بود. خداوند آن روحانی مبارز و مقاوم و شیخ شجاع و ولایتمدار را با مقتدایش امام راحل عظیم الشأن (ره) محشور فرماید و ما را در قیامت در جرگه دوستان خمینی کبیر و خادمان آقای خزعلی قرار دهد. codex26x


سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن