تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):درباره آيه «ياد خدا بزرگتر است» ـ : به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با حلال و ح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836923021




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

محسن رضایی گفت: این مردِ جنگ است


واضح آرشیو وب فارسی:افکار نیوز: یکی با زیرپوش، دیگری با دمپایی، خلاصه شرایط خوبی نبود. آقا محسن حسابی ناراحت و عصبانی بود که چرا همه بچه ها سرعت عمل کافی برای مقابله با شبیخون را نداشتند.به گزارش افکارخبر ، یک شب بعد از نماز، وقتی از مسجد محله بیرون آمدیم بسیجی ها به ما که تازه از افغانستان به ایران آمده بودیم، گفتند: «شما برادران افغانستانی ما هستید، این روزها به کمکتان برای گشت های شبانه در خیابان های مشهد نیاز داریم، همراهی مان می کنید؟» من و چند نفر از هموطنانم مشتاقانه این پیشنهاد برادران ایرانی مان را پذیرفتیم و از آن وقت شدیم یار و همراه بسیجی های ایران... همراهی «سیدحیدر حسینی» با مردم انقلابی کشور همسایه، تنها به گشت زنی شبانه اوایل انقلاب خاتمه پیدا نکرد و کمتر از یک سال بعد راهی جبهه ها شد. پای صحبت هایش می نشینم تا خودش از خاطرات آن روزها برایم سخن بگوید: نماز جماعت که تمام شد، از مسجد بیرون آمدیم. بسیجی ها آن جا ایستاده بودند و اطرافشان پر شده بود از جوانانی که با هیاهو و همهمه توجه دیگران را به خود جلب می کردند. نزدیک شدیم که ببینیم موضوع از چه قرار است. ثبت نام اعزام به جبهه بود و خیلی ها برای رفتن به جبهه ها اعلام آمادگی می کردند. یکی از بسیجی ها که ما را خوب می شناخت گفت شما ثبت نام نمی کنید؟ نمی دانم چه اتفاقی افتاد و چه چیزی دلمان را هوایی کرد اما تا به خود آمدیم دیدیم که همراه رزمندگان ایرانی، عازم جبهه های جنوب هستیم... . سال ۶۰ بود که با حمله شوروی به افغانستان چاره نداشتیم جز این که آواره کوه ها شویم و به خاک ایران پناه بیاوریم. در مشهد ساکن شدیم و بهمن ماه همان سال هم حضور در جبهه ها و جنگ با رژیم بعثی عراق نصیبمان شد. محسن رضایی گفت «این مردِ جنگ است» (۳) «پای دوا» مرا راهی تهران کرد راهی جنوب شدیم و به لشکر ۹۲ زرهی پیوستیم. بعد از آن همراه با آقای محمد باقر قالیباف به سمت دارخوین حرکت کردیم. ۳ راهی سوسنگرد، دشت آزادگان، پل کرخه و ...، این ها برخی از مناطقی بود که در آن حضور داشتم و همراه با رزمندگان برای دفاع از خاک ایران مبارزه کردم، تا این که در یکی از درگیری ها مجروح شدم و روانه بیمارستان. خون زیادی از من رفته بود و پای دوا (پرستار) که یک سرسیاه (خانم) بود، گفت: اینجا کاری از دست ما برایت بر نمی آید، باید راهی تهران شوی. آقا محسن همه را غافلگیر کرد خاطرم هست یک شب، وقتی همگی در سنگرها خواب بودیم ناگهان صدای تیراندازی بلند شد و فریاد زدند که عراقی ها شبیخون زده اند. به سرعت از خواب بیدار شدم و لباس هایم را پوشیدم، کلاهم را بر سر گذاشتم، خیلی زود پوتین ها را به پا کردم و با اسلحه به سمت تیربار عراقی به راه افتادم. با خودم گفتم تا تیربارچی عراقی را از پا در نیاورم بر نمی گردم، اما نزدیک تیربارچی که شدم یکی از رزمنده ها روی شانه ام زد و گفت: «تیربارچی را نزنی سید، خودی است، می خواهیم آمادگی بچه ها را محک بزنیم»... چند دقیقه بعد همه را در میدان به خط کردند و آقا محسن رضایی از راه رسید. رزمنده ها سر و وضع مناسبی نداشتند، یکی با زیرپوش، دیگری با دمپایی، خلاصه شرایط خوبی نبود. آقا محسن حسابی ناراحت و عصبانی بود که چرا همه بچه ها سرعت عمل کافی برای مقابله با شبیخون را نداشتند. همین طور که از مقابل رزمنده ها عبور می کرد، به من رسید و مقابل من توقف کرد. لباس هایم کامل بود و کلاه بر سر داشتم، پوتین هایم را هم محکم بسته بودم. پرسید «نگهبان شب بودی؟»، گفتم «نه، من هم مثل همه خواب بودم که با صدای تیرباران از خواب پریدم». لبخندی زد، دستم را بالا برد و گفت «یاد بگیرید، این مردِ جنگ است». محسن رضایی گفت «این مردِ جنگ است» (۲) طبع شعر خوانی سید حیدر سیدحیدر، اگرچه کمی دلگیر از برخی بی مهری هاست، اما روحیه شادابی دارد و وقتی از جبهه ها حرف می زند لبخند بر لبانش می نشیند. برای لحظاتی هم طبع شاعری اش گل می کند، با زبان شیرین دری ابیاتی را برایم می خواند و می گوید «این ها را خودم به یاد جبهه ها سروده ام». گوش سپردن به این ابیات با آهنگ زیبای صدای سید حیدر آن قدر برایم جالب و شنیدنی است که حیف می دانم، چند بیتی از آن را در نوشتن خاطراتش ثبت نکنم. هرچند که خواندن مکتوب شده این ابیات، لذت شنیدن آن را با صدای یک مهاجر افغانستانی ندارد و وزن و قافیه آن را بر هم می ریزد، اما می نویسم برای ثبت خاطره ماندگار یک عصر گرم تابستانی، در کنار جانباز «سید حیدر حسینی»: اسم من حیدر است / گوش به فرمان سردار لشکر است بزنید و بکوبید / نیروهای صدام شده پراکنده تفنگ ها رو جمع آوری کنید / پشت خط راهی کنید بسیجی های رزمنده / یک عملیات کوبنده و اشعاری را هم به یاد جبهه های غرب، سنندج و لشکر ویژه شهدا زمزمه می کند: آن شهر سنندج / جاده داره کج و مأوج لشکر ویژه شهدا / نیروی تازه نفس آمد جای گردان کجایه / پای تپه کشتارگاهه بچه ها مواظب باشین /این جا جای کوموله هایه آنچه دلش را می آزارد زمان جنگ همه با هم برادر بودیم و همراه، اما احساس می کنم بعد از آن کمی در حق ما کم لطفی شد. آن زمان نمی دانستم برای تعیین درصد جانبازی ام باید چه کنم و با وجود جراحت بسیار، در نهایت فقط ۵ درصد جانبازی در پرونده ام ثبت شد و پس از سال ها پیگیری نهایتا به ۱۰ درصد رسید.حتی سال ۱۳۷۰ می خواستند من را رد مزر کنند اما یکی از فرماندهان نامدار آن زمان از من حمایت کرد و اجازه این کار را نداد که همیشه دعاگوی لطف و مهربانی اش هستم... . ویژه نامه سندبرادری- روایتی ساده و صمیمی از مجاهدان افغانی


سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: افکار نیوز]
[مشاهده در: www.afkarnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن