واضح آرشیو وب فارسی:ایران: آلفونسو گومز رخون، فیلمساز 43 ساله امریکایی که در شهر لاره دو در ایالت تگزاس امریکا و در نقطه ای نزدیک به مرز این کشور و مکزیک به دنیا آمده، پس از چند سال دستیاری بزرگانی مثل مارتین اسکورسیسی و اله خاندرو گونزالز ایناریتو، تبدیل به فیلمسازی مستقل و موفق شده است. تجربه کار کردن روی فیلم هایی مثل «بابل» ساخته معناگرای سال 2007 ایناریتو، رخون را قادر ساخت که ابتدا یک فیلم کوتاه موفق ترسناک به نام «شهری که از غروب نفرت داشت» را بسازد و سپس از اوایل تابستان امسال فیلم بلند و ابتکاری «من و ارل و دختر در حال مرگ» را رو کند که از بهترین آثار اجتماعی امسال است. این فیلم که براساس داستانی با همین نام نوشته جسی اندروز ساخته شده و در اوایل بهمن سال پیش در فستیوال معتبر سان دنس برنده جایزه بزرگ هیأت ژوری شد و اینک در امریکای شمالی و اروپای غربی بر اکران است، پیرامون یک جوان عاشق سینما به نام گرگ (با بازی توماس مان) و تجدید دیدار او با یک همکلاسی دوران تحصیلش به نام راشل (اولیویا کوک) است که به سبب ابتلا به یک بیماری صعب العلاج در آستانه مرگ قرار دارد اما همین تجدید ارتباط سبب الهام های هنری بیشتر و بهتر برای گرگ در راه ساخت فیلم هایی غنی تر با همراهی دوستش ارل (رونالد کایلر) می شود. ببینیم رخون درباره این فیلم که به واقع درباره هنر فیلمسازی و دنیای هنرمندان است و همچنین برخی مسائل دیگر سینمایی چه می گوید. شخصیت گرگ در این فیلم بسیار جالب نشان می دهد. با احتساب رمان جسی اندروز، او را چطور ترسیم کردید؟ در این شخصیت و به واقع در کل این فیلم، خودم و ایده هایم را دیدم. سال ها پیش وقتی فیلم کلاسیک شده «باشگاه صبحانه» را دیدم، خودم را جای کاراکتر نوجوان آن قصه که یک مکزیکی سرگردان بین ایالت تگزاس و خاک مکزیک است، تصور و تجسم کردم و این رلی بود که به آنتونی مایکل هال سپرده شده بود و او را مشهور کرد. در «خیابان های پایین شهر» کالت کلاسیک سال 1973 مارتین اسکورسیسی نیز در ارتباط کاراکترهای چارلی و جانی بوی چیزی شبیه به ایده های فرهنگی خودم را پیدا کردم. رفت و آمد مجدد با راشل، گرگ را قادر به ساختن فیلم هایی عمیق تر ولی منفی تر می کند. آیا شما نیز حوادث مشابهی را در زندگی حقیقی تان تجربه کرده اید؟ من هم با فردی شبیه به کاراکتر راشل در زندگی حقیقی ام آشنا بودم که وی جان باخت و در نتیجه حس می کردم که کاراکتر گرگ را چطور باید توصیف کنم. البته گرگ خوش و شوخی پرداز است و این برعکس روحیات جدی و عمیق من است. گرگ بر اثر دیدن بیماری شدید راشل و مرگ قریب الوقوع او به سوی ساختن فیلم هایی به اصطلاح آبستره وار می رود ولی هر چه هست، بر اثر این تجربه تلخ، آدمی پرتجربه تر می شود. توماس مان را در ایفای این نقش دشوار (گرگ) چگونه ارزیابی می کنید؟ او را از هر جهت بررسی کردم و مطمئن شدم از عهده کار برمی آید. او تا حدی شبیه به خودم و صاحب افکاری همچون خود من است. مراحل رشد گرگ به صورت یک فیلمساز چگونه است؟ صرفنظر از سوژه تلخ فیلم که گرگ را به درجات اجتماعی بالاتری می رساند، زندگی شغلی او نیز طبق سناریو چیزی شبیه به خودم است. من نیز در مدیوم تلویزیون و با ساختن اپیزودهایی از سریال های «داستان وحشت امریکایی» و «Glee» به پختگی بیشتری رسیدم. از طرف دیگر تا یک فیلمساز نتواند ایده های دلخواه خودش را به فیلم برگرداند، هیچ گاه به کارایی لازم نمی رسد و این کاری است که کاراکتر گرگ در فیلم «من، ارل و دختر در حال مرگ» انجام می دهد. با جسی اندروز که علاوه بر نوشتن کتاب رمان مربوطه، سناریوی این فیلم را هم برایتان به رشته تحریر کشید، مشکلی نداشتید؟ اختلاف نظرهایی داشتیم. او همان طور که در کتاب رمانش آمده است، مایل بود فیلمی که گرگ بعد از مراوده با این زن در آستانه مرگ می سازد، ادغامی از تمامی فیلم های بد قبلی وی و مونتاژی صحیح از آنها با حذف قسمت های ناموفق باشد اما من شک داشتم که آنچه روی کاغذ و در متن قصه جواب داده، روی پرده نقره ای هم معنای لازم را بدهد. اندروز را قانع کردم که بهتر است فیلم جدید گرگ مثل یک کار تجربی و آوانگاردی باشد و همین مسأله نیز در فیلم اجرا شد. آیا ساخت این فیلم به معنای پایان حضور شما در سایر گونه های فیلمسازی و در دیگر مدیوم ها است؟ برعکس، به سبب پیشرفت عظیم امکانات فیلمسازی در تلویزیون و شبیه شدن کامل آن به سینما، دوست دارم در این مدیوم بمانم. دردسرهای فیلمسازی در تلویزیون کمتر از سینما است زیرا در سینما باید انواع وسایل جور باشد تا بتوان فیلم ساخت اما در تلویزیون، امکانات بسیار آسان تر و سریع تر فراهم می آید. لابد الگوی تان استیون اسپیلبرگ است زیرا او قبل از اوجگیری با فیلم های «آرواره ها» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» یکی دو اپیزود از سریال تلویزیونی مشهور «کلمبو» را هم کارگردانی کرد. طبعاً آرزویم این است که به حد و حدود اسپیلبرگ برسم اما کار به این آسانی ها هم نیست. فرانسیس فورد کاپولا گفته است امکانات دوربین های دیجیتال به حدی رسیده که می توان در دوران نوجوانی هم چیزی در حد «همشهری کین» شاهکار تاریخی اورسون ولز را ساخت اما او شوخی کرده و برای ما تبدیل شدن به این بزرگان فقط یک آرزوی اغلب دست نیافتنی و بسیار سخت تر از غنی تر شدن هنر فیلمسازی کاراکتر گرگ در طول قصه فیلم جدید من و به مدد تجربیاتی تلخ است. منبع: Observer
سه شنبه ، ۷مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]