واضح آرشیو وب فارسی:فاش نیوز: بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند (شهید آوینی) مثنوی «شهر عشق» تقدیم به ساحت نورانی شهدای والامقام کربلای ایران، خرمشهر. مثنوی «شهر عشق» : می رسد از طَرفِ خرمشهر عشق اهل عالم را خروشِ نَهرِ عشق نهرِ جاری اندر او خونِ شهید عارفانی برتر از هر بایزید غرقه در هر موجِ او صد نوحِ مَست اندر این دریا هر آن کشتی، شکست می زند ما را جَرَس فریادِ عشق تا زِ خاطرها مگردد یاد ِعشق پردۀ غم می نوازد اَرغَنون یادِ شهر تا همیشه رنگ خون شهر سرسبزِ جهان آرای نور خاکِ ایران را علمدارِ غرور شهر شبگردان عاشق، شهرِ یار شهر منصوران مستِ سر به دار شهر اَشک و شهر آه و شهر خون شهرِ مردانی سراپا لاله گون وادیِ سرهای از تن ها جُدا مقتل مردانِ عاشق بر خدا شهر مردانِ مسیحایی نفَس بر شهادت عاشقانی پُرهوس کوچه هایش بوی یاران می دهد بویِ خاکِ خورده باران می دهد غرقه در خون گرچه، برپا مانده عشق بر در و دیوار او جامانده عشق مقتلِ عُشّاق سر مست وَلا تکه ای از دشتِ سرخِ کربلا وادیِ شیداییِ فهمیده ها سِرُّ الاسرارِ وَلا را دیده ها مَقتل مردانِ دیده رویِ یار می دهد بویِ خدا را این دیار کوچه هایش بوی قران می دهد بویِ همت، بویِ چمران می دهد از شلمچه، از دوعیجی، خاکِ عشق از دو کوهه، مَعبر افلاکِ عشق غرقه در خون می رسند آلاله ها در میانِ اشک و آه و ناله ها کاروانی می رسد از راهِ نور در لَوایِ پرچمِ سبزِ ظُهور بویِ مستی می رسد چَزّابه را شاهدانِ غرقه در خونابه را شعله ور از آتشِ آه علی مَقتلِ هِمَّت، قدمگاهِ علی دشتِ مجنون بویِ لیلا می دهد بویِ مست از بادۀِ لا می دهد فَکّه بوی کربلا را می دهد داغِ غم بر سینۀ ما می نهد قتلگاهِ عاشقانِ فاطمه کربلایی تا ابد بی خاتمه فَکه یعنی کلُ ارضٍ کربلا در اِلای او شدن مستانه لا می رسد از قتلگاه فکه باز با شقایق خوانده در خونی نماز بسته قامت در میان خاک و خون داده سر، شوریده تکبیر از جنون می رسد الله و اکبر زاده ای چون علی بر فاطمه دل داده ای کربلا را لاله رویی می رسد خورده از کوثر سبویی می رسد از میِ حق تَر گلویی می رسد غرقه در خون روی و مویی می رسد یادگارِ روزگار نور و نار می رسد بویِ فریبایِ بهار بویِ زهرا می رسد خوش بر مشام غرقه در خون عاشقانی لاله فام سرو رعنا از چمنزار وَلا غرقه در خون می رسد از کربلا کرده عشق آسان در اوَّل کارشان می رسد آن پیکر خون بارشان کرده خصم فاطمه کشتارشان تِکه تِکه کرده آتشبارشان دیده در مستی حقایق را به عِین مست ذکر ایُّها السّاقی حسین قاف حق را رفته با پیر خمین سالکان وادیِ بدر و حُنِین ماهیانِ زنده زنده گشته خاک گشته در سودای زهرایی هلاک می رسند از وادیِّ کشف و شهود عارفانی غرقه در دریای جود بسته بر سر، یا علی، سر بنده ها سر به پای فاطمه افکنده ها مست ذکر یا حسینِ بن علی سینه ها از داغ زهرا مشعلی این چه سودا و چه شور است و چه شین؟ قوم بر سر بسته را نام حسین این چه اشک است و چه آه است و فغان؟ گشته درهم، عالم و کو ن و مکان این چه سحر است و چه افسون و چه راز؟ بر سر نیزه سری خواند نماز این چه محشر این چه غوغا کرده باز؟ این سرِ بُبریدۀِ بر نی فراز در غم زهرا چه سِرّی شد نهان؟ کین چنین درهم بر آشفته جهان این فرا سر کرده او بر نیزه کیست؟ کز غمش چشم خدا هم خون گریست کربلا را این چه سِرّ است و چه راز؟ بر سر نی تار غم را تک نواز این چه سوز است و چه داغ است و گداز؟ با اذان خون، سحر خواند نماز با که بتوان گفتن این سر عظیم؟ چون دو روحی گشته در یک تن مقیم کرده رخ پنهان حقیقت در مجاز کس نداند پاسخ این کهنه راز که ین سر بر نی اذان سر داده کیست؟ مست بی جامِ شراب و باده کیست؟ این شقایق زادۀِ آزاده کیست؟ ماهِ بر خاکِ بلا افتاده کیست؟ این که باشد بر سَرِ نی جلوه گر؟ در ره دیدار دلبر داده سر تا همیشه بیرقِ در اهتزاز این سر بُبریدۀِ بر نی فراز این به خون آغشتۀ صدپاره تن این غریبِ کُشتۀِ دور از وطن او که لب تشنه سرش از تن جُدا کس نداند سِرِّ او را جز خدا کس نفهمد کُنه اسرار هدی ازچه جاری بر زمین خون خدا؟ او که آمد شهره ثارالله را تا گشاید سوی دلبر راه را آن بریده از قفا او را گلو کس نفهمید و نفهمد سِرِّ او کس نداند پاسخ این اسرار را ره نباشد اندر او پندار را با سر بُبریده بر نی در نماز آنچه را نادیده او بیند به راز او حسین است آن قلم پردازِ عشق فاش مستی کرده بر نی رازِ عشق چشمۀ خونش بجوشد تا ابد صاحبِ اسرارِ اللهُ الصَّمد کربلا در کربلا تکرار او جاودانه قصّۀِ خون بار او هر کجا ریزد زمین خون شهید کلُ ارضٍ کربلا آید پدید سر زند آلاله از آن خاک پاک هر شهیدی خفته در خون سینه چاک کربلا دروازۀ شهر وَلاست عرشیان را قبلۀ جان کربلاست کربلا دنبالۀ لا در اِلاست کربلا آیینۀِ دل را جلاست کربلا افسانۀِ یک خاک نیست عاشقان را قبله گاه عاشقیست کربلا رمز است و راز است عشق را غرقه خون، خواندن نمازَست عشق را... به امید ظهور حضرت یار -این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است. اول مهرماه 1394-منصور نظری
دوشنبه ، ۶مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فاش نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]