واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
"گزارشی از معتادان خیابان خواب کرمان/ زندگی با طعم کارتن استانها > کرمان - حوالی ساعت نه و نیم شب بود که به جمع فعالان موسسه ی خیریه ی طلوع پیوستم. برای من که اولین بار در این جمع شرکت می کردم، همه چیز غریب و نا آشنا بود. جمع طلوعیان را در حالی دیدم که همگی حلقه زنان ایستاده بودند و تعداد نسبتا زیادی غذای بسته بندی شده در آنجا به چشم می خورد. چند نفر از اعضا که تحت حمایت موسسه، اعتیادشان را ترک کرده بودند به معرفی خود و اینکه چه مدت پاک شده بودند، پرداختند.
مریم سعیدی-خبرآنلاین: من به عنوان کسی که هیچ آشنایی ای با آن ها نداشتم از شدت خوشحالی نسبت به موفقیتشان در این نبرد سر از پا نمی شناختم، وای به حال موسسین و افرادی که به مددجویان ترک اعتیاد کمک کرده بودند، زیرا آن ها تولدی دوباره به این افراد که سال ها در باتلاق اعتیاد لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر فرو می رفتند، بخشیده اند. پس از اینکه همگی دست های هم را گرفتیم و دعای مخصوصی که مضمونش یاری گرفتن از خدا بود را خواندیم به چند گروه تقسیم شدیم و هر گروه چند بسته غذا را برای توزیع به همراه خود برداشت. من و تعدادی از دوستان به سمت شهرک پدر حرکت کردیم. وقتی به محل موعود رسیدیم تنها چیزی که به ذهنم می رسید این بود: مگر کسی این جا زندگی می کند؟! خانه هایی! خانه نه فقط می توان گفت سرپناه هایی خالی از هر گونه امکانات، مردمانی که چهره شان با فقر عجین شده بود! زنان، مردان و کودکانی که طبق معمول هر سه شنبه شب منتظر غذا بودند. دیدن این چهره های غمگین و آلوده به اعتیاد، لحظه به لحظه گلویم را فشرده تر می کرد. با اینکه هنوز زمستان از راه نرسیده است ولی سرما را می توان احساس کرد. علی الخصوص در جایی که افراد به خاطر مشکلات اقتصادی و فقر در نزدیکی کوه مسکن گزیده اند. اما این خانوارها در چنین مکانی و با نبود هیچ گونه امکاناتی چگونه زمستان سرد را به پایان می رسانند. پاییز و زمستانی که باران و برفش برای خیلی از ماها شادی را به دنبال دارد و شاید بعضی از ما فقط غصه ی تنهایی را بخوریم در هوای به اصطلاح دو نفره! اما این بندگان خدا چه باید بگویند؟ مگر آن ها غیر از ما هستند؟ یا خون ما رنگین تر از آن هاست؟ کسانی که به دلیل بعضی جبرهای اجتماعی از بدو تولد به دلیل اعتیاد والدین معتاد شده اند و از زمانی که پا به این دنیا گذاشته اند تنها و تنها طعم فقر را چشیده و حسرت نداشته ها را خورده اند. آیا از چنین فردی می توان توقع روحیه ای سالم و به دور از هیچ عقده و گره روحی داشت؟ علی رغم اینکه شاید گاهی اوقات خود این افراد مقصر بعضی مسائل هستند اما باز هم همه ی مشکلات و معضلات اجتماعی جای بحث دارد. در حین پخش غذا خانوم جوانی به اسم محبوبه جلو آمد و با گرمی از ما استقبال کرد. وی چهار سال پیش با مرد معتادی ازدواج کرده بود که خودش و فرزندش نیز به دام اعتیاد افتادند. با وی به گفت وگو ایستادم. وی بالغ بر 5 ماه ترک کرده بود و می گفت: از وضعیتم خسته شده بودم. اعتیاد روزگارم را سیاه کرده بود. از هر راهی مثل تکدی گری و ... فقط و فقط می خواستم پول موادم را دربیاورم. ولی در این پنج ماه که ترک کرده ام احساس می کنم انسان جدیدی شده ام. پس از توزیع غذا در شهرک پدر به سمت میدان بیرم آباد حرکت کردیم. اولین صحنه ای که چشم مرا به خود خیره کرد، دیدن دو نفر زیر یک پارچه ی سیاه رنگ بود که در گوشه ای نشسته بودند و شعله ی نوری فضای زیر پارچه را روشن کرده بود. من که خیره خیره در حال تماشایشان بودم به ناگاه یکی از آن دو نفر که جوان خوش رو وبلند قامتی بود، سرش را بیرون آورد و معلوم بود حال طبیعی ندارد. یکی از فعالان طلوع جلو آمد و گفت همراه من بیا و اینجا نایست. این دو نفر در حال مصرف شیشه هستند. شنیدن اسم شیشه تنم را به لرزه در آورد. شیشه همان ماده ی مخدر شایع که سبب توهم بسیار می شود. همان که علت بسیاری از خانواده کشی ها و همسرکشی ها است. حالا از نزدیک شاهد این فاجعه بودم. با حیرت و علامت سوال های بسیاری که در ذهن داشتم آن جا ترک کردم و وارد یک زمین خاکی شدیم. به سمت پیرمردی که کارتن خواب بود رفتیم. شروع به صحبت کردن کرد. گفت من از جازموریان آمده ام، کارهای ساختمانی انجام می دادم اما سنم بالا رفته و توانم کم شده است. به دام هروئین افتاده ام. می خواهم مرا به کمپ ببرید و ترک کنم. از وضعیتم خسته شده ام. در جوی های اطراف، افرادی که روی کارتون خوابیده و از شدت سرما به خود پیچیده بودند به چشم می خورد و من که تا آن لحظه این چنین صحنه هایی را ندیده بودم، با حیرت به اطرافم نگاه می کردم و به این موضوع می اندیشیدم، چه طور تا به حال در خواب غفلت بودم. ای کاش افراد متمولی که در شهر ما هستند برای یک بار هم که شده طلوعیان را همراهی می کردند تا ببیند زیر پوست شهر چه می گذرد. ای کاش جوانانی که ماشین های لوکس سوار می شوند و تنها به فکر خرید لباس های مارک دارهستند بیایند تا ببینند کودکانی را که با لباس های مندرس سرما و گرما را سپری می کنند. مگر آن ها غیر از ما هستند؟ و هزاران ای کاش دیگر...
حوالی ساعت 12 شب بود که توزیع غذا به پایان رسید و بار دیگر همگی در محلی جمع شدیم و حلقه ی همیشگی را بستیم. همه حالمان خوب بود از اینکه تا حد توانمان به هم نوعانمان کمک کرده ایم و حالمان بد بود از این همه معضلات اجتماعی.
به آسمان نگریستم. طبق معمول زیبا و درخشان بود. اما زیر آسمان این شهر شاهد اتفاقات ناگواری هستیم. کرمان شهری است ثروتمند با مردمانی دست و دلباز و دریا دل. شایسته نیست که تعدادی از هم نوعانمان این چنین با فلاکت به گونه ای که در رفع نیازهای اولیه ی خود بازمانده اند، زندگی کنند. با امید اینکه شاهد مشارکت روز افزون مردم و مسئولین برای رفع مشکلات شهرمان باشیم میدان بیرم آباد را ترک کردیم.
در راه برگشت با خود می اندیشیدم با وجود تعداد زیادی از اطرافیانمان که از لحاظ مالی توانایی کمک کردن دارند و بعضا به داشتن ثروت مشهورند، چرا حضورشان برای فعالیت در چنین امور خیری کم رنگ است و بعضا حضوری ندارند؟! شاید بسیاری از آن ها از وجود چنین موسساتی بی اطلاع هستند. پس لازم است به معرفی اجمالی موسسه ی طلوع بپردازم.
موسسه ی طلوع در زمینه ی خدمت رسانی به معتادین و خانواده ی ایشان فعالیت می کند و کار خود را از اواسط بهمن ماه سال گذشته با تهیه و توزیع غذای رایگان میان نیازمندان در شهرک پدر، شهرک صنعتی و میدان بیرم آباد آغاز کرد. فعالان این موسسه از طریق صحبت کردن با معتادین و کارتن خوابان، افرادی را که قلبا خواهان ترک اعتیاد و بازگشت به جامعه هستند، به کمپ های ترک اعتیاد معرفی می کنند و با هزینه ی مجموعه ی طلوع در پیگیر ترک کردن و بازگشت وی به زندگی ای عادی هستند. به امید روزی که جامعه ای داشته باشیم سالم و شاداب، به دور از هر گونه فقر و اعتیاد. جامعه ای که مشارکت و هم دلی در آن موج بزند و چنانچه هر یک از ما رو به هر گونه انحرافی بودیم، دیگری بدون هیچ سرزنش کردنی، مانعمان شود. یادمان باشد همه ی ما در معرض هر خطایی هستیم.
کلید واژه ها: استان کرمان - کارتن خواب - معتاد -
شنبه 4 مهر 1394 - 12:15:38
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]