واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۵
«بودند عدهای کم و عجیب و غریب از هموطنانی هم که معتقد بودند آنهایی (زائرانی) که کشته شدهاند، حقشان بوده است. عدهای که شاید کینهشان از دولت سعودی را به صورت احمقانهای بر سر کشتهشدگان حادثه خالی میکردند؛ عدهای که ابایی نداشتند کینهشان را علنی کنند.» به گزارش ایسنا، این بخشی از مطلب منتشر شده در خبرآنلاین به قلم صادق روحانی است. در این مطلب آمده است: اخبار دردناک یکی پس از دیگری از مکه و منا میآید و درد بر درد انباشته میشود. دیگر همه در جریان فاجعه انسانی که در عربستان روی داده است قرار گرفتهاند. زنان و مردانی که لباس احرام به تن کرده بودند، یعنی «دل از این دنیا شستهایم و به میخواهیم به شیطان سنگ بزنیم»، در روزی که قرار بود عید مسلمانان شود، قربانی شدند و هزاران مسلمان در گوشه و کنار جهان عزادارشان. صحنهای وحشتناک، دردناک و فاجعهای انسانی. تصویر انبوه جنازهها که روی هم انباشته شدهاند به این زودیها از خاطرها زدوده نخواهد شد. عید مسلمانان عزای بشریت شد. در این میان اما اتفاقی شاید دردناکتر روی داد که نمیتوان بیتفاوت از کنارش گذشت. اگرچه حتی نوشتن درباره آن و سخن گفتن از آن مشکلتر باشد. فضای مجازی که در سالهای اخیر خیلی خیلی سریعتر از فرهنگ استفاده از آن، رشد کرده است گاهی جلوههایی از خود ما و هموطنانمان را نشان میدهد که باعث شرمساری است. باور من این بود که هیچکس از کشتهشدن انسانها در یک حادثه نباید خوشحال باشد. باور من این بود که در پس این حادثه مانند خیلی از حوادث سالهای اخیر، باید منتظر ابراز همدردیها و اشکها و تألمهای هموطنانمان در فضاهای محازی و شبکههای اجتماعی باشیم. اگرچه همه اینها بود، اما بودند عدهای کم و عجیب و غریب از هموطنانی هم که معتقد بودند آنهایی که کشته شدهاند، حقشان بوده است. عدهای که شاید کینهشان از دولت سعودی را به صورت احمقانهای بر سر کشتهشدگان حادثه خالی میکردند؛ عدهای که ابایی نداشتند کینهشان را علنی کنند. میخواستم چیزی درباره اینها بنویسم که یک سوزن به خودمان زده باشیم و بعد طلبکار عالم و آدم، اما دیدم متنی که مریم محمدخانی درباره اینها نوشت و در صفحه شخصیاش منتشر کرد، همه حرف من را میزند. بنابراین تصمیم گرفتم که آن را بازنشر بدهم. محمدخانی در صفحه فیسبوکش نوشت: دارم به لحظههای هراس آدمها فکر میکنم. هراسی که وقتی مرگ دنبالت میکند به جانت میافتد ... میخواهد کودکی سوری باشد که اسلحه به رویش بلند شده، یا دست نیمهجان آدمی که به انتظار کمک در هوا تکان میخورد و بعد بیپاسخ روی زمین رها میشود. خودم را میگذارم جای کسی که زیر دست و پا میماند و نفس کم میآورد ... یک حاجی ساده، که پولش را جمع کرده و لابد سالها انتظار کشیده برای رسیدن، بدرقه یک عالم آدم پشت سرش بوده و حالا همان آدمهای منتظر دارند جای پارچه زیارت قبول، پارچه تسلیت آویزان در و دیوار میکنند. به آدمهایی فکر میکنم که به باورشان زندهاند؛ باورهایی که برایشان عزیز است؛ همان اندازهای که زندگی را دوست دارند. بغض دارم از دیشب، حجم این همه کینه دیوانهام کرده. نمیدانم چه شده به اینجا رسیدیم، نمیدانم چهطور میشود عکسالعمل یک آدم در مقابل از دست رفتن جان یک انسان بیگناه شانه بالا انداختن باشد و گفتن اینکه: حقش بود... حقش بود که چی؟ حقش بود که بمیرد؟ چون به چیزهایی باور داشت که شاید با باور بعضیها فاصله داشته باشد؟ نمیفهمم ... از دیشب هراس افتاده به جانم؛ هراس از زندگی کردن میان آدمهایی که مرگ هزار نفر برایشان تراژدی انسانی نیست، که برایش جوک میسازند و شانه بالا میاندازند. هراس دارم، انگار که مرگ افتاده باشد به جان من ... چه فرقی میکند زندگی کردن در دنیای دیوانهی دیوانه با مردن؟ پینوشت: برای من، آن خبرنگاری که برای پناهجویان زیر پا میگیرد با آن کسی که مینویسد حقش بود که مرد، چون پولش را ریخت توی جیب عربها، در یک لیست هستند؛ لیست سیاه آدمهایی که دنیا را تنگ میکنند و نفس کشیدن را سخت. که مرزها را پررنگ میکنند و دنیای دیوانه را، دیوانهتر. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]