تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 6 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر بنده‏اى بخواهد چيزى بخواند يا كارى انجام دهد و بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

تسمه تردمیل - روغن تردمیل

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

خرید یخچال خارجی

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802221276




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دیدار جمعی از خانواده های سرداران شهید شاخص کشور با خانواده شهید خالد حیدری


واضح آرشیو وب فارسی:دانا: خانواده سرداران شهید، محمود کاوه، آرش، عبدالرضا، ناصر کاظمی، علی قمی و تنی چند از فرماندهان سپاه مهاباد در دوران دفاع مقدس شهریور ماه جاری با دختر و همسر شهید سرلشکر خلبان خالد حیدری دیدار کردند.به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از مُکریان، خالد حیدری که از او با عنوان نخستین شهید خلبان دوران دفاع مقدس یاد می شود، در سال 1329 در روستای قلقله از توابع شهرستان مهاباد چشم به جهان گشود. وی در ساعت ۵ عصر روز 31 شهریور سال 1359 در عملیاتی معروف به "انتقام" در حالی که به همراه تیم آلفارد از پایگاه سوم شکاری مامور بمباران پایگاه هوایی کوت در استان میسان عراق بود هواپیمایش مورد اصابت یک فروند موشک سام قرار گرفت و در رودخانه دجله سقوط کرد و به همراه کمکش محمد صالحی به شهادت رسید. پس از سال ها در جریان لایروبی رودخانه دجله لاشه هواپیمای شهید حیدری به دست آمد. خالد حیدری به عنوان اولین شهید برون مرزی نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس و نیز شهید وحدت در استان آذربایجان غربی شناخته می شود. چندی پیش کاروانی از خانواده های سرداران شهید شاخص کشور با خانواده شهید«خالد حیدری» درمهاباد دیدار کردند. در این کاروان مادر بزرگوار سردار شهید «ناصر کاظمی»، فرمانده سپاه کُردستان، مادر و خواهر سردار شهید «علی قمی»، جانشین تیپ ویژه شهداء و همسر و فرزندان و بستگان شهیدان والامقام، «آرش»، «محمود کاوه» (فرمانده لشکر ویژه شهداء که در پیرانشهر به شهادت رسیده اند)، «نصرالهی»، (فرمانده سپاه بانه)، «عبدالرضا» و تعدادی از همرزمان این شهدای بزرگوار از جمله «سردار جواد شمس» فرمانده سپاه مهاباد در سالهای 60 تا 63، سرهنگ «مصطفوی» مسئول عملیات شهری سپاه مهاباد در دهه شصت، «سردار موسوی» از مسئولان زمان جنگ سپاه مهاباد و پیرانشهر حضور داشتند. روایت این دیدار به قلم یکی از همراهان به نگارش در آمده که در ادامه می آید: منزل «طلا حیدری» تنها فرزند سرلشکر خلبان «خالد حیدری» در طبقه پنجم یک آپارتمان در مناطق حاشیه ای شهر مهاباد قرار دارد. وسایل پذیرایی از قبل آماده شده است که میهمانان تازه رسیده به محض آمدن گلویی تازه کنند و چایی بنوشند. گشاده رویی و استقبال گرم همسر و دختر شهید حیدری همانند همه خانواده های شهدا پرمحبت و مثال زدنی است. میهمانان هم که برای اولین بار با این خانواده از نزدیک آشنا می شوند اصلاً احساس غربت و تعارف ندارند. دختر شهید «محمود کاوه» که تقریباً هم سن و سال دختر شهید حیدری است زود با وی گرم می گیرد. انگار به دوست و فامیل قدیمی ای رسیده، از چشمهایشان معلوم است که یک دنیا حرف برای هم دارند. «طلا »خیلی خوشحال به نظر می رسد، می آید و در کنار میهمانهایش می نشیند، حدوداً ده پانزده نفری هستند؛ ما و فیلمبرداران صدا و سیما را هم به این جمع اضافه کنید. جمع شاد و با صفایی شکل می گیرد، سردار «مجید مشایخی» که یکی از فرماندهان قدیمی دهه شصت مهاباد است، با بذله گویی و شوخ طبعی خاصی جمع را به هم معرفی می کند، صدای خنده های مهیمانان و میزبان در هم می آمیزد، در نهایت از دختر شهید حیدری می خواهد برای میهمانانش صحبت کند: خیلی خوشحالم که امروز میزبان میهمانانی به عزیزی خانواده های شهدا هستم؛ به مادر بزرگوار سردار شهید ناصر کاظمی تعارف می کند که ایشان صحبت کنند، حاج خانم مهربانانه می گوید: دخترم ما میهمان شما هستیم، شما شروع کن و از شهیدتان برایمان بگو. من دختر سرلشکر خلبان خالد حیدری هستم، راستش را بخواهید آن زمان نوزادی دو ماهه بودم. «به محض اینکه می خواهد از پدرش بگوید قطرات اشک از چشمانش سرازیر می شود»، چیزی از بابا یادم نیست؛ «همه ساکت می شوند». مادرم که 14 سال سن داشته تازه با ایشان ازدواج کرده بود. صاحب دختری شده بودند که نامش را «طلا» گذاشتند. 32 سال انتظار کشیدم. در این سالها آن قدر از خوبی های بابا شنیده بودم که در تصورات خودم با ایشان زندگی می کردم. تک تک تعاریف عموها و عمه ها و مادرم از پدرم را به خاطر دارم. چون شهادت ایشان اعلام نشده بود، مرحوم پدر بزرگم هم اصلاً قبول نمی کردند که پسرشان شهید شده است، همیشه دست نوازش بر سرم می کشیدند و می گفتند: بابا برمی گرده دخترم. این انتظار و امید به دیدن دوباره پدر را در من قوت می بخشید و مشتاقانه رنج انتظار را تحمل می کردم. بعضی ها می گفتند، بابا هواپیمای جنگی را برداشته و رفته و در یکی از کشورهای اروپایی پناهنده شده. باورم نمی شد، همیشه با خودم می گفتم: مگر می شود آدمی که همه از او تعریف می کنند یهو و بی خبر برود، مادر و پدر و همسرش چه؟ گویی یک حسی به من اطمینان می داد که این تهمت ها چیزی جز یک دسته دروغ بی ارزش نیستند. تا اینکه سال 90 قرار شد از زندگی پدرم مستندی ساخته شود، به خاطر ساخت این فیلم با مستند ساز به پایگاه هوایی شهید نوژه همدان رفتیم. برای اولین بار از نزدیک هواپیما دیدم، آن یک هفته ای که در همدان بودیم بیشتر از هر لحظه دیگری حضور بابا را حس می کردم، دو سه ماهی از این جریان نگذشته بود که باخبر شدیم فرمانده کل نیروی هوایی کشور دستور داده اند یک ماکت هواپیمای جنگی در ابعاد واقعی به مهاباد منتقل و با ساخت تندیسی از پدرم در یکی از مناطق شهر، برای ایشان یک یادمان احداث شود. بعد از احداث یادمان پنج شنبه های هر هفته به آنجا می رفتم و برای پدرم فاتحه می خواندم. تیرماه سال 90 بود که کار نصب یادمان به پایان رسید. چند ماهی از این موضوع گذشته بود، حدوداً آبان ماه بود که خبر دادند که فرمانده سپاه مهاباد می خواهند با خانواده شهید حیدری دیدار کنند. تا آن زمان هیچ کس از تنها دختر شهید خالد حیدری سراغی نگرفته بود. در آن دیدار مادرم نمی دانم از کجا باخبر شده بودند که پیکر 4 شهید خلبان در درون خاک عراق تفحص شده، اما هنوز شناسایی نشده اند. با شنیدن این حرف از مادرم، شوکه شدم، مادرم یک لحظه که به من نگاه کرد بحث را عوض کرد و گفت: البته می گویند شهدا متعلق به هوانیروز هستند. بعد از این جریان هر روز در اینترنت جستجو می کردم تا شاید اطلاعاتی در مورد این شهیدان تازه تفحص شده بیابم، اما هیچ چیزی دست گیرم نمی شد. یک شب یکی از عموهایم تماس گرفتند و گفتند: طلا جان قرار است از نیروی هوایی تبریز بیایند و به خانواده شهید سر بزنند، تو هم بیا، دوست داریم شما هم حضور داشته باشید. گفتم عمو جان در این چند مدت حتی یک بار هم سراغی از دختر شهید نگرفته اند، من بیایم چکار؟ می دانستم خبری هست که من از آن بی اطلاعم. آن شب تا صبح نتوانستم بخوابم، سراغ سایتهای اینترنتی رفتم، باز هم در مورد احراز هویت آن چهار شهید چیزی ننوشته بود. صبح زود رئیس وقت صدا و سیمای مهاباد با بنده تماس گرفتند و گفتند: خانم حیدری خبر رو شنیدید! تبریک می گم! با تعجب گفتم مگر چه اتفاقی افتاده آقای امان الهی؟ ایشان گفتند: بابات پیدا شده! در آن لحظات غیر از گریه کردن کار دیگری از دستم بر نمی آمد، نمی دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. آن زمان در مهاباد سکونت نداشتم، وقتی آمدم اینجا خبر دادند که سوم آبان ماه برای استقبال از شهدا باید به مرز شلمچه برویم. دل تو دلم نبود، قرا بود برای اولین بار بابامو ببینم، مدام به این فکر می کردم که بعد از این همه سال بابامو می بینم، می تونم لمسش کنم، بغلش کنم، درد دلامو بهش بگم، باهاش دعوا کنم، بگم آخه این همه سال چرا تنها دخترتو گذاشتی و رفتی. دقیقاً، دوم آبان ماه 90 بود، از تهران به طرف شلمچه حرکت کردیم. دوم آبان روز تولد باباست، انگار قرار بود بابا دوباره متولد بشه. وقتی رسیدیم دم دروازه مرزی، یه چند ساعتی منتظر موندیم، تحمل اون چند ساعت از انتظار 32 ساله برام سخت تر بود. با این تفاوت که من تنها بودم، دیگه بابا بزرگ کنارم نبود که انتظار بکشه!. یکی از مسئولان نیروی هوایی آمدند و گفتند: خانم حیدری به رسم ادب وظیفه داریم از شما اجازه بگیریم، چون شهید اهل تسنن هستند، آیا رضایت دارید که ایشان رو همراه با سه شهید دیگر به مشهد مقدس ببریم؟ دو سه شب قبل از شنیدن این خبر، توی خواب به من یه آهو دادن، می ترسیدم به آهو دست بزنم، صبح اون روز خوابمو برای مامانم تعریف کردم، مامان گفت: آهو حیوان مظلومیه ان شاء الله که خیره. گفتم ما مخلص امام رضا (ع) هستیم، خیلی هم خوشحالم، دبیرستان که بودم از طرف مدرسه اردو برده بودنمون مشهد، تو اون جمعیت زیاد نتونستم خودمو به ضریح حضرت برسونم، از دور گفتم: یا امام رضا (ع) شما خودت غریبی، به غریبی بابای منم رحم کنید و از خدا بخواید بابای منم برگرده. وقتی اینارو برای آقای مسئول ایثارگران نیروی هوایی تعریف کردم، ایشون گفتن: امام رضا(ع) ضامن بابای شما شدن، اولین سفر رو با بابا می رید زیارت امام رضا (ع). تحمل انتظار در اون لحظات خیلی خیلی سخت شده بود برام، داشت نفسم بند می اومد. تو این خیال بودم که الآنبابا میاد و بغلم می کنه، از دور چهار تا تابوت رو دیدم که روی شونه های چند نفر با تشریفات نظامی دارن به نیروهای ایرانی تحویل داده می شن. از مشهد که برگشتیم تهران، مسئولان نیروی هوایی گفتن زمانی که تابوت ها باز می شن باید خانواده شهدا و بستگان درجه یک حضور داشته باشن. ساعت حدود 2 ظهر بود، قرار شده بود مراسم کفن پوشی در مسجد نیروی هوایی صورت بگیره، اولین تابوتی که باز شد، متعلق به شهید کیانجو بود، دومین تابوت شهید حاجی و سومی متعلق به پدر بنده بود. از بابا چیزی به جز چندتا تیکه از پارچه های لباسشون و استخون هایی که از هم باز شده بودن بجا نمونده بود، بازم احساس خوبی داشتم، چون می تونستم لااقل به استخونای تنش دست بزنم. تک تک استخوان ها را از درون خاک بیرون می کشیدیم، می بوسیدیم و دوباره در کفن قرار می دادیم، خدایا چقدر سخت بود. استخوان های از هم پاشیده عزیزترین کس ات را با دستان خودت کفن کنی. در آن حال از خدا نشانه می خواستم، عکسی، کاغذی، یادگاری، کارت شناسایی ای... تعدادی مدارک و وسایل خورده ریز همراه پیکر پدرم بود، یکی از مسئولان نیروی هوایی آنها را جمع کردند، از ایشان خواستم اجازه دهند تا آنها را ببینیم، یک عکس نگاتیو که کاملاً محو شده بود، سه عکس پرسنلی که گوشه ای از صورت بابا در یکی از آنها مشخص بود. چشمان افراد حاضر در جمع مثل آسمان بهار می بارد، همه بی صدا گریه می کنند، زنهای جمع چادرهایشان را جلوی صورتشان گرفته اند، مردها اشکهایشان را مخفی می کنند، اما سرخی چشمهایشان را نمی توانند پنهان کنند. در این سالها سختی خیلی کشیدیم، افتخار می کنم دختر قهرمان کُرد اهل سنتی هستم که در اولین روزهای جنگ، مردانه به دل دشمن زد و برای دفاع از وطنش، از همه دلبستگی های دنیوی اش دست کشید. سردار مجید مشایخی با هدف عوض کردن حال و هوا، به داماد شهید حیدری نگاه می کند و با گفتن این جمله که داماد جان اگر طلا ما رو اذیت کنی با ما طرفی ها؛ جمع را می خنداند. اشک و لبخند بر چشمان و لبان حضار جاری است. داماد شهید حیدری می خندد و میهمانان را به پذیرایی از خودشان تعارف می کند. دختر شهید حیدری یکی از اتاق های خانه اش را به پدرش اختصاص داده، یونیفرم ها و نشان های نظامی، کلاه خلبانی دوران آموزشی، هدایا و الواحی که در این مدت به او داده اند را دور تصویر بزرگی از پدرش در درون قفسه هایی چیده است. در این میان عکس دیدار دختر شهید حیدری با مقام معظم رهبری (مدظله العالی) توجه همه را به خود جلب می کند، چفیه ای که از آقا به یادگار گرفته است را به همه نشان می دهد. با حساسیت خاص آن تکه کاغذها و مدارکی که در کنار پیکر شهید یافته شده اند را از درون جعبه شیشه ای درمی آورد و به دختر شهید محمود کاوه نشان می دهد. هر دویشان گویی دنبال فرصتی می گشتند که با هم، هم صحبت شوند؛ به یک دقیقه طول نمی کشد که شماره تلفن هایشان را رد و بدل می کنند؛ انگار حرفها و درد دل های مشترک زیادی برای گفتن به همدیگر دارند. از دختر شهید کاوه که به همراه همسر و دو فرزند پسرش به مهاباد آمده می پرسم، چه حس و حالی دارید؟ هنوز چشمانش از شنیدن شرح حال طلا، تر است؛ چیز خاصی برای گفتن ندارم، فقط می توانم بگویم، بیشترین آسیب را فرزندان شهید در این سی و چند ساله متحمل شده اند، امیدوارم در آخرت، مزد صبر و همه مشکلاتی که متحمل شده اند را صاحبان اصلی این سرزمین بگیرند. همه می خواهند در کنار یکدیگر بایستند و عکس یادگاری بگیرند. دختر و داماد شهید حیدری تا پایین می آیند و میهمانانشان را بدرقه می کنند.


جمعه ، ۳مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دانا]
[مشاهده در: www.dana.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن