تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837727773
۷ خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاع مقدس
واضح آرشیو وب فارسی:جوان پرس: به مناسبت هفته دفاع مقدس، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای هفت خاطره رهبر انقلاب اسلامی از دوران دفاع مقدس را بازنشر داده است.جوان پرس : به مناسبت هفته دفاع مقدس، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای هفت خاطره رهبر انقلاب اسلامی از دوران دفاع مقدس را بازنشر داده است. *زنی که تمام هستی اش را به جبهه فرستاده بود من در سفر همدان که در دو سه روز، سه چهار روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است. این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و می گویند همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و خواهند بود؛ اظهار شرمندگی کردند که خودشان نمی توانند -این خانم- در جبهه شرکت بکنند. بعد می گویند که من دو عدد انگشتر ناقابل که تمامی زینت من است و مقداری پول که ماهها آن را جمع کردم و می خواستم برای بچه هایم لباس گرم زمستانی بگیرم -که نیاز داشتند- ولی شرم دارم که امام عزیزم ۵۰ رزمنده را در سه ماه خرج دهد، من هم باید همین ها را که هستی و مالم هست بدهم برای رزمندگان. بعد یک مقداری اظهار شرمندگی از این که اینها کم است و -این خانم- دلش می خواهد که خودش هم بتواند در میدان جنگ حضور پیدا کند. نامه را تمام کرده بعد دخترِ همین خانم در پایان نامه ی او نوشته بود که وقتی دیدم مادرم آن دو قطعه انگشتر دست خود را که برای لباس زمستانی برادرهایم نیاز دارد ولی ترجیح می دهد که آن را تقدیم رزمندگان کند، من نتوانستم ساکت بمانم و انگشتری که مدتها با پول خودم تهیه کرده بودم آن را با پول ناچیزی که جمع کردم تقدیم می کنم. یک مقداری پول، چند تا انگشتر این مادر و دختر که از وضعشان هم پیداست که زندگی متوسطی دارند، در راه خدا دارند می دهند یک چنین نمونه هایی را انسان دارد می بیند. نامه ی دیگری باز بود که کسی دو تا فرزندش در جبهه به شهادت رسیدند، او ده هزار تومان داشته که مال این بچه هایش بوده این را رفته به حساب ریخته و قبضش را برای ما فرستاده و نمونه های فراوانی از این قبیل، که این نشان دهنده ی همان ایمان و اخلاصی است که در بین مردم هست و ما کاملا به این حرکت جدیدی که شروع کردند مردم عزیز ما امیدواریم و می دانیم که با همین همتهای بلند هست که مشکلات بزرگ از جمله این مشکل حل خواهد شد. خطبه های نماز جمعه ۱۳۶۶/۸/۲۹ *الله اکبر میرزا جواد آقا تهرانی پای خمپاره انداز گاهی یک روحانی مسن و پیرمرد، اثرش از روحانی جوان بیشتر است. یکی از علمای محترم مشهد، از مسنّین علمای مشهد که حتما اغلب آقایان می شناسند، آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی، مردِ ملّا، پیرمردِ پشت خمیده ی با عصا، ایشان چند بار جبهه رفته. یک بار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، می رفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می کنند، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقا میرزا جواد آقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله ی خمپاره را می انداختند توی خمپاره و پرتاب می شد و می خورد به دشمن. خب خمپاره انداز، خوب است دیگر. خمپاره زنی، یک کار رزمی، شما ببینید چقدر در روحیه ی این جوانها اثر می کند، چه جانی به اینها می دهد. آن جوانی که می بیند این پیرمرد ۸۰ ساله با محاسن سفید، پشتِ خمیده، عصا به دست آمده پای خمپاره ایستاده و خمپاره می زند، این جوان دیگر ممکن نیست که از مقابل دشمن برگردد عقب و احساس ترس بکند. آقایانی که بودند می دانند دیگر، چون خمپاره صدا دارد و معمولاً آن کسی که خودش خمپاره را می اندازد سرش را می برد عقب و گوشها را می گیرد، ایشان می گفت خمپاره را که می زدم، برای این که صدای خمپاره توی گوشم نپیچد، وقتی گلوله خمپاره می خواست بیرون بیاید فریاد می زدم الله اکبر. منظره را مجسم کنید یک پیرمردِ عالمِ محاسن سفیدی، پای خمپاره ایستاده هی خمپاره می زند، هی می گوید الله اکبر. بیانات در تاریخ ۱۳۶۶/۸/۲۶ *عملیات شناسایی با شهید چمران می رفتیم برای شناسایی؛ در منطقه ای که معروف به «دبّ حردان» است؛ دب حردان در غرب اهواز واقع است. ما این دفعه از طرف شمال می خواستیم برویم، از جاده ای که می رود طرف سوسنگرد، از وسط جاده یک راهی بود آمدیم آن جا و بچه ها در آن جا، مواضع خمپاره مستقر کرده بودند و ما هم داشتیم می آمدیم برویم طرف دب حردان، شناسایی کنیم ببینیم دشمن کجاهاست، چه جوری است. چون مهم بود، خود دکتر چمران متقبل شده بود که این شناسایی را انجام بدهد، من هم بودم، یک عده هم از بچه ها بودند. آمدیم به یک نقطه ای رسیدیم، بچه ها تقسیم شدند به چند قسمت که بروند از طرف های چپ و راست و روبه رو شناسایی کنند. آن عده ای که روبه رو رفته بودند با دستپاچگی آمدند و گفتند چند تا نفربر عراقی آمده این جا و حالا یا برای شناسایی آمدند یا این که ماها را دیده اند و آمده اند که ما را بگیرند که احتمال اسارت و این چیزها بود. دکتر دید که اینها آرپی جی ندارند. چند تا آرپی جی دار را فرستاد، بعدهم خودش نتوانست آرام بگیرد. گفت من هم می روم. من هم می خواستم بروم نگذاشت، گفت نه شما نیا، هر چه اصرار کردم نگذاشت بروم، گفت شما همین جا باشید تا ما برگردیم. البته می شنیدیم صدای نفربر را، اینجور خیال می کنم که خیلی دور نبود، چند صد متری مثلاً فاصله داشت. دکتر و اینها رفتند، ما هم نشستیم با چند تا از بچه ها، البته ما هم آرپی جی زن داشتیم و سلاح انفرادی هم داشتیم؛ ژ۳ و کلاشینکف. نشسته بودیم منتظر که ببینیم اگر آنها احتیاج به کمک داشتند برویم جلو، اگر هم برگشتند که برگردیم عقب. در همین حین دیدیم که دور و بر ما را دارند با توپخانه می کوبند. اتفاقاً زیر یک درختی نشسته بودیم، چون هوا هم گرم بود زیر یک درختی نشسته بودیم که سایه باشد، داشتند همان درخت را که یک گرایی محسوب می شد خودش، یک نشانی محسوب می شد آن جا را داشتند می کوبیدند. ما یک قدری دراز کشیدیم و خودمان را محافظت می کردیم، بعد دیدیم نه این جا را سخت دارند می کوبند، گفتیم برویم آن طرف تر یک خرده، ببینیم چه می شود باز هم می کوبند یا نه. بنا کردیم با حالت خنده به سرعت خودمان را کشیدیم عقب، در همین حین البته چند تا توپ زدند که ما خوابیدیم؛ خب من دقیقاً یادم است واقعاً لطف خدا بود که اینها به ما اصابت نمی کرد. همین طور که دراز کشیده بودیم اطراف ما این ترکشهای خمپاره می خورد زمین؛ تَرَک تَرَک تَرَک من می شنیدم صدایش را. حتی یک جوی آبی نزدیکمان بود، می ریخت توی آب؛ تِک تِک تِک همچین پشت سر هم می ریخت توی آب، داغ بود، جسم آهن داغی که خب توی آب بخورد یک صدایی می کند. یک مقداری که عقب رفتیم دیدیم همان نقطه ای که ما نشسته بودیم – که درخت بود و اینها – همان نقطه را، دقیقاً همان نقطه را زدند که اگر ما آن جا بودیم این گلوله ی توپ می خورد وسط جمع مثلاً شش، هفت نفری ما و لابد یک چند تا شهید داشتیم. غرض سعادت شهادت نداشتیم یا سعادت زنده ماندن داشتیم. بیانات در تاریخ ۱۳۶۰/۱۰/۱۶ *امداد غیبی یعنی یک تیپ مقابل دو لشکر می دانید که یکی از امدادهای الهی در جنگ های رسول اکرم صلی الله علیه و آله این بوده که نیروهای دشمن را در چشم سپاهیان اسلام، کم جلوه می داده «اذا التقیتم فی اعینکم قلیلا و یقللکم فی اعینهم» در قرآن است، شما را در چشم آنها زیاد نشان می دهیم، آنها را در چشم شما کم نشان می دهیم. می دانید روحیه یکی از اساسی ترین عناصر رزم است دیگر، اگر روحیه نباشد، هرچی هم عدد زیاد باشد، فایده ای ندارد و این روحیه ایجاد می کند. من این را در جنگ احساس کردم. من حالا عیب ندارد این را بگویم: یک وقتی در مقابل دو لشگر و نیم عراقی در غرب اهواز ما فقط یک تیپ داشتیم، آن هم یک تیپی که استعدادش به قدر یک گردان هم نبود! عراقیها از ترس این تیپ جلو نمی آمدند، عراقیها تا بیست کیلومتری اهواز تقریباً آمدند، چرا جلوتر نیامدند؟ از چی می ترسیدند؟ از یک تیپی که آن جا توی زمین فرو رفته بود و سنگر کنده بود و مستقر شده بود. این تیپ را وقتی ما می رفتیم می دیدیم، واقعاً دلمان می سوخت که نیروهای ما چه قدر کم اند. یک تیپ ضعیفی بود که اولش استعداد آن در حد یک گردان بود. و حالا اگر بگویم که این تیپ چند تا تانک داشت؛ واقعاً هر شنونده ای تعجب خواهد کرد. یک تیپ بی استعداد ضعیف از لحاظ تجهیزات و از لحاظ نفرات، عمدتاً از لحاظ تجهیزات زرهی، این تیپ، دو تا لشگر را جلوی خودش معطل کرده بود. به فاصله ی دو، سه کیلومتری همین تیپ، دُبّ حردان معروف که مدتها اسمش سرِزبانها بود و لابد شنیدید، که بعد هم ما آن را گرفتیم، یعنی نیروهای اسلام گرفتند دبّ حردان را. آن دبّ حردان معروف مرکز نیروهای عراقی بود، دو لشکر و نیم نیروی عراقی آن جا گسترش یافته بود و نیروهای ما این قدر بود. اینها از ترس همان یک تیپ، جلو نمی آمدند. ببینید در چشم آنها ما زیاد می شویم. در عوض بچه های ما، یک تیمهای کوچکِ مثلاً پنجاه نفری، شصت نفری تشکیل می دادند از نیروهای داوطلب یا سپاه یا مخلوطی از داوطلب، سپاه، گاهی هم ارتشیها، و اینها می رفتند، نفوذ می کردند در داخل دشمن، در دل دریای دشمن، واقعاً دریایی از دشمن بود، نفوذ می کردند، ضربه می زدند، چند تا تانک می زدند و برمی گشتند. این ناشی از این بود که دشمن را کم، کوچک و ضعیف می شمردند و جرأت می کردند بروند طرفشان. این یک امداد غیبی است دیگر، که من این را خودم مشاهده کردم. یعنی این کم دیدن آنها [یعنی عراقیها] و زیاد نمودن ما به آنها یک لطف الهی بود. البته این لطف را من ناشی از توجهات نیروهای ما می دانم. همان وقت من در نماز جمعه بارها یاد کرده بودم از کسانی که در سنگرها، در کنار تانکها، در داخل جبهه با چه توجهی به خدا و با چه خلوصی کار می کنند، اینها البته زمینه ی این لطف الهی است. بیانات در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۱۰ *به امام بگویید پسرم فدای شما شنیده نشد که خانواده شهیدی بی تابی و ناشکری کند. البته گریه کردن ایرادی ندارد؛ امّا ناشکری نکردند. برای خدا دادند و این، آن چیزی است که مردان بزرگ عالم را تحت تأثیر قرار می دهد. زمانی من به مازندران آمدم. در یکی از شهرهای مازندران، بعد از سخنرانی، وقتی می خواستم سوار اتومبیل شوم، دیدم خانمی به اطرافیان اصرار می ورزد که با من صحبت کند. گفتم که بگذارند بیاید. خانم جلو آمد و گفت: پسر من در دست بعثیها اسیر بود. همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است. شما که به تهران رفتید، از قول من به امام سلام برسانید و بگویید: پسر من فدای شما؛ من ناراحت نیستم. این جمله را در همین مازندران – در بابل یا ساری، یادم نیست – خانمی به من گفت. وقتی در تهران مطلب را به امام گفتم، آن مرد با عظمت و با ابهّت و آن کوه صبر و حلم، چنان در هم و منقلب شد که تعجّب کردم! بیانات در حسینیه ی «عاشقان کربلا» در ساری ۱۳۷۴/۰۷/۲۲ *روزهای غمگین خرمشهر و آبادان در اهواز آن روزهای اول جنگ و هفته های اول جنگ بعد از آنی که خرمشهر بوسیله ی دشمنان اشغال شده بود و آبادان در محاصره بود، و سرتاسر جزیره ی آبادان زیر آتش دشمن بود، بنده وقتی نگاه می کردم به نقشه ی جزیره ی آبادان و شهر خرمشهر مثل این که یک دست قوی، یک پنجه ی قوی این قلب من را به شدت می فشرد. توی اتاق کار ما – اتاق جنگ در آن محل جنگهای نامنظم – نقشه های گوناگونی بود. چون عملیات نامنظم و چریکی نسبت به آن منطقه ی آبادان انجام می شد، نقشه ی جزیره ی آبادان به طور کامل وجود داشت آن جا. هر وقت من چشمم به این نقشه می افتاد تمام روحم زیر فشار قرار می گرفت، از تصور این که خرمشهر عزیز و این خانه ها و این کوچه ها و این خیابانها و این نخلستانها زیر پای دشمن غاصب و متجاوز است. تمام فشاری که ما آن روز می آوردیم برای تجهیزات به مناسبت امیدی بود که داشتیم؛ متأسفانه هر چه می شنیدیم از آنهایی که اختیارات دست آنها بود آیه ی یأس بود. عده ای باورشان شده بود که ما خرمشهر را از دست دادیم، و معتقد بودند که باید بنشینیم با دشمنی که وارد خانه ی ما شده مذاکره کنیم تا در سایه ی این مذاکره بتوانیم وجب وجب و قدم قدم سرزمینهای خانه ی خودمان را پس بگیریم. حالا چقدر طول می کشید خدا می داند… بیانات در دیدار جمعی از مردم خرمشهر ۱۳۶۴/۸/۵ *به توصیه امام عمل کردم و وصیت نامه ها را خواندم… این وصیت نامه هایی که امام می فرمودند بخوانید، من به این توصیه ی ایشان خیلی عمل کرده ام. هرچه از وصیت نامه های همین بچه ها به دستم رسیده – یک فتوکپی، یک جزوه – غالباً من اینها را خوانده ام؛ چیزهای عجیبی است. ماها واقعاً از این وصیت نامه ها درس می گیریم. این جا معلوم می شود که درس و علم و علم الهی، بیش از آنچه که به ظواهر و قالبهای رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی – که ناشی از نورانیت الهی است – وابسته است. آن جوان خطش هم بزور خوانده می شود، اما هر کلمه اش برای من و امثال من، یک درس راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کرده ام.در بسیاری از موارد، به پدر و مادرشان می نوشتند که ما از این جا دل نمی کَنیم؛ این جا بهشت است و زندگی این جاست. مثلاً در جواب این که مادرش نوشته بود پسرم! زودتر بیا، یا به ما خبر بده، می گوید اصلاً آن جا زندگی نیست؛ زندگی این جاست. این همان معنویت بود. وقتی معنویت هست، دلها مجذوب آن می شود. وقتی دلها مجذوب شد، نیروها به دنبال دلها و اراده ها حرکت می کند. وقتی این طور شد، بزرگترین قدرتها نمی توانند یک ملت را شکست بدهند. برادران! این واقعیت در ایران اتفاق افتاد؛ بزرگترین قدرتهای دنیا نتوانستند ایران را شکست بدهند.
پنجشنبه ، ۲مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان پرس]
[مشاهده در: www.javanpress.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]
صفحات پیشنهادی
۷ خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاعمقدس
۷ خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاعمقدس بعد از سخنرانی دیدم خانمی به اطرافیان اصرار میورزد که با من صحبت کند خانم جلو آمد و گفت پسر من در دست بعثیها اسیر بود و همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است شما از قول من به امام سلام برسانید و بگویید پسر من7خاطره خواندنی رهبری از دفاع مقدس
بعد از سخنرانی دیدم خانمی به اطرافیان اصرار می ورزد که با من صحبت کند خانم جلو آمد و گفت پسر من در دست بعثی ها اسیر بود و همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است شما از قول من به امام سلام برسانید و بگویید پسر من فدای شما من ناراحت نیستم صراط به مناسب۷خاطره خواندنی رهبری از دفاع مقدس
شاخص خانم جلو آمد و گفت پسر من در دست بعثی ها اسیر بود و همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است شما از قول من به امام سلام برسانید و بگویید پسر من فدای شما من ناراحت نیستم به گزارش پایگاه شاخص به مناسبت هفته دفاع مقدس پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و۷ خاطره خواندنی رهبر انقلاب ازدوران دفاع مقدس
بعد از سخنرانی دیدم خانمی به اطرافیان اصرار می ورزد که با من صحبت کند خانم جلو آمد و گفت پسر من در دست بعثی ها اسیر بود و همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است شما از قول من به امام سلام برسانید و بگویید پسر من فدای شما من ناراحت نیستم به گزارش صدای۷ خاطره خواندنی رهبر انقلاب از دوران دفاع مقدس
تراز به مناسبت هفته دفاع مقدس سال گذشته پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای هفت خاطره رهبر انقلاب اسلامی از دوران دفاع مقدس را بازنشر داده است به گزارش تراز زنی که تمام هستیاش را به جبهه فرستاده بودمن در سفر همدان که در دو سه روز سه چهار ر7 خاطره خواندنی رهبر انقلاب از دوران دفاع مقدس به توصیه امام عمل کردم و وصیتنامهها را خواندم...
7 خاطره خواندنی رهبر انقلاب از دوران دفاع مقدسبه توصیه امام عمل کردم و وصیتنامهها را خواندم بعد از سخنرانی دیدم خانمی به اطرافیان اصرار میورزد که با من صحبت کند خانم جلو آمد و گفت پسر من در دست بعثیها اسیر بود و همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده8 سال دفاع مقدس با 8 عکس در اینستاگرام رهبری
8 سال دفاع مقدس با 8 عکس در اینستاگرام رهبری با فرا رسیدن هفته دفاع مقدس اینستاگرام منتسب به مقام معظم رهبری هر روز با یک عکس به روز می شود به گزارش خبرنگار اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان هفته دفاع مقدس یادآور خون های مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلابدهقان: دفاع مقدس بیش از رمان و خاطرهگویی به تعمق نیاز دارد
نشست بررسی آثار احمد دهقان-۱ دهقان دفاع مقدس بیش از رمان و خاطرهگویی به تعمق نیاز دارد شناسهٔ خبر 2922485 - چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸ ۴۴ فرهنگ > شعر و ادب احمد دهقان میگوید جنگ ما بیش از حرف زدن رمان و خاطره نوشتن نیاز به تعمق دارد اگر این اتفاق رخ دهد آن موقع است که میدفاع مقدس در اینستاگرام رهبری [عکس]
دفاع مقدس در اینستاگرام رهبری عکس با فرا رسیدن هفته دفاع مقدس اینستاگرام منتسب به مقام معظم رهبری هر روز با یک عکس به روز می شود باشگاه خبرنگاران هفته دفاع مقدس یادآور خون های مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت می بینندپیام رهبری به مناسبت هفته دفاع مقدس
رهبر معظم انقلاب اسلامی تاکید کردند شهید و شهادت در فرهنگ اسلامی مظهر حیات و درخشندگی است و گذشت زمان نتوانسته و نخواهد توانست جلوه نام و یاد شهیدان عزیز را کم فروغ سازد به گزارش ایسنا متن پیام حضرت آیت الله خامنه ای که صبح روز پنجشنبه به مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از ش-
گوناگون
پربازدیدترینها