تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترين [مرتبه] ايمان آن است كه بدانى هركجا باشى خدا با تو است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816677898




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بمباران قبرستان، اجساد شهدای دفن شده را بار دیگر تکه تکه می کرد/فقط روز اول و دوم 64 زن و کودک دفن کردند


واضح آرشیو وب فارسی:شاخه طوبی: شهدا با کیفیتی که فقط بر روی زمین نمانند و بو نگیرند دفن می شدند با دفن هر روز شهدا و بمباران قبرستان جسدهای شهدا بار دیگر تکه تکه شده از زیر خاک بیرون می آمدبه گزارش شاخه طوبی به نقل از طنین یاس، روایت دفاع مقدس در خوزستان روایت دفاع مردم یک شهر از دیار خود نیست، روایت همدلی و همزبانی ملتی است که از خاک جنوب ایران چون فرزندی عزیز با جان و مال دفاع کردند. در بهبوهه این جنگ ناخواسته، زن و مرد در کنار یکدیگر مبارزه کردند، "مژده اون باشی" یکی از بانوانی است که در آن روزهای خرمشهر در کنار برادران رزمنده در کسوت مجاهد، پرستار، امدادگر و ... در دل جنگ های خیابانی و تن به تن قرار گرفت و به جانبازی نائل شد. آنچه می خوانید بخش دوم گفت وگوی طنین یاس با این بانوی جانباز است که روایت کننده حال و هوایی خرمشهر در آن روزهاست، روزهایی که هرگز فراموش نمی شوند و روایت هایی که همچنان شنیدنی اند . از روند شکل گیری درگیرهای قومیتی که نوعی آغاز جنگ تحمیلی بود گفتنید حال از شروع جنگ تحمیلی برایمان بگویید ماه ها قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی با تحرکاتی که عراق در مرز انجام می داد متوجه خطراتی از جانب رژیم بعث شده بودیم و از آنجایی که نیروهای خلق عرب در شهر تردد داشتند و اخبار و اطلاعات را به استخبارات عراق می دانند امکان هر اقدامی بود، اما هیچ کس باور نمی کرد که صدام جسارت حمله به شهر و اشغال آن را داشته باشد از این رو نیروهای سپاه و نیروهای بسیج با آموزش نظامی و امداد خواهران و برادران تقریبا از سه ماه قبل آماده باش بود. من از طرف سپاه و بسیج دوره تئوری و عملی امددگری را در بیمارستان "مهر" خرمشهر گذراندم و همینطور دوره آموزشی کار با اسلحه را دیدم. با کشته شدن موسی بختو و فرهان اسدی در درگیری مرزی، جنگ ظهور و بروزی تازه یافت ولی هنوز به شهر نکشیده بود؛ 31 شهریور رژیم بعثی از هوا و زمین با خمپاره خمسه خمسه و کاتیوشا شهر را به شدت زد... فاصله ای بین مرز و شهر نیست از 15 کیلومتر ی شهر را می زد.. با شدت گرفتن آتش عراق، نخستین جاهای نزدیک به مرز مثل "بیمارستان مهر" و "بیمارستان شهیدی" تخلیه شد و بیماری را در آن بیمارستان ها نمی توانستند مداوا کنند. اوضاع عمومی شهر چگونه بود؟  مردم نمی توانستند باور کنند جنگ شده است. هنوز مناطق مرکزی و بالای شهر درگیر نشده بود. مردم راست راست در خیابان ها می یستادند! به تماشای اینکه چه خبر است و به همین صورت مورد اصابت ترکش قرار می گرفتند! مردم، هنوز سنگرسازی و پناه گرفتن را آموزش ندیده بودند اما به سرعت همه چیز حالت دفاعی گرفت... سرعت مردم آماده شدند و پناگاه ساخته کوچه ها را سنگربندی کرده و جوانان ها به زنان ساخت کوکتل مولوتف یادگ دادند و کم کم مردم حفاظت از جان خود را یادگرفتند. اوضاع روحیه و باور عمومی اینگونه بود که فکر می کردند این جنگ نهایت یک ماه ادامه یافته و دولت ها جنگ را خاتمه می دهند!! کسی فکر اشغال شهر و هشت سال دفاع را نمی کرد. صحنه های دلخراش زیادی در وجب به وجب شهر مخصوصا در بیمارستان ها می دیدی «نوزادی که دست قطع و به پوستی آویزان شده بود، بندهای پاره پاره و شیون مادران داغدار.. بیمارستان مملو بود از این مجروحان بود و مجالی برای عزاداری نبود و تلفات بیش از اندازه بود و مردم به فکر نجات خود بودند و در قبرستانان شهر همانطور که خانم زهراسادات حسینی در کتاب "دا" آورده است شهدا با کیفیتی که فقط بر روی زمین نمانند و بو نگیرند دفن می شدند با دفن هر روز شهدا و بمباران قبرستان جسدهای شهدا بار دیگر تکه تکه شده از زیر خاک بیرون می آمد و مادر من که به کمک غساله ها رفته بود فقط سه یا چهار روز توانست آنجا بماند، آب نبود، پارچ کفن کم بود فقط روز اول و دوم 64 زن و کودک دفن کردند و بسیاری از همشهری های من گمنام در آن شرایط دفن شدند. عده ای ا منازف مختاغ ایران وارد شده بودند که وارد درگیری شوند و عده ای از بومیان رفته بودند جوانان و مردان شهر مانده بودند .... گفتید که با تحرکات عراق در مرز متوجه خطراتی شده بودید، نیروهای ارتشی و سپاه چه می کردند؟  ستون پنجم عراق خیلی کار می کرد و اطلاعات شهر را به استخبارات عراق می داد، آنها هم 5 مهر مقر سپاه را طوری کوبیدند که اکثر به شهادت رسیدند، خانواده شما همگی در شهر ماندن؟ 6 مهر حال مادرم بد شد و پدرم مجبور شد که از خرمشهر با برادر کوچکم به طرف شوشتر بروند آنها با خود یک مختصر وسیله مانند: قالیچه کوچک، والر نفتی، گاز پکنیکی برای پخت و سه تا رختخواب .. برداشتند و در مدرسه ای در شوشتر مستقر شدند. سیار وضعیت بدی داشتند و پولی هم نداشتند با کمک خانواده های خرمشهری که در شوشتر رفته بودند در مدرسه سکنی گرفتند، مردم فکر می کردند حداکثر یک ماهه به شهر برمی گردند! 17 مهر که به آنها سری زدم در گوشه کلاس؛ مامان پخت و پز می کرد و با کمترین امکانات زندگی می کردند و آنها فکر می کردند یک هفته ای به شهر برمی گردند و باور هفت هشت سال جنگ طول بکشد . اکثر خانواده ها شبیه خانواده ما بودند و پول و طلا و .. را جا گذاشته بودند.. وضعیت بدی بود. بعد از رفتن خانواده، شما دو برادر و خواهرتان در شهر ماندید کمی از آن روزها بگویید  خانه ما را هم زده بودند و قابل سکونت نبود، به غیر از آن می ترسیدم شب در آنجا تنهایی بخوابم و سعی می کردیم با گروه های که بودم شب را صبح کنم و هر جا که می رسیدیم می خوابیدیم در بیمارستان، کانتکس... فقط گروهی باشیم که امنیت داشته باشیم. به فکر حمله انسانی بودیم نه خمپاره دشمن!!! فکر نکنید که من در حال تعریف کردن هستم نه من "مژده اون باشی" بلکه همه مدافعان شهر از هیچ چیز نمی ترسیدیم و ترس و وحشت معنی نداشت و بعد از چند سالی یک دوستی را دیدم به من گفت: «تو را دم مسجد جامع دیدم، وقتی من و برادرم اومدیم وسایلمان را ببریم؛ اصلا هیچ عین خیالت نبود و نه فکر کشته شدن بودی و نه فکر جنگ! ما دو ساعت بیشتر دوام نیاوردیم و درست اساس خود را نتوانستیم ببریم. آن دو ساعت را با وحشت ماندیم و چون شهر را می زدند جان در کف دستانمان بود.»  15 مهر شهر از سکنه خالی شد، بیمارستان مصدق هم تخلیه شد. در اتاقی که ما شبها می خوابیدیم ترکشی به شیشه خورد شد و تکه های شیشه ریخت روی سرمان. شهر را وجب به وجب با همه جوره می زد با توپخانه کاتیوشا و خمپاره با هواپیما ... و جنگ روانی هم راه انداخته بود و تلویزیون صدام را نشان می داد که وارد شهر شدیم و محمره – خرمشهر را محمره نامیده بود- و بعد آبادان و خوزستان را می گیریم و یک هفته ای درتهرانیم و صحبت های صدام در اوایل جنگ وحشتناک بود و خوزستان بسیار برایش مهم بود. در دفاع از شهر اصلا زن و مرد مفهومی نداشت، مرحوم مریم امجدی خدمه توپ 106 بود و خانم ها هم جنگ تن به تن داشتند و من اسلحه به دست داشتم، در وسایل امداد نارنجک داشتیم... مردها به فکر خطراتی بودند که از جانب مردان بعثی، دختران و زنان را تهدید می کرد خانواده هایی بودند که در سوسنگرد و بعدها خرمشهر توسط سربازان عراقی آزار دیده بودند مثلا خانواده کلانتر که پدر و مادر و یک دخترشان صدیقه اسیر شده بودند و به آنها... این نگرانی از طرف مردان احساس می شد اما ما دخترها نمی خواستیم این قضیه را قبول کنیم و فکر می کردیم حالا کجا عراقی میاد که ما را اسیر کند!! من احساس می کردم که یا کشته می شوم یا مجروحیت شدید و زنده ماندن سالم برایم معنی نداشت! در عین حال نمی توانستم شهر را رها کنم و بی تفاوت باشم و آن زمان 19 ساله بودم. اواخر می گفتند که خانم ها در شهر نمانند، سربازان اسلحه هایشان را می گذاشتند و می رفتند و من و با یکی ازدوستانم از آنها خواهش می کردیم که به دفاع ادامه بدهند و آنها خسته و بی تجهیزات!! می گفتند خیلی دیر شده و از شهر هیچ نمانده است. مردم با پای پیاده به حرکت در آمده بودند، بنزین نبود و مختصر لوازم زندگی داشتند اما در همین شرایط دو سه هزار نفر جوان شهر و گروه هایی که به خرمشهر اعزام شده بودند نیروهای در برابر لشکر بعثی که تا دندان مجهز از ادوات کشورهای اروپایی بود و از نیورهای کشورهای دیگر هم سود می برد استقامت کردند.  از روز 15 به بعد هیچ بیمارستانی نبود که مجروحان را به طور کامل مداوا و بستری کند و باید آنها را به مناطق دیگری انتقال می دادیم رودخانه کاورن که شهر را به دو نیمه تقسیم کرده بود سمت زایشگاه امن بود و اکیپ پزشکی در آنجا مستقر بودند، بیمارستان طالقانی آبادان را که روبهرویش فرودگاه بود می زدند!  تعدادی نیروهای عراقی در منازل بندر مستقر شده بودند و جلویشان هم نخلستان بود و بچه های ما از طریق نخلستان با ساختمان هایی بندر درگیر بودند و ما در نخلستان با آنها بودیم روز 24 مهر از همین مکان به سمت شهر حرکت کردیم و مجروح شدم ... خب از مجروحیت خود گفتید تا آنجا که دکتر گفت: خطر فلج تا پایان عمر را دارید بقیه ماجرا... ساعت سه - چهار صبح مرا به اتاق عمل بردند و با دستی گچ گرفته به رکاوری برگرداندند. بخشی از ساعدم رفته بود و پوست و گوشت نداشت و روی مغزم یک عمل کوچکی انجام داده بودند، وقتی ریکاوری رسیدم دیدم یک پسر 19 ساله سرباز مرده بود.. و 4 روز در بیمارستان طالقانی بستری بودم، وضعیت بدی داشتم و هذیون می گفتم و عراق دائم فرودگار را بمباران می کرد. خانواده از وضعیت شما خبر داشتند؟  قبل از من 9 مهر برادرم مجروح شد و در آن شرایط خواهر و برادر دیگرم بالای سرم بودند . جاده خرمشهر - و ابادان - هواز بسته بشده بود بود و نقل و انتقال مجروح ممکن نبود و بعد از سه چهار روز براردم و دوستای او با مینی بوسی استتار شده که صندلی هایش را برای حمل مجروح کنده بودند تا لب دریا بردندو با "هاور کرافت" من و 300 مجروح دیگر را انتقال دادند. انتقال مجروحان مسافرتی طولانی و پرماجرا «در "هاور کرافت" فقط من زن بودم و دوست نداشتم کسی متوجه این قضیه بشود از خواهرم خواستم که لحافی زخیم برایم بیاورد، او هم رو تختی زخیم ترمه ای آورد که هم زیرم گذاشتم و هم روم .. صورت و سرم را کاملا پوشانده بودم ... بردنم بیمارستان نیروی دریایی امام خمینی یک شب آنجا بودم و اولین ساعات صبح 28مهر با هلکوپتر دو پره ای بردنمان فرودگاه بوشهر و از بوشهر با هواپیمای 330 ارتشی به تهران انتقالمان دادند. خرمشهر هم 3 تا 4 آبان کاملا اشغال شد. خب! مراحل درمان در تهران چگونه گذشت؟ در بیمارستان شریعتی تهران اکیپ جراحی مرا در آی سی یو بستر کردند. بعد از یک هفته شور پزشکی به این نتیجه رسید که صدمه مغزی من جدی است و در صورت بهبود درد زیاد و زمان زیادی را می گیرد، آنها به من گفتند که می توانیم استخوانه های مانده در سرت را خارج کنیم و دکتر عباسیون و دکتر رحمت من را عمل کردند و یک ماه در بیمارستان بستری بودم. دختر 19ساله فلج، اسوه استقامت و روحیه در آن زمان پای چپم کاملا فلج و پای راستم کمی حرکت داشت. بعد عمل هم بهبودی نداشتم باید دائم بدنم را ماساژ می دادند تا زخم بستر نگیرم اما روحیه ام بسیار بالا و اصلاً عجیب و غریب بود .. وضعیت مناسبی نداشتم دست دیگرم هم با اصرار خود عکس برداری شد و متوجه شکستی آن با ترکش شدند حالا دو دست و سر باند پیچی شده و پاهای فلج از من اسوه استقامت و روحیه ساخت بود . در بیمارستان دکترها می گفتند:« بخش "ای سی یو"خانمی هست که بروید حتما ببینیدش و روحیه آن زمان برایم عجیب است. هم اتاقی تختی مرا کوموله ها زده بودند، تا صبح ناله و جیغ می زد و دعوا می کرد، همه پرستارها می گفتند این خانم هم در کنار تو مجروح است . فکر کنید: من بالای 60 درصد از کارافتادگی پا داشتم و سرم را تراشیده بودند دو تا دسته شکسته و پا را نمی توانستم تکان بدمو در کنارم یکی جیغ می کشید! فیزیوتراپی به مدت 7 ماه شروع شد، پدر و دوستانم در آن زمان بسیار زحمت کشیدند تا اینکه بعد 2 ماه بعد در ران چپ م احساسی درک کردم و این شد نقطه شروع بهبود من که ابتدا با ویلچر، بعد واکر، بعد دو عصا، یک عصا و در آخر هم توانستم راه بروم. از بیمارستان به خانه ای که بنیاد شهید به مادرم داده بود رفتم و یک سال درمان من طول کشید البته زایمان ها کمی در طول درمانم تأثیرگذاشتند. کِی و با چه کسی ازدواج کردید؟ در همان بیمارستان خواستگاری پیدا شده و با هم ازدواج کردیم (می خندد) همراه یکی از مجروحان خرمشهری مرا برای زندگی مشترک پسندید و به خواستگاری ام آمد، پدرم به خاطر شرایط جسمی ام موافق نبود اما با اصرار خودم و وساطت یکی از دوستان پدرم که وکیل بود بهمن 59 با هم ازدواج کردیم و من به یک سال ونیم در نجف آباد اصفهان زندگی بسیار ساده ای کردم. از سبک ازدواجتان بگید، آیا ازدواج پرخرجی داشتید؟ نه! برعکس ازدواج آسان و ساده ای داشتم، بدون خرید لباس و حتی حلقه هم نخواستم! آن زمان ملاک ها متفاوت بود و همسرم می گفت: « من پای تو را تقدیس می کنم» می خواستم مهریه ام مهریه حضرت زهرا(س) باشد که محضردار گفت باید حداقل 5 سکه مهرت باشد و من به وقتی همسرم گفت تکه می خواهم بروم جبهه، من دوباره در طبقه بالای مادرم یک واحد آپارتمان از بنیاد شهید گرفتیم .. بعد هشت ماه هم بچه دار شدم سال 61 فرزند اولم متولد شد. شما از روحیه بالای خود گفتید این نشان از نشاط در زندگی دارد، نشاط آن روز شما چه بود؟ ایمان و اعتقادمان نشاط اور بود و اعتقاد است که اینگونه انسان را راسخ می کند . ما در شرایط دفاع از شهر در آن روزهای آتش و خون کنار دوستانمان بودیم شب ها با هم می خوابیدیم و حتی حمام رفتنمان نیز خنده دار و سخت بود! برای حمام به آبادان می رفتیم و ماجراهای آن ... شب ها از ترس بمباران که بتوانیم راحت پناه بگیریم با مانتو می خوابیدیم. یادم می آید که سبزی گیرمان نمی آمد و با سبزی خشک قورمه سبزی درست می کردیم و در کنار اینکه صبح تا بعداظهر در درگیری بویدم و در مقاومت زندگی می کردیم و آشپزی هم داشتیم به فکر نجات فردای خرمشهر بودیم ای نوع زندگی نشان از امید بود و به فکر اینکه فردا خرمشهر نباشد نبودیم به فکر نجات فردای خرمشهر بودیم و فکر نمی کردیم یک روز این شهر را از دست بدهیم در حالی که خرمشهر ویرانه شده بود . برای اولین بار که به خانه رفتیم حیات خانه ما شخم خورده بود .. وظیفه امروز ما در قبال جنگ نرم دشمن چیست؟ مهمترین مشکل جامعه ما مسئله فرهنگی و نفوذ فرهنگ غرب در خانواده هاست هدف ما باید این باشد که از هویت فرهنگ ایران – اسلامی مانند موجودیت خاکمان دفاع کنیم و در این راه باید فقط و فقط کار فرهنگی کنیم. خانم "اون باشی" الان چه می کنید آیا خانه دار هستید؟ بله بیش از یک سال است که به دلایل مختلف جسمی و .. در خانه هستم درست مانند سال های 59 تا 69، دارم دخترم را عروس می کنم و حسابی مشغول هستم، سال 70 بود که احساس کردم با بزرگ شدن بچه هایم – دو دختر و یک پسر می توانم مشغول کارهای فرهنگی شوم و بهترین جا برای من جهاد بود. می دانید که تا قبل از ادغام جهاد و کشاورزی، جهاد بسیج نداشت چرا که خود نیروهای ارزشی داشت با 3100 شهید که اکثر سنگر ساز بی سنگر بودند با اقدام جهاد 9 سال به عنوان مسئول بسیج خواهران سازمان جهاد کشاورزی در خدمت نظام بودم.


پنجشنبه ، ۲مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شاخه طوبی]
[مشاهده در: www.shakheyetoba.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن