تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827594871




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دنیا نمی خواست عراق شکست بخورد


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: روایت سردار محسن رشید از 8 سال دفاع مقدس دنیا نمی خواست عراق شکست بخورد تهران- ایرنا- روزنامه شرق در ضمیمه امروز به گفتگو با سردار رشید درباره رویدادهای جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس پرداخته است.


در این گفتگو که در شماره روز سه شنبه سی و یکم شهریور 1394 خورشیدی انتشار یافته، می خوانیم: «محسن رشید» از سال 58 وارد سپاه پاسداران شد و اواخر سال 80 بازنشسته شد. او در سال های جنگ در جبهه ها حضور داشت و راوی قرارگاه های مختلف جنگ، از جمله قرارگاه «خاتم الانبیا(ص)» بوده است.به سختی راضی شد؛ انگار نسبت به مصاحبه «استقامت» دارد؛ سردار «محسن رشید»، از راویان هشت سال دفاع مقدس است. نهایتا پس از چانه زنی فراوان، یک غروب شهریورماه در منزلش قرار گذاشتیم. حول و حوش ساعت 9 شب به منزل او رفتم و ساعت یازده و نیم شب خارج شدم؛ خانه ای ساده، با حیاطی نقلی، ولی سبز و باصفا. گوشه طاقچه خانه ، عکسی از «امام خمینی(ره)» بود. مبل هایی ساده با ظرفی از «انگور» و «آلوی قرمز» روی میز بود. دو ساعت و نیم در منزل سردار از جنگ صحبت کردیم. در چند جای مصاحبه می گفت: «نمی گویم»، «بماند برای بعد»، «ولش کن». مقاومت «رشید» در برابر اصرار من به گفتن ناگفته هایش، به مراتب بیشتر از مقاومت در برابر مصاحبه بود. در برخی قسمت های مصاحبه، صدایش آرام می شد و گاه صدایش اوج می گرفت. به «مک فارلین» که رسیدیم، مصاحبه را نگه داشت تا چای بیاورد و گلویی تازه کند. در چند قسمت مصاحبه هم انتقادهایی به برخی چهره های سیاسی فعلی، مطرح کرد و تمجیدهایی هم از مسئولان وقت جنگ. «محسن رشید» از سال 58 وارد سپاه پاسداران شد و اواخر سال 80 بازنشسته شد. او در سال های جنگ در جبهه ها حضور داشت و راوی قرارگاه های مختلف جنگ، از جمله قرارگاه «خاتم الانبیا(ص)» بوده است. 10 سال هم مدیریت مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ را برعهده داشت. گویا «رشید» قسمتی از اسرار موجود در صندوقچه جنگ را می داند، ولی برای گفتن آنها مقاومت زیادی دارد. **شما یکی از باسابقه های سپاه هستید. آیا در زمان تشکیل سپاه احتمال می دادید وارد صحنه های دفاع و جنگ شوید؟ اگر سال 58 به بچه های سپاه می گفتند شما می خواهید نظامی شوید، حدود 80 درصدشان وارد سپاه نمی شدند. اصلا کسی نیامده بود که نظامی شود. این را بگذارید در کنار اساسنامه سپاه که در مجلس تصویب شد. حفظ انقلاب و دستاوردهای انقلاب سپاهیان برای حفظ دستاوردهای انقلاب، سپاهی شدند نه برای نظامی شدن. آنها با صحنه های ترور روبه رو بودند. با مسائلی مثل کردستان، گنبد و خرمشهر روبه رو بودند؛ آنها شبه نظامی بودند تا نظامی. اگر جنگ نمی شد، سپاه هم نظامی نمی شد؛ حتی زمانی هم که جنگ آغاز شد، سپاه تا عملیات فتح المبین نظامی نشد و از آن به بعد، یعنی اوایل سال 1361، نظامی شد. از آن به بعد، هرچه جلوتر رفتیم، وجهه نظامی سپاه قوت پیدا کرد؛ البته از آن به بعد هم فقط نظامی نبود؛ مثلا حفاظت از شخصیت ها برعهده سپاه بود که این کار، نظامی نیست و انتظامی است؛ یا اینکه تا قبل از سال 1363 که وزارت اطلاعات تشکیل شود، اطلاعات کشور برعهده مجموعه سپاه، نخست وزیری و کمیته بود که دراین میان، نقش اصلی بر عهده سپاه بود. آن روزها سپاه صرفا نظامی نشد مثل الان که فقط نظامی نیست. **انگار یک نیروی نظامی در طول جنگ ساخته شد و رشد پیدا کرد و در پایان جنگ به یک نیروی نظامی کلاسیک تبدیل شد. به نظر شما، اینکه نیرویی که پیش از جنگ قرار نبود نظامی باشد و بعد از جنگ نظامی شد، جزء دستاوردهای جنگ است؟اسمش را دستاورد نمی توان گذاشت. این فرایند جنگ بود که ما را به اینجا رساند؛ البته سپاه که نظامی نبود، ضدنظامی هم نبود. درواقع قرار نبود ما نظامی شویم؛ ولی این مسئله به وقوع پیوست. از زاویه نگاه پاسدارها، اگر به آنها می گفتیم قرار است نظامی شویم، 20 درصد هم وارد سپاه نمی شدند؛ اما آیا آنها قبول نداشتند اسلحه دست بگیرند؟ چرا؛ قبول داشتند اما بنا بر ضرورت؛ مثل قضایای گنبد و کردستان و خرمشهر؛ به ویژه کردستان؛ چرا که دامنه زمانی بحران گنبد و خرمشهر، برعکس بحران کردستان، کوتاه بود. ضمن اینکه این موضوع که سپاه قرار نبود نظامی شود، به معنای این نیست که سپاه قرار نبود در جنگ نقش آفرین باشد.**مسلما در جنگ بوده. منظورم این است که در هشت سال جنگ، ساخته و پرداخته شد. سپاه در دوران جنگ در کنار ارتش بود. این روند تبدیل شدن به نیروی نظامی کلاسیک بر چه اساسی بوده است؟این سؤال چند بُعد دارد: اول اینکه سپاه به دلیل اینکه حفظ انقلاب برایش اهمیت داشت و طبیعی بود که مرزهای کشور که منافذ ورود ضدانقلاب بود را ببندد. ضمن اینکه سپاه در برابر عناصر ضدانقلاب که داخل بودند، مثل جاسوس هایی که می آمدند، یا آنها که بومی بودند و از آن سمت تغذیه می شدند، برخورد سیاسی، نظامی و امنیتی داشت. سیاسی از این نظر که اگر فرهنگ و سیاست را در آن زمان یکی بگیریم، برخورد فرهنگی سپاه که خمیر مایه اش سیاسی بود، نقش مؤثری در تقابل با جریان های بحران ساز داشت. همچنین شناسایی عناصر بحران زا و پشت صحنه جریان های بحران زا، که از جنس کارهای امنیتی بود، یکی از ابعاد مؤثر حضور سپاه در حفظ انقلاب بود. تا زمانی که اقدامات جریانات بحران زا به شورش تبدیل نشده بود، سپاه نیز با آنها مقابله نظامی نداشت؛ اما اگر بحرانی به شورش تبدیل می شد، سپاه نیز وارد درگیری نظامی می شد و کار نظامی می کرد. از همین زوایا فعالیت سپاه در استان های مرزی، داری بُعد نظامی قوی تری بود؛ به ویژه زمانی که جای پای کشور بیگانه در بحران آفرینی ها آشکار می شد. طبیعتا وقتی جنگ شروع شد، سپاه در استان های درگیر جنگ حضور داشت. بخشی از جریان ضدانقلاب، در مبارزه با رژیم شاهنشاهی در زمینه سازی انقلاب سهیم بودند؛ اما به دلیل تفاوت در هدف گذاری شان، با هدف هایی که افکار عمومی دنبال می کرد، با پیروزی انقلاب، حساب خود را از انقلاب جدا کردند؛ اما این جدایی در سطح سران شان شناخته شده و تعریف شده بود؛ ولی بدنه آن سازمان ها، مخصوصا بدنه سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، انحراف مسیرشان از مسیر افکارعمومی را درک نمی کردند و سران سازمان هم نمی توانستند با صراحت، فاصله شان را از انقلابِ به وقوع پیوسته علنی و عناصر وفادارشان را از بدنه جامعه جدا کنند؛ بلکه به مرور و در یک پروسه تقریبا دو، سه ساله، کاملا آگاهانه، بین طرفداران خود با انقلاب شکاف ایجاد کردند و از حادثه 14 اسفند 1359 به بعد، روز به روز بر عمق این شکاف افزودند تا اینکه در پایان خرداد 1360 به طور علنی ورود به فاز نظامی را اعلام کرده، آشکارا دست به اسلحه بردند و ترورها را آغاز کردند. اینها تا پیش از سقوط شاه، ضدانقلاب نبودند؛ ولی پس از انقلاب، در نقش اپوزیسیون نظامی ظاهر شدند. حالا اینکه فرایند این پروسه چگونه بود، خود نیازمند بحثی طولانی است. به هر حال سپاه در سراسر کشور در مقابل اینها، رفتاری فرهنگی، امنیتی و انتظامی داشت. تقابل فرهنگی سپاه هم چون از بعُد ایدئولوژیک و مجادلات اندیشه ای بود، به رفتاری سیاستی خیلی نزدیک بود. خب سپاه در سراسر کشور این کار را می کرد و امنیت در سراسر کشور، بیشتر در دست سپاه و تا حدودی در دست کمیته های انقلاب اسلامی بود. با برقراری امنیت در استان های مرزی، به ویژه استان های هم مرز با عراق، دامنه امنیت گسترش یافت تا آنجایی که به مرزهای مشترک با عراق رسید؛ البته برقراری امنیت در دو استان آذربایجان غربی و کردستان، در آستانه جنگ، هنوز به مرزهای مشترک با عراق گسترش نیافته بود و چه بسا یکی از عواملی که موجب شد تا عراق، هم زمان با تجاوز سراسری خود، به مرزهای زمینی کردستان و آذربایجان غربی حمله زمینی نکند و تهاجم به آن منطقه را حدود چهار ماه به تعویق انداخت، ناشی از ادامه حضور فعال ضدانقلاب در آن مناطق بود؛ اما در استان های خوزستان و کرمانشاه، که دامنه برقراری امنیت تا مرز گسترش یافته بود، سپاه در سراسر استان تا پاسگاه مرزی حضور داشت. در استان ایلام هم که ضدانقلاب فعالیت چندانی نداشت، با تجاوزات عراق به میمک، (12 روز قبل از هجوم سراسری ارتش عراق به مرزهای ایران) سپاه در کنار ارتش و ژاندارمری در برابر تجاوز ارتش عراق می جنگید. پس سپاه در آغاز جنگ، در مرزهای کشور حضور داشت؛ در حالی که برای مقابله با ارتش کشور متجاوز، تشکیل نشده بود؛ بلکه برای نگهداری از انقلاب تأسیس شده بود. فعالیت های فرهنگی، سیاسی و انتظامی سپاه در جهت حفظ انقلاب بود؛ اما بخش انتظامی آن، پس از تجاوز عراق، به مرور به تشکیلات نظامی تبدیل شد.پس از تجاوز سراسری ارتش عراق، افکار عمومی از ارتش توقع داشت؛ چراکه هدف از تشکیل ارتش، حفاظت از مرزهای کشور است و اگر رژیم گذشته ارتش را در برابر مردم قرار داد، اشتباه بزرگی بود که به موقعیت ارتش برای دفاع از مرزهای کشور آسیب رساند. اگر سازمان های نظامی از حمایت مردمی برخوردار نباشند، نمی توانند کارامدی لازم را برای حفاظت از مرزهای کشور نشان دهند؛ زیرا برای ارتش ها، حمایت ملی و مردمی، حکم عقبه استراتژیک را دارد. البته امام (ره) با رهبری خود، آسیب وارد شده به ارتش را -که در اثر رفتار غلط محمدرضا شاه به وقوع پیوسته بود و موجب تضعیف پایگاه مردمی ارتش شده بود- به میزان زیادی پوشش داد؛ بنابراین بیجا نبود چشم امید افکار عمومی، برای مقابله با تجاوز ارتش عراق، به ارتش بوده باشد؛ حتی پاسداران هم که روحیه حراست از انقلاب شان، آنها را منتظر نقش ارتش نمی کرد و داوطلبانه یا سازمان یافته در جبهه حضور می یافتند، توقع باطنی شان، نمایش قدرتمندانه ارتش بود. اما این نگاه به مرور تغییر کرد و سپاه، آرام آرام و ضرورت، تأثیر گذاری در روند جنگ را باور کرد. وقتی امکانش به وجود نیامد که ارتش سرزمین های اشغال شده را آزاد کند، در این سیر تحولات، خود به خود سپاه بالا قرار گرفت. وقتی سپاه در صدر جنگ قرار گرفت، از اینجا به بعد نگاه ها عوض شد و توقع ها متوجه سپاه شد تا گره از مشکل جنگ بگشاید؛ البته این توقع در سه سطح افکار عمومی، نخبگان و نظامیان متفاوت بود. افکار عمومی حساسیتی درباره تفکیک نقش ارتش و سپاه نداشت؛ هرچند افکار عمومی به پتانسیلی تبدیل می شد که در نقش بسیج و نیروهای مردمی در صحنه نبرد حضور می یافت و به «جان مایه» قدرت نظامی سپاه مبدل می شد. افکار عمومی عملا و به طور خودکار نقش خود را ایفا می کرد و در ابعاد روانی و عملیاتی، سپاه را تغذیه می کرد. این انرژی مردمی برای تبدیل شدن به انرژی مشکل ظرفیت نداشت؛ زیرا سازمان سپاه که از دل جامعه بیرون آمده بود، عالی ترین هارمونی را برای جذب و سازماندهی نیروهای مردمی داشت؛ بنابراین افکار عمومی انرژی تولید می کرد و سپاه ظرفیت سازی برای کاربردی کردن انرژی تولید شده را به طور خود کار و بدون طراحی قبلی، عملیاتی می کرد.در دوره اول که همه چشم ها به ارتش دوخته شده بود، نقش اول در جنگ برعهده ارتش گذاشته شده بود؛ اما در دوره دوم، نقش اول را سپاه بازی می کرد. این جابه جایی، موفقیت هایی -از شکست حصر آبادان تا فتح خرمشهر- را هم درپی داشت و اگرچه بعد از فتح خرمشهر یک سری ناکامی به وجود آمد؛ ولی هر حادثه ای اتفاق می افتاد، در جایگاه نقش اولی سپاه بی تأثیر بود. سپاه بدون برخورداری از سه نیروی ارتش (هوایی، دریایی، زمینی) همچنان نقش اول را ایفا می کرد. سپاه در سال 1362 در عملیات خیبر به میدان عملیات دریایی هم وارد شد. این ورود با نام نبردهای آبی-خاکی آغاز شد. برای ورود به این میدان، ابتدا سپاه یگان دریایی تشکیل داد، کمتر از دو سال بعد از تشکیل یگان دریایی سپاه، امام (ره) احساس کردند باید سپاه را توسعه دهند تا علاوه بر نیروی زمینی، از نیروی دریایی و هوایی نیز برخوردار شود. عملیات خیبر اسفند 62 انجام شد؛ ولی برنامه ریزی آن از اوایل سال 62 شروع شده بود و یگان دریایی سپاه از همان زمان، آهسته آهسته و چراغ خاموش تشکیل شده بود. به این دلیل چراغ خاموش که دشمن هوشیار نشود و منطقه عملیاتی لو نرود. سپاه در سال 62 یگان دریایی راه انداخت که البته نیروی دریایی، بسیار وسیع تر و کارآمدتر از یگان دریایی است.**خود مجموعه سپاه هم اوایل جنگ کمتر از نیرو و در حد یگان و گردان بود. سپاه در آن زمان، سازمان رزمی هم به این شکل نداشت.تشکیل گردان های رزمی از همان ماه های اول تشکیل سپاه سازماندهی شد؛ البته گردان های سپاه تفاوت هایی با سازمان گردان های ارتش داشت. سازمان گردان های سپاه، سبک تر از گردان های ارتش بود، سپاه برای جنگ نامنظم و شبه نظامی گردان تشکیل داده بود؛ بنابراین سازمانی سبک را طراحی کرده بود. سبک بودن یگان های رزمی سپاه در جنگ منظم، هم مزایایی را به همراه داشت و هم نقص هایی بر آن مترتب بود که عملیات به عملیات، برای رفع کمبودها اقدام می شد. گردان های سپاه قبل از جنگ، از سلاح های سنگین بی بهره بودند؛ اما با آغاز جنگ و با غنایمی که از دشمن گرفت، به مرور خود را تقویت کرد. د رعین حال، تا پایان جنگ، سبک تر بودن یگان های سپاه، یکی از ویژگی های سپاه شناخته می شد. به این ترتیب روند جنگ سپاه را به یک نیروی نظامی مبدل کرد و نیروی زمینی سپاه شکل گرفت و از یک مقطع خاص، سپاه گامی فراتر برداشت و دارای سه نیروی زمینی، هوایی و دریایی شد؛ البته وجه بارز نیروی هوایی سپاه، فعالیت موشکی بود و همچنان در نیروی هوایی و هوانیروز به ارتش اتکا داشت.**چرا فقط موشکی؟ما موشک های مان را بیشتر از کشورهای چپ دنیا مثل لیبی و کره شمالی تأمین می کردیم؛ به عبارت دیگر نوع ارتباطات ما با کشورهای یادشده، خالی از ابعاد امنیتی نبود. تأمین موشک، با یک سری مباحث امنیتی-اطلاعاتی آمیخته بود. تشکیل سه نیروی سپاه، ادامه نقش اول بودن آن سازمان بود؛ عملیات های مشترک سپاه و ارتش نیز تبدیل به عملیات های جداگانه شده و موفقیت های سپاه، چشمگیرتر جلوه می کرد. شاید بتوان گفت وقتی «بنی صدر» از فرماندهی جنگ عزل شد، سپاه به نقش آفرین اول تبدیل شد و هنگامی هم که فرمان تشکیل سه نیرو برای سپاه صادر شد -که هم زمان بود با تفکیک فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در عملیات ها- و سپاه عملیات های موفقی مثل والفجر 8 و کربلای 5 را اجرائی کرد، اوج بیشتری گرفت؛ البته در این عملیات ها ارتش هم مشارکت داشت، منتها فرماندهی عملیات برعهده سپاه بود؛ یعنی مثل فتح المبین نبود تا قرارگاه مشترک سپاه و ارتش عملیات را فرماندهی کند؛ اما مثلا در والفجر 8، نیروی هوایی ارتش نقش فوق العاده ای داشت.**اما مثلا در فتح خرمشهر قرارگاه مشترک بود.بله فرماندهی در آن عملیات، مشترک بود. در عملیات های «رمضان»، «والفجر مقدماتی» و «والفجر 1» هم فرماندهی عملیات مشترک بود. در «خیبر» هم به نوعی اشتراک فرماندهی وجود داشت؛ به این صورت که آقای «هاشمی رفسنجانی» در صدر قرارگاه خاتم (ص) قرار گرفت و دو قرارگاه ارتش و سپاه، به ترتیب با نام قرارگاه «کربلا» و «نجف» تحت امر قرارگاه خاتم (ص) قرار گرفتند؛ یعنی شخصیتی از قوای کشوری برگزیده شده بود تا با دو توان لشکری سپاه و ارتش عملیات را به نتیجه برساند. این اولین عملیاتی بود که شخصیتی غیرلشکری در رأس آن قرار داشت. حال بماند که آقای هاشمی از همان عملیات، اندیشه خود را با استراتژی «کسب یک پیروزی بزرگ نظامی برای پایانی سیاسی» آشکارا بیان کرد. آن عملیات، دشواری های صحنه نبرد را برای آقای رفسنجانی ملموس و به نحوه کارایی سپاه و ارتش بسیار آشنا کرد و چه بسا زمینه اندیشه تفکیک فرماندهی ارتش و سپاه در جنگ، نتیجه ای از نتایج عملیات خیبر بود. در عملیات بدر آقای هاشمی حضور نیافت؛ ولی آقای روحانی را به عنوان نماینده خودش در قرارگاه مشترک سپاه و ارتش قرار داد. ضمن اینکه آقای محسن رضایی اظهار می کند به طور خصوصی فرماندهی عملیات را به سپاه سپرده بودند و حضور شهید صیادشیرازی در قرارگاه فرماندهی عملیات، با توجه به نقشی بود که به فرمانده سپاه سپرده شده بود. منتها از قرار معلوم، در رابطه صیاد شیرازی و محسن رضایی چیزی بوده بین خودشان و رده بالاتر فرماندهی که به بدنه سپاه و ارتش تسری نداشته است. بنده خودم به عنوان مسئول هماهنگی راویان عملیات خیبر در برخی جلسات مشترک صیاد و محسن رضایی حضور داشتم و بدون اطلاع قبلی از ادعای محسن رضایی، صحت این ادعا را احساس می کنم.خیلی از موضوع دور نشویم. درست است که تا فتح خرمشهر با وجود قرارگاه مشترک، موفق و کامروا بودیم؛ ولی از عملیات رمضان تا آستانه عملیات خیبر، بلکه تا عملیات بدر که آنجا هم عملیات با قرارگاه مشترک فرماندهی اجرا شد، کارها با ناکامی توأم بود. عملیات بدر آخرین عملیاتی است که با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش به اجرا در آمد. پس از آن عملیات، عملیات انجام نشده ای به نام عملیات کمیل طرح ریزی شد و این اولین عملیاتی بود که فرماندهی اش تفکیک شده بود؛ بلکه بنا به اظهارات آقای رضایی، در عملیات بدر هم، صورت بیرونی قرارگاه مشترک فرماندهی بود؛ ولی فرماندهی عملیات را سپاه برعهده داشت. از عملیات انجام نشده کمیل به بعد، طرح ریزی و فرماندهی سپاه و ارتش، جدا از هم مدیریت می کردند؛ هرچند گاهی ارتش از یگان های خط شکن سپاه کمک می گرفت و عموما سپاه از توپخانه، نیروی هوایی و هوانیروز ارتش بهره مند می شد. در فرماندهی جداگانه، دو فراز بسیار شفاف و درخشان به نام والفجر 8 و کربلای 5 حادث می شود که همه توجهات را به سوی سپاه جلب می کند. افکار عمومی توجهی به این قضایا نداشت که نقش اول را چه سازمانی برعهده دارد؛ ولی حضور انرژی های متراکم مردم و کاربردی شدن نیروی مردمی به وسیله سپاه و اعزام نیروهای مردمی و بازگشت از جبهه، چه با سلامت و چه مجروح و شهید، بدون تبلیغ، پیوندی انکارنشدنی بین افکار عمومی و سپاه برقرار کرده بود. ارتشیان با وجود نقش انکارنشدنی ای که داشتند، به دلیل اینکه فرایند سربازگیری و آموزش های نظامی شان در سطوح سرباز، درجه دار و افسر، ارتباط روزآمدی با مردم نداشت، تلاش شان کمتر قابل لمس بود. تنها نقاط اتصال غیرساختاری ارتش و مردم، در مراحلی بود که ارتش برای جذب کمک های مردمی با جامعه پیوند برقرار می کرد و نیز هنگامی که شهدای ارتش به شهر بازگردانده می شدند، مردم فرصتی برای بروز پیوند عاطفی خود با ارتش می یافتند؛ البته ناگفته نماند که مردم علاوه بر موارد یاد شده، اساسا جنگ را به دو شاخصه می شناسند: یکی حوادثی که در جامعه بروز می کند (مانند کمک های مردمی، اعزام نیرو، شهدا، مجروحان، بمباران ها و آژیر خطر) و دیگری تجهیزات و هرچه تجهیزات سنگین تر باشد، درکش برای افکار عمومی ساده تر است؛ مثلا چیزی به نام تانک یا هواپیما، تداعی کننده جنگ در افکارعمومی است و از آنجایی که مفهوم جنگ بدون تصور تانک و هواپیما نیست و ارتش نماد داشتن تجهیزات جنگی است، بنابراین هرگونه اطلاعات یا مشاهده ای از تجهیزات نظامی سنگین، به گونه ای حلقه واسط پیوند ذهنی مردم و ارتش محسوب می شد. ** ناکامی های پس از فتح خرمشهر یا کردید. شما از عملیات خیبر هم نام بردید. برای این عملیات از واژه «عدم الفتح» استفاده می شود. آیا به این ناکامی ها به چشم تجربه نگاه می شد و فرماندهان از آن تجربه اندوزی می کردند؟ چون مثلا بین خیبر تا کربلای چهار حدود سه سال فاصله است.ما ارتشی داشتیم که کلاس های آموزشی در سطوح مختلف، تا دوره عالی، داشته است. این دروس آموزشی چه بوده؟ ارتش ما از زمان تشکیل در زمان رضا شاه تا وقوع جنگ ایران و عراق، به غیر از پاره ای حوادث مرزی و مقابله با نیروهای نامنظم، آن هم با دامنه محدود، هیچ تجربه جنگی مهمی که بخواهد تجربه هایش را تبدیل به منابع درسی کند، نداشته است. ما تجربه ملی نداشتیم که تئوریزه کنیم. دوم اینکه تئوریسینی نداشتیم که آزادانه اجازه تئوری سازی داشته باشد. سوم هم اینکه آنچه به ما دادند، بخشی از جنگ جهانی بوده که در سال 1945 تمام شده بود. سال 1945 کجا، زمان جنگ ما در سال 1980 کجا. برای نمونه تجارب جنگ ویتنام چه کاربردی برای مقابله با ارتش متجاوز عراق می توانست داشته باشد؟ ضمن اینکه حتما روس ها از متون درسی نظامی ما باخبر بودند و مستشاران روسی در ارتش عراق حضور بلامنازع داشتند. چه بسا خود عراقی ها هم از آنها باخبر بودند. به فرض اینکه فقط ارتش بر اساس آموزه ها و آموزش های قبل از انقلاب باید در برابر ارتش متجاوز عراق می جنگید، خب همه عوامل طرح ریزی های آفندی و پدافندی ارتش ما که به وسیله دشمنان ما در اختیار عراقی ها قرار گرفته بود و اصول کلاسه شده نظامی ما که مسئله پنهانی برای عراقی ها نبود؛ هرچند این مسئله بر عکس هم بود، ولی فرض کنید اگر عراقی ها تجربه ای داشتند دست گروه مستشاری بود و در بدنه ارتش نبوده است.آن سوی قصه، عراقی ها که از دکترین دفاعی و هجومی ارتش شاهنشاهی آگاهی داشتند، راهکارهای عملیاتی شدن دکترین دفاعی ما را مسدود می کردند؛ بنابراین اگر ارتش جمهوری اسلامی در روزهای آغازین جنگ، موفق به ازپا درآوردن ارتش عراق نشده، دلایل مختلفی دارد که یکی از آن دلایل، آگاهی ارتش متجاوز عراق از شاخصه های اندیشه های نظامی ما بوده است. بنابراین اگر با آن دروس قرار بود بجنگیم، به جایی نمی رسیدیم. چاره ای نبود جز اینکه کتاب جدید تولید کنیم و تئوری های جدیدی بسازیم. این تئوری های جدید را از کجا باید می آوردیم؟ ما یک نظام جوان بودیم، بدون تجربه جنگی؛ بنابراین چاره ای جز به کارگیری روش آزمون و خطا وجود نداشت. روش آزمون و خطا، هم جنبه های مثبت دارد و هم جنبه منفی. وقتی شما روش آزمون و خطا را انتخاب می کنید، هزینه هم بالا می رود. از سوی دیگر، آنچه می آموزی دانش منحصر به فردی است که طرف مقابل از آن بی خبر است، تاجایی که دشمن بعضا برخی تجربیات را در جنگ از ما می دید و کپی برداری می کرد؛ ازجمله حضور فرمانده در خط مقدم جنگ که در اصول نظامی قبل از جنگ ناشناخته و غیرمرسوم بود. فرقی نمی کرد، فرمانده لشکر، گروهان، تیپ و ... همه در رأس هرم سازمان می نشستند و سازمان تحت امرشان را فرماندهی می کردند؛ اما دشمن دید که سپاهی ها فرمانده هان شان در خط اول درگیری قرار گرفته و سازمان شان را فرماندهی می کنند. در عملیات «فتح المبین» شهید «حسین خرازی» خودش با نفربر فرماندهی، مسیر را طی کرد، سپس به نیروهایش دستور حرکت داد. چند سال بعد عراقی ها از این روش فرماندهی نسخه برداری کردند و فرمانده هان شان در خط حضور می یافتند. نسخه برداری دیگران از این نوع فرماندهی، حاکی از آن است که با روش آزمون و خطا، علم نظامی جدیدی تولید کرده ایم و آن قدر موفق بوده ایم که دشمن از روی آن کپی برداری کرده است.**خب با این تفاسیر، این احتمال وجود داشت که تلفات فرماندهان بالا برود؛ یعنی فرماندهی که وارد خط می شده ممکن بوده شهید شود و در ادامه عملیات، مشکلاتی پیش بیاید.خب، خیلی نکته مهمی است؛ اما نکته مهم تر این است که وقتی فرمانده به خط مقدم جنگ می آید، انرژی مثبت فوق العاده ای به نیروهایش منتقل می کند. همین روش را در سال 1357 امام خمینی (ره) به کار گرفتند، هنگامی که بدون حتی یک محافظ، از پاریس عازم تهران شدند و هواپیمای ایشان در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست، درصورتی که کشور در دست رژیم گذشته بود، یا در زمان بمباران های عراق، با وجود اینکه بدون تردید، بمباران جماران یک هدف استراتژیک برای جنگنده های عراقی محسوب می شد، امام (ره) حاضر نشدند حتی لحظه ای را در پناهگاهی که برایش ایجاد کرده بودند، به سر ببرند.من با دو واسطه از مرحوم آیت الله منتظری شنیده ام که امام (ره) در اول نهضتش، در نشستی با تعدادی از نزدیکانش که آیت الله منتظری هم یکی از آنان بوده، می گوید: «من 63 ساله هستم، پیامبراکرم و امیرالمؤمینن هم در 63 سالگی دار دنیا را ترک کرد ه اند، من هم برای مرگ کمر بسته ام» (نقل به مضمون). خب وقتی رهبر جامعه ای برای رسیدن به هدف مقدسش از جان خویش می گذرد، پیروان او با اعتماد به نفس فوق العاده ای پشت سر رهبرشان به حرکت درمی آیند. یک نکته عرفانی بگویم و از آن استفاده آموزشی کنم: «العلم، حجاب الاکبر». واقعا کسانی که وارد تئوری می شوند و تئوری ها را دیکته می کنند، خودشان را در آن چارچوب زندانی می کنند؛ یعنی قدرت ریسک پذیری و اقدامی فراتر از دانسته هایشان بسیار کاهش پیدا می کند. اگر ریسک کنند، تئوری خودشان را نفی کرده اند. این تئوری ها فضای انسان را محدود می کنند؛ اما اگر کسی این پای بندی ها را نداشته باشد، ممکن است این ایرادها به او وارد باشد که البته وارد است، چون تا بخواهد به فرمولی برسد، باید هزینه دهد؛ ولی خوبی اش این است که چون قاعده ای ندارد، پای بند به چیزی نیست؛ بنابراین چون پای بند هم نیست، قدرت و ابتکار عملش بالاست و دستش برای طرف مقابل رو نمی شود.**مثلا در همین عملیات خیبر که به نوعی هم مشترک بود، همین ابتکارات و آزمون و خطاها، تلفات را کمی بالا نبرد؟ چون مثلا آقای هاشمی در مصاحبه ای گفته بودند یکی از فرماندهان را در یکی از شب های عملیات گم کرده بودند و فردای آن شب، وقتی پیدا شد، گفته بود که حمام بودم! که ایشان هم می گویند هیچ وقت برایم پذیرفته نشد. چنین ناهماهنگی هایی باعث نمی شد تا هزینه آزمون و خطا بالاتر برود؟این کدی که از آقای هاشمی آوردید، خودش یک بحث است. اولا باید دید این شخص از لحاظ سازمانی چه کسی بوده؟ ما در سپاه چنین فرماندهی در دوران جنگ نداریم. فرماندهان سپاه در خط مقدم بودند. یکی از عوامل موفقیت فرماندهان این بود که کدام یک بیشتر در خط بودند؛ اما اینکه فرماندهی در شب عملیات به حمام برود، ما چنین فرماندهی نداریم. ارتش هم همین طور. من تعجب می کنم از این جمله آقای هاشمی و برایم سخت باور است. در چارچوب ذهنی من این موضوع، نه در ارتش و نه در سپاه، نمی گنجد. حالا داستان چه بوده را نمی دانم؛ اما بحث تلفات برای خودش موضوع مستقلی است که تلفات انسانی یعنی چه و چه مقدار مقبول است و چه میزان مقبول نیست و ... بحث های دیگری است که دامنه خاص خودش را دارد.**مثلا درباره خیبر که چند هزار نفر تلفات داشتیم. این تلفات را ناشی از آزمون و خطا می دانید یا ناهماهنگی؟در عملیات خیبر اتفاقا جایی ناهماهنگی به وجود آمد که اگر اتفاق نمی افتاد، چه بسا قفل عملیات باز می شد. ناهماهنگی این بود که دو یگان، یکی از محور طلاییه و یکی هم از محور جزیره جنوبی، مثلا فرض کنید باید «جمعه شب» از پل عبور می کردند، که یک بی سیم چی «جمعه شب» را «شب جمعه» خوانده بود. این 24 ساعت اختلاف خیلی تأثیرگذار بود. «حمید باکری» در همین قصه مفقود و شهید شد. خب این مسائل پیش می آید و قرار نیست کسی توبیخ شود. شب دقیقش را خاطرم نیست؛ ولی را نمی توان گفت اتفاقی که افتاده عامدانه بوده است و کسی را به خاطر آن محاکمه کرد. ممکن است بگویند چرا مکاتباتی نبوده و ... ولی در کوران جنگ از این اتفاقات می افتد. بخشی از ناهماهنگی در این صحنه ها بوده است. بخش دیگری از ناهماهنگی به طرح و هوانیروز مربوط بود. هوانیروز آن زمان، بعد از غروب آفتاب پرواز نمی کردند. از این سو، موفقیت های ما در جنگ های شبانه بود. ببینید ساختارها با هم جور نبود و چرخ دنده ها باهم خوب هماهنگ نشد؛ ولی از این موضوعات که بگذریم، خیبر عملیات خیلی مهمی بود. نتیجه عملیات را که مشاهده کنید، می بینید فقط توانستیم جزیره مجنون شمالی و مجنون جنوبی را بگیریم و در بقیه مسائل روی زمین موفق نبودیم؛ ولی آنچه در خیبر آغاز شد، که همان زدن به آب بود، نتیجه اش شد والفجر 8، نتیجه اش شد کربلای 5، نتیجه اش شد قایق های تندرو و مقابله افتخارآمیز با تجهیزات دریایی آمریکا در خلیج فارس؛ بنابراین اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، ناکامی نیست؛ به عبارت دیگر اگر نگاه استراتژیک داشته باشیم، ناکامی نبوده؛ ولی اگر نگاه تاکتیکی کنیم، در آن ناکامی دیده می شود.**اما گفته می شود در کربلای 4 هم که لو رفته بود، به آب زدند. این عملیات بر چه اساسی انجام شد؟اساسا با عراق از نظر قدرت تجهیزاتی قابل مقایسه نبودیم. اول انقلاب مقداری از تجهیزات ما را که خریداری کرده بودیم، ندادند. مقداری را هم خودمان لغو کردیم؛ مثل خرید فانتوم ها که خودمان فسخ کردیم. بعد از آن آمریکایی ها خیلی از اطلاعات تجهیزاتی ما را داشتند و آنها را سوزاندند. اینکه مثلا مهمات مان کجاست، در دست مستشاران آمریکایی بود و در ارتش کسی به آن صورت خبر نداشت. در بحث تعمیرات تجهیزات هم تکنولوژی آن در اختیار آمریکایی ها بود که آنها هم پس از انقلاب رفتند؛ بنابراین ما باید متکی بر خودمان تجهیزات موجود را سرپا نگه می داشتیم. در گلوگاه ها هم ما را تحریم کرده بودند و چیزی نداشتیم؛ ولی خب عراقی ها این طور نبودند. ما در طول جنگ، هیچ روزی نبود که از نظر توانمندی و توازن تجهیزات، برتری داشته باشیم.**اما خب در جریان مک فارلین، تجهیزات خوبی مثل لامپ های رادار وارد کشور شدند و این موضوع، کمک بزرگی به روند جنگ به نفع ایران کرد.نه؛ آن قدر نبود. آن ماجرا مختصر کمکی به ما کرد که در مقایسه با عراق چیزی نبود؛ اما در کل از نظر کمیت تجهیزات، نسبت به عراق برتری نداشتیم. عامل اصلی ما برای موفقیت، برتری نیروی انسانی بود که همین برتری نیروی انسانی را بعضی جاها به چالش می کشند و می گویند شما مردم را به کشتن دادید. خب عامل مان فقط نیروی انسانی بود و چیز دیگری نداشتیم. ما همیشه به خاطر تجهیزات عراق باید سه عامل را در محور «فریب» رعایت می کردیم: فریب در «زمان»، فریب در «زمین» و فریب در «تاکتیک». گاهی اوقات فقط یکی از آنها را می توانستیم انجام دهیم؛ مثل عملیات «بیت المقدس» که زمان و زمین مشخص بود و فقط فریب در «تاکتیک» بود که ما را موفق کرد. در بیشتر عملیات ها مثل «فتح المبین» و «طریق القدس» فریب در تاکتیک بود که ما را موفق کرد. در کربلای 4 هم فریب در تاکتیک بود؛ ولی چون این فریب مصادف شده بود با ماجرای «مک فارلین»، آمریکایی ها برای دفاع از خودشان دقیقا گرای عملیاتی ما را که از آنجا باید گره عملیات را باز می کردیم، به عراقی ها دادند و همان نقاط را بستند. پس ببینید، اگر می گوییم «خیبر» مقدمه موفقیت شد، موفقیت به معنای همه جانبه نیست. موفقیت به این معناست که عملیات خیبر، کلیدی شد تا پس از آن بتوانیم عملیات های آبی-خاکی موفقی داشته باشیم. **اینکه آمریکایی ها اطلاعات را به عراقی ها داده بودند یا اینکه گفته می شود، پس از کربلای 5، کالک های اطلاعاتی-عملیاتی کربلای 4، در سنگرهای عراقی کشف شد؛ خب واحدهای اطلاعاتی یا فرماندهان از این ماجرا که عملیات لو رفته، باخبر نبودند تا جلو عملیات و بالطبع جلو تلفات را بگیرند؟الان من و شما داریم گفت وگو می کنیم. معلوم نیست این گفت وگو به جمع بندی خوب یا بدی برسد. تا آخر قصه را نمی توانیم پیش بینی کنیم. در آن زمان هم همین طور بود. شما نمی توانید تمام داشته ها ی تان را بر اساس موفقیت صد درصد در نظر بگیرید. در هر کاری که باشید، همیشه باید درصدی را برای ناکامی بگذارید. تاجر و نظامی فرقی نمی کند، در همه مشاغل باید درصدی را برای ناکامی بگذارید. همه چیز را نمی توان پیش بینی کرد؛ نه اینکه احتمال را نباید بررسی کرد؛ ولی بر اساس احتمال نمی توانید دست به اقدامی قطعی بزنید؛ بنا براین برخی اطلاعات و احتمالات را باید اصل و برخی دیگر را باید فرع گرفت. وقتی بر اساس احتمالات فرعی ببینید اشتباهی صورت گرفته، تا به جمع بندی برسید، یک زمانی می برد. بعد هم اینکه تصمیم فردی که نبود. 200-300 گردان پای کار بودند. این گردان ها حدود 50 کیلومتر گسترش پیدا کرده بودند و به آنها فرمان عملیات داده شده بود؛ مثلا من تجربه خودم را به طور خاص عرض کنم. در «والفجر 8» ساعت 10 شب عملیات شروع شد. در همین ساعت دشمن «کلت منور» شلیک کرد. غواص ها همان ساعت به آب زده بودند. «کلت منور» یعنی که فرمانده می گوید جهت این است و همین جا را بزنید. دل تو دل قرارگاه نبود. من با «محسن رضایی» و آقای «محمدزاده» رفتیم بالای سنگر که صحنه را ببینیم. نگران بودیم که اگر فهمیده باشند، غواص ها را در آب، درو می کنند. نمی دانم فرمانده عراقی به چه موضوعی حساس شده و این کلت منور را شلیک کرده بود. بچه ها هم به آن سوی آب رفتند. حالا چیزی را برای تان تعریف کنم که جالب است. لباس غواص ها سرمه ای رنگ است که وقتی در تاریکی شب از آب عبور کرده بودند، چون آن قسمت هم لجن زیاد بود، روی لباس های غواص ها را لجن گرفته بود که همین امر باعث می شد تا اگر غواص ها روی زمین بخوابند کسی آنها را نبیند و به قولی مستتر شوند. اتفاقا وقتی بچه ها رسیده بودند آن طرف آب به گشتی های عراقی برخورد کردند. غواص ها روی زمین خوابیدند. گشتی عراقی حتی پایش را روی این غواص ها گذاشته بود و نفهمیده بود که غواص است! این حادثه مربوط به لشکر «قاسم سلیمانی» است و «قاسم» خودش آمد در قرارگاه برای مان تعریف کرد. خب ببینید: کلت منور شلیک شده، بچه ها هم به آب زده اند، چطور به بچه ها بگوییم برگردید؟ اصلا امکان برگشت نبود. بعد هم از کجا می دانستیم دشمن حتما هوشیار شده؟ شلیک کلت منور علامت هوشیاری است؛ ولی نمی توان به طور قطعی گفت. اتفاقاً دیدیم دشمن هم هوشیار نبوده که نمونه اش همان اتفاقی بود که برای بچه های لشکر «قاسم» افتاده بود. بعد هم که خودمان روی سنگر بودیم. وقتی شروع به ریختن آتش و خمپاره شد تا غواص ها بتوانند خط را بگیرند، حس پیروزی در آن دیده می شد. اینکه حالا درباره کربلای 4 گفته می شود تنگه عملیات را بسته بودند، درست است، واقعا بسته بودند و حرفی در آن نیست؛ اما تجربه والفجر 8 را هم داشتیم که کلت منور شلیک شده بود ولی ما موفق شدیم. به هر حال احتمالات باید داده می شد. ببینید الان چون فضای موجود در کشور یک فضای منطقی نیست و فضای گروکشی از یکدیگر است و در این فضا منطق زیاد نقشی ندارد. عمدتا در این فضا، نگاه های صنفی حاکم می شود و ادبیات سخن گفتن هم تحت تأثیر آن قرار می گیرد و تحلیل ها در قالب آن می رود. آنچه درباره کربلای 4 گفته می شود، درست نیست. بله؛ لو رفته بود؛ ولی تا این لو رفتن به فرمانده عملیات ثابت نمی شد که نمی توانست تصمیم بگیرد. حالا اثبات هم باید از بدنه و رده های قرارگاه فرعی و بعد از آن فرماندهان لشکرها و گردان ها و یگان ها شروع می شد تا به قرارگاه اصلی برسد. باید به صورت پلکانی به این نتیجه می رسیدند و این داستان پلکانی رسیدن، قضیه ساده ای نیست. دستور درباره عملیات، مثل روشن و خاموش کردن یک لامپ نیست. ما اینجا با انسان طرف هستیم؛ آن هم انسان هایی که معتقد بودند و بر اساس آن آمده بودند کاری انجام دهند. همان مقدار که انسانِ معتقد تیرش خیلی کارآمد است، به همان میزان هم تغییر جهت تیرش خیلی سخت است. این مسائل باید درک شود که متأسفانه نمی شود.**این سخت بودن به چه معناست؟ یعنی فرمانده اگر می گفت برگردید کسی برنمی گشت؟من می گویم 50 کیلومتر عرض عملیات است. در کربلای 4 در یک دهانه 500 متری یا بگوییم اصلا یک کیلومتری قفل کردیم. اما 49 کیلومتر دیگر که قفل نکرده بودیم و داشتند می رفتند؛ اما همان عرض حدودا یک کیلومتری، گلوگاه بود که قفل شده بود. اتفاقا از همان گلوگاه عده ای به ساحل رسیدند.**غواصانی که به ساحل رسیدند، از گلوگاه عبور کردند و اسیر شدند، همان هایی هستند که چند ماه پیش پیکرهای شان تشییع شد؟بله؛ اینها پیچیدگی های ماجراست و این صحبت هایی که می شود درست نیست. حالا کسی با سپاه مسئله دارد، مسئله شان را در همان زمینه طرح کنند یا مثلا با «محسن رضایی» مسئله دارد با خود او مسئله شان را مطرح کنند و در همان مسائل جدل کنند. چرا موضوع را به جای دیگری می برند. فهم مشکل و مسئله، خودش یک هنر و سلامت عقلانی می خواهد. نمی خواهم به کسی بی احترامی و توهین کرده باشم؛ ولی این فضای عقلانی اگر متأثر از احساس و عواطف و مسائل جانبی باشد، خوب عمل نمی کند. ضمن اینکه فهم مسئله منجر به حل آن نمی شود. بسیاری مسئله را می فهمند و جواب یا راهکار غلط می دهند. یکی از مشکلات در جامعه همین است.**شما درباره موشک ها گفتید. در ماجرای مک فارلین موشک های ضدهوایی و تجهیزات راداری گرفتیم که موجب شد مثلا جلو حملات به خارک گرفته شود. بهتر نبود این معامله سلاح ادامه پیدا می کرد تا اینکه به سمت کشورهای چپ برویم؟اینجا هم بحث سیاست خارجی ایران است که این موضوع را دربر می گیرد و یک موضوع هم مباحث فنی است که ربطی به سیاست خارجی ندارد و باید از آن جدا شود. روابط ما با کره شمالی، لیبی و ... از یک جنس است و رابطه یا مقابله ما با آمریکا و شوروی از یک جنس دیگر. بعد اینکه آنچه ما از لیبی و کره شمالی می گرفتیم تکنولوژی روسی بود و آنچه از آمریکا می گرفتیم، تکنولوژی آمریکایی که این دو نوع تکنولوژی با همدیگر قابل جمع نیست. ضمن اینکه موشک های روسی، موشک های سطح به سطح دریا و موشک های منحنی زن مانند اسکاد بودند که قرار بود برای رفع تهدیدات از شهرهای مان استفاده شود. موشک های آمریکایی هم برای تأمین آسمان بود.*خب همین تأمین آسمان چرا ادامه پیدا نکرد؟آمریکا یک بازی را شروع کرده بود که البته هم دیر آغاز کرد و هم خوب مدیریت نکرد. قضیه آمدن مک فارلین، موضوع اصلی و موشک ها، موضوع فرعی بود؛ مثل اینکه من با ژست صلح و آشتی به منزل شما بیایم و یک جعبه شیرینی هم با خودم بیاورم. موشک ها همان جعبه شیرینی بود. ضمن اینکه نام موشک واژه دهن پرکنی است؛ ولی آنچه آنها آوردند عمدتا موشک های ضدتانک بود که البته خیلی برای ما مفید بود، ولی واژه موشک که تداعی کننده تجهیزات استراتژیک است خیلی فاصله دارد با آنچه در پی سفر مک فارلین به دست ما رسید. قصه مک فارلین چیز دیگری بوده که بحث موشک ها و تجهیزات، فرع و جزئی از آن بوده است.**خب موشک ها فرعش بوده، اصلش چه بوده است؟این یک بحث دیگر است. اساسا بحث مک فارلین انگار یک کوه یخی است که سرش از اقیانوس بیرون زده است. این ماجرا یک بحث کلان است که فرازی از آن را نشان داده است و فرازی دیگر در همین بحث اخیر مذاکرات هسته ای خودش را نشان داده است. آمریکا همواره نسبت به ایران یک استراتژی داشته که آن استراتژی منجر به ماجرای مک فارلین و الان ماجرای اوباما و مذاکرات شده است. البته الان در اجرای این استراتژی کمی تفاوت ایجاد شده؛ ولی در اصلش تفاوتی ایجاد نشده است. شرایط هم عوض شده و آن موقع تهدیدی به نام شوروی و تلاش برای رسیدن به آب های گرم خلیج فارس وجود داشت که الان دیگر این تهدید وجود ندارد؛ هرچند الان هم روس ها بدشان نمی آید که همان دوران تکرار شود؛ البته نظام بین الملل تفاوت اساسی یا دست کم تفاوت محسوسی کرده است. در نگاه استراتژیک امریکایی ها، همیشه بعد از اسرائیل، مهم ترین کشور منطقه، ایران است. این موضوع برای الان نیست و به گذشته برمی گردد. انقلاب اسلامی به این استراتژی آسیب وارد کرد و آنها از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ چه قبل از جنگ و چه پس از جنگ. آمریکا هیچ وقت نمی خواست عراق، ایران را اشغال کند؛ البته عراق هم نمی توانست؛ اما آمریکا هم موافق نبود؛ حتی اشغال خوزستان هم مورد تأیید آمریکا نبود؛ اما تحت فشار قراردادن حکومت مرکزی ایران و گرفتن امتیاز، برای آمریکا جزء عواملی بود که به این استراتژی برسد. اگر آمریکایی ها قبل از جنگ در ماجرای کودتای نوژه، حوادث کردستان و ... می توانستند حلقه خودشان را وصل کنند تا جای پایی در ایران پیدا کنند، جنگ هم صورت نمی گرفت و اگر هم عراق حمله می کرد، چون عراقی ها نمی خواستند فرصت به دست آمده را از دست بدهند، آمریکا از حمله عراق به ایران حمایت نمی کرد. در همین مذاکرات هسته ای هم برای آمریکایی ها نقطه امیدی بود برای بازگشت. آنها همیشه برای بازگشت به ایران در این 30 ساله، منتظر فرصت بودند. آمدن مک فارلین یعنی بازگشت به ایران.**نمی شد این تلاش های آمریکایی ها را ما مدیریت می کردیم و ابتکار عمل را به دست می گرفتیم تا به نفع خودمان استفاده کنیم؟ببینید هیچ جای دنیا نیست که یک قوه حاکمه عاقله، مخالف نداشته باشد. آمریکایی ها می خواستند در ماجرای مک فارلین با ما پیوند بزنند؛ ولی مشکلی در بین ایران و آمریکا وجود داشت. ما می گفتیم آمریکا می خواهد بیاید، بیاید؛ ولی آمریکا خودش را به اسرائیل گره نزند. در این مذاکرات اخیر، آمریکایی ها با جریانات اسرائیلی برخورد می کنند. الان هم حسابشان را با اسرائیل جدا نکرده اند؛ بلکه حسابشان را با جریانات تندرو اسرائیل جدا کرده اند، وگرنه همچنان با جریانات میانه رو اسرائیل ارتباطشان قوی است.امام (ره) شخصیتی فوق العاده باهوش بودند. ایشان اجازه گفت وگوی هاشمی رفسنجانی با مک فارلین را نداد. مک فارلین چه زمانی آمد و امام (ره) چه زمانی آن را افشا کردند؟ مک فارلین خرداد 65 به ایران آمد و امام (ره) آبان 65 آن را افشا کردند. پس امام (ره) در قصه مک فارلین قضیه را باز نکرده بود و بازی را بهم نزده بودند. چه زمانی بازی را بهم زدند؟ وقتی که دیدند ماجرا در حال افشاشدن است و آمریکایی ها می خواهند توپ را به زمین ایران بیندازند، به آنها پاتک زدند و توپ به زمین آمریکایی ها افتاد. **مصاحبه ای از شما خواندم که گفته بودید درباره اداره جنگ، به ویژه اوایل جنگ، صحبت هایی هست که فعلا به صلاح نیست مطرح شوند. آیا هنوز وقت گفتنش نرسیده است؟ چون بالاخره در اداره جنگ حرف و حدیث های زیادی مطرح شده. اختلاف نظر همیشه بین سیاسیون جنگ، سیاسیون با نظامیان و نظامیان با یکدیگر بوده است. اولا چالش در اتاق فکر، امری طبیعی است. فقط هنر این است که این چالش خوب اداره شود، وگرنه چالش که نباشد، اتاق فکر معنا ندارد. این اتاق فکر را می توان تا سقوط «بنی صدر»، شورای عالی دفاع بدانیم. بعد از سقوط «بنی صدر»، می شود قرارگاه کربلا و بعد از آن هم قرارگاه خاتم (ص). از سال 1362 آقای هاشمی در این قرارگاه نقش دارند. بخش دیگر از بحث این است که به نظر من، ما هیچ خائنی در جنگ نداریم. به ندرت در رده های جزئی داشتیم؛ ولی در رده های کلان نداشتیم. در عملیات 23 مهر 1359 که سرفرماندهی عملیات برعهده مرحوم «ظهیرنژاد» بود و ما شکست خوردیم، موقع عقب نشینی «ظهیرنژاد» درجه یکی از افسران را می کند و سرش فریاد می کشد که چرا عقب نشینی می کنید. ببینید ما نباید غیرت ارتشی ها را خدای نکرده نادیده بگیریم. آنچه «بنی صدر» درباره جنگ می گفت استراتژی اشکانیان را باید اجرا کنیم که در بین نظامیان، استراتژی شناخته شده ای است، یا استراتژی سرزمین های سوخته هم استراتژی شناخته شده ای است. فقط باید دید استراتژی متناسب با شرایط است یا خیر که آن زمان امام (ره) گفتند این استراتژی مناسب نیست و این کار را نکنید. معنی این کار خیانت نیست. ضمن اینکه بنی صدر عمل نکرد، بلکه سرزمین های سوخته اتفاق افتاد. اوایل جنگ در غرب کرخه، دزفول و منطقه کارون ما نتوانستیم مقاومت کنیم و عقب نشینی کردیم. در برخی نقاط خیلی مقاومت کردیم؛ اما نتیجه ای حاصل نشد. درواقع ما بر اساس استراتژی بنی صدر عمل نکردیم. او این استراتژی را اعلام کرد و استراتژی خائنانه ای نبود. افکار عمومی اصلا نمی پذیرفت که حتی یک قدم عقب بنشینیم. از طرفی بر اساس بینش امام (ره) این استراتژی کارآمد نبود که بینش ایشان هم حاکم شد. امام راحل گفتند حصر آبادان باید شکسته شود که درواقع یعنی استراتژی سرزمین های سوخته باید کنار گذاشته شود. بنی صدر هم به سهم خودش راه آمد. موفق نبودن بنی صدر در بحث های دیگر است که باید کارشناسی شود؛ بحث های مربوط به بحث های تاکتیکی و سازمانی که بحث خیانت در آن مطرح نیست. درست است که رابطه بنی صدر با سپاه خوب نبود و در جریان جنگ هم تأثیر داشت، ولی از جنس خیانت نبود؛ بلکه از جنس رقابت بود. رقابت داخلی نباید وارد جنگ می شد. نه سپاهی ها بنی صدر را به عنوان یک فرمانده کل قوای متناسب با انقلاب قبول داشتند و نه بنی صدر سپاه را به عنوان نیروی کارآمد قبول داشت. بنابراین در جنگ خطا داریم؛ ولی خیانت نداریم. مسئله بعدی این است که هر کشوری یک استراتژی ملی دارد و یک استراتژی نظامی. استراتژی نظامی باید فرع بر استراتژی ملی و زیرمجموعه آن قرار گیرد. اصولا نظامیان در استراتژی ملی، نقش ندارند. یکی از تفاوت های سپاه با ارتش در اینجاست. سپاه در تنظیم استراتژی ملی در اتاق فکر استراتژی ملی، جایگاه دارد. چرا؟ چون سپاه کار فرامرزی، کار امنیتی و کار فرهنگی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن