تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830366590




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

درباره مردان اقتصادی بازمانده از جنگ/ همیشه رزمنده


واضح آرشیو وب فارسی:رویکرد: گروه جامعه " رویکرد "- بهراد مهرجو : روی بیلبورد بزرگی با فونت خط دروشت نوشته شده است:« شکست یک انتخاب است.» دره سیلکون ولی در میانه دهه کسب و کار «استارتاپ ها» به قلب اقتصاد جهان تبدیل شده است. روحیه کسب و کار امریکایی نیز به ساکنان این خیابان باشکوه فهمانده که بازنده ها جایگاهی در این فستیوال تکنولوژی و پول ندارند. اما هرکارآفرینی که در سیلکون ولی قدم می زند درهر روز طلوع خورشید، تک جمله نویسنده نشریه معتبر اکونومیست را در ذهن مرور می کند:« اینجا شکست یعنی دست کشیدن از کار. کسی که کار را رها می کند، قطعا بازنده است.» دره نورانی، در هفتاد کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکو قرار گرفته است. از همین نقطه مبتکران جوان و سرمایه داران ناآوری مانند استیوجابز، به اقتصاد جهانی راه بازکردند و اندوخته جیبشان را به دارایی های میلیون ها مصرف کننده در سراسر جهان گره زند. اما تفسیر اکونومیست از ایده زندگی در مرکز اقتصاد جهانی تنها به مرزهای کالیفرونیا و حتی آنسوی اقیانوس اطلس منحصر نمانده است. کیلومترها دورتر از دنیای رنگ و تکنولوژی و در چهل و پنج کیلومتری حاشیه غربی پایتخت ایران، دیوار به دیوار شهر جدید هشتگرد و در میان فضای خاکستری بیابان های اطراف تهران، کارخانه ای در فضای رکود اقتصادی ایران کمر راست کرده که بنیانگذارش، برآمده از تفکری بین زندگی در کالیفرونیا و مبارزه در جنگ های نامنظم دوران دفاع مقدس است. محمد مرتضوی،جوانیش را در «یگنه دنیا» گذرانده است. او کارخانه هایش را در نقطعه ای از جغرافیای ایران برپا کرده که نه شباهتی با سیلکون ولی دارد و نه حتی تناسبی با آن پیدا کرده است. اما محمد مرتضوی انتخابش برای ادامه زیست همچون برآمدگان از تفکر مبتنی بر یک تک جمله است:« شکست انتخاب است.» مرتضوی راه دیگری رفت و شکست را «انتخاب» نکرد. مرتضوی کیست؟ مرتضوی در خانواده ای بازاری و اقتصادی به دنیا آمد. روحیاتش مذهبی و سلوک زندگیش همچون تمامی جوانان آرمان خواهی است که در تهران، قم و کالیفرنیا به یک شکل مبارزه با حکومت پهلوی را پیش می بردند. او به همراه برادرش در نوجوانی بارسفر به مرکز دانش و پیشرفت را بست. مدتی بعد که شعله های انقلاب به آتش جنگ پیوند خورد، بلیت پروازی مستقیم از سانفرانسیسکو به خرمشهر را تهیه کرد و یک راست به صف مدافعان شهر پیوست. تولد دوم او اینگونه آغاز شد. محمد جوان امریکا دیده و آرمان خواه به سرعت جذب گروه شهید «عارف» شد. او با مصطفی چمران نه تنها در انتخاب مسیر زندگی که در شیوه بریدن از دنیای مطلوب به محیط نامطلوب به اشتراک رسیده بود. مصطفی چمران مدتی قبل از او جایزه نوبل را رها کرده، کار در شرکت بل امریکایی را نپذیرفته و خانواده امریکایی اش را نیز از لبنان به همان ساحل آرامش امریکا فرستاده بود. محمد نیز لباس های شیک امریکایی را از تن درآورده، اورکت سبزرنگ نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را پوشیده و یکسره سراغ مصطفی را گرفته بود تا این دو «امریکا» دیده، کردستان را برای ادامه آرمانخواهیشان انتخاب کرده باشند. آرمان خواهان چنین از قلب آرامش به مرکز نبرد رسیدند تا تفسیری برتک جمله ای باشند که مدتی بعد هنرمندی برآمده از همین نسل برای تفسیر زندگیشان به کار برد:« آرمان خواهان نمی توانند زندگی عادی داشته باشند.» تولید سوم برای محمد جوان شهادت مصطفی چمران نه پایان نبرد که آغاز دوران تازه مبارزه ای دوباره برای آرمان خواه جوان بود. محمد کمتر از ده روز پس از ازدواجش با «رکسانا» بازهم راهی جبهه ها شد. این بار انتخابش نه غرب که جنوب بود چراکه جبهه های غرب بی مصطفی و چریک ها دستمال سرخ نه برای او و نه برای دیگران معنای دلپذیر نداشت. سردار متوسلیان یکی دیگر از نسل آرمان خواهان و تیم همراهانش در اندیشه بازپس گیری خرمشهر بودند و نام عملیاتشان را نیز براساس همین ایده «فتح المبین» یعنی همان آزادی و پیروزی بزرگ قرار دادند. اما در میانه همین نبرد آزادی خواهانه، محمد مجروح شد و به این ترتیب تولد سوم او در نیمه دوم زندگیش رخ داد. محمد به دوستانش یادآوری کرده بود جنازه اش را در میان لشگر زره پوش های عراقی جانگذارند و حداقل برای رهایی «رکسانای» جوان از روزهای نفس گیر، انتظار برای بازگشت همسر، جنازه شهید مرتضوی را تحویل دخترجوان دهند ولی محمد نه شهید که جانباز شده بود:« گلوله به پاهایم خورد. چند لحظه احساس کردم که مرده ام. همه چیز را از بالا می دیدم و دشت زیرپایم بود. دوستانم فکر کردند شهید شده ام و آمده بودند جنازه ام را به عقب ببرند ولی من زنده بودم.» او اکنون همان آرمان خواه بزرگ بود و تنها یک تفاوت با گذشته داشت؛ محمد یک «پا» نداشت. زندگی در امتداد آرمان ها او می گوید:«برای من زندگی روی ویلچر و به گوشه ای افتادن معنا نداشت. من آرزو داشتم. آروز داشتم که بچه هایم را بغلم بگیرم، آرزو داشتم بازهم به جنگ برگردم، آرزو داشتم کارخانه های خانوادگیمان را اداره کنم، آرزو داشتم روی پاهایم بدوم و همه اینها روی صندلی چرخ دار، ممکن نبود. من حتی اگر شده مثل لانگ جان سیلو ( قهرمان کارتونی با یک پا) با یک چوب زیرپایم هم راه می رفتم. من باید راه می رفتم.» زندگی برای مردان آرمان خواه، روال طبیعی ندارد و به همین دلیل محمد به سرعت راهی آلمان شد تا آرزوهای سراب آلودش را به موفقیت هایی در دسترس تبدیل کند. مدتی در آلمان ماند و پای مصنوعی ساخت. هنوز چند قدم برنداشته بود که پای ترکش خورده عفونت کرد. درمان روی پای عفونی ادامه پیدا کرد و سرانجام مرتضوی جوان از روی ویلچر بلند شد:« هر روز راه می رفتم، پایم خون می آمد و من راه می رفتم، پایم عفونت می کرد و من راه می رفتم. برای راه رفتن اشتیاق داشتم. نمی توانستم بنشینم و مدام راه می رفتم.» او با پای مصنوعی به ایران بازگشت و دوره چهارم زندگیش را در دهه سوم زیست اش آغاز کرد. مرتضوی و آرمان زندگی بدون شکست محمد به سبک ساکنان سیلیکون ولی «شکست را انتخاب نکرده بود.» و بنابراین باید به زندگی در کارخانه های صنعتی باز می گشت. جنگ به پایان رسیده بود، آرمان خواهان همگی در شهرها غریبه بودند و سایه برج های پایتخت روی سرشان سنگینی می کرد. محمد به حاشیه تهران رفت و در بیان بی آب و غروب های خاکستری هشتگرد، کارخانه آردش را بنیان گذاشت:« اوایل اصلا سرمایه درستی نداشتیم. حتی برای ساختن بخش ادرای کارخانه مجبور شدیم به یزد برویم و آجرهای خراب و دور ریز را خریداری کنیم.» ساختمان برپا شد ولی برای مردی همچون محمد که زیبایی غروب آفتاب در ساحل اقیانوس اطلس را درک کرده بود، هشتگرد کرج جای مناسبی برای زندگی به شمار نمی آمد:«تصمیم گرفتیم دور تا دور کارخانه را درخت بکاریم ولی پول کافی برای سیستم آبیاری نداشتیم. درخت ها را کاشتیم و هر بعد از ظهر من با ماشین خودم با سطل آب می بردم و درخت ها را آبیاری می کردم.» با پای پلاستیکی و روحیه ای آهنین مرتضوی جوان کارخانه اول و دوم و چندمش را برپا کرد. او اینگونه از جنگ زرهپوش ها به جدال با زندگی آمد. مرتضوی «شکست را انتخاب نکرده بود.» مرتضوی مردی برای تمام اعتراض ها او در دهه پنجم زندگیش قرار دارد. نوه اش را در آغوش می گیرد و با عصا فوتبال بازی می کند. در میان همکاران اقتصادیش از به مردی صریح، صادق و مهربان شهرت دارد. برخی از همکارانش را با نام کوچک صدا می زند و مانند همگی کهنه سربازان اصیل، نه فخر می فروشد و نه امتیازی از زخم کهنه اش می گیرد. مرتضوی با پای مصنوعی هر روز صبح تا هر شام در محیط کارش حاضر است و به معتمدی برای اقتصاد ایران تبدیل شده است. او رزمنده و از آن مهمتر هنوز آرمان خواه مانده است:«فانتوم پن یعنی درد شبحی. یعنی اینکه کسی که پایش قطع شده، گاهی احساس می کند که مثلا کف پایش می خارد یا درد می کند. بنابراین تلاش می کند که پایش را بخاراند ولی پایی وجود ندارد و همین تبدیل به یک برق گرفتگی می شود که مغز جانباز را هر چند هفته داغوان می کند. من هم گاهی از این درد چنان دندان هایم را به هم می فشارم که خورد می شوند.» کهنه سرباز آرمان خواه ولی با این درد از پا نیفتاده است:« اما اینها برای من مهم نیست. فانتوم پن من زمانی است که می بینم آرمان هایی که برایشان جنگیدم همگی از دست رفته است یا می رود.» حاج محمد مرتضوی، کهنه سرباز آرمان خواه در دهه نود، چنان زندگی می کند که در دهه پنجاه مبارزه می کرد، در دهه ۶۰ می جنگید و در دهه ۷۰ برای احیایی دوباره تکاپو می کرد. او همیشه «رزمنده» است و به روایت یکی از هم نسلانش زندگی برای آرمانخواهانی چون او به روال طبیعی نمی گذرد.


سه شنبه ، ۳۱شهریور۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رویکرد]
[مشاهده در: www.rooykard.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن