تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگر بنده «خدا» مى‏دانست كه در ماه رمضان چيست [چه بركتى وجود دارد] دوست مى‏داشت كه تم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816892428




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خبرنگار افغان:خودم را از ایران جدا نمی دانم


واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: قدس آنلاین: خبرنگار مهاجری که هم کتاب نوشته و هم کارگری کرده است از تعلق خاطرش به یک محله قدیمی در مشهد می گوید."امان الله میرزایی" را لا به لای گشت های روزانه در کوچه های گلشهر پیدا می کنیم. بین گپ های صمیمی درباره سر گشتگی ها و حیرانی ها و بدبیاری های و خوش بیاری های آن هایی که نام مهاجر را دارند و خواهر و برادر مسلمان ما هستند . امان میرزایی از همین قبیله و همین آدم هاست ؛ متولد 64 است و در مشهد بزرگ شده و ساکن کوچه های گلشهر و در حسرت دیدار وطن . هنوز که هنوزست آرزوی دیدار زادگاه اصلی اش را پشت سکوت و کلمه ها و شعرهایش پنهان می کند.  ترجیح می دهد از این دلتنگی عمیق به همین جمله بسنده کند که :هرگز کشورم راندیده ام اما افغانستان را همان اندازه دوست دارم که دلبسته ایرانم. امان به اصطلاح خارجی ها آدم "کولی" است؛ یعنی به شدت خوش مشرب، با صفا، صمیمی به روز شوخ طبع و راحت که جان می دهد برای هم صحبتی آن هم بدون حس اتلاف وقت با یک کارنامه پر و پیمان از کلمه شعر و شاعری و کتاب و مضاعف بر همه این ها روحیه جسور خبرنگاری که بهانه اصلی گفتگوی ما می شود. زمان گفتگوی ما با امان چند بار پس و پیش می افتد اما ارزشش را دارد که در یک نیم روز گرم درباره دغدغه های یک مهاجرحرف بزنیم و با مشکلات نسلی که از زاویه دید یک خبرنگار دقیق و موشکافانه ترست آشنا شویم. نوع نگاه و اشراف کامل و زاویه دیدی که امان دارد باعث می شود روند مصاحبه را به دست او بدهیم تا کلاسه بندی شده و مجزا درباره همه نسل های مهاجر حرف بزند و بزند و بزند. این مصاحبه هم حرف های خواندنی زیادی دارد و هم ناگفته های زیادی که یک به یک باید کشف شان کرد. از کوچه پس کوچه هایی که امان در آن کودکی کرده و بزرگ شده تا دمخوری با ایرانی هایی که او را نزدیک تر از برادر می دانند و دوست دارند و رسیدن به انتهای مصاحبه و این که امان هر جایی که باشد دلش برای محله گلشهر مشهد تنگ می شود. این را نه از سر تعارف می گوید و نه اغراق و گزافه گویی ؛این ها حرف های یک مرد است. مردی که لا به لای خاطره پیشینیانش دارد زندگی می کند، خوب زندگی می کند . تا هر وقت نام گلشهر و کوچه هایش می آید چشم هایش از شوق بدرخشد و بگوید هر جا که باشم دلم برای گل شهرم تنگ می شود و این شهر را چنان محکم و غلیظ ادا می کند که ما هم باور کنیم گلشهر می تواند شهر امان باشد و امان هایی که سرزمین شان را دوست دارند و سرزمین پدری ما را هم . فرقی نمی کند که دیروزها چه بر امان گذشته است . خیالی نیست که چقدر توی کوچه پس کوچه های این شهر و شهرهای دور به نام افغان تحقیرش کرده اندو...  این ها برای امان شاید درد باشد و روحش را خورده باشد. شاید باعث پناه آوردنش به دنیای کلمه و شعر شده باشد اما نمی تواند خیلی مهم باشد. زندگی مردی از کوچه های این حوالی که نسب و خانواده اش به کابل و هرات می رسد اما هیچ وقت آن شهر و کوچه هایش را ندیده است پیچیده تر از این حرف هاست و موضوع های عجیب زیادی دارد . این را از لابه لای همین گپ های صمیمی و کوتاه می شود فهمید . *دیدار وطنم آرزوست قبل از هر چیزی می گوید:آرزویم دیدار وطن است که هنوز حاصل نشده است .و ما می دانیم حرفی که از دل امان بر می آید چقدر عمق دارد . دل مثل اسم آدم می ماند همیشه با آدم است هیج جوری نمی شود دورش کرد . این گره خوردن دل و آدم خدایی است انگار هیچ جا نمی توان جدایش کرد . زندگی آدم قفل شده با دل و امان برای این دل، شعر گفته است کتاب نوشته و وقت هایی که از فرط ناتوانی در نفس کشیدن و درد کم آورده است رفته سراغ قلم و خبر نوشته و حالا هم ابایی ندارد از این که بگوید مولف یک کتاب و خبرنگار یک رسانه می تواند کارگرخوبی هم باشد و دست هایش را نشانمان بدهد و بگوید نان کارگری خیلی نیست اما برکت دارد. *برای بچه های حاشیه شهر  برای امان سختی جزیی از وجودش است، جزیی از روزگار کودکی و نوجوانی اش جزیی از گذشته اش از نسبش حتی جزیی از زنده ماندنش.. امان به خاطر همین درد و همین حس، گروهی برای بچه های حاشیه شهر راه انداخته و کلی برنامه دارد که به وقتش می تواند برایمان از این برنامه بگوید. اما حالا دوست دارد از محله ای تعریف کند که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده . از سینما شهر تماشایی که تعطیل است و جای تاسف دارد چرا که می توانست تاثیر گذار بزرگی در این فضای شلوغ باشد ،از جای خالی رسانه برای مهاجران که امان مشتاقانه دوست دارد در آن قلم بزند . از مشکلات زندگی کارگری ها و ... *من یک خبرنگارم  امان چند بار رد خستگی های کارگری اش را با دست می گیرد و می گوید: آفتاب طاقت بُر است و بعد آرام می خندد تا دنیایی پر از پرسش در ذهن من جا خوش کند که یک آدم اهل دل و کلمه و شعر وکتاب چطور کار ساختمان می کند و طاقتش طاق نمی شود؟! امان محکم تر از آن است که این خستگی های کوچک دل آزارش کند. این را از فراز و نشیب های زندگی یک جوان مهاجر می فهمیم وقتی تعریف می کند پدر یک فرزند دو ساله است و برای هزینه های دیالیز همسرش سخت کار می کند اما همیشه خودش را خبرنگار می داند و مدافع حقوق آن هایی که کسی را برای دفاع ندارند و ما برش می گردانیم به خانواده یی که در آن چشم گشوده است. *به دنبال چرایی ها می گوید : پدر و مادرم شاید سواد قرآنی و مکتبی داشته باشند اما بایسته های رفتار با فرزند را چنان با مهارت انجام داده اند که من هیچ وقت حس نکرده ام پدر یا ما دری کم سواد دارم و این اولین گام خوشبختی زندگی من بوده است و بعد هم اینکه من فرصت زندگی کنار همه اقوام و خویشانی داشته ام که تعدادشان شاید به بیش از 400 نفر برسد. می گوید بودن و زندگی در گلشهر و گره خوردن آن باکودک ها و نوجوانی ها و حتی جوانی های من باعث شد همیشه دنبال ناپختگی ها و چرایی ها باشم و تا رسیدن به پاسخ و نتیجه دست نکشم .و بعد می رود سراغ ماجرای خبرنگار شدنش و تعریف می کند علتش را؛ تا همین حالا هم نفهمیده ام به خودم که آمدم دیدم سردبیر ی نشریه دانش آموزی" صبح اندیشه" در دبیرستان سید الشهدا گلشهر هستم که کلی مخاطب دارد و به خاطر همین مخاطبانش رتبه یک نشریات غیر حرفه ای را به خود اختصاص داد. *به دنبال تریبونی برای حل مشکلات آن روزها فقط به دنبال حل مشکلات از طریق یک تریبون بودم و با کمک چند نفر از دوستان که اتفاقا آن ها هم مهاجر بودند در دبیرستان ایرانی نشریه ای با موضوع های اجتماعی، فرهنگی و مسائل دانش آموزی راه انداختیم و بعد همین نشریه پای مرا به خبرگزاری دانش آموزی باز کرد و آموختن آن چه یک روزنامه نگار باید بداند .حتی باعث ورود من به دانشگاه و تحصیل در رشته روابط عمومی شد هر چند ادامه تحصیل به خاطر ورود به زندگی مشترک و مشکلات اقتصادی ناتمام ماند . * قدرتی که رسانه دارد امان به این موضوع سخت معتقد است که امکانات در رشد فرهنگ تاثیر گذارست و خوشحال است ورزشکارانی چون خداداد عزیزی و رضا عنایتی که از خاک حاشیه شهر بلند شده اند هنوز هم به فکر محله های حاشیه هستند و می گوید ورزشگاه گلشهر که با مشارکت و سرمایه گذاری آن ها پا گرفته است امروز در این محله دامنه فساد را کم رنگ کرده و می خواهد از آن هایی که فرصت بودن در رسانه های عمومی و نوشتن رادارند پیگیر تعطیلی سینما شهر تماشای گلشهر باشند و مشکلات و ناهنجاری هایی که جز لاینفک هر اجتماعی است .  امان رسانه را اصل اول و حلال بسیاری از مشکلات می داند و می گوید رسانه و خبرنگار حتی رئیس جمهور یک کشور رامی تواند محبوب کند یا زیر سوال ببرد. *مهاجران چند نسل دارند می گوید: گلشهر حالا هم وسعت زیادی دارد و هم تفاوت بزرگی با روزهایی که امان در آن به دنیا آمده است و به خاطرش می آید دوره نوجوانی او با اختلافات محله ای و درگیری های زیادی همراه بوده است که حالا خیلی کمرنگ شده است و شاید بزرگ ترین علت آن تحصیل و ورود نسل دوم و سوم مهاجران به دانشگاهها و مراکز علمی باشد. امان مهاجران را به چند نسل تقسیم بندی می کند که نسل اول آن راآدم های عامی و بیسواد شامل می شوند اما نسل های بعد نسل رفاه و نخپه پروی بوده است چون دانشگاه رفته اند و تحصیل کرده اند اما هنوز جای یک اصل مهم به نام رسانه در زندگی مهاجران خالی است؛و تاکید می کند ناهنجار ی های امروز از روابط نادرست دختر و پسر گرفته تا بحران هویت و مهاجرت و ...نیاز به یک تریبون محکم دارد. برای امان که کتاب " گیاه سوخته اش " را به چاپ رسانده و "خشخاش " هم آماده نشرست راه انداختن یک نشریه هزینه دارد اما عاشق این است که بتواند یک روز در این سنگر مدافع حقوق همه آن هایی باشد که فریادشان به جایی نمی رسد . *خودم را از ایران جدا نمی دانم امان میرزایی حرف برای گفتن زیاد دارد اما تاکید می کند :من خودم را از ایرانی جدا نمی دانم همچنان که از افغانستان جدا نمی بینم. و دوباره تکرار همان عبارت که از زبان و کلامش نمی افتد "دلم تنگ گل شهرم می شود ". می گوید بارها در شلوغی بازار گشته ام , روی سنگفرش این خاک جایی که تکه تکه و ذره ذره اش را آدم گرفته است چشمهایم را ریز کرده ام و حتی از چرخش ذره های چای در استکان لذت برده ام چون زادگاهماینجاست "گلشهر "... معصومه فرمانی کیا


سه شنبه ، ۳۱شهریور۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[مشاهده در: www.qudsonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن