واضح آرشیو وب فارسی:مشرق نیوز: گروه جهاد و مقاومت مشرق - این عملیات در شرایطی صورت گرفت که برخی عنوان می کردند مردم دیگر از جنگیدن خسته شده اند و حتی رزمندگان نیز آن پایمردی سابق را ندارند. بنابراین رزمندگان حاضر در این عملیات می رفتند تا ولایتمداری خود را در پهنه نبرد بیت المقدس7 به رخ همگان بکشانند. سید ابراهیم هاشمی از جمله رزمندگان حاضر در این عملیات است که در گفت وگو با ما از خاطرات حضور در این عملیات و نحوه برخورد مردم و رزمندگان با دشمن در اواخر جنگ می گوید. عملیاتی با انگیزه بالا عراقی ها اواخر جنگ خیلی جسور شده بودند. قبل از اینکه عملیات را آغاز کنیم خطوط ما را با آتش سنگین کوبیدند. اما بچه ها تاب آوردند و منتظر شروع عملیات ماندند. من به همراه گروهان حضرت زینب(ع) به خط رفتم. به محض اینکه به روی خاکریز رفتم، دیدم روی یک ایفای عراقی، دوشکایی قرار داده شده که قصد دارد بچه های روی خاکریز را درو کند. بچه ها بلافاصله با روحیه بالایی که داشتند، کم نیاوردند و ایفا را به همراه چند تانک دشمن با آرپی جی زدند. البته چند تا از بچه های شجاعی که به مصاف دشمن رفته بودند هم شهید شدند. برادر جواد مجلسی، فرمانده ما که دستور حمله داد، خط دشمن خیلی زود شکسته شد و عراقی ها طوری عقب نشستند که تعدادی از تانک های شان جا ماند و نفرات شان فرار کردند. نیروی زمینی دشمن که کم آورد، هواپیماهای شان شروع کردند به بمباران کردن منطقه اما بچه ها به این راحتی ها میدان را به حریف وانگذاشتند. چند بار مجروحیت ظهر روز بعد از شروع عملیات با شلیک گلوله مستقیم توپ دشمن مجروح شدم. یکی از برادرهای امدادگر سرم را با باند بست. باز در منطقه ماندم و صحنه را ترک نکردم. با یکی از همرزمان به اسم آقای ایروانی صحبت می کردم که ناگهان یک گلوله خمپاره 81 کنارم زمین خورد و دوباره از ناحیه شکم و پا مجروح شدم. این بار جراحتم خیلی شدید بود. به قدری شدید که ایروانی فکر کرده بود شهید شده ام. بنابراین با بیسیم به آقا جواد مجلسی خبر داده بود: «سید پلنگ شهید شد.» من لباس پلنگی تن می کردم و به همین خاطر بچه ها به شوخی سید پلنگ صدایم می کردند. پزشک پر روحیه چند روزی را در بیمارستان های صحرایی عقبه خط نبرد بستری بودم تا اینکه مرا به باختران و بعد تهران اعزام کردند. اواخر جنگ بود و می گفتند که مردم و دکترها از وضعیت جنگی خسته شده اند. اما خودم در بیمارستان با دکتر حسن تاج آشنا شدم که خیلی پرتلاش و دلسوز وضعیت مرا پیگیری می کرد و نشانی از دلخوری و ناراحتی در او نبود. به هرحال به تشخیص پزشکان، پای مرا کوتاه کردند و کمی بعد وضعیتم تا حدی بهبود یافت. پدر مقاوم پدرم به طور اتفاقی از مجروحیتم با خبر شده بود. آن زمان برادرم سرباز بود و در واحد توپخانه ارتش مجروح شده بود که سریع مداوا شده و دوباره به منطقه برگشته بود. پدرم که از موضوع مجروحیت ایشان با خبر می شود، برای اطلاع از حال او به امور شهدا زنگ می زند که اسم مرا می برند. پدرم که اصلاً از قضیه مجروحیت من با خبر نبود، از شنیدن نامم تعجب می کند. وقتی پدر به عیادتم آمد، من خواب بودم. بیدارم کردند و دیدم ایشان بالای سرم ایستاده است. فکر کردم شاید از دیدن وضعیتم ناراحت شده باشد، اما خیلی آرام گفت: «ناراحت نباش، اجر شما اجر شهید است.» آنجا دانستم که پدرم از اینکه ما به جبهه می رویم نه تنها ناراضی نیست بلکه خوشحال هم است. مردمی که تا آخر با امام ماندند به نظر من رفتار پدرم یا آقای دکتر حسن تاج یا ایستادگی که رزمنده ها با امکانات و کاستی های بسیار در اواخر جنگ از خودشان بروز می دادند، نشان می دهد که مردم در اواخر جنگ هم از مسیر مقاومتی که در پیش گرفته بودند، خسته نشده بودند. بلکه این تبلیغاتی بود که دشمن راه می انداخت و متأسفانه برخی در داخل هم از آن پیروی کرده و تلقین می کردند که ملت ایران از مقاومت خسته شده اند. مردم ما مثل اولین روزهای جنگ پشت سر امام شان ایستادند و بعد از قبول قطعنامه که دشمن حمله سراسری به ما کرد، همین مردم نشان دادند که چقدر پای کار هستند و با فرمان امام مبنی بر خالی نگذاشتن جبهه ها، مثل روزهای اول جنگ، جماعت داوطلبانه و با وسایل شخصی، خودشان را به جبهه ها می رساندند و دشمن را در جنوب گوشمالی دادند. منافقین هم که از غرب حمله کردند، همین مردم و رزمندگان کمرشان را در عملیات مرصاد شکستند. *روزنامه جوان
سه شنبه ، ۳۱شهریور۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مشرق نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]