واضح آرشیو وب فارسی:فارس: در گفتوگوی مشروح فارس با آزاده سرافراز مازندرانی مطرح شد
از تکرار حماسه عاشورا تا مزه مزه کردن خاک وطن
یک آزاده گفت: وقتی ما را دستگیر کردند با سیم تلفن دستهایمان را محکم بستند، بهطوری که دستهایمان ورم کرد و سیاه شد، تنها چیزی که طول مدت اسارت ما را زجر میداد، تشنگی بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات دوران اسارت، یکی از شنیدنی و خواندنیترین خاطرات بهشمار میآید، خاطراتی که بیانگر سختیها و مرارتهای رزمندگان کشورمان در سلولها و اردوگاههای ارتش بعث عراق است، به سراغ برادر آزاده سرافراز یزدان فلاح رفتیم و گوشههایی از خاطراتش را برایتان انتخاب کردیم که مشروح آن در ادامه میخوانید: محل خدمتم لشکر 92 زرهی اهواز بود، البته آموزش را در شهرستان خاش دیده بودم، ولی وقتی تقسیم شدیم ما را به اهواز فرستادند، طی مدت قبل از اسارت، در چند منطقه جنوب حضور پیدا کردم، ولی محل اسارتم منطقه دشتعباس بود، حوالی چزابه که در 31 تیرماه 67 این اتفاق برایم افتاد. * لحظه اسارت بعد از قبول قطعنامه توسط کشورمان، دشمن دست به یک عملیات گسترده زد و جمع زیادی از نیروهای نظامیمان را به اسارت درآوردند، من در آن عملیات به اسارت درآمدم. وقتی ما را دستگیر کردند با سیم تلفن دستهایمان را محکم بستند، بهطوری که دستهایمان ورم کرد و سیاه شد، تنها چیزی که طول مدت اسارت ما را زجر میداد، تشنگی بود، عراقیها انگار عادت داشتند با تشنگی اسرا را آزار دهند، یادم میآید داخل بطری آب خنک بود، آنها با ته شیشه به پشت ما میزدند ولی آب داخل شیشه را نمیدادند ما بخوریم. * خوردن کابل و شیلنگ طبیعی بود طی مدت دو سال اسارتی که بودیم، چند مرتبه جایمان را عوض کردند، همهجا مثل هم بود، همیشه انتظار داشتیم با این جابهجاییها کمیشرایطمان بهتر شود ولی تا پایان اسارت این اتفاق برایمان نیفتاد، بدتر شد که بهتر نشد، خوردن کابل و شیلنگ طبیعی بود، من چند مرتبه با کابل و شیلنگ تنبیه شدم، یک مرتبه هم چون با یک سرباز عراقی درگیر شدم، دستهای مرا بستند، یک دست از بالا به پشت گردن و یک دست هم از پایین به پشت برده میشد. * نفری 30 سانتیمتر جا داشتیم از نظر مکان که گفتم هر کدام از ما اسرا دو موزاییک 30 سانتی در اختیار داشتیم که گاهی هم از همین مقدار بهخاطر اضافه شدن اسرا در آسایشگاه کمتر میشد که در آن شرایط ما مجبور میشدیم تا صبح روی شانه بخوابیم.
* بوی عفونت مجروحها بهخوبی مداوا نمیشدند، بهطوری که زخمهایشان عفونت میکرد و بوی عفونتشان بقیه را اذیت میکرد، بچههایی که به بیگاری میرفتند از عراقیها کپسولهای چرکخشککن میگرفتند و چون معدههای بچهها ضعیف شده بود پودر داخل کپسول را روی زخم میریختند. * 2 تا چک یک بار بعد از بیگاری به یک عراقی گفتم چرا به ما آب نمیدهید؟ ما وقتی میخواهیم یک حیوان را بکشیم، قبل از کشتن به آن آب میدهیم، شما مگر انسان نیستید، عراقی عصبانی شد و دو تا چک به من زد، اصلاً طاقت کوچکترین اعتراض را نداشتند. * آمار ما را به صلیب سرخ نداده بودند ما جزو اسرای مفقودالاثر بودیم، آمار ما را به صلیب سرخ نداده بودند، اصلاً امید به بازگشت نداشتیم، همیشه به ذهنمان میآمد که ما را سربهنیست میکنند، یک روحانی تو جمع ما بود، وقتی روز آخر صلیب سرخیها آمده بودند نام ما را ثبت کنند، عراقیها او را از جمع ما جدا کردند، ما اعتراض کردیم و سوار اتوبوس نشدیم، به صلیبیها گفتم اگر آن روحانی را از چنگ عراقیها نجات ندهید، ما به ایران برنمیگردیم، عراقیها وقتی دیدند ما مصمم هستیم، به داخل کمپ رفتند و او را از اتاق سربازها به جمع آوردند، از این که روز آخر حال عراقیها را گرفته بودیم، خیلی خوشحال بودیم،. * از هیجان خاک وطن را میخوردم وقتی خبر آزادی ما را دادند، من از خوشحالی گریه میکردم، همه میگفتند: «پسر! تو دیوانه شدی؟ حالا که باید بخندی داری گریه میکنی؟»؛ دست خودم نبود، آنقدر هیجانزده بودم که نمیدانستم دارم چهکار میکنم، وقتی به مرز خسروی رسیدیم و از اتوبوسهای عراقی پیاده شدیم، خودم را به زمین انداختم، خاک وطن را روی سرم ریختم، بو کشیدم، مزهمزه کردم، یک پاسدار آنجا بود که به من گفت: «خاک را نخور مریض میشوی». نمیدانست با خوردن خاک چه حس خوبی به من دست داده است، به او حق دادم. * ناخودآگاه فریاد کشیدم آب را نریز وقتی یک پاسدار به دستم آب داد و من آب را خوردم، بقیه آب لیوان را داشت میریخت، من ناخودآگاه فریاد کشیدم چهکار داری میکنی؟ چرا آب را میریزی؟! بده من بقیهاش را بخورم، در آن لحظه بهیاد تشنگیهایی که کشیدیم افتادم، بهیاد کتکهایی که بهخاطر یک جرعه آب خورده بودیم. این روزها، آن همه سختیها برایم خاطره شده است و شاید بعضی وقتها به ذهن خود من اینطور خطور کند که آیا آن همه اتفاقات واقعی بوده، در کل دعا میکنم که دیگر برای ملت ما و مردم ما چنین شرایطی ایجاد نشود، از خدا میخواهم آن همه سختیها و مرارتهایمان را کفاره گناهانمان قرار دهد. انتهای پیام/86029/ت40
94/06/13 - 10:34
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]