تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بلند مرتبه ترين مردم نزد خداوند در روز قيامت كسى است كه در روى زمين بيشتر در نصیحت و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798328633




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

با ورود کاروان شهدای گمنام بوی خوش خدا در کوی و برزن قروه و سریش‌آباد پیچید


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: با ورود کاروان شهدای گمنام
بوی خوش خدا در کوی و برزن قروه و سریش‌آباد پیچید
کاروان غیور مردان بی‌ادعا شب گذشته به قروه آمد تا بوی خوش خدا در کوی و برزن این شهر بپیچد.

خبرگزاری فارس: بوی خوش خدا در کوی و برزن قروه و سریش‌آباد پیچید



به گزارش خبرگزاری فارس از قروه، انتظار کاری سخت است و وقتی منتظر باشی تا بهشتیانی را ببینی که از راهی دور می‌آیند و بعد از نثار جان تنها یک نام برایشان مانده بود که به آن هم رضا ندادند و نامی زیبا برای خود برگزیدند، شهید گمنام، فرزند روح‌الله. سرداران نام‌آور جبهه‌ها از راه دوری رسیدند و بر روی شانه‌های مردم این شهر تا بهشت راهی شدند، قافله‌ای کوچک که 17 نامدار را در خود جای داده بود در میان گل و گلاب و اسپند، راه خود را به سوی آسمان گشودند، روی تابوت‌هایشان نامی نبود و همه آنان را به نام گمنام می‌شناختند و خوشا به حال شمایی که خدا شما را می‌شناسد و ما در عبور از یاد شما، گمنام دنیا شده‌ایم. نه جامه‌ای، نه پلاکی، نه عطر خاطره‌ای، از تو هیچ نمی‌دانیم. ای همه ره به سوی تو داریم و از نگاهمان نه واژه‌ای، نه کلامی، نه بانگ آوازی و تنها  بغض است که می‌شکند و تو غرق سکوتی شهید گمنامم! باز دل تنگمان هوای صحبت با شما را دارد با شمایی که راه حق را پیمودید و از ما خاکیان جدا و به افلاکیان پیوستی. ما و شما در گمنامی مشترکیم ای شهید... تو پلاکت را گم کردی و ما هویتم را...



وقتی که فکر می‌کنم که تا چند روز قبل تنها نسیم صحرا مونستان بود، غبطه می‌خورم به خاکی که میهمانش بودید و امروز این همه آمده‌اند تا حق نان و نمک به جای آورند و به جای کس و کارتان باشند، ولی شما باز گمنام گمنام به سمت خدا می‌روید. نام‌آوری شما در گمنامی است و غریبی، ولی شما غریب نیستید، غریب ماییم که از شما جا مانده‌ایم. از همان ابتدا، مادران برایتان مادری کردند، آخر شما مادری نداشتید تا برایتان اسفند دود کند، دختران شهر برایتان خواهری کردند، می‌خواستند زینب‌وار همان‌گونه که بانوی صبره کربلا، برادر را یاری کرد شمار یاری کنند، رفتند زیر تابوتتان تا یادشان نرود رسالتی که شما به جا گذاشته‌اید، چقدر سنگین است. دل‌های مردم به تابوت‌ها گره می‌خورد و راهی می‌شود تا شما عراق، خاکی که امانتدار خانواده شهدا بود.



ساعت مراسم و مکان تجمع مشخص بود اما مردم این شهر به رسم میهمان‌نوازی از ساعت‌ها قبل آمده بودند و انتظار می‌کشیدند، خواهر شهیدی با شاخه گلی سفید به پیشواز آمده است، می‌پرسم چند وقت است منتظرید؟ می‌گوید ساعتش یادم نیست ولی دقیقه‌ها کند می‌گذرد. وقتی از سختی انتظار سوال می‌کنم، چشمانش طوفانی می‌شود و به اشک می‌نشیند و می‌گوید خانواده این شهدا چه باید بگویند وقتی سال‌هاست چشم به راه خبری از جگرگوشه خود هستند. آن سوتر برای شهدا خنچه درست کرده‌اند، خنچه‌هایی از سیب و حنا و آب ...



رسم است برای جوانانی که ناکام از دنیا بروند، خنچه تزیین می‌کنند و امروز به رسم خواهری، دختران قروه‌ای خنچه آراسته بودند و به استقبال برادران خود آمده بودند، آمده بودند تا بگویند، هرچه داریم از شما داریم و امروز اگر چادر حضرت زهرا (س) بر سر ماست، شما خون خود را در ازای آن فدا کرده‌اید. شیرزنان کرد، شیشه‌های گلاب را آماده می‌کنند تا پیکرهای پاکی را عطرآگین کنند که سال‌های سال دور از وطن، در آرامشی طوفانی آرمیده بودند. تاب ندارند تا کراوان به آنها برسد، راهی می‌شوند و به جای مادران و خواهران شهدا هروله‌ای آغاز می‌کنند از زمین تا آسمان. اینجا تنها سخن از غیرت و از بی‌ادعایی شما خود را مخدومی معرفی می‌کند و به صبر زینبی خانواده شهدا حسرت می‌برد، می‌گوید اگر در سال‌های جنگ و جهاد نبودم، امروز هستم و آمده‌ام به شهدا بگویم هرچند شمارا ندیدم اما شک نکنید نخواهم گذاشت که پرچمی را که شما افراشته‌اید، بر زمین بیفتد . جوان است و به پهنای صورت اشک می‌ریزد، وقتی پای صحبتش با شهدا می‌نشینی، می‌توانی جوشش غیرت حسینی را در کلامش ببینی. راه و رسم شهادت را در توسل به علمدار کربلا می‌داند و وقتی جمعیت یکپارچه فریاد می‌زند «لبیک یا حسین» دست راستش را به نشانه لبیک بالا می‌آورد.





دست‌های حلقه در هم به یاد پیمان شب‌های عملیات کاروان که به میدان اتحاد می‌رسد، ترک و کرد و شیعه و سنی به یاد پیمان رزمندگان در شب‌های عملیات دست در دست هم راهی می‌شوند و کاروان شهدا چون نگینی بر حلقه اتحاد مردم این شهر می‌نشیند . اینجا پایان راه شهدا نیست، اینجا آغار بازیابی ماست که از شهدا جا مانده‌ایم و وقتی تکه‌تکه‌های استخوانشان به میان ما باز می‌گردد به اصل خود می‌رسیم و بر دامن مادر شهید صلواتی نثار می‌کنیم . راه شما ناتمام است و ما در امتداد این راه روشن بازهم به شما توسل می‌کنیم تا مبادا گمنام دنیا و آخرت شویم.

بازهم لالایی غریبانه مادر شهید مفقودالاثر کاروان در میان اشک و اسپند راهی دیاری دیگر می‌شود و به سریش‌آباد می‌رسد . مردم شهر شهدا که روزی برای بدرقه کاروان رزمندگان می‌آمد، امروز برای استقبال از همان رزمندگان آمده بود، اما این کارواان استخوان‌هایی در تابوت بودند که راه و رسم جوانمردی را به جا آورده بودند. در میان عطر صلوات و سلام، بازهم نوای غریبانه لالایی یک مادر، آتش به جان هر شنونده‌ای می‌اندازد. مادر شهید عباس جباری، شهید مفقودالاثر سریش‌آبادی، با قدی خمیده بازهم عکس عباسش را به دست گرفته و به استقبال «عباس‌ها» آمده است زیر لب می‌خواند: فرزند عزیزم! برق آخرین نگاهت، چراغ خلوت تنهای‌ام شده است و نگاه چشمان مهربانت، تنها امید زندگی‌ام. ار روزهایی می‌گوید که با خنده‌های عباسش دلش آرام می‌گرفت و شاد می‌شد و از این روزهای بدون عباس که در خاطرش می‌خندد اما با نگاه به قاب عکسش، چشم‌هایش بارانی می‌شود. چه روزها به یاد شهیدان کربلا گریه می‌کند و به یاد غریبان بقیع اشک می‌ریزد و فرزندش را در شلمچه، فکه، اروند، طلاییه جست و جو می‌کند. روزهای چشم به راهیش پایان ندارد و با هر صدای پای در و پنجره‌ای پریشان می‌شود و با خود می‌گوید: شاید کسی می‌آید ولی اندکی بعد بازهم حسرت انتظار میهمان چشمانش می‌شود و به صبا می‌سپارد تا به فرزندش بگوید: عزیز مادر تورا من چشم در راهم. می‌کند که گویا کسی می‌آید. صبا کجایی که این پیغام را به فرزندم برسانی، که هنوز هم که هنوز است: «تو را من چشم در راهم». کاروان منزل به منزل آمده است تا به اینجا برسد و التیامی بر دل این مادر منتظر شود، تا شاید روزی عباسش از راه برسد و مادر خستگی یک عمرش را با او نجوا کند. انتهای پیام/79009/ج20

94/06/10 - 00:05





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن