واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به بهانه سالروز ورود نخستین گروه آزادگان به میهن
روایت مردی که با سلول و شکنجه ماندگار شد
دفاع مقدس مردانی را به پیشگاه پروردگار و ملت ایران تقدیم کرده که باید خاطرات و تجربیات ایشان را برای جهانیان تدریس کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس از آبادان، نقش آزادگان در جنگ تحمیلی، نقشی تاثیرگذار در تحقیر و شکست دشمن محسوب میشود، همچنین نقش ایشان در ایجاد روحیه پایمردی و ایستادگی رزمندگان دربند بارها اثبات شده و باید بارها در خصوص آن بحث کرد و به آن پرداخت تا بتوان کمی از مشقتها و سختیهای دوران اسارت را درک کرد. در تکاپوی صدای خنده بازیهای کودکانه، صدای مهربان مادر، خنده دوستان، صدای معلم و همکلاسیها، صدای گریه نوزاد به دنیا آمده در آغوش گرم خانواده، صدای لبو فروش محله، دوره گرد تره بار فروش، بوق ماشینها و صدای مشتهای گره کرده مرگ بر شاه، صدای شادی، بوی گل و سوسن و یاسمن آمد، صدای انقلاب، صدای جشن و سرور و صدایی که ضربان قلب را به تلاطم انداخت و زمین لرزید که ....«امام آمد». آن روزهای شیرین که به همه به خواسته دلشان رسیده بودند از راه رسید و در عمق روزهای هلهله و شادی بودیم که صدای سوت قطاری به سوی سرزمین جنوب، و صدای چکاچک ماشهها و صفیر گلولهها به گوش آمد. *سلولهایی که در مغز استخوان کاشته میشد در جایی که بیابان خاموش و سرد و سکوتی مرگبار فضایش را در برگرفته بود، در میان تاریکی حصاری از سیمهای خار دار دیده میشد که چندین ساختمان و برجکهای بلندی را احاطه کرده بود. درون سلولهایی که سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد چشمهایی در دل تاریکی متفکر و در انتظار به سقف خاموش خیره مانده بود، بعضی از آن چشمها بسته و در پشت پلکهای آنها غوغا به پا بود و صدایی از ژست دیوارها به گوش میرسید. ناگهان صدایی که رعب و وحشت به دنبال داشت و انگار همه چیز به انتهای سیاهش رسیده بود، در بهت و اندوه بودیم که ناگهان صدایی گفت شما در محاصره هستید دستها بالا... و چند دقیقه بعد، بستن چشمها و دستها و مشت و لگد و ضربات باتوم بر سر و صورت، زخمهای عفونت کرده و محاصره در میان گله گرگها را متوجه شدم. لبها خشکیده و سوزش زخمی که خون از شیار آن سرازیر بود و اسارت و ساعتها سکوت در کنار دیگر پرستوهای در بند و سفر کرده به غربت. با چشمان بسته بر زمین تفتیده استخبارات بغداد، در انتظار سرنوشتی نامعلوم در میان دلهرههای نادیده اما، صدایی مهربان شنیده میشد که میگفت «برادران نگران نباشید من کنار شما هستم مترجم شما هستم، منم مثل شما اسیرم، شما زیاد اینجا نمیمانید، با من همکاری کنید، حتی اگر فحش به نظام و امام دادند عکسالعمل نشان ندهید». *مترجم دردها در این گزارش قصد داریم پیرامون آزادهای سخن بگوییم که سالها رنج و سختی را تحمل کرد، اما هیچ گاه عزت یک شیعه ایرانی را نفروخت. «ملاصالح قاری» که پیش از انقلاب در زندانهای رژیم شاهنشاهی به دلیل فعالیتهای سیاسی خود در بند بود، پس از انقلاب و با آغاز جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای بعثی در آمد. وی بر اثر اتفاقات نادری در رژیم بعث به عنوان مترجم بعثیها معرفی شد و از همین طریق کمکهای شایانی به رزمندگان در دوران اسارت کرد. هنگامی که کمکهای ملاصالح به رزمندگان اسلام برای بعثیها محرز شد، رژیم بعث وی را به ایران فرستاده تا به دست حکومت جمهوری اسلامی محاکمه شود، چرا که او در مقاطعی به عنوان مترجم صدام حسین نیز عمل کرده بود، پس بعثیها به عنوان بدترین شکنجه وی را به ایران پس فرستادند. اما به دلیل نبود شواهد و قرائن، ملاصالح در ایران نیز خائن شناخته شد به زندان رفت و مورد محاکمه قرار گرفت. *ایستادگی در کنار آن 23 نفر وی که روزهای سختی را میگذراند، با بازگشت اولین گروه از آزادگان و با شهادت دادن سید اسیران ایرانی «حجت السلام ابوترابی» و 23 تن از اسرای نوجوان ایرانی که به مجرد یک نمایش تبلیغاتی از سوی ارتش بعث به دیدار صدام برده شده بودند، مبنی بر وفاداری به نیروهای اسلام و کمک به ایشان، تبرئه گردید. داستان ملاصالح قاری داستانی فراتر از نظر و مافوق انتظار آدمی است که باید بارها آن را خواند و مردی که سالها پایمردی کرد را ستود. همه هاج و واج به مرد سبزه رو و لاغر اندامی که دشداشه رنگ و رو رفته بر تن داشت و به لهجه عربی، فارسی تکلم میکرد خیره بودند، ذهنها صدا میکرد «خائن!، مزدور، منافق!، خود فروخته». کمی بعد اطمینانها جلب شد و ملاصالح چون همیشه حامی در سایه برای اسیران تازه وارد در استخبارات بغداد شد تا دل گرمیشان باشد. هرچند او خود اسیر بود و زخمها و دردها را به جان خریده بود و از سالهای خیلی دور خود را وقف اهداف انقلاب و امام کرده بود. امروز از او به عنوان ناجی اسرا یاد میشود، هرچند تا سالهای مدیدی بعد از بازگشتش به وطن انگ خیانت را به دوش کشید و با وجود آمدن اسیران و شهادت مرحوم سید بزرگوار «ابو ترابی» باز هم آن اتهام سایه شومش را بر زندگیش گذاشته بود، تا زمانیکه آن 23 نفر اسیر به وطن بازگشتند و به دیدارش رفتند. امروز ملاصالح چون ستاره بر تارک آسمان شهرش آبادان و کشور میدرخشد و نامش در تاریخ دفاع مقدس به خوبی ثبت شد. *اسطوره خاموش ضرورت ایجاب میکرد که زندگی سر تا پا مشقت بارش در دوران ستم شاهی و در اسارت تا به امروز نوشته شود تا همگان پی به وجود چنین اسوهای ببرند، ملا صالح از آن دسته انسانهایی که ساکت و خاموش زندگی کرد و میکند و پروندهای سفید در نزد خدا و وجدانش دارد هرچند آفتاب زندگیش بر بام نشسته است. قهرمانان سرزمین من آنهایی هستند که دغدغه مردم آرامشان را نمیگذاشت، آنهایی که خداوند وجود پر برکتشان را خلق کرده تا در هر برهه از زمان که لازم بود به عشق رهبرشان از خود میگذشتند، و گذشتند آن مردان مرد. چه آنهایی که مسیر شبیخون به دشمن را هموار کردند و رفتند و آسمانی شدند و چه آنانی که در سایه بودند و بودنشان امنیتی بود برای دیگران. آنها همواره با وجود ایثار بیشائبهشان خود را مدیون خون پاک شهدا و تن زخم برداشته جانبازان و صورتهای تکیده و خاک گرفته پرندگان در قفس آن اسیران، که به دشمن در همه حال نه گفتند و نگذاشتند یک وجب از خاک به یغما برود میدانند. هرچند زمانه افکار و عقاید و ماهیت خیلیها را عوض کرد، اما بعضی از این خیلیها به قول شهید «همت» بر اهداف و عقاید خود استوار ماندند و در آرزوی پرواز به حال خود تاسف میخوردند که از غافله جا ماندند. تاریخ پر تنش شهر آبادان در قبل و بعد انقلاب خود گواه بر حضور نامحسوس مردی بیدار دل و بیدار فکر از قشر فقیر و دورافتاده جامعه را شاهد بود. مردی که زمانی در چنگال ساواک شاه بود و سالها شکنجه دید و در بوته امتحان جنگ تحمیلی و اسارت در بازداشتگاههای بعثیون شکنجهها دید، و آنجا بود که خداوند این بنده مخلصش را نجات داد و با الطاف خفیه خداوند او حامی اسیران در بند و یار و غم خوارشان شد. *رهایی از برچسبهای ظالمانه تا سالها بعد از جنگ و تا امروز خیلیها او را نمیشناختند و نشناختند، و اگر با او دیداری اتفاقی داشتند به عنوان خائن به ملت و رژیم و کسی که تا به دیدار صدام پیش رفته از او یاد میکردند. وقتی او را دیدم هنوز بر چسب تهمتها را یدک میکشید و من مظلومیت را در او دیدم، ما که خود درد و سختی دوران جنگ را به چشم دیده و شبها و روزهای مستمری با داشتن فرزندها زیر بمبارانهای بعثیون زندگی کرده بودیم، بعد از آشنایی با وی، به گمنامیاش بیشتر پی بردم و اینکه هیچکس قدر او را نشناخت. تصمیم بر نوشتن از وی شد تا همگان پی به ماهیت اصلی او ببرند و از انزوا بیرون بیاید، هرچند با این کار خدمات بیشائبه او به اسیران پاس داشته نمیشود، اما ایثارش آنقدر بزرگ بود، که نمیتوان با ابراز چند کلمه و چند لوح از او تقدیر و تشکر کرد. زندگی ملاصالح فراتر از یک خاطره یا یک تجربه است او با عشق به رهبرش و انقلابش قدم در این میدان گذشت، اما خیلی از مسئولان و آنان که به یمن خون شهدا به بالا رسیدند او را فراموش کردند. اجرش عند الله. خاطرات ملاصالح قاری به رشته تحریر درآمده و تا چندی دیگر توسط انتشارات سوره مهر منتشر خواهد شد و در آن از زیر و بمهایی اسیری متفاوت با معنای اسارت پرده برداشته خواهد شد و مشخص خواهد کرد ایران اسلامی مردان بزرگی دارد که هیچ کاغذی یارای نوشتن از بزرگی آن بزرگمردان را ندارد. ملاصالح قاری سپس پس از سالها تحمل بیمهریها در مراسم بزرگداشت نهم آبانماه، روز مقاومت بزرگی مردمی مردم آبادان در مقابل دشمن بعثی به پاس مشقتهایی که در راه انقلاب متحمل شد تجلیل شد و پس از فراخوانده شدن بر پشت تریبون حاضر گردید و به شکرانه زندگی با عزتش در سایه سار جمهوری اسلامی، فریاد برآورد «من المحیط اطلسی، الی الخلیج الفارسی؛ لبیک یا خامنهای، لبیک یا خامنهای». ***************** گزارش از علی دایلی ***************** انتهای پیام/72013/ح30
94/05/26 - 14:36
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]