تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 17 مرداد 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1809971528




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تا پايان عمر در عدليه گره‌گشاي مردم ستمديده بودند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تا پايان عمر در عدليه گره‌گشاي مردم ستمديده بودند
نویسنده : آيت‌الله سيدمرتضي مستجابي 
آنچه در پي مي‌آيد، نوشتاري است از عالم مجاهد و نام‌آور، حضرت آيت‌الله حاج‌سيد‌مرتضي مستجابي (دام‌ظله)كه درباره پدر ارجمندشان مرحوم حجت‌الاسلام ‌والمسلمين حاج‌سيد‌اسدالله مستجابي نگاشته و در ضمن آن به شرايط فرهنگي و اجتماعي دوران حكومت رضاخان نيز اشاره كرده‌اند. اين مقال پرنكته، در خاتمه خويش، شرح حالي از نويسنده محترم را نيز درخود دارد كه بي‌ترديد مؤلفان تاريخ معاصر ايران را به كار خواهد آمد. اميد آنكه مقبول افتد. از حقير خواسته‌اند بيوگرافي هر چند اندك از مرحوم پدر، آقا سيد‌اسدالله مستجابي، متولد 1298 و متوفي 1378 و فرزند آقا مير سيد مهدي «طاب ثراه» بنويسم. به قول ناصرخسرو دهلوي: چهره‏ رومي و صورت حبشي را مايه‏ خوبي چه بود و علت زشتي؟ محنت مفلس چراست كشتي كشتي نعمت منعم چراست دريا دريا چيست خلاف اندر آفرينش عالم چون همه را دايه و مشاطه تو گشتي؟ كلام و گفتار و نوشته همه و همه محدود است و گنجايش بي‌نهايت را ندارد و اين خود احساس من است در مقابل آن اسوه تقوي، فضيلت و مردم‌دوستي. خامه از ترسيم دورنماي درياي عظيمي كه در روحم موج مي‌زند، ناتوان است كه اقيانوس در كوزه جاي نگيرد و آبشار از چشمه سوزان نگذرد. من در اين وادي بس نابخردم كه بتوانم تجليات روحي و معنوي آن مرد بزرگ را ترسيم كنم و نظري داشته باشم و در اطراف آن رادمرد كه از اساطير زمان خود بود، سخني گويم. زيرا به‌راستي هر تكان قلم، بندهاي دلم را پاره مي‌كند. بهتر است اين گنج در دل خاك‌ها پنهان باشد. خوب است در اين وادي دَم در كشيده سكوت كنم، زيرا لااقل سكوت، زبان گوياي دل است و ترجمان احساسات نهايي جان، كه گفته‌اند: « عليكم بالسكوت، فانها مفتاح السلم.» ‌ زبان كه طوطي گويا است با هزار بيان رصد يكي نكند سرّ حال دل تقرير نه، نمي‌توانم در اطراف زندگي پر ماجراي پدرم سخني گويم، زيرا طوفان‌هاي بسيار وحشتناكي كه عمر با بركت معظم‌له را در بر داشته و حق‌كشي‌ها و استبداد و نامردمي‌ها كه درحق ايشان و امثالهم روا داشته‌اند، آن‌چنان است كه قلم نتواند حق موضوع را ترسيم كند و حالات عرفاني آن رادمرد را بازگو كند. مگر مي‌توان نوشت و مگر مي‌توان گفت كه: «مُعرف بايد اجلا باشد.» اين همه شعله كه در درون دارم مشعلي است كه شهري نه، لااقل دنياي خودم را مي‌سوزاند و آتش مي‌زند. مگر هندوها نيستند كه پس از سوزاندن پدر يا عزيزشان، خاكستر آن را به دريا يا به آب جاري مي‌سپارند يا آب آن را حل و هر قسمتي از آن را به شهري ايثار مي‌كند، لذا از آن گل‌هاي شقايق مي‌رويد! آن گل‌ها هستند كه با روان‌هاي فرسوده سرود عشق مي‌خوانند و با هم راز و نياز و نجوا دارند. قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست ... بگذريم. پدر، پدر، آري پدر آن شعله خاموش ناشدني، آن فرشته كه هر آن از گوشه دريچه دلم سر مي‌كشد و اندوهم را دو چندان مي‌كند، هم او در زماني مي‌زيست كه بيدادهاي استعمار و قلدري‌هاي رضاخان و اقمار او و نيز برخي روحاني‌نماها آن‌چنان استخوان‌هاي رادمردان را در هم كوبيد كه از شرحش عاجزم! حكايت شكايت‌آميز آنها را تنها عده‌اي در بيت‌الشرف آنها به ياد دارند، چون درآن موقع راضي نبودند احدي از ناراحتي‌هاي آنها خبر داشته باشد. از فقر و مسكنت، بيدادگري‌ها و حق‌كشي‌هاي ناپسند بالاخص در تشكيلات و مأموران دولتي ونيز كسوت روحانيت وازسوي ديگر، انديشه‌هاي دور و دراز آن اسطوره‌هاي عظيم؛ از هر كجا بخواهم بنويسم، مثنوي هفتاد من كاغذ شود. چون گندم بين دو سنگ آسيا، اين رادمردان را خرد كرد و نتوانستند يا نخواستند دم بزنند ترس از آنكه از حقيقت دور افتند و خداي متعال بر آنها خرده گيرد، زيرا: هر آرزو كه بشكني امروز در جگر فردا كه اين قفس شكند بال و پر شود پدر تا جايي كه من خبر دارم، در مسجد عليقلي آقا و مدرسه ميرزا حسين بيدآباد و مدرسه جنب جوي و مسجد شاه (مسجد امام خميني فعلي) و مدرسه شيخ محمدعلي و بعضي از مدارس معمول گذشته، مشغول درس و مباحثه و گهگاه منبر در مسجد شاه سابق و مسئول درس و بحث آن بوده‌اند، تا جايي كه مجتهد و يا قريب‌الاجتهاد محسوب مي‌شدند. در سن 20 سالگي منبر مي‌رفتند و دروس حوزوي مي‌دادند و امثال مرحوم آيت‌الله خادمي(ره) و اشخاص ديگر كه اگر بخواهم اسم ببرم به درازا مي‌كشيد برمن خرده گيرند، از محضر درس ايشان بهره برده‌اند و از محضر بعضي از علماي امثال مرحوم آيت‌الله شيخ محمد حسن نجفي، آيت‌الله آقا ابوالمجد شيخ محمدرضا نجفي طاب ثروهما و ديگر بزرگان اهل علم آن دوره اصفهان- كه از نظر علمي و درس و بحث كمتر از نجف نبودند- بهره گرفتند. من در آن دوران، بسيار كودك بودم، اما يادم است بعضي از فضلا و منبري‌ها از ايشان استفاده علمي مي‌كردند و همچنين آن روزها، چون دبستان، دبيرستان و دانشگاه نبود، ايشان مكتب داشتند. سپس مكتبخانه خود را براي اولين مرتبه در اصفهان، به دبستان شش كلاسه تبديل كردند و نام آن را دبستان صدريه گذاردند. لازم به ذكر است كه از حيث فاميل، پدر از احفاد و مرحوم آيت‌الله سيدصدرالدين صدرعاملي يا شرف‌الدين بودند كه نامبرده به‌طوري كه مسبوقيد داراي پنج پسر به نام‌هاي: آقا سيد محمدعلي مشهور به آقا مجتهد، مرحوم سيدابوالحسن مستجاب الدعواتي، سيد اسماعيل صدر، سيد ابوجعفر و سيد حسين مي‌باشند. پس پدر حقير، نواده سيد صدرالدين جبل عاملي و فرزند سيد ابوالحسن مستجاب الدعواتي بوده كه از بسياري جهات ازجمله زهد به مستجاب الدعواتي ملقب شده‌اند. پدر پس از پايه‌گذاري دبستان صدريه، چون زمان حكومت رضاشاهي بود و اشخاص پرجوش و آزاده، بيشتر مورد شكنجه و آزار قرار مي‌گرفتند، ناچار شد به وزارت فرهنگ منتقل شود و در مدارس علميه آن زمان مشغول تدريس شدند. از آنجا بنا به خواهش بعضي‌ها مثل مرحوم آقا پسر جمال صدرزاده - كه از عموزادگان ايشان بودند و در وزارت دادگستري مستشارعالي ديوان كيفر بودند از صاحب منصبان محسوب مي‌شدند- به وزارت عدليه دعوت شدند تا كارهاي ژرف و مشكله دادگستري كه كمتر اشخاصي از مطلع بودند، با نظر مستقيم ايشان حل و فصل شود. چون حقوق‌دانان فقط در كلاس حقوق درس خوانده و مدرك گرفته بودند، لذا اشراف به همه مسائل فقهي نداشتند. در هر حال، ايشان درآن نهاد، بسيار محترم بودند و براي اثبات اين مدعي: روزي پدر از رئيس عدليه وقت عصباني مي‌شوند و قلمي را كه در دست داشتند، رها مي‌كنند كه به صورت رئيس عدليه مي‌خورد! و به او مي‌گويند: تو را يك قلم داده‌اند، اگر شمشير مي‌دادند چه مي‌كردي؟ و همان روز با لباس روحانيت به طرف عراق حركت مي‌كند. بعد از چند روز تلفن زدند كه من به اصفهان حركت كردم. بنده با چند ماشين از رفقا و اهل علم و گويندگان به استقبال رفتيم. يكي از رفقا از ايشان پرسيد: چرا به اين زودي از نجف و كربلا بازگشتيد؟ فرمودند: در حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) مشغول نماز بودم، پس از خاتمه نماز كسي به پايم افتاد و او را بلند كردم و ديدم رئيس عدليه اصفهان است! به عراق آمده بود و مرا برگرداند!. . . ازاين حكايت، ضمناً معلوم مي‌شود در آن ظلمات مردمان بدين پاكي هم وجود داشته است و در هر حال تا پايان عمر در عدليه مشغول گره‌گشايي براي مردم ستمديده و دژ مستحكمي براي مستمندان مي‌شدند و پس از 80 سال و اندي، بعد از مريضي چند روزه بدرود حيات گفتند «رحمه الله عليه.» علما، فضلا، مدرسين، منبري‌ها و مردم كوچه و بازار ايشان را تشييع كردند و در قبرستان تخت فولاد، زير آسمان كه خود خواسته بودند، به خاك سپرده شدند. آنها كه روز خانه ندارند در زمين شب‌هاي تار خيمه بر اوج شما زنند از درس و كتاب كار من راست نشد شاگردي روزگار استادم كرد متأسفانه در اين كوتاه سخن، يكي از هزار را نيز نتوانستم بيان كنم، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل! و اما از خود حقير: اسمم سيد‌مرتضي مستجاب‌الدعواتي فرزند آقا سيد اسدالله متولد 1302 شمسي در اصفهان. يادم مي‌آيد در پنج سالگي در خانه و مكتب پدرم مشغول درس شدم. در فرهنگ آن روزها، نوباوگان بالاخص فرزندان روحاني، افرادي نجيب و پاك و بي‌آلايش و فقط در مقام درس و عبادت بودند. آن‌چنان كه تنها پدر و مادر به آنها تعليم مي‌دادند و راه ديگري را نمي‌شناختند. بعداً به دبستان ايران رفتم و ضمن دروس كلاسيك قسمتي از مقدمات و سطح، ازقبيل صمديه و عوامل ملامحسن و سيوطي و شرح نظام و مطول و مغني تا قسمتي از لمعتين را نزد مرحوم پدر و پدران روحاني ديگر ‌آموختم. بعداً به دبيرستان و سپس به قم و تهران رفتم و به مدرسه لاله‌زار زير نظر آيت‌الله آقا حاج سيد مهدي لاله‌زاري «طاب ثراه» كه از علماي آن روز و برادر بزرگ‌تر مرحوم سيد محمدحسين لاله‌زاري و در نجف تحصيلات خود را به پايان رسانده بود، رفتم. از آنجا به مدرسه مروي كه بهترين مدرسه تهران قديمه تهران بود و هنوز هم هست، منتقل شدم و از محضر پر فيض آيات عظامي مثل مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالرزاق قائيني (رحمه الله عليه) كه از نام‌آوران زمان بود و آيت‌الله حاج سيد علي‌اصغر آيت‌الله زاده اصفهاني و مرحوم سيد هاشم حسيني و حاج شيخ محمدحسين كني و آيت‌الله حاج‌شيخ باقر آشتياني و آيت‌الله سيد‌صدرالدين شوشتري و آيت‌الله‌شيخ‌عباس همداني و امثالهم بهره مي‌گرفتم. سپس به نجف مشرف شدم و مرحوم آيت‌الله شيخ‌عبدالحسين اميني «رحمه‌الله عليه» نگذاشت بازگشت كنم و در مدرسه آخوند حجره‌اي در اختيارم گذاردند. زمان مرحوم آيت‌الله‌العظمي ابوالحسن اصفهاني بود و امثال مرحوم شمس‌آبادي نيز در آنجا بودند. به هر روي، مشغول درس و بحث شدم و از محضر بعضي از بزرگان مثل مرحوم شيخ‌محمد همداني و شيخ‌محمدرضا بروجردي و در اين اواخر درس مرحوم آيت‌الله‌العظمي سيد‌عبدالهادي شيرازي «رحمه‌الله‌عليه» و بعضي از بزرگان ديگر تلمذ مي‌كردم. سپس بنا به دستور جمعي از مراجع بزرگ نجف اشرف، براي مباحثه با احمد كسروي و... همراه با دو نفر ديگر، به ايران شديم و در اين راستا در سنگر مبارزات مرحوم آيت‌الله سيد‌ابوالقاسم كاشاني (طاب ثراه) قرار گرفتم و در درس معظم‌له حضور پيدا مي‌كردم كه شرح آن در اين مختصر نمي‌گنجد. پس از سال‌ها مبارزات پيگير و تحمل زندان و بيدادگري‌ها، بنا به دستور پدر به اصفهان آمدم. از طرف سرهنگ خليل‌پور رئيس شهرباني اصفهان- كه آجودانش را به خانه پدر فرستاد و مرا از هر گونه مبارزه و فعاليت مذهبي و روحاني و تبليغاتي ممنوع كرد- اجباراً دفتر اسناد رسمي ازدواج و گواهي امضا در اصفهان باز كردم و تقريباً 40 سال تمام متصدي سردفتري بودم. الان هم تقريباً مدت‌هاست كه در خانه نشسته‌ام و به خواندن كتاب و نوشتن مشغول هستم. اميد است كه در اين آخرين دقايق عمر، آنچه خداوند و مردم خداجو راضي باشند، انجام شود و اين بود مختصري از مفصل! طوطي از خاموشي آيينه مي‌آيد به حرف مُهر خاموشي به لب زن تا به دل گويا شوي از اينكه نتوانستم منظور جنابعالي را عملي كنم معذرت مي‌خواهم، زيرا در اين سن ديگر حالي برايم باقي نيست. شما رابه خداي بزرگ مي‌سپارم و التماس دعا دارم. بر لبم قفل است و هر دل پر از رازها لب خموش و دل پر از آوازها ندارم دردي، اما آن‌چنانم خسته از هستي كه گر دست فلك ز من مويي خواهد سر افشانم سيد‌مرتضي مستجابي

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن