واضح آرشیو وب فارسی:الف: یادداشت سیدعلی صالحی درباره اتفاقات خاورمیانه و بهار عربی
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۰
اعتماد نوشت:اگر ميپرسيديد درباره چه چيزي دغدغه نداريد، شايد تنها يك واژه تاريخي را نشان ميدادم و قلم به دغدغه مينشست: همان «هيچ» بزرگ! كافي است كلمات را كنار بگذاريد و تنها به «ديدن» بسنده كنيد. مردم يك سرزميني ميگويند آن رييسجمهور فراري را ما خلع كردهايم، اما سران يك سرزمين ديگر ميگويند براي دفاع از رييسجمهور قانوني، شما را بمباران ميكنيم. اگر قانوني است چرا گريخته، و اگر مدافع داخلي دارد، شما چرا پياده نظام هوايي او شدهايد. يك بلادي به بهانه بمباران عده اي سياه جامه، برايشان نان و حلوا و كارتپستال و حليم ميريزد از فرقِ خاورميانه، بعد با ماهواره تير ميكنند جوجه كبوتري را كه ميل تولد دارد، اما رهبران بربرها را در «رقه» بيحواس: كو، كي، كجا...!؟ يك سرزمين ديگري كه رييسجمهورش هم سلطان است و هم خليفه، به انتقام «داداعش»هاي خود و از خشم نسبت به خلاصي كوباني، بقيه كُردها را بمباران ميكند. مرحبا... وُلك... اين شيوههاي نبوغ آسا را كجا آموختهايد كه فكر ميكنيد كسي جز خود شما نميفهمد دنيا دست كيست! اين هيولاهاي كت و شلوارپوش... بدجوري در كاسه يكديگر گذاشتهاند. شوخيشوخي جنگ سوم را آورده سرِچشمه نفت و گاز... گفتهاند: بسمالله اخوي...! من هر شب خواب «عزيز» را ميبينم. كودك سنجاري كه پدر و مادرش او را به صحاري رها كردند، بعد از چهار شبانهروز در بيابان، از تشنگي كور شده بود و سرانجام زمان مداوا... در كمپ، مُرد!ديگر از كلمه كاري ساخته نيست. بعضي را ديدهام كه از نانِ نوشتن گلايه دارند كه بيات است، از گلو پايين نميرود. بعضي را ديدهام كه از نوشتنِ نان شرمندهاند. اين امور هم دغدغه دشواري است شايد. و شايد من زيادي پايم را از گليم خودم بيرون گذاشتهام. گفتهاند گرسنگي نكشيدهاي تا عشق از يادت برود! چه حكمت احمقانهاي! اتفاقا ما هرچه بيشتر گرسنگي كشيديم، بيشتر عاشق مظلومين و ستمديدگان شديم!عاشقي از سرِ ما نخواهد پريد تا دنيا به درد اندر است.كاروانِ كلماتِ كشته شده ما را بنگريد، عدهاي دشنه در كف در كمين همين كارواناند هنوز. يك سرزميني هست اينجا، به محض اشاره به سانسور، يارانه و چند كالاي اساسي ديگر را از تو ميگيرند، ميگويند اختلاس را ببر يك جايي... بگو بگم بگم اي دريغا اين پول ها پاك است، نبريد با آن سه قاپ دورچينِ كوچه آق منگول! بعد آن جزيره را نگاه كنيد، همآغوش خاندانِ جليلِ تكافيريان! انگار دنيا را آل گرفته است. آل در جزيره آمد گفت اين شاعر جوان را تا ابد به زندان درآوريد... بلكه قصيده او را در ميدان لؤلؤ، به مرواريدي فروختيم. كاش اين بلاد، شايسته عريانگويي بودند. نام نميآورم از آل درنده، كه ارزش ندارند ما واژههاي خود را آلوده كنيم.مايلم از نانِ نوشتن و نوشتنِ نان بنويسم، اصلا چرا بنويسم. ما شاعر نمادها و استعارهها... كورنيستيم، ميبينيم ويراني خاورميانه را، فرقهها در اين اقليمِ نفرين شده... همه بر سرِ نمادها و استعارهها ميجنگند! آن روز كه يكشبه (!) شوروي سقوط كرد، دوستي گفت:- چرا اين همه دلخوري، تو كه سمت وسويي به اين بلوك نداشتهاي؟!گفتم: خرس به خواب زمستاني رفت، زودا گرگها از غرب خواهند آمد و آمدند، دريدن سرزمين پيامبرانِ يوسفنشان، نخستين خروجي دهانِ گشادِ همين گرگهاست. حالا من و تو چه از نوشتنِ نان بنويسيم يا نانِ نوشتن! بهار و بيداد عربي... زودا تركيه و عربستان را نيز بينصيب نخواهد گذاشت. اين سوناميِ ستمْ ساخته،رو به كرانههاي چين و هند هم دارد. راهبردي شيطاني كه فعلاً خاورميانه را به خودزني واداشته است. نه خواب است اين و نه تَوَهُم.دو سال پيش از آن كه محمد بوعزيزي خردهفروش خياباني در تونس خود را آتش بزند، خبر كوتاهي- بسيار كوتاه- در يكي از رسانهها خواندم، به نقل از منبعي غربي: «رهبران كشورهاي اسلامي، بهويژه خاورميانه، خيلي پير شدهاند!» با خود گفتم: «واويلا... چه آشي، چه آشي!» ايكاش ميپرسيديد درباره چه چيزي دغدغه نداريد، راحتتر جواب ميدادم. هي ... هيچ بزرگ، هيچ بزرگ!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]