محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846113282
یادداشت/ حسین قدیانی شبهای عذاب وجدان!
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشت/ حسین قدیانی
شبهای عذاب وجدان!
«شبهای عذاب وجدان!»، عنوان یادداشت حسین قدیانی در روز پنجشنبه است.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس، حسین قدیانی در یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت: قصه اول: شب عذاب وجدان سوم
هفته پیش، نه که به عیب و علتی ماشین علیآقا خراب شده بود، ال90 را چند روزی دادم به خانواده همشیره، مسافرت ضروری خود را با آن بروند. (این متن را علیآقا بخواند، در دلش خواهد گفت؛ «مشتی! چطور اون 500 باری که اومدی ازم تیغ زدی، ننوشتی؟ یه ۵ روز ماشینت رو دادی دست ما نوشتی؟ اونم چی؟ بدون بنزین ازت تحویل گرفتم، با باک پر برگردوندم، ماشینت هم کثیف بود چیزی در مایههای «لطفا مرا بشویید!» کارواش برده و تروتمیز دادم دستت!) القصه! روزهای بیماشینی، 12-10 بار سوار تاکسی شدم که سر کرایه، باری حتی خودم با راننده دعوایم شد! آخر نمیدانم کدام آدم عاقلی در شورای شهر یا سازمان تاکسیرانی، نرخ کرایه را برداشته معین کرده «هزار و هفتصد و پنجاه تومان»؟! کی الان ۲۵۰ تومن پول خرد، همراهش دارد؟ نرخ کرایه را یا میگذاشتی 2 تومن، یا ۱۵۰۰! خلاصه! عذاب وجدان گرفتم عین چی! شب همان روز را میگویم که خودم با راننده دعوا کردم، آن هم سر ۲۵۰ تومن چرک کف دست! واقعا میتوانستم کوتاه بیایم و بیخود، نه با اعصاب خودم ور بروم، نه با اعصاب آن مسافرکش بینوا! البته عذاب وجدان اصلکاری، مال شب بعدش بود! آبجیاینا، همان شب «عذاب وجدان فرع کاری!» برگشتند لیکن ماشین را فردای آن روز به من دادند با همان شرح داخل پرانتز! از علیآقا پرسیدم؛ «نایین» چه خبر؟ گفت: سلامتی! گفتم: چرا وقتی از یکی میپرسی «چه خبر؟» همه جواب میدن «سلامتی»؟ خندید! گفتم: نه! جدی چرا؟ گفت: یه سوژه دارم برات به درد نوشتن میخوره! ظهر فلان روز، تازه رسیده بودیم نایین. رفتم داخل یه سوپر مارکت… که نه! بقالی، اما دیدم صاحب مغازه، سجادهای پهن کرده، ایستاده به نماز. پیرمردی بود. صبر کردم نمازش تمام شود. در همین حین، دیدم عاقلهمردی وارد مغازه شد، چندتایی خرت و پرت برداشت، یه تراول نوی 50 تومنی گذاشت روی میز دخل، جاچسبی را گذاشت روی آن که باد پنکه پرتش نکند، بعد هم رفت بیرون! تعجب کردم! خرت و پرتهایش سرجمع ۱۰ هزار تومن هم نمیشد! فوق فوقش
۱۵ هزار تومن! به لحظه نگذشت، پسربچهای وارد مغازه شد. یک چیپس برداشت با ۲ تا پفک، بعد رفت سمت دخل، اسکناسی گذاشت و اسکناسی برداشت! همینطور که زل زده بودم بهش، پرسید؛ چیه؟ گفتم: هیچی! گفت: پس چرا همچین نگاه میکنی؟ ۴۵۰۰ خریدم شد، ۵ تومن گذاشتم، 500 برداشتم! قبول باشه حاجآقا! این «قبول باشه حاجآقا» رو خطاب به صاحب دکان گفت که نمازش تمام شده بود. بعد هم رفت بیرون! پیرمرد اما نگاهی با محبت به من کرد و درآمد؛ غریبی توی این شهر؟ جواب دادم؛ مسافرم! گفت: خوش آمدی! هر چی خواستی برو بردار، قیمتها هم پشت اجناس هست، حساب کن و پول را بگذار داخل دخل، احیانا اگر باقی میخواست، خودت بردار و به سلامت… اللهاکبر! بسمالله الرحمن الرحیم! الحمدلله ربالعالمین! الرحمن الرحیم! مالک یومالدین!…
قصه دوم: شب عذابوجدان دوم
نخستین «روز قدر» همین رمضانالکریم اخیر، یعنی اولین روزی که شبش «شب قدر» حساب میشد، رفتم به کارگران افغان ساختمان نیمهکاره مقابل آپارتمان محل سکونت غذا بدهم. جز
یکی ـ دو تا، الباقی افغان بودند. چند روز قبلش، یک آن پرده اتاق را زدم کنار و دیدم یکیشان شیر آب را گرفته روی سرش، بلکه خنک شود! چه کیفی هم میکرد! بعد کمی رفت آنطرفتر! برای آنکه بتوانم تماشایش کنم، ناچار خودم را چسباندم گوشه پنجره و دیدم بعله! آب را داد بالا! میخوردها! القصه! یک روز قبل از روز دیدزنی، صبح علیالطلوع از خانه زدم بیرون. چند تایی کار بانکی داشتم، یکی، دو جا کار اداری، بعد هم خرید. دوی بعدازظهر اما برگشتم خانه، هلاک هلاک! تشنگی بیداد میکرد! گلویم بینهایت خشک شده بود! واقعا سخت نفس میکشیدم! بدبختی اینجا بود؛ از فرط تشنگی، خوابم هم نمیبرد! با هر والذاریاتی بود منجمله حمام آب سرد، حفظ کردم خودم را! خلاصه تا اذان مغرب، فقط به یاد لب تشنه قمر منیر بنیهاشم کنار نهر علقمه، روزهام را نگه داشتم، ایضا به مدد این خطاب با عتاب به نفس؛ «اونهایی که هر روز در این ظل آفتاب، روزه میگیرن چی بگن پس؟ اون راننده تاکسیها، اون کارگرها، اون سربازها، اون پلیسها، همین کارگران افغان ساختمان روبهرویی؟» خب! من به سبب کارم، ماه رمضان، این امکان را دارم که از فرصت شب استفاده کنم برای نویسندگی و بخش مهمی از روز را خواب باشم، آن هم زیر باد کولر! بگذریم!
روز بعد از «روزه سخت» و به شرحی که آمد، «همین کارگران افغان ساختمان روبهرویی» از لیست «روزه بگیران ظل آفتاب» خارج شدند! بندگان خدا را این کاره نمیدیدم! نه اینکه بگویی به ایشان حق میدادم یواشکی آب بخورندها، نه! لااقل این بود که با خود بگویم؛ «انصافا خودت جای اینها بودی میتونستی به این راحتیها روزه بگیری؟ در این گرمای تابستان، از صبح تا غروب کار میکنند! تو یک روز تا ظهر بیرون بودی، آنهم بیآنکه کارگری کنی، جان به لب شدی روزه را حفظ کنی! پس الکی حرف نزن! دیروز خودت را به یاد بیاور! پرده را بکش! دیدزنی هم موقوف!» فلذا حتم برم داشت الباقیشان هم نتوانند روزه بگیرند… و دقیقا سر همین حتم، آن حماقت را کردم روز قدری! افطار بلکه سحر فردایش خانه همشیره دعوت بودم و ترس داشتم غذای مانده که شامی بود و کتلت، خراب شود! چه کنم، چه نکنم؟ ناگهان به سرم زد بروم غذا بدهم به این جماعت ناتوان در گرفتن روزه! اینقدرش بود که میدانستم اهل روزهخواری عمومی نیستند و لابد میروند یک گوشهای، اتاقکی! خلاصه، دل یک دله کردم، غذا را گذاشتم در فر و دقایقی بعد، بردم برای جماعت! با یکیشان مختصر رفاقتی داشتم؛ برایتان غذا آوردهام «عبدالستار»! تشکری کرد و گفت: «قبول باشه!» ظرف را گرفت. گرفت و با تعجب… راستش بیشتر با «ناراحتی» تا «تعجب» پرسید؛ این چرا داغ است؟! در جا عقل کردم و گفتم: خب شاید یک یا چند نفرتان روزه نباشند! گفت: «اینجا افغانها همه روزه میگیرند!» و ظرف غذا را پس داد بهم و بنا کرد رفتن! آچمز مانده بودم چه کار کنم که صدایش کردم اما میترسیدم حرفهایم بدتر کند اوضاع را؛ «ناراحت نشو. واقعا قصد بدی نداشتم. به خیالم سختتان باشد در این ظل گرما، هم بنایی کنید، هم روزه بگیرید. عدل، خودم با همین چشمهای خودم دیروز دیدم یکیتان آب خورد!» فورا گفت: «جمعه» زخم معده دارد، نمیتواند روزه بگیرد! طبیب دستور داده حتما صبحانه و ناهار هم بخورد، جمعه اما در طول روز، فقط یک بار، آن هم فقط یک بار آب میخورد! این آب را هم نخورد، پس میافتد میمیرد! جواب دادم؛ «میدانستم؟!» با دست «جمعه» را که گوشهای مشغول کار بود نشانم داد و گفت: فکر میکنی چرا مشکی پوشیده؟ گفتم: چه بدانم؟ اشاره کرد به لباسم؛ به همین دلیل که تو مشکی پوشیدی! با تعجب پرسیدم؛ مگر نگفتی اینجا بین افغانها فقط خودت «شیعه» هستی؟! گفت: مگر گفتم جمعه شیعه است؟! با تعجب بیشتری پرسیدم؛ یعنی «جمعه» اهلسنت است و به خاطر ایام شهادت حضرتعلی(ع) مشکی پوشیده؟! سرش را به علامت «آری» تکانی داد و گفت: «اوستا اومد، فعلا!» برگشتم خانه! قرار را کنسل کردم! و نفهمیدم «شب قدر» داشتم میگذراندم یا «شب عذاب وجدان»؟!
قصه سوم: شب عذاب وجدان اول
یلدای ۸۸ بود غلط نکرده باشم. اینقدرش یادم هست فتنه هنوز داغ بود. نوه نتیجهها جمعبودیم خانه مادربزرگ. «عزیز» این قصه را تعریف کرد برایمان یلدای آن سال: پدرت هنوز خیلی مانده به سن تکلیف برسد، بنا کرد مرتب نماز خواندن اما عجیب دل دل آمدن ماه رمضان را میکرد! یعنی تا میفهمید «رجب» شده، روزی چند بار ازم میپرسید؛ مامان! تا ماه رمضان چقدر مونده؟ اینقدر تکرار میکرد این سوال را که تا ماه مبارک برسد، حسابی از دستش کلافه میشدم؛ اکبر جان! هنوز مونده! هنوز یه هفته مونده! هنوز 4 روز مونده! فردا شاید ماه رمضان باشه! اما شایدم نباشه! فعلا هیچ چی معلوم نیست! خلاصه، ولکن نبود! آن ایام، یک مشکل با اکبر، قبل از آمدن ماه مبارک داشتم، یک مشکل بعد شبهای قدر؛ مامان! عید فطر چند روز دیگه است؟ این ماه رمضان چرا تموم نمیشه پس؟ فردا عید رو اعلام میکنن یا همون پسفردا؟ اینجا هم ولکن نبود جخ! اولین روزههایی که پدرت گرفت، افتاده بود پاییز و روزها خیلی بلند نبود، سر همین با اینکه ۸ یا ۹ سال بیشتر نداشت، نسبتا راحت روزهاش را میگرفت، ولی خب! تا به سن تکلیف برسد، این مشکل من با اکبر حل نشد! بعد از سن تکلیف هم، تنها نیمی از این مشکل حل شد! چطور؟ یعنی باز، دل دل آمدن ماه رمضان را میکرد اما خدایی، اون مشکل بعدی رو باهاش نداشتم! نه که فهمیده بود رمضان، حقیقتا ماه خداست، دیگه هی گیر نمیداد چند روز مونده تموم شه! القصه، آخرین رمضان عمرش بود که یک شب با شماها اومده بود خونه ما. آخرای ماه مبارک بود. اون شب، سحر، سخت از خواب بیدار شد! بیدار که شد، فقط چند دقیقه به اذان مانده بود! تو و آبجیات، خواب بودین! اومد سر سفره، نشست کنارم، گفت: مامان! یادت میاد همهاش بهت گیر میدادم این ماه رمضان کی میاد؟ کی تموم میشه پس؟ گفتم: چطور؟ الان هم خستهات کرده؟ گفت: نه! اما هفته پیش، باز خبر شهادت یکی از بچهها رو آوردن! یواشیواش باید جمعکنم برم جبهه! راستش این زنده بودنم من رو خسته کرده الان! هر وقت یادم میافته خرمشهر دست دشمنه، اعصابم میریزه بهم! از زنده بودن خودم خجالت میکشم، از امام حیا میکنم! بهش گفتم: حالا اکبر جان! غذایت را بخور، 2 دقیقه دیگه اذان استها! خوب یادم هست جواب داد؛ هر وقت میفهمم یه بخش دیگه از خاک کشور افتاده دست دشمن، غذا بهم کوفت میشه، هر وقت میفهمم جایی آزاد شده، غذا چند برابر بهم مزه میده! بعد یک خرما برداشت خورد و گفت: مامان! چند ماه دیگه فکر میکنی من زنده باشم؟ چند روز دیگه؟ عصبانی شدم و گفتم: این حرف است که سر سفره سحری میزنی؟ گفت: سر عمل پایم، تو بحث اعزام، اذیت میکنند! دعا کن، گیر الکی ندهند! بعد هم دعا کن شهید بشم! یادت هست از بس بهت گیر میدادم، دعا میکردی ماه رمضان، زودتر بیاید، زودتر برود؟ حالا دعا کن خودم زودتر بروم! الان هم نمیدانم داشتم چی خواب میدیدم، هیچ یادم نیست، ما اما ۵ تا برادریم که خمس این را شما باید بدهی! این خمس، قبول کن خودم باشم برای شهادت! دعا کن! آخر هم لب به غذا نزد تا اذان را دادند! بعد از نماز، آمد نشست سر سجادهام، باز بنا کرد همان حرفها را! مامان! دعا کن مشکل اعزامم حل شه! دعا کن شهید شم! از عزیز پرسیدم؛ حالا دلت آمد برای شهادت پسرت دعا کنی یا نه؟ گفت: برای اینکه مشکل اعزامش حل شه، خیلی دعا کردم، چون میدیدم خودش هم کلافه و عاصی شده، اما برای شهادت… نهراستش! هیچ دعایی دلم نیامد بکنم! این یکی دعا رو هیچ طاقت نداشتم! خدا از سر تقصیراتم بگذره! دوباره از عزیز پرسیدم؛ یعنی الان عذاب وجدان داری که هیچ در حق شهادت بابا اکبر دعا نکردی؟ گفت: اگه برای شهادت دعاش کرده بودم، الان راحتتر روم میشد ازش بخوام شفاعتم کنه! آره! عذابوجدان دارم، خیلی زیاد! مطلب فوق مربوط به سایر رسانهها میباشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را بازنشر کرده است. بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
94/05/08 - 11:16
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]
صفحات پیشنهادی
یادداشت/ حسین قدیانی چرا ملت جشن نگرفت؟
یادداشت حسین قدیانیچرا ملت جشن نگرفت آیا مردم توافق را توافق بدی میدانستند که حاضر به جشن خیابانی نشدند قطعا اینگونه نیست آیا مردم قدردان زحمات تیم مذاکرات نبودند طبعا اینگونه نیست واقعیت آن است که ملت ما بیش از شور خواه شور غم خواه شور شادی اهل شعور است به گزارش خبیادداشت/ حسین قدیانی توافق خستهای!
یادداشت حسین قدیانیتوافق خستهای توافق هستهای توافق خستهای به نظر میرسد این سوی میز برداشت آن سوی میز را قبول ندارد و بالعکس توافق یکی است اما به جای المیزان شاهد تفاسیری هستیم بس نامیزان به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس حسین قدیانی طی یادداشتی در روزنامه ویادداشت/ حسین قدیانی سخن شلوغ ممنوع!
یادداشت حسین قدیانیسخن شلوغ ممنوع انشایی که مردمان مذاکرات آوردند موضع بحث کارشناسانه است نه موضع جشن نه احیانا موضع عزا این مهم را هم از دستفرمان ملت میتوان استخراج کرد هم از دست فرمان ولایت به گزارش خبرگزاری فارس حسین قدیانی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت صرف&یادداشت/ سیدرضا صدرالحسینی آشکار و نهان آتش بس دروغین در یمن
یادداشت سیدرضا صدرالحسینیآشکار و نهان آتش بس دروغین در یمنآتشبس دروغین سعودی نه برای امدادرسانی به تنهای مجروح مردم بیپناه و آواره یا برای کودکان آسیبدیده و مادر از دست داده مسلمان یمنی است بلکه برای امدادرسانی نظامی و تسلیحاتی مزدوران شکستخورده از مقاومت ملت یمن است گروهیادداشت حسین مکی درباره قیام ۳۰ تیرماه سال ۱۳۳۱ اعتراض یکصد هزار نفری
یادداشت حسین مکی درباره قیام ۳۰ تیرماه سال ۱۳۳۱اعتراض یکصد هزار نفریقیام ۳۰ تیر نشان داد که در مقابل نیروی لایزال ملتها هیچ قدرت و نیرویی را یارای پایداری نیست به گزارش خبرگزاری فارس روزنامه دنیای اقتصاد نوشت آنچه میخوانید مطلبی است که از میان یادداشتهای سید حسینیادداشت/ حسین شریعتمداری ترمز نباشید، آماده باشید!
یادداشت حسین شریعتمداریترمز نباشید آماده باشید باید توجه داشت که سامانه موشکهای بالستیک یکی از اصلیترین فاکتورها و اهرمهای دفاعی کشورمان است و نتیجه دستاندازی حریف به این سامانه غیر از خلع سلاح ایران اسلامی در مقابل دشمنان منطقهای و فرامنطقهای آن هیچ معنا و مفهوم دیگری ندآیتالله حسینی بوشهری: طلبهگوشهنشین عامل به علم نیست / آشنایی نیروهای دشمن با زبان فارسی برای شبههافکنی میا
آیتالله حسینی بوشهری طلبهگوشهنشین عامل به علم نیست آشنایی نیروهای دشمن با زبان فارسی برای شبههافکنی میان زائران ایرانیمدیر حوزههای علمیه سراسر کشور گفت طلاب باید با زبان دنیا با دنیا صحبت کنند و با آرمانهای بلندی در جامعه حضور داشته باشند زیرا طلبه گوشهنشین عامل به علمبا حضور آیتالله حسینی بوشهری اردوی مکالمه زبان عربی در قم آغاز به کار کرد
با حضور آیتالله حسینی بوشهریاردوی مکالمه زبان عربی در قم آغاز به کار کرداردوی مکالمه زبان عربی حوزه علمیه استان قم با حضور آیتالله سید هاشم حسینی بوشهری مدیر حوزههای علمیه سراسر کشور آغاز به کار کرد به گزارش خبرگزاری فارس از قم مراسم افتتاحیه اردوی مکالمه زبان عربی حوزه علمیحسینی در گفتوگو با فارس خبر داد ادامه فعالیت رشتههای غیرمجاز دانشگاه آزاد مبتنی بر رای شورایعالی انقلاب فرهن
حسینی در گفتوگو با فارس خبر دادادامه فعالیت رشتههای غیرمجاز دانشگاه آزاد مبتنی بر رای شورایعالی انقلاب فرهنگیمدیرکل دفتر گسترش آموزش عالی گفت فعالیت رشتههای غیرمجاز دانشگاه آزاد باید در شورایعالی انقلاب فرهنگی بررسی شود حسین حسینی مدیرکل دفتر گسترش آموزش عالی وزارت علوم در گعبدالحسین فرزاد: توافق هستهای به معنای عقبنشینی ایران نیست
عبدالحسین فرزاد توافق هستهای به معنای عقبنشینی ایران نیست عبدالحسین فرزاد گفت توافق هستهای ایران با کشورهای 1 5 به نفع ایران است و به هیچوجه به معنای عقبنشینی ایران نیست بلکه به معنای سیاست مدار بودن است آفتاب این استاد دانشگاه و مترجم ادبیات عرب در گفتوگو با ایسنا دانجمن صنفی مترجمان تهران و ترجمان اندیشه یادداشت تفاهم امضا کردند
در راستای تحقق اهداف مشترک انجمن صنفی مترجمان تهران و ترجمان اندیشه یادداشت تفاهم امضا کردند شناسهٔ خبر 2862628 - سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴ - ۰۹ ۴۹ فرهنگ > کتاب انجمن صنفی مترجمان شعر تهران و موسسه سپهر ترجمان اندیشه در راستای اهداف مشترک در حوزه ترجمه تفاهمنامه همکاری امضا کردندیادداشت چتر پدرخواندهها بر سر سازمانهای مردمنهاد در کردستان
یادداشتچتر پدرخواندهها بر سر سازمانهای مردمنهاد در کردستانبیشتر فعالیتهایی که توسط سمنها در مرکز استان انجام میگیرد در اختیار تعداد معدودی تشکل مردمنهاد با عناصر مشخص است و این اشخاص تقریبا تمام فعالیتها در این حوزه را قبضه کردهاند به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج به طهمکاری شایسته و همه جانبه دانشگاه علوم پزشکی لرستان با بسیج جامعه پزشکی ستودنی و در خور تحسین است
همکاری شایسته و همه جانبه دانشگاه علوم پزشکی لرستان با بسیج جامعه پزشکی ستودنی و در خور تحسین است استانها > لرستان - سرهنگ نبی اله شمس بیرانوند مسئول بسیج جامعه پزشکی لرستان در نشست هم اندیشی رئیس دانشگاه علوم پزشکی با فرمانده سپاه لرستان گزارشی از عملکرد بسیج جامعهیادداشت/ سعدالله زارعی عربستان و شلیک ۴۰۰۰ بمب برای تصرف عدن!
یادداشت سعدالله زارعیعربستان و شلیک ۴۰۰۰ بمب برای تصرف عدن رژیم سعودی طی ۵ روز گذشته دست کم ۴۰۰۰ بمب را به شهر عدن شلیک کردهاند به گزارش خبرگزاری فارس سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت جنگ یکطرفه و بدون توجیه رژیم سعودی علیه مردم مظلوم یمن در پنجمین روز ماه حرایادداشت/ شیخعطار شکست غرب در ارائه چهرهای انحرافی از ایران
یادداشت شیخعطارشکست غرب در ارائه چهرهای انحرافی از ایرانبا توجه به تلاشهای تبلیغاتی کشورهای غربی در سه دهه اخیر برای نشان دادن چهرهای غیرمنطقی و آشوبگر از ایران مذاکرات هستهای به افکارعمومی جهان نشان داد که ایران کشوری حقطلب و صلحجو بوده است به گزارش خبرگزاری فارس علیمدیر روابط عمومی حسینیه اعظم زنجان خبر داد حضور 100 هزار نفر در برنامههای حسینیه اعظم زنجان در ماه رمضان
مدیر روابط عمومی حسینیه اعظم زنجان خبر دادحضور 100 هزار نفر در برنامههای حسینیه اعظم زنجان در ماه رمضانمدیر روابط عمومی حسینیه اعظم زنجان از حضور 100 هزار نفر در برنامههای حسینیه اعظم زنجان طی ماه رمضان خبر داد مجتبی شهامی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در زنجان اظهار کحسینی در نطق میاندستور: خواستار استیضاح وزیر کشور هستیم/ وزارت جهاد کشاورزی به وزارت جهاد مبارزه با کشاورزی ت
حسینی در نطق میاندستور خواستار استیضاح وزیر کشور هستیم وزارت جهاد کشاورزی به وزارت جهاد مبارزه با کشاورزی تبدیل نشودنماینده مردم قائمشهر٬ سوادکوه٬ جویبار در مجلس خواستار پیگیری استیضاح وزیر کشور شد به گزارش خبرنگار پارلمانی خبرگزاری فارس به نقل از خانه ملت سیدهادی حسینی-
گوناگون
پربازدیدترینها