واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری موج:
۶ مرداد ۱۳۹۴ (۱۴:۲۸ب.ظ)
زير آسمان اين شهر زن و کودکي بيصدا مينالند موج - ساير رسانه ها؛ در گوشه و کنار اين شهر خانوادههايي هستند که بار گناهي ناکرده را به دوش ميکشند، بار گناهي که يک نفر مرتکب شده و حالا بايد چند نفر تاوان آن را بدهند.
فارس نوشت:
در گوشه و کنار اين شهر خانوادههايي هستند که بار گناهي ناکرده را به دوش ميکشند، بار گناهي که يک نفر مرتکب شده و حالا بايد چند نفر تاوان آن را بدهند.
خانوادههايي که نگاهشان آنقدر پر درد و سنگين است که وقتي چشم در چشمشان ميدوزي بغض ميکني از اين همه بيرحمي دنيا...
زير آسمان شهر من، زن و کودکي زندگي ميکنند که دود اشتباه سرپرست خانوادهشان اشک را مهمان خانهشان کرده، زني که تاوان اشتباه پسرش را ميدهد و کودکي که در آغوش مادربزرگش بهانه پدر را ميگيرد.
زهرا-ق، زن 50 سالهاي است که روزهايش را در مطب دکترها و راهروهاي بيمارستانها شب ميکند و شب را با ترس تخليه خانهاش به صبح ميرساند.
زهرا خانم نه ميداند توافق هستهاي چيست و نه امضاي پاي آن را سند خوشبختي خود ميداند، زهرا خانم تنها اين را ميداند که اگر سجاد 5 ساله بهموقع داروهاي اعصابش را نخورد يا اسپري تنفسياش تمام شود زندگياش جهنم ميشود، تنها اين را ميداند که اگر نتواند اجاره عقبافتاده صاحبخانه را پرداخت کند، بايد چند وقت ديگر کنار پارک سر کوچه چادر بزند و با نوه بيمارش به غيرت نداشته خيليها بخندد!
وقتي وارد خانه ميشويم پسرک قصه را کنار مشتي دارو در خوابي عميق ميبينيم، زهرا خانم ميگويد: داروهاي اعصابش آنقدر قوي است که وقتي ميخورد تا ساعتها خواب است.
کنارشان مينشينم و از قصه زندگياش سوال ميکنم، لبخند تلخي ميزند و ميگويد: زمين خوردم!
بغضش را ميخوردم و ميگويد: 7 سال پيش پسرم به دام اعتياد افتاد و در همان دوران هم عاشق دختري شد که از بد روزگار او هم معتاد بود، آن دختر خانواده درستي نداشت و از ازدواج قبلياش صاحب 4 فرزند شده بود که يکيشان را مادر دختر فروخت و 3 تاي ديگر هم به بهزيستي سپرده شدند.
وي ادامه داد: هر کاري کردم حريف پسرم نشدم، آنقدر از من دور شد که ديگر هيچ خبري از او نداشتم تا اينکه چند وقت بعد فهميدم با همان دختر کنار يک پارک کارتن خواب شدهاند، بعد از مدتي هم فهميدم که سجاد در راه است.
چشمانش خيس ميشود و ميگويد: سجاد 10 روزه بود که در سرماي زمستان گوشه پارک پيدايش کردم، دختر بيرحم در همان جا زايمان کرده بود و بعد از اين که بندناف بچه را با موچين بريده بود، او را رها کرده و با پسرم از آنجا رفته بودند، وقتي بچه را به بيمارستان رساندم دکترها قطع اميد کرده بودند، اما؛ خدا خواست و اين بچه زنده ماند و از همان زمان هم بيماري تنفسياش آغاز شد.
زهرا خانم ادامه داد: من خودم تا چند سال پيش در يک رستوران کار ميکردم، اما؛ وقتي به دليل ديسک حاد، درد گردن و کمرم زياد شد ديگر توان کار را از دست دادم، الان هم دکتر گفته بايد فورآ گردن و کمرم را عمل کنم، اما؛ متأسفانه پولي ندارم و هرچه به دستم ميرسد خرج اين بچه ميکنم، چون اگر سجاد اسپرياش تمام شود يا داروهاي اعصابش را نخورد معلوم نيست چه اتفاقي ميافتد. سجاد مدام ترس اين را دارد که از خانه بيرونمان کنند...
احساس خفگي ميکنم، نفس عميقي ميکشم و از زهرا خانم ميخواهم صاحبخانه را صدا کند، آقاي «م» بعد از چند لحظه وارد زيرزمين 40 متري ميشود که محل سکونت زهرا خانم و نوه کوچکشاست، حدود نيمي از کرايه عقب افتاده را که از طريق کمک خيرين جمع شده به صاحبخانه ميدهم و مهلتي ميگيرم تا جاي مناسبي براي سجاد و مادربزرگش پيدا کنيم.
موقع خداحافظي زهرا خانم گريه ميکند و ميگويد: تو رو خدا من را فراموش نکن، من غير از خداي سجاد کسي را ندارم.
اي که دستت ميرسد کاري بکن...
علاقهمندان به کمک به خانواده اين زنداني ميتوانند با خبرگزاري فارس گروه قضايي و انتظامي با شماره (42082000-021 داخلي 1234) تماس حاصل فرمايند تا ميان آنها و اين خانواده ارتباط برقرار شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری موج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]