واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سيرى در ديوان طاقديس (2) نویسنده : سيد محمد شفيعى مازندرانى 5. آيه: «و من يعش عن ذكر الرحمن» . (22) غفلت از ياد خدا، يكى از عوامل چيرگى شيطان است. در دل انسان، فرشتگان الهى اسكان دارند. تا زمانى كه هواهاى نفسانى دل انسان را اشغال كردهاند، فرشتگان در آن جاى نخواهند داشت. تا هوايى را به دل افتد گذار هست ديوى را در آن منزل قرار چون هوا در خانه دل راه يافت راه آنجا درگه و بيگاه يافت ياد حق بربندد از آن خانه رخت مرغ رحمتبر پرد از آن درخت چون دل از ياد خدا غافل شود ديو اهريمن در آن داخل شود چون شود داخل، بگيرد آن حصار قدسيان گويند اينك الفرار (23) برخى از احاديث در طاقديس 1. حديث «من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة جاهلية» . (24) حديث فوق از احاديث مورد توجه فرق مختلف اسلامى است و اين حقيقت را بازگو مىكند كه پروردگار حكيم بر اساس مهر و كرم خود، حضور پير راه را براى راهنمايى ما مقرر داشته است. چنانكه ائمه معصومين عليهم السلام فرمودند: «لولا الحجة اذا لساخت الارض باهلها (25) ; اگر حجت الهى در جامعه و در پهنه هستى نباشد، نظام هستى فرو مىريزد و زمين اهل خود را فرو مىبرد» . پس اصل «وجود» و بقاى «حجت» الهى، در ميان مردم يك اصل انكارناپذير است. مسئله مهم، شناسايى، ارتباط، بهرهمند شدن از رهنمودها و سيراب گشتن از جام زلال حضور آن مبارك است و هر كس، بدون ارتباط و شناخت و فرمان بردارى از او از دنيا برود همانند مردم دوران جاهليت از دنيا رفته است. علامه نراقى به بهترين وجه مسئله فوق را در اشعار خود تبيين كردهاند. هر كه پير وقتخود را پى نبرد آن به موت جاهليت جان سپرد پير نبود آن كه مويش شد سفيد پير نبود آن كه بالايش خميد (26) 2. حديث قدسى: «من تقرب الى شبرا تقربت [ اليه] ذراعا و من تقرب ذراعا تقربتباعا» . (27) تقرب به خدا، يكى از نشانههاى تجلى مهر خدا است و هر كجا كه اين مسئله تحقق يابد نشان دهنده آن است كه مرحمتخدا به «عبد» بيشتر ظهور كرده است. در اين حديث قدسى آمده است: كسى كه به قدر يك وجب به من نزديك شود، من يك ذراع به او نزديك مىشوم و كسى كه يك ذراع به من نزديك گردد، من به قدر يك «ميل» به او نزديك مىشوم. بنابراين «عبوديت» ، يك جانبه و يك سويه نيست. تو بنده و عبد خدا باش خدا نيز مرحمت و لطف خود را در ابعاد مختلف به تو ابراز مىدارد. راه من پوييد كاين راهست و بس عشق من جوييد نى هر خار و خس هر كه نزديك من آيد يك ذراع من روان گردم سوى او باع باع هر كه پيمايد ره من ميل ميل من به فرسخ فرسخ آيم آن سبيل 3. اشاره به حديث: «موتوا قبل ان تموتوا» . (28) پيش از مرگ، بايد به فكر آبادسازى سراى آخرت بود و توشه آن جا را فراهم آورد، زيرا هر كسى در آخرت كنار سفره زندگى دنيايى خود نشسته است. انسان نه تنها چگونگى زندگى آيندهاش را در زندگى دنيوى خود تصوير مىكند، بلكه شكل و صورت ظاهرى آيندهاش را نيز در دنيا ترسيم مىكند. ابوسعيد ابوالخير مىگويد: فردا كه زوال شش جهت خواهد بود قدرت تو به قدر معرفت خواهد بود در حسن صفت كوش، كه در روز جزا حشر تو به صورت صفتخواهد بود و در سخنى از مولوى مىخوانيم: سيرتى كان، بر نهايت غالب است هم بدان تصوير حشرت واجب است قرآن از مسئله فوق در آيه «و اذا الوحوش حشرت» سخن به ميان آورده است. بر اين اساس ائمه معصومين فرمودند: پيش از آن كه بميريد خود را مهياى رفتن سازيد و مهيا شدگان، رستگارانند. امام صادق مىفرمايد: «القيامة عرس المتقين; (29) قيامت همان ايام وصال و عروسى پارسايان است» . هين بكن آيينه دل را زتن خاتم جم را بگير از اهرمن دل ازين ديوار خاكى كن جدا نصب كن بر طاق جان مجتبا چيست كندن دل از اين ديوار خاك كردنش ز آلايش تن صاف و پاك (30) مردن آن نبود كه تن بىجان شود چارسوى اين بدن ويران شود 4. حديث: «الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق» . (31) راه يافتن به سوى خدا، منحصر به يك راه نيست، چنان كه عبادت در پيشگاه خدا منحصر به شيوه خاصى نمىباشد. بر اين اساس بايد گفت: طريق و راههاى حركت به سوى حق و هجرت از خويش به سوى خدا بى شمار است. در حديث فوق آمده است: طرق و راههاى حركتبه سوى خدا به تعداد «نفس» هاى خلايق است. اين چنين فرمود آن آگاه حق شد برابر با نفسها راه حق راهها بسيار و مقصدها يكى است اختلاف راه ليكن اندكىاست شعبهها هستند از يك شاهراه شاه يك تن باشد و بىحد سپاه (32) 5. حديث: «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» . (33) عقل، يكى از ابزار تمييز، راهيابى و شناختحقيقت عالم اصلى و حقايق موجود در جهان آفرينش است. عقل به نوبه خود حقياب، حق باور و حقپيشه است و هر چيزى كه عقل خوانده شود بايد اين ويژگىها را داشته باشد. بنابر حديث فوق، عقل آن است كه در پرتو راهنمايىهاى آن عبادت خدا صورت پذيرد و سراى ابدى آباد گردد. عقل مىدانى چه باشد اى پسر آن كه باشد سوى جنت راهبر عقل مىدانى چه باشد اى رفيق آن كه برهاند تو را از هر مضيق عقل را باشد دو چشمى دوربين وزهزاران ميل چشم دوربين (34) 6. اشاره به حديث: «نية المؤمن خير من عمله» . (35) نيت، شناسنامه عمل است و الهى بودن يا شيطانى بودن هر عملى را با توجه به آن مىتوان حدس زد. بنابراين از حيث جايگاه وجودى نيت و عمل بايد گفت: اهميت نيتبيشتر از اهميت عمل است. گرچه هر دو مهماند، زيرا عمل، كالبد است و نيت جان آن محسوب مىشود. بديهى است كه جان، گرانسنگتر از بدن است و همين مسئله نشان مىدهد كه «نيت» به تنهايى حشر و نشر دارد و در جهان هستى داراى موقعيت و جايگاه است. از اين رو آدميان را در قيامتبر اساس نيتهاى آنها ردهبندى مىكنند. ليك ميل دل بود آن جا قبول گرچه تن را از عمل باشد زهول زان سبب فرمود آن شاه اجل نيت مؤمن بود به از عمل زانكه او جان است و اعمال تو جسم نيت [آن] معنى بود كردار اسم آن كشاند دل سوى دل آفرين دل بپردازد ز ياد آن و اين (36) 7. اشاره به حديث: «انما المرء مخبوء تحت لسانه» . (37) سخن گفتن و تكلم، يكى از اسباب تشخص است. به قول سعدى: تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد بر اين اساس، بايد در طراوت و شخصيت كلام خود دقت لازم را مبذول داشت و از اين راه بر اعتبار و ارزش خويش افزود. اين زبان آمد دلت را ترجمان چون كه دل نادان بود مگشا زبان زين سبب فرمود شاه انس و جان كل مرء قد خبى تحت اللسان دل بود چون چشمه و نهرى زبان باشد آب چشمه اندر جو روان (38) 8 . شرح حديث قدسى: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف» . (39) در باب راز خلقت و علت اصلى آفرينش و يافتن پاسخ اين پرسش كه چرا خدا ما و جهان آفرينش را پديد آورد، پاسخى برتر از آن چه كه حديث قدسى فوق در صدد بيان آن است نمىيابيم: «من گنج مخفى بودم دوست داشتم شناخته شوم تا همگان از من سود جويند» . هم چنان كه ذات خلاق جهان بود غيب مطلق و راز نهان خواست تا گردد عيان و آشكار سر زند خورشيد در ديجور تار همچنين آن نقشهاى بىحساب سر به سر بودند پنهان در حجاب جملگى عاشق ظهور خويش را در طلب مرآت نور خويش را خواست تا رزاقيش گردد عيان آفريد آن طايفه محتاج نان اى گنهكاران كنون با صد اميد خانه غفاريش را در زنيد هم عطوفست و رئوفست و كريم هم عفو و هم غفور و هم رحيم واهب و حنان و منانست او صاحب لطفست و رحمان است او (40) پي نوشت ها : 22) زخرف (43)، آيه 36. 23) ديوان طاقديس، ص 151. 24) اصول كافى، ج 1، ص 377، حديث 3; بحارالانوار، ج 23، صص 76 و 90. 25) ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 204. 26) ديوان طاقديس، ص 15. 27) بحارالانوار، ج 3، ص 313 و ج 87، ص 190. 28) بحارالانوار، ج 69، ص 317 و ج 72، ص 59. 29) خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 12. 30) ديوان طاقديس، ص 47. 31) بحارالانوار، ج 64، ص 137. 32) ديوان طاقديس، ص 260. 33) بحارالانوار، ج 33، ص 170 و ج 77، ص 61. 34) ديوان طاقديس، ص 146. 35) بحارالانوار، ج 7، ص 322 و ج 70، صص 189 و 249. 36) ديوان طاقديس، ص 104. 37) بحارالانوار، ج 1، ص 166 و ج 71، ص 76 و ج 40، ص 163 و ج 71، صص 283 و 285. 38) ديوان طاقديس، ص 141. 39) بحارالانوار، ج 87، ص 344. 40) ديوان طاقديس، ص 102. منبع : www.naraqi.com ادامه دارد .... ae
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]