واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم:
کاربرانِ سایتِ PCgamer طبق درخواست سایت از داستان ها و خاطراتِ جالب و گاهاً ترسناک خود در حین کار با کامپیوتر می گویند که در این سری مطالب به آنها می پردازیم. StandOFF دیگه چیِ؟...
کاربر Byrd910 می گوید: "16 ساله بودم و به قدری پول جمع کردم که بتوانم کامپیوتر خودم را بسازم ، آن چیزی بود که مدت زیادی در انتظارش بودم. طوری حساب و کتاب کرده بودم که پول اضافی پس انداز نداشتم و همه آن برای خرید پردازنده ی مدلِ Intel Q6600 ، یک رمِ 4 گیگ و گرافیکِ Nvidia 8800GT صرف شد ، تمام آموزشات را بصورت آنلاین دیده بودم و نه تجربه ای در کار داشتم و نه کسی را داشتم تا به من یاد دهد. بعد از چندین ساعت و جستجویِ اضافی در اینترنت سر آخر با نصب هِدسینک پردازنده کار سرهم بندی کامپیوتر به پایان رسید. دکمه ی پاور را زدم تا سیستم روشن شود اما هیچ صدایی نیامد و فن انگار بزور می خواست بچرخد ولی نمی توانست ، دکمه را بار دیگر زدم اما باز هم اتفاقی نیافتاد و فن در حال زور زدن بود . نمی دانستم مشکل از کجاست... اینترنت را زیر و رو کردم و همینطور دفترچه راهنمایِ مادربرد را نگاهی انداختم که با چیزی به نام (StandOff) مواجه شدم!!!! بله ، من تا آن زمان چنین چیزی نشنیده بودم و نمی دانستم به همین خاطر مادر برد را بدونِ هیچ پیچ و عایقی بصورت کاملاً مماس با بدنه ی کیس قرار داده بودم که سیستم بر اثر اتصال کوتاهایی که با بدنه ی کیس داشت نمی توانست روشن شود. طبق راهنما پیچ های StandOff را نصب کردم و سیستم به خوبی روشن شد و تا به امروز همچنان آن کامپیوتر سیستم Streaming من در اتاق نشیمن است. از آن زمان به بعد ، تاکنون بیش از 50 سیستم را برای خودم سرهم کردم و هربار آماده ی یک چیز جدید هستم." دو تقویت کننده
کاربر Calvin Motes می گوید: "چهارده سالم بود ، یک گرافیک جدید خریده بودم تا بتوانم بازیِ Just Cause 2 را با رزولوشِن بالاتر از 640x480 بازی کنم که بعد از نصب گرافیک ناگهان بازی با افت فریم شدید مواجه شد و فریم تا حد 10 FPS پایین آمد. در آن زمان در رابطه با توان پاور سیستمم و توانی که گرافیک جدید می طلبد مطلع نبودم بر همین اساس تا مدتی با آن سر کردم تا در نهایت یک پاور دیگر خریدم که یکی از دو پاور را به مادر برد و دیگری را به گرافیک متصل کردم و با دو پاور که گمانم به نوع خود یک جور رکورد در ناشیگری است شش ماه را سر کردم." دوستان شما همیشه یک متخصص واقعی اند
کاربر DrDoctorPhD می گوید: "اولین ساخت سیستمم بر میگردد به دو ماه پیش که با کمک دوستم قرار شد یک سیستم بروز را سرهم کنیم. زمانی که می خواستیم CPU را بروی مادربرد نصب کنیم ( سوکت LGA 1150 ) دوستم کمی صبر کرد و گفت باید قاب مادربرد را برای جایگزاریِ CPU باز کنیم ، من هیچ ایده ای نداشتم که چجوری باید اینکار را انجام دهیم در نتیجه چیزی نگفتم و رفیقم خودش دست به کار شد ، قاب نقره ای رنگِ دور سوکت را باز کرد و پردازنده را بروی پین ها جای داد و قاب را با سه پیچ بست ، بعد ها من متوجه شدم که این قاب نقره ای نیازی به پیچ ندارد و خودش یک اهرم برای قفل شدنِ قاب بدور CPU دارد. از این رو دوستم اصرار داشت که روشش بهتر و آسان تر است در نتیجه بعد از مشاهده ی چندین آموزش در اینترنت دیگر کل قضیه دستم آمد و سیستم جدیدی بدون کمک دوستم بستم که این پایان رابطه ی من ایشان بود. دوستان همیشه متخصصان واقعی هستند ، باور کنید!!!!" در خانه انجام ندهید!
کاربر id2ego می گوید: "اولین سیستمی که سرهم کردم با یک پردازنده Pentium 4 و مادربرد MSI بود، نسبت به نصب تک تک قطعات هیجان داشتم ، پردازنده ، رم و گرافیک همه را درون سوکت های خود با دقت نصب کردم و آماده ی لحظه ی با شکوهِ افتتاح بودم... کامپیوتر را روشن کردم و سریعاً صدای بوق طولانی را شنیدم ، پیش خودم گفتم شاید اتفاقی اینطور شده پس دوباره سیستم را روشن کردم و بازهم صدایِ بوق ممتدی بلد شد. تک تک رم ها را در آوردم تا ببیتم مشکل از آنهاست اما همچنان بوووووق.... گرافیک را در آوردم و باز بوووووووق..... کلاً همه کار کردم بازم بوووووووق.... در نهایت متوجه ی هدسینک پردازنده شدم.... پیش خودم فکر کردم شاید از روی حرارت زیاد پردازنده مرده ، هد سینک را باز کردم و بعد CPU را در آوردم و ناگهان متوجه شدم سه تا از پین هایِ سوکت CPU خراب شده ... آخه چطور ممکنه ؟.... مگه داریم ، مگه میشه .... بله خیلی خوبم میشه... سه تا از پینهای سوکت خم شده بود و من در آن لحظه گیج ، مضطرب و نا امید بلند فریاد زدم آخه مگه میشه ؟!!!!!! برای مدتی نشستم و مادربرد و افتضاحی که به بار آمد را نظاره کردم در ابتدا هیچ ایده ای نداشتم که چه عکس العملی نشان دهم ، اما به یک باره برخواستم تصمیم خود را گرفتم نمی خواستم تسلیم شوم..نمی خواستم اولین تجربه ی ساخت یک PC ام اینطور رقم بخورد در نتیجه مغزم را بکار گرفتم نمی دانم با چند خلال دندان یا چیزی و با کمک چاقویِ کره خوری سعی کردم تا پین های خم شده را تا جایی که می شود بالا بیاورم تا با سطح زیرین پردازنده تماس برقرار کند در آخر بهتر یا بدتر سیستم را دوباره از نوع سرهم کردم و کمی در درگاه خدا دعا هم خواندم و دکمه ی پاور را زدم و............... بله ، خداوند آنجا بود ، خداوند نظاره گر آن صحنه بود و سیستم بخوبی روشن شد ، دو ماه بعد از آن قضیه Half-Life 2 هم منتشر شده بود که با کمک آن اتفاق معنوی توانستم زندگیِ گیمری ام را از آن زمان آغاز کنم." نظرتان در رابطه با این سری از داستان های ترسناک کار با کامپیوتر چیست؟...
22 تير 1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پردیس گیم]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]