تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855632815




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

«جان بر سر قلم» نهادن...


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: «جان بر سر قلم» نهادن...
نویسنده : امير اسماعيلي 
اول بار كه نام مسعود را شنيدم، سال‌هاي 40، 41 بود. دو سه سالي بود كه پا به راه قلم گذاشته بودم و در يكي دو مجله چيزهايي مي‌نوشتم. كار اصلي‌ام قصه بود، اما وقتي آدم در كوران كار قرار مي‌گيرد، مخصوصاً اگر علاقه‌اي هم داشته باشد، به ضرورت همه كار مي‌كند و من هم از آن آدم‌هاي هميشه تشنه و عاشق بودم. البته جوياي نام نبودم، همچنان كه حالا نيستم، اما عطش نوشتن داشتم و عاشق اين بودم كه از بود و نبودهاي اجتماع و از دردهاي بي‌درماني كه گريبان مردم بدبخت پايين‌شهري، كنار شهري و شهرها و روستاهاي دور و نزديكمان را گرفته بود بنويسم و اتفاقاً آن روزها حرف از كشاورز و كشاورزي بسيار بود و جنجال اصلاحات ارضي و حرف‌هاي دهان پركني مثل روستايي صاحب زمين و آب، روستا آباد و از قيد ارباب آزاد مي‌شود و از اين جور حرف‌ها فضاي مملكت را پر كرده بود. در همين روزها مهندس عابدي نامي را كه مهندس كشاورزي بود در شيراز كشتند و مدير و سردبير مجله مرا دم دست گير آوردند و گفتند يك گزارش از اين ماجرا بنويس. من هم نشستم و با شوق و ذوق زيادي نوشتم. گفتند مطلب خوبي شد. پس يك سرمقاله هم بنويس. حرف اين بود كه مهندس عابدي را فئودال‌هاي بزرگ آنهايي كه نمي‌خواستند روستايي آزاد و روستا آباد شود كشته‌اند. من هم همين را اساس سرمقاله قرار دادم و نوشتم «قاتل مهندس عابدي را مي‌شناسم» و شروع كردم از فئودال‌ها گفتن و اينكه قاتل مهندس عابدي بزرگ فئودال ايران است. مقاله در صفحه اول مجله گذاشته شد و پيش از چاپ نمونه‌اي براي كنترل به وزارت اطلاعات آن روز رفت. وقتي برگشت ديدم سراپاي مقاله خط قرمز كشيده و جا به جا حرف‌ها عوض شده است. مدير مجله كه ديد مات او و صفحه خط خطي شده مجله‌اش شده‌ام، گفت: «پسر! اينها چيست كه نوشتي؟ فكر مي‌كني محمد مسعودي؟ اين‌جوري كه نمي‌گذارند سر سالم به گور ببري!» با سادگي گفتم:‌«كي سر سالم به گور برده است كه من ببرم؟!» مدير گفت: «منظورم اين است كه حسابت را مي‌رسند.‌» ديگر چيزي نگفتم و رفتم در خط اينكه محمد مسعود كه بوده، چه كرده، چه به سرش آمده و چه شده كه سر سالم به گور نبرده است؟!آن سال بيست و يكي دو سال بيشتر نداشتم، از دنيايي آمده بودم كه هيچ‌وقت از كتاب و روزنامه در آن خبري نبود. يا اگر بود آن وقت‌هايي بود كه من خيلي بچه بودم، مخصوصاً سال‌هايي كه مسعود و «مرد امروز»ش بود. من در سال 1319 به دنيا آمدم و محمد مسعود در سال 1321 روزنامه مرد امروز را در آورد. يعني وقتي دو سه ساله بودم. بعدها هم در خانه ما حرف كتاب و روزنامه نبود كه چيزي ديده يا حرف و خبري در جايي خوانده باشم. هر چه بود، با سن و سال من جور در نمي‌آمد. حتي وقتي مسعود جان بر سر قلم گذاشت و خونش از سر قلمش فرش خيابان شد، شش هفت سال بيشتر نداشتم. بنابراين حق داشتم چيزي از مسعود ندانم و مسعود را نشناسم، اما از آن روز كه اسم مسعود را با آن توضيح مختصر شنيدم ديگر وسوسه رهايم نكرد كه بگردم، بجويم، بخوانم و بدانم مسعود كه بود، چه كرد و چرا سر سالم به گور نبرد؟! بعدها اينجا و آنجا چيزهايي خواندم و شنيدم. حتي يادم است از اين و از آن گاهي پرس‌وجو مي‌كردم. در تمام اين سال‌ها همپاي مطبوعات بودم، از شعر و قصه گرفته تا حرف، مقاله، مباحثه، مصاحبه و گزارش‌گونه‌هاي مختلف در زمينه‌هاي فرهنگي، هنري و اجتماعي در روزنامه‌ها و مجلات مي‌نوشتم. حتي در چاپخانه‌ها اگر كار غلط‌‌گيري، صفحه‌بندي و هر كاري در اين زمينه پيش مي‌آمد، انجام مي‌دادم. به قول مطبوعاتي‌ها خاك سرب مي‌خوردم و در همه حال در عمق وجود و زواياي ذهنم عطش دانستن چگونگي زندگي و مرگ مسعود را داشتم. البته در تمام آن سال‌ها هم من در به در زندگي‌ام بودم و هم جامعه سربسته و خاموش بود. بنابراين چيز زيادي به دست نياوردم تا وقتي كه انقلاب شد، اين طرف انقلاب يك بار در روزنامه‌اي خواندم محمد مسعود مدير روزنامه مرد امروز به وسيله اشرف كشته شد و زير اين عنوان كه محمد مسعود بر اثر نوشته‌هايش، مخصوصاً خبري كه در باره خريد پالتوي گران‌قيمت توسط اشرف در روزنامه مرد امروز به چاپ رسانيده بود، تهديد مي‌شد و به‌طور قطع ترورش نمي‌تواند با اين تهديدات بي‌ارتباط باشد. و باز ديدم در يك مجله هفتگي كه چند شماره‌اي منتشر شد، حرف و حديث مسعود است و اينكه قاتل مسعود كيست و چرا مسعود كشته شد. . . علاقه و عطشم درباره شناخت مسعود با خواندن اين نوشته‌ها بيشتر مي‌شد. در گرماگرم اين علاقه و عطش سردبير مجله‌اي كه در آن كار مي‌كردم به سابقه علاقه‌ام به شناخت مسعود خواست سلسله مقالات تحقيقي درباره زندگي و مرگ وي را آغاز كنم. حالا ديگر وقت رفتن، جستن، شناختن، نوشتن و باز گفتن واقعيت‌هاي زندگي مسعود بود. اگر پيش از اين از سر علاقه و كنجكاوي مطالعه و پرسشي داشتم، حالا برايم نوعي وظيفه شده بود. فكر كردم براي شناخت مسعود از كجا شروع كنم. از چه كسي بپرسم؟ دريافتم هيچ كس جز خود مسعود نمي‌تواند اين شناخت را به دستم بدهد. مي‌گوييد مسعود كه مرده بود! آري، اما كسي كه مي‌نويسد كسي كه چيزي را مي‌آفريند و تأثيري از خود باقي مي‌گذارد، خودش نيز باقي مي‌ماند. همچنانكه مسعود باقي مانده است. كتاب‌هاي مسعود و تمامي 137 شماره روزنامه مرد امروز تمامي حرف‌ها و نوشته‌هايي كه از او و براي او گفته و نوشته شد و تمامي آن هزاران صفحه‌اي كه پرونده مرگ مرموز او را تشكيل مي‌داد روايت و حكايت او و نشانه بقاي او بود. براي آغاز از خود او شروع كردم. از كتاب‌هايش نظير گل‌هايي كه در جهنم مي‌رويد، بهار عمر، اشرف مخلوقات، تلاش معاش و تفريحات شب. اين كتاب‌ها همه حكايت زندگي خود اوست و نماي كاملي از باروري انديشه‌هايش و از همان آغاز هر چه يافتم بي‌آنكه نظمي داشته باشند به رشته تحرير در آوردم و سلسله مقالاتي را آغاز كردم. وقتي اولين بخش از اين سلسله مقالات منتشر شد، ژينت دختر مسعود سراغم را گرفت. يادم است در دفتر مجله نه در اداره‌اي كه هستم نشسته بودم كه تلفن زنگ زد و صدايي از آن سو گفت: «من ژينت مسعود هستم. مي‌خواستم شما را ببينم و بشناسم.‌» گفتم: «من كاري نكرده‌ام. . . !» گفت: «تو حرف از پدرم را به‌گونه‌اي آغاز كرده‌اي كه ديگران نكردند. تو از خود او مي‌گويي. . . اين صادقانه‌تر است!» گفتم:‌«كاري را شروع كردم، اميدوارم به همين سياق تمامش كنم. شما هم مي‌توانيد كمكم كنيد. با حرف‌هايتان با گفتن هر چه از او مي‌دانيد!» چند روز بعد او را ديدم. پاي صحبتش نشستم. حرف‌هايي زد كه به دلم نشست. حرف‌هايش را ضبط كردم، نگه داشتم و بخش‌هايي از آن را در قسمت دوم يا سوم مقالاتم آوردم. هفته بعد نامه‌اي برايم رسيد. يك روزنامه‌فروش كه حالا ديگر روزنامه‌فروش نيست از مسعود، آخرين ديدارش با او و صحنه مرگ وي كه نظاره‌گر آن بود، باورها و تصوراتش را نوشته بود. تشكر كردم و خواستم باز هم اگر چيزي به يادش آمد برايم بگويد. بعدها با آقاي رحيم صفاري ـ كه از دوستان مسعود بود و گفتني‌هاي زيادي داشت ـ به صحبت نشستم. دوست ديگري دوره كامل روزنامه مرد امروز را برايم فرستاد. اين ديگر از همه جالب‌تر بود. سلسله مقالات بازتر، وسيع‌تر و خواندني‌تر مي‌شد. مي‌خواستم با تك‌تك دوستان مسعود يا روزنامه‌نويس‌هاي هم عصر او به گفت‌وگو بنشينم و به پرونده عظيم 10 هزار صفحه‌اي او در اداره آگاهي نگاهي بيندازم و دستي ببرم، اما عمر مجله چند شماره‌اي بيشتر نپاييد و سلسله مطالبم چهار يا پنج شماره بيشتر چاپ نشد. من هم بعد از آن در هيچ مجله و روزنامه‌اي چيزي ننوشتم و دل به كار كتاب بستم، اما هنوز از فكر مسعود غافل نبودم و به جست‌وجو ادامه دادم. نتيجه اين جست‌وجو، اثري است كه از آن سخن مي‌رود. بگذار در پايان من هم بگويم و باشد كه ديگران هم بگويند و قلم جاري باشد و آن شود كه مسعود مي‌خواست و مي‌گفت:‌«قلم تنها معبري است كه بشر در راه ترقي، پيشرفت و تعالي بايد از آن بگذرد. اگر اين معبر قطع شود، حركت انسان متوقف خواهد شد.»مسعود معناي كامل شرف قلم بود. يادش گرامي و راهش مستدام باد!

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن