تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند نماز بنده‏اى را كه دلش همراه بدنش نيست نمى‏پذيرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831537827




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز/ تو داری پدر می‌شی می‌فهمی؟!


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: طنز/ تو داری پدر می‌شی می‌فهمی؟!
صدای آواز نامفهومی به گوش میرسد هاهاهاااای هووووی هااااای...دود عجیبی در صحنه ول شده است؛ مش کریم و عزیز در دوردست دخیل بسته اند و ذکر می گویند. فاطمه گوشه ای به نماز ایستاده است و فرید همچنان دارد اشک میریزد و با خدا رازو و نیاز میکند.
آفتاب : از آنجا که ساخت سریال مناسبتی در کشور ما کار خیلی پیچیده ای است، می توان حدس زد که صدسال بعد در شبهای قدر چنین سریالی از یکی از شبکه های تلویزیون پخش شود!


نام سریال: بوی عرش


شخصیت ها:


فرید (یک خرپول بی دین و بی اهمیت به خانواده و اطرافیان)

سعید (یک جوان آس و پاس اما معتقد که بدجوری گرفتار شده)

فاطمه (همسر سعید که خیلی اهل دین است)

اوس معمار (نزول خور بازار که فرید را آلوده کرده است)

شیما (دوست دوران دانشجویی فرید که ازدواج ناموفقی داشته و طلاق گرفته و از امریکا به ایران بازگشته و حالا با ماشین فرید تصادف کرده است و در کماست)

مش کریم (نگهبان امامزاده و عامل اصلی تحول در فرید)

عزیز (مادر فرید، سالها بدون همسر او را به دندان گرفته و بزرگ کرده و حالا از فرید راضی نیست!)

از آنجا که کل داستان مشخص است و شما هم درست حدس زده اید، چند سکانس تکان دهنده از این سریال را باهم مرور می کنیم:

شب قدر، پشت در پشتی

فاطمه رو به سعید: بیا دست از این بلندپروازی هات بردار!

سعید: من باید حقمو از این پولدارها بگیرم.

فاطمه: دیگه خسته م کردی! از بس باید به مردم و خانواده ام دروغ بگم(اشک می ریزد)

سعید: گریه نکن! همه چی درست میشه!
فاطمه: دروغ می گی! دروغ می گی!

سعید: نه دروغ نمی گم. فقط یه ماه به من مهلت بده. اون سند باغ داداشت اینا رو میتونی جور کنی برم وام بگیرم!

فاطمه: وای سعید! باز شروع نکن! بازم وام، بازم چک، بازم...(اشک می ریزد)

سعید: خب کار کردن پول میخواد! از کجا بیارم؟ (فریاد می کشد و مشتش را به دیوار می کوبد)
فاطمه: سعید بیا برو دم حجره بابام...

سعید: حرفشم نزن! من بمیرم نمیرم!

فاطمه: هرچی طلا داشتم فروختم، از هرکی بگی قرض گرفتم، به هرکی بگی بدهکارم...دیگه خسته شدم از این موش و گربه بازی!

سعید: نکنه طلاق میخوای؟ آره؟ آره؟

فاطمه: سعید ...به خودت رحم کن! الان چند وقته از خونه فراری هستی؟ بسه دیگه! به خودت بیا!

سعید: ولم کن بابا! (آن یکی دستش را به آن یکی دیوار می کوبد)

فاطمه: حالا که اینجور شد حداقل به بچه ت رحم کن!

سعید: چی؟

فاطمه: آره! تو داری پدر می‌شی می‌فهمی؟

سعید: وای واقعا...آدرس حجره بابات کجا بود؟

فاطمه اشک شوق میریزد و جارو را میدهد دست سعید و او را به حجره پدرش می برد. او با افتخار آبدارچی حجره بابا می شود و نان حلال در می آورد و همه قرض هایش را می دهد.
*
بیمارستان/ پشت در اتاق عمل

فرید: دکتر جون! هرچی خرجش میشه من میدم فقط زنده بمونه.

دکتر: با پول نمیشه همه چیزو خرید آقا! برید دعا کنید زنده بمونه! بفرمایید.

فرید: یعنی چی؟ پس شما پول می گیرید چیکار کنید؟

دکتر: آقای محترم! ما وسیله ایم! همه چیز دست خداست. بفرمایید برید امامزاده دعا کنید تا نمرده!

*
امامزاده/ پشت در ورودی

مش کریم: بچه ها تا بچه‌ن، خوبن، بزرگ که میشن همهش دردسر و اذیت.

عزیز: سی سال تنهایی کشیدم اما یه لقمه حروم سر سفره نبردم. نمیدونم این پسر چرا یدفعه اینطوری شد.

مش کریم: منم سی ساله که هر روز تو این امامزاده م. همزبونی ندارم و جز خودش با کسی خلوت نمی کنم.

عزیز: خدایا به جوونی فرید و شیما رحم کن.

مش کریم: الهی آمین. غصه نخور عزیز! درست میشه.

*
پارک نزدیک بیمارستان/ پشت وسایل بازی

سعید و فاطمه خوشحال راه می روند که ناگهان به فرید می خورند. فرید خسته و داغان سعید را می شناسد و ...

فرید: آره! من به تو بد کردم. ولی تو هم منو ول کردی.

سعید: تو یه نامرد حروم خوری که زندگی منو سیاه کردی. اگه اون موقع پولم رو میدادی الان وضعم این نبود.

فرید: بسه دیگه! بیشتر از این خردم نکن! (هق هق میزند زیر گریه) خودم میدونم که بدکردم...الان میخوام جبران کنم.

سعید: اما الان خیلی دیر شده...

فرید: یعنی هیچ راهی نیست؟

سعید: بهتره بری امامزاده با خودت خلوت کنی.

فرید در میان موسیقی تاثیرگذار هاااای هووی هاااای با شرمندگی زیاد خودش را به امامزاده میرساند...


*
فینال سریال/ امامزاده/ پشت نمازخانه برادران

فرید دارد اشک میریزد و با خدا رازو نیاز می کند. دود عجیبی در بک گراند وول میزند. مش کریم و عزیز در دوردست دخیل بسته اند و ذکر می گویند. فاطمه گوشه ای به نماز ایستاده است و فرید همچنان دارد اشک میریزد و با خدا رازو و نیاز میکند. صدای آواز نامفهومی هم به گوش میرسد تا فضا عرفانی به نظر بیاید. هاهاهاااای هووووی هااااای

ناگهان سعید وارد می شود.

سعید: بهوش اومد. شیما خانم بهوش اومد.
عزیز: خدایا شکرت!

مش کریم: دیدی گفتم نگران نباش عزیز!

فاطمه: (او دیالوگ ندارد و فقط اشک شوق میریزد)

سعید فرید را به آغوش می گیرد و باران می گیرد...دوربین از بالای امامزاده به پرواز در می آید و...

فردای آن روز، فرید نصف اموالش را به سعید میدهد و با شیما ازدواج میکند و دست مادرش را میگذارد توی دست مش کریم. فرید و شیما مهدکودک تاسیس میکنند و از بچه های بی سرپرست نگهداری میکنند. شیما هم قول میدهد دیگر امریکا نرود و چند وقت بعد بچه دار شود. سعید و فاطمه صندوق قرض الحسنه راه می اندازند و به بدبخت ها وام میدهند. اوس معمار هم در شبی آرام در حجره اش در آتش جزغاله میشود و به سزای لقمه های حرامش میرسد. دکتر بیمارستان هم در نمایی تامل برانگیز، عینک از چهره بر میدار، لبخندی رضایت بخش به فرید میزند و سرش را به علامت تایید تکان میدهد و سریال تمام میشود.

 

 

 

 

 

 

محسن حدادی



تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن