تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829486243




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

می‌خواهم برگردم روستا پیش درختانم؛ فقط همیـن!


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:

می‌خواهم برگردم روستا پیش درختانم؛ فقط همیـن! سید علی حسینی هستم، اهل زواره اصفهان. 98 سال دارم و آماده مرگ، خدا کند زودتر بمیرم و راحت شوم، از پیرمردی که 98 بهار، تابستان، پاییز و زمستان دیده و صدای کلنگ قبرش بلند شده چه توقعی داری؟ من که آرزویی ندارم و کار نکرده‌ای روی زمین که بخواهم زنده بمانم.
 

بچه هایم که همگی رفتند سر خانه و زندگی شان و زن و شوهر و بچه خودشان را دارند و تازه آنها هم نوه دار شده اند و گرد پیری به سرشان نشسته چه برسد به من که پدرشان هستم، دیگر زندگی را می خواهم چه کار؟ وقتی نمی توانم بروم سر زمینم عدس و لوبیا بکارم و سری به باغم بزنم، هان؟ الان که من اینجا هستم معلوم نیست چه بلایی سر انارهایش آمده. این زندگی به چه دردی می خورد؟ از دار دنیا یک برادر دارم که ده سال از خودم بزرگ تر است و مانده در روستا، خیلی وقت است ندیدمش، ای کاش بشود بروم پیشش دو کلمه با هم حرف بزنیم، خوب برادرم است و دلم برایش تنگ شده. زن که خوب باشد مرد را سر پیری آواره خانه اولاد نمی کند، «فاطمه بیگم» زن برادرم زن خوبی است، با این که از زن من پیرتر است، اما سرپاتر از اوست و هنوز یک لقمه غذا درست می کند که دوتایی بخورند و مجبور نباشند خانه و زندگی شان را رها کنند بیایند پیش بچه هایشان. باز هم خدا را شکر بچه های خوبی دارم و همیشه مواظبم هستند، از گل به من و مادرشان نازک تر نگفته اند، اما خانه و زندگی خود آدم چیز دیگری است. می خواهی از کجای زندگی ام بگویم؟ همه اش سختی بود، به خاطر یک لقمه نان باید خودمان را به آب و آتش می زدیم. خواهرهایم هر کدام با دو تا بچه جوانمرگ شدند. بچه هایشان را مادرم گرفت زیر پر و بالش و شده بودیم 6 بچه قد و نیم قد. قحطی آمده بود روستایمان و تا پنج شش سال یقه مردم را رها نمی کرد. هیچ کس بجز خان ها نان نداشت که بخواهد به دیگری قرض دهد. یک بار کلا چهار تا خرما داشتیم، مادرم تکه تکه کرد گذاشت دهان ما و گفت بخوابید. نصفه شب گرسنه ام شد، بیدار شدم گفتم «ننه من گشنمه» گریه می کردم، ناراحت شد و من را محکم بغل کرد و گفت بخواب. فردای آن روز پدرم را فرستاد روستای خودشان، گفت برو آنجا از برادرت گندمی، جو یا ماستی قرض بگیر. پدرم رفته بود آنجا دیده بود اوضاع بدتر است، زمین پدریش را به چهار تا گوسفند فروخته و راهی شده بود که خان ده مان وسط راه دیده بودش و به زور هر چهار تا را گرفته بود. وقتی مادرم فهمید، رفت جلوی در خانه خان و خواست گوسفندها را پس بدهد، زورگوی یاغی زیر بار نرفته و مادرم را با فحش و کتک راهی کرده بود، همانجا مادرم که سید با خدا و مومنی بود، نفرینش می کند که خدا نسلش را براندازد و او هم محلی نگذاشته بود. هفته بعد تنها پسر خان مُرد و یکی از گوسفندها را پس آورد. جوان که بودم، کنار کشاورزی و گوسفندداری، زمستان ها که کار نبود لحاف دوزی هم می کردم. یک خورجین انداخته بودم پشت دوچرخه ام و کنار کمان و زه، پولکی، گز، حاجی بادومی و تخم سبزی می گذاشتم و می رفتم روستاهای اطراف، هم پنبه می زدم و لحاف می دوختم، هم این خرت و پرت ها را به مردم می فروختم. نمی شد بیکار نشست، کویر چغر و بداخلاق است، با کسی شوخی ندارد، آسان می گرفتی اش سخت می آمد جلو. مثل مورچه همیشه باید ذخیره می کردیم برای روز مبادا، کم آبی، خشکسالی و قحطی. بعدها که زن گرفتم، پاییز و زمستان مثل همه مردهای ده می آمدم تهران برای کار. زنم مراقب زمین و باغمان بود و کنارش هم قالی می بافت. کارگری می کردم و هر ماه کیسه آردی، قند و نباتی، نخود و لوبیایی با اتوبوس می فرستادم به ده برای زن و بچه ام. بهار هم برمی گشتم به کشاورزی تا آخر تابستان. گندم می کاشتیم و درو می کردیم، تابستان بود و هوا گرم، چند سالی هم درو خورد به ماه رمضان، سحر می رفتیم پای زمین تا صلاه ظهر. درو می کردیم، دسته دسته می بردیم خرمن. یک هفته من کمک تنها باجناقم می کردم و یک هفته او کمک من. بعد هم گندم ها را می بردیم آسیاب. خیلی گرم بود، خیلی سخت بود. روزه هم بودیم.
گفتم که کویر چغر و سخت گیر است، اما باز هم خدا را شکر. اولین بچه ام چهار ساله بود که مریض شد. اول تب کرد و بعد هم سیاهی چشمش رفت. یک شبانه روز هرچه دوا و دکتر کردیم حالش خوب نشد، بستمش پشت کمرم و از بیابان راهی شهر شدم، دکتر وقتی معاینه اش کرد، گفت که پسرتان کور شده، خیلی ناراحت شدم، با چشم گریان برگشتم ده و بچه را گذاشتم وسط اتاق مادرم. بدون آه و ناله بغلش کرد و با زنم بچه را بردند پیش رقیه خانوم، حکیم ده. او هم گفته بود سنجد را خیس کنید و چهل شب بگذارید زیر آسمان پرستاره و هر روز صبح آبش را بدهید بخورد. کمتر از چهل روز شد که سیاهی چشمش برگشت. همین پسرم که الان عصای دستم است و مایه افتخار و سربلندی ام. 30 سال است که در همین خانه زندگی می کنم، پسرم این خانه ساخت که زنش را بیاورد اینجا ولی عروسی که کرد رفت تهران و من از خانه وسط ده آمدم اینجا چون هم بزرگتر است و هم باغچه دارد. صبح به صبح می رفتم با آب جوی پشت خانه وضو می گرفتم و بعد نماز صبح می رفتم در باغ مشغول آبیاری و هرس کردن شاخه ها و رسیدگی به درختان، بعد می آمدم صبحانه و چایی می خوردم و می رفتم سر زمین، بعضی کرتوها را عدس، نخود، ماش، لوبیا چشم بلبلی می کاشتم و بعضی دیگر را نعناع و شوید، زمین هایی هم که نزدیک آب بود تابستان ها خیار و پیازچه و سبزی و پاییز شلغم می کاشتم؛ برای مصرف خودمان و بچه هایمان. همیشه هم ده دوازده تایی گوسفند داشتم که وقتی پیرتر شدم، پسرم فروخت. آخر حیوان خیلی دردسر دارد و مراقبت زیادی می خواهد، دیگر از پسش بر نمی آمدم. الان هم دلم برای خانه ام تنگ شده، دوست دارم برگردم آنجا ولی بچه هایم نمی گذارند؛ می گویند تنهایی نمی شود بمانی، این زن هم که همدل من نیست وگرنه یک دقیقه هم اینجا نمی ماندم. حوصله ام سر رفته، همزبان ندارم، همه دوستان هم سن و سالم آنجا هستند. صبح ها که تنها هستم با عروسم حرف می زنم بعد که خسته اش کردم، دو سه تا سوره قرآنی که حفظم را از برمی خوانم، اخباری می بینم یا سریالی، ناهار می خورم و نماز می خوانم و دوباره تا عصر که پسرم و نوه هایم بیایند، می خوابم. نمی گویم خوب نیست، اما در این آپارتمان ها نفسم می گیرد. خدا را شکر مریضی ندارم، نه قند، نه فشار خون، نه اوره، قرص قلب و معده هم نمی خورم و پایم هم درد نمی کند، فقط یکی دوبار چشمم را عمل کردم و دندان خوردن ندارم، اما دیگر این نفس پیر شده و به سختی بالا می آید و رفتن به دستشویی برایم سخت است، موجب زحمت بچه هایم شده ام و نمی خواهم بیشتر از این اذیت شوند. دوست دارم برگردم روستا، پیش خانه و باغچه ام، آنجا درخت ها چشم انتظار من هستند. می دانم الان باغچه را علف برداشته و نمی گذارد درخت ها نفس بکشند. درخت سیبم الان چند تا سیب داده و اگر نروم می افتد و می گندد. درخت مو هم انگور داده و یکی باید برود بالای چارپایه با قیچی بچیندشان. اصلا باید بروم با آب چاه، سیرابشان کنم، الان آنجا خیلی گرم است و می ترسم بسوزند. روزی صد بار اینها را به پسرم می گویم، اما می گوید نمی شود، هفته دیگر خودم می برمت، اما نمی دانم این هفته آخر کی می آید؟ می شود شما بهشان بگویید؟ شاید حرف شما را گوش دادند. راستش می ترسم اینجا بی هوا بمیرم. باید بروم آنجا. راوی: فهیمه سادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)



 


جمعه 12 تیر 1394 ساعت 11:03





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن