واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - بابا میگه «جوئل کجاست؟» من از وقتی بچه بودم فهمیدم آب که تو سطل چوب کاج بمونه خیلی خوشمزه میشه. آب نیمه خنک مزهٔ ملایمی داره، مثل بوی بادی که وسط تابستون از لای درختهای کاج بیاد. آب باید اقلاً شش ساعتی تو سطل مونده باشه، باید با ملاقهٔ کدویی هم بخوری. آب رو هیچ وقت نباید تو کاسهٔ فلزی خورد. شب مزهش باز هم بهتر میشه... سرویس کتاب خبرآنلاین در ایام تعطیلات عید هر روز یک پیشنهاد «کتابخواری» دارد تا در کنار شیرینی و آجیل نوروزی و همچنین نسیم و آفتاب بهاری، فرهنگ در میان سفره هفتسین شما جایی باز کند و «کتاب» میهمان چشم و ذهن و دل شما شود، هر روز با یک پیشنهاد و چند عیدی دیگر معطر به عطر کاغذ میهمان شما هستیم؛ از 29 اسفند88 تا 12 فروردین89؛ قفسه کتاب هایتان را نو کنید با خبرآنلاین!***«گور به گور» همچون دیگر آثار فاکنر، روایتی از آمریکای محنتزده است. آمریکایِ فاکنری. درد و فقر، وجه قالب داستانهای فاکنر است. داستانهایی قوی، که حالا برای خود شأن و سطحی اختصاصی دارند و با نامِ فاکنر شناخته میشوند.«گور به گور» عنوانی است که نجف دریابندری مترجمِ نامآشنا و کارکشته، بر رمانِ فاکنر گذاشته است. نجف در یادداشتی که بر ناصیهٔ کتاب نشانده است، مینویسد: «گور به گور عنوانیست که من روی این رمان گذاشتهام، زیرا نتوانستهام عنوان اصلی آن را به عبارتی که خود بپسندم به فارسی درآورم. «همچون که دراز کشیده بودم و داشتم میمُردم» کوتاهترین عبارتی است که به نظر من معنای عنوان اصلی را دقیقاً بیان میکند.»زبانِ داستانِ «گور به گور» زبانِ معیار نیست، چرا که روایتِ داستان، از زبانِ مردمی روستایی است که سواد چندانی ندارند و کار و بارشان در زمین و پشت گاری خلاصه میشود. پس، مترجم در ترجمهٔ این اثر به فارسی راهی دشوار داشته است. اما، باید گفت که دریابندری، از پس این «دشوار» به خوبی برآمده و متنی یکدست و خواندنی و قابل فهم عرضه کرده است. این قابل فهم، البته در چهارچوب کارهای فاکنر است. یعنی، همان فاکنری که وقتی ازش پرسیدند «بعضیها کارهای شما را میخوانند و نمیفهمند و دوباره میخوانند و نمیفهمند، چرا؟» جواب داد: «خب سه بار بخوانند!»در واقع باید گفت دنیای فاکنر، دنیایی است که تجربهاش تلخ اما دلنشین است.یک سال بعد از نگارش «خشم و هیاهو»، فاکنر «گور به گور» را در سال 1930 نوشت. این برندهٔ نوبل ادبیات، خود مدعی است که «گور به گور» را شش هفتهای، آن هم شبها و پای کورهٔ یک نیروگاه محلی نوشته است و دیگر دستی در آن نبرده است. اما دریابندری ساختمان داستان و ظرافت پیوندهای آن را چنان توصیف میکند که انگاری نیروی بیشتری برای نگارش آن صرف شده است. خواندن «گور به گور» به نوعی حرفِ دریابندری را تصدیق میکند. پس، یا باید فاکنر را نویسندهای فوقالعاده توانا دانست یا باید در ادعای مترجم شک کرد. هرچه هست، «گور به گور» رمانی قوی و خوشپرداخت از دنیای فاکنر است. داستانی که در سرزمینِ «یوکناپاتوفا» - سرزمین داستانهای فاکنر- میگذرد. گور به گور 15 راوی دارد. در میانِ این راویان، کودک، پیرمرد، زن محتضر، پزشک و... دیده میشود. هریک از این راویان در روایت خود، به شکلی هوشیارانه و قابل ستایش همسن و سال خود حرف میزنند. روایتشان بر پایهٔ دید خودشان و بر اساس سطح معلومات و فهم خودشان است. از این منظر، تعدد راوی در «گور به گور» نه تنها مخاطب را گیج نمیکند، بلکه بر جذابیت داستان میافزاید. صرف کتاب با خبرآنلاین:بابا میگه «جوئل کجاست؟» من از وقتی بچه بودم فهمیدم آب که تو سطل چوب کاج بمونه خیلی خوشمزه میشه. آب نیمه خنک مزهٔ ملایمی داره، مثل بوی بادی که وسط تابستون از لای درختهای کاج بیاد. آب باید اقلاً شش ساعتی تو سطل مونده باشه، باید با ملاقهٔ کدویی هم بخوری. آب رو هیچ وقت نباید تو کاسهٔ فلزی خورد.شب مزهش باز هم بهتر میشه. شل میگرفتم رو تختم تو هشتی دراز میکشیدم تا همه خوابشون میبرد. بعد پا میشدم میرفتم سراغ سطل آب. رنگش سیاه بود، چوبش هم سیاه، سطح راکد آب سوراخ گردی بود توی هیچ. قبل از اون که با ملاقه اون هیچ رو بیدار کنم گاهی دو تا ستاره هم تو سطل میدیدم، گاهی هم یکی دو تا تو ملاقه، بعد آبم رو میخوردم. بعدش دیگه بزرگتر و گندهتر شدم. اون وقت صبر میکردم تا همه خوابشون ببره، تا من بتونم پیرهنم رو بالا بزنم. صدای نفس خوابشون رو میشنیدم، تن خودم را حس میکردم ولی دست نمیزدم، میگذاشتم سکوت خنک به تنم بخوره، با خودم میگفتم شاید کَش هم توی تاریکی خوابیده داره همین کار رو میکنه، شاید دو ساله داره میکنه، قبل از اینکه من بخوام یا بتونم.پاهای بابا کج و کوله شدهاند. پنجههایش بیریخت و کج و کولهاند، رو پنجههای کوچکش دیگه هیچ ناخنی نمونده از بس که وقتی بچه بوده با چارقهای دست سازش تو گل و شل کار کرده. جفت کفشهای چرم خامش رو گذاشته کنار صندلی. انگار که اینها رو با یک تبر کند از آهن خام تراشیدهاند. ورنون از شهر برگشته. هیچ وقت ندیدهام با روپوشِ کار بره شهر. میگن زنش نمیذاره. زنه یک وقت معلم مدرسه بوده.ته موندهٔ آب ملاقه رو میپاشم زمین، دهنم را با آستینم پاک میکنم. قبل از صبح ردا بارون میگیره. شاید هم قبل از غروب امروز. میگم «رفته تو طویله داره مالها رو میبنده».تو طویله با این اسبه کلنجار میره. از طویله میزنه بیرون میافته تو چراگاه. اسبه اصلاً پیداش نیست، رفته تو خنکای لای قلمستون کاج قایم شده. جوئل سوت میکشه. یک بار خیلی تند، اسبه خرناسه میکشه، جوئل میبیندش که تنهش لای سایههای کبود برق میزنه. جوئل باز هم سوت میکشه، اسبه از تپه سرازیر میشه، با پاهای شق و رق، گوشهاش رو تیز میکنه و میپرونه، چشمهای تا به تاش رو تو چشمخونه میچرخونه، بیست قدم اونورتر وامیایسته پهلوش رو میکنه به ما، سرش رو رو شونه برمیگردونه، با نگاه تیز و هشیارش ما رو دید میزنه. جوئل میگه «بیا آقاجان» اسبه راه میافته. همچین به سرعت میآد که پوستش جمع میشه، انگار آتش از پوستش زبونه میکشه. یال و دمش رو پخش میکنه. چشمهاش رو میچرخونه، یک هِرِشت دیگه میآد جلو، وامیایسته پاهاش رو جفت میکنه به جوئل زل میزنه. جوئل با قدمهای مرتب میره طرفش، دستهاش دو طرفش آویزونه. غیر از لنگهای جوئل، مثل دوتا هیکل که برای یک منظرهٔ قبایل وحشی تراشیده باشند زیر آفتاب ایستادهاند.هنوز جوئل دستش به اسب نرسیده که اسبه سر دست بلند میشه میآد پایین رو سر جوئل. جوئل لای برق برق نعلهای اسب گیر میافته، انگار دارند بالبال میزنند، ولی مثل مار برقآسا زیر سینهٔ اسب و لای نعلها جا خالی میده. هنوز ضربهٔ سم اسب به بازوهاش نرسیده، یکهو تمام تنش از زمین کنده میشه. افقی مثل مار تاب میخوره تا دستش به سوراخهای بینی اسبه بند میشه، باز میافته زمین. بعد دوتایی وحشتزده درجا خشک شدهاند: اسبه خودش رو عقب کشیده، رو دو پای سیخ و لرزون بلند شده، سرش رو انداخته پائین. جول پاشنههاش رو فرو کرده تو زمین، با یک دست راه نفس اسب رو میبنده با دست دیگهش گردنش رو تند و تند نوازش میده و فحشهای بد بده که همینجور نثار اسب میکنه. ................................................................... پیشنهاد روزهای قبل را در اخبار مرتبط بخوانید!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]