واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
زخم های خاورمیانه شعر شدند
روز نو : نرگس رضایی،نویسنده و روزنامه نگار که از ابتدای بحران خاورمیانه،گزارش هایی را از آوارگان جنگ تهیه کرده بود این بار زخم های آوارگان را در قالب شعر نوشت.در این اشعار او از زبان آوارگان سخن می گوید و عاملان جنگ را زیر سوال می برد.این مجموعه "تاریخ را نکش فرمانده " نام دارد.
در یکی از شعرها می خوانیم:
دلفین ها گریه می کنند
بیدار شو دنیا
بیدار شو
جنگل ها هنوز می سوزند
کسی خواب ستاره نمی بیند
بر رویای آدمها دست برده اند
در شعری دیگر او از زبان یک آواره که دیرزمانی است خانه اش را به خاطر جنگ و ناامنی ترک گفته،اینگونه می نویسد:
به تو فکر می کنم
به نرمی برفی که گیسوانم را خیس می کند
شهر من! دیرزمانی گذشته است
از آخرین زمستان در آن خاک آشنا
که پدر قصه می خواند
و مادر پیراهنی نو می بافت
شهر من!
این برف که در گیسوانم درنگ می کند
دردی ست که در تنم می پیچد
آخرین بار تو را در هراسی سرد بدرود گفتم
بر تو چه می گذرد؟
امروز که گیسوانم از برف خیس می خورند
و رویای تو در سرم سپید می شود
چند پروانه دیگر به خاک افتاد؟
چند خانه دیگر به خاکستر نشست؟
در شعری به همدردی با کودک آواره جنگ می پردازد که همواره بیم زمستان داشته و در مرزهای سوریه بارها در اخبار خواندیم که کودکان در سرما یخ زده اند:
حواسم هست
که زمستان می آید
که لباسهایت را به باد داده ای
که سقف کاغذی تو را از
بادهای سرد کوهستان
حفظ نمی کند
که آغوش مادری پناهت نمی دهد
برف که روی کاجها بنشیند
بوسه هایم شانه هایت را گرم خواهد کرد
جایی نیز از زبان آواره ای مستاصل از دوست می خواهد مراقب رازهایش باشد:
مراقب رازهایم باش
زمان به عقب برنمی گردد
پشت دروازه های مرگ ایستاده ام
و به تو فکر می کنم
آیا رویایی داشتی که نزدیک می نمود و نرسیدی؟
تا مرز بهشت رفته ای؟
باید دعا کنم باران نبارد
پیراهنم را به باد داده ام
و حافظه ام را به تاریخ
جایی نیز مخاطب او عاملان جنگ است که شهرها را به آشوب کشانده و مردم را از خانه هایشان رانده اند:
تاریخ را نکش فرمانده
زمین روایت می کند
گلها می میرند
کودکان می میرند
اشکها اما در اعصار جاری اند
تاریخ را نکش فرمانده
اشکها و گلوله ها تدبیر نمی دانند
ته خواب مرداب نیلوفری ست
که به نظاره می نشیند
تاریخ را نکش فرمانده
زمستان که به آفتاب برسد
زمین برای فریاد عریان خواهد بود
تاریخ را نکش فرمانده
شهر اگر بی صدا ماند
مرده ها دهان دادخواهی دارند
در شعری دنبال چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن آدمهایی است که جنگ و آوارگی آنها را مستاصل کرده است:
به من گوش کن
در دلم زخم سالهاست
که فریاد می زند سکوت
به من گوش کن
من آرزوی کوچکی دارم
که از رویای شب پره در باغ
حقیرتر است
من بغض دارم
بغضی سرخ و جاری
که رگهایم را می ترکاند
و به کلام نمی رسد
و در نهایت این سوال را از کسانی که به آتش گلوله می خواهند اهداف خود را پیش ببرند،مطرح می کند:
تفنگ ها برای کدام گل سرخ
شلیک می شوند؟
سربازها برنخواهند گشت
شهر پشت به زندگی خمیده
ایوان و سه صندلی
او گلوله و هیچ کس
سربازها می میرند
برای رویای سایه ها
اسب ها بی هدف شیهه می کشند
کوله بار سوال زیر آفتاب
گل سرخ از گلوله نمی روید
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 131]