محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840555223
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي
طبقه. چگونه ميشود از مفهوم طبقه سخني گفت، هنگاميكه برميگردي و ميبيني كه زبان و زمان مشتركي حتي در برخي مفاهيم ساده هم نيست. و مايه تاسف كه چطور شد در حوزه ادبي، برخي از پارادايمهاي اوليه حتي از ميان رفته و اين حداقلها هم براي گفتوگو ميبايست بازسازي شوند؛ مفاهيميكه در خلال مباحثات و تا زماني كه به شكلي مجرد مطرح نشدهاند، محل نزاع هيچ كس نيست. اما هنگاميكه به پاي تعريف كردن ميرسيم كجا كه تعريفي وضوح گرفته به دست آيد.
مشكل وقتي چند برابر ميشود كه نياز شود تا در بسط مفهوميجديد و يا توجه دادن به مفهوميكه نياز ميبيني تا توجهي به آن شود، از برخي از اين مفاهيم مقدماتي استفاده شود. بههرحال هنگاميكه قرار باشد تا از اهميت وجود طبقه در جامعه ادبي صحبت كنيم، يكي از آن مفاهيم كه ميبايست پيش از آن طرح شود است و اعتقاد به اينكه آثار ادبي براي توليد كنشي فعالانه نياز به استقرار در فضايي خاص دارند؛ فضايي كه در آن ابتدا امكان معناداري براي يك اثر مهيا شود و بعد از آن نيز امكان بررسي دستاوردهاي يك اثر ادبي؛ فضايي كه از آن صحبت ميكنيم براي آنكه بتواند اين نقش را برآورده سازد، پيش از هر چيز بايد داراي باشد.
و اين ويژگي همان است كه در بسياري از اوقات، نحلهها و فضاي ساختهشده توسط آنها را موصوف به ميكند. اثري كه نويسنده آن نداند در گفتوگو با كدام فضاست و لوازم فهم اثرش را در كجا بايد جستوجو كند و به مسائل كدام فضا در اثرش دامن زده است، همان اثر بيچارهاي است كه توان استقرار را از آن گرفتهاند و ميشود اثر نامستقر و ناچار فهمناشدني. ميشود بسياري از همين كتابهاي شعري كه در اين پانزده، شانزده ساله چاپ شدهاند و دري هم به تختهاي نخورد.
و برخي از آنها هم كه رو آمدند، به همت ناشرانشان بود و بيلبوردهايي كه در روزنامهها بر پا كردند و كل كشيدند و نتيجه همين شده كه اگر كور نباشيم ميبينيم و حالا بيخود مردم - كه بازيگر ماجرا نبودند- را مقصر ميدانيم و خود از آن بالا به پايين نميآييم كه شايد هول شهرت و تهييج سوار بودن را از خود دور كنيم تا بتوانيم مقداري به ماجرا فكر كنيم. حالا صدي نود اين فكرها هم غلط، كه غلط، دهتايي هم اگر كارساز باشد كار ساخته ميشود تا حدي. اثري كه نويسنده آن نداند محل خود و اثرش كجاست، ميشود مثلا همين آقاي داوود غفارزادگان كه از آن داستان در نشريه مرداد هفتادوسه- افول كرد و ندانست با چه كساني بايد گفتوگو كند و كدام فضا او را ميسازد، وگرنه آن ساخت دورزننده و معكوس روايت آن قصه كجا و اين وضعيت فعلي غفارزادگان كه در دامن محاكاتي خطي افتاده و هر روز بيشتر به كـرناي محتوا ميزند و روش از داستانهايش رفته كجا. موقعيتيابي و جايگاهشناسي از يك سو و موقعيت و جايگاهسازي از سويي ديگر لازمه توليد فضاست و اين فضاي تعيينيافته، لازمه استقرار گرفتن آثار. اثر بايد مستقر شود و در اين استقراريافتن، نويسنده اثر بايد بداند كه اثرش را در كدام فضا بنشاند و با كدام آثار گفتوگو دهد و با هر كدام چه رابطهاي بايد داشته باشد و ذيل كدام پارادايم بايد خوانده شود. تمام تلاش نيما يوشيج در آن هزاروپانصد صفحه نوشته براي آن بود كه نيما را قادر سازد تا آثارش را مستقر كند. كه اگر آنها را نمينوشت، آنگاه آن دو سه شاعر كه در آن جلسه سر به زير انداختند و به نيما و شعر نيما خنديدند و گفتند ، حق داشتند. استقراردادن اثر، صدالبته فرق دارد با تحميل كردن آن به جامعه ادبي. استقرار دادن كه به واسطه تبيين رخ ميدهد، ماهيتي انديشگون دارد و موضوع مباحث خود را محدود به حوزه خود- در اينجا آثار ادبي و تطور انديشههاي ادبي- ميكند. براي استقرار دادن اثر بايد تلاش كرد تا از طريق تبيين همزمان خود و برخي ديگران و نقاط تمايز آثار خود با برخي نويسندگان ديگر آثار ادبي را در چيدماني تازه قرار داد و در اين بين اگر اثر خود هم حرفي براي گفتن داشته باشد، آن را نيز در آن چيدمان تازه مستقر كرد. اين مساله بسيار تفاوت دارد با تحميل كردن خود از طريق برنامههاي شبهانتخاباتي، همچون برخي از نويسندگان و شاعراني - خاصه در دهه اخير- كه تمام تلاش خود را در برسرزبانها افتادن و از نام خود دالي آشنا ساختن ميكنند.
استقرار براي آثار اين امكان را توليد ميكند كه در حوزه پارولاتيكي شكليافته و مرزگرفته زيست كنند و از آن طريق بتوانند كنش خود را - اگر كه كنشي داشته باشند - تبديل به كنشي فعال و مشخص كنند. شايد اگر كه حوزه حرفهاي ادبيات ما به اين مساله توجه داشت، امروز به جاي آنكه برخوردش با كتاب در دو قطب حيرت و انزجار بنشيند، بيش از همه به اين فكر ميكرد كه اين اثر را در جاي خود مستقر كند و از اين راه، بگويد كه پيشرفتهاي اين كتاب در مناظر مختلف چيست و در هر منظر كدام آثار در پس و پيش آن مينشينند؟ تلاش براي استقرار دادن و جايگاه ساختن بايد در تمام اركان حوزه ادبي جاري شود و از نويسنده به تنهايي كاري ساخته نيست.
وقتي توفيقي در اين امر به دست ميآيد كه منتقد و مخاطب نيز در كنار نويسنده، همين دغدغه را داشته باشند و آن را توليد كنند، وگرنه براهني در و خاصه مقاله ، بسيار تلاش كرد تا دست به استقرار اثر خود بزند و اتفاقا معتقدم تلاشش نيز يكي از بهترين نمونههاي چنين تلاشي است كه در ادبيات معاصر اتفاق افتاده. اما همانطور كه گفتم فقدان چنين نگاهي از سوي مخاطبيناش به آن اثر، آن را به اينجا كشاند كه امروز كه بيش از 10 سال از انتشار آن سپري ميشود، همچنان آن اثر نامستقر است و اگر هم تاثيري بر جرياني و يا شعر شاعري گذاشته، همين طور تصادفي و كاتوريك بوده.
و كسي نتوانسته آن اثر را در جايگاه و فضاي اصلي آن دريابد و يا لااقل تلاش كوچكي كند كه دريابد زميني كه ميتواند به آن تكنيكها و آن طرز بيان و آن شكل جمله بستن در سطرها و آن شيوه تقطيع كه در برخي از شعرها به كار بسته و آن تصور از اجرا و مفهوم ادبيات غنايي كه در كتاب شعر آن پيرمرد آمده - كه الحق در فكرهاي آن كتاب، جوانتر و تندتر از خيلي شاعران ديگر بود - معني ببخشد و به آنها موضوعيتي بدهد، كدام زمين است؟ و كدام زمينه و كدام سنت ميتواند آن اثر را در خود مستقر كند؟
بههرحال دغدغه استقرار دادن به آثار، دغدغهاي دو سويه است كه در سمتي نويسنده اثر نشسته است و در سمتي ديگر هر آنكه مخاطب فعال براي اين اثر است و لازمهاش پروراندن نگاهي توپولوژيك ( جايگاهشناسانه) در ميان اعضاي ادبيات ماست و اعتقاد به اينكه مهمترين روش برخورد با اثر تلاش براي ارائه توپوس(جايگاه) براي آن اثر است.(كلاميون عرب يكي از ترجمههايي كه از توپوس ارسطويي كردهاند موضع است و نكته جالب در اين ترجمه اين است كه لغت موضع را براي تعيين رابطه خود با مسالهاي خاص نيز به كار ميبرند و ما نيز همينطور. اعلام موضع كردن در اثر تاثيرگرفتن از توپيكاي ارسطويي است.)
و معلوم است كه چنين كاري از مخاطبان و مولفان نيمهوقت ادبيات ما به راحتي برنميآيد؛ كه اولين شرطش حاضر داشتن تعداد نسبتا زيادي از آثار ادبي ما در ذهن مخاطب است و احاطه داشتن مخاطب به لااقل آثار ادبي معاصر.
و شرط مهمتر، توانايي درك پيشنهادهاي آثار است و اينكه هر يك از آثار كدام منظر را رشد دادهاند و در كدام محور حرفي براي گفتن دارند. تا نداني كه ابراهيم گلستان چه تحولاتي به نثر و نحو فارسي در داستانهايش داده است و تا در نظر نياوري كه گلشيري در دو، سه اثر خاص خود چه پيشنهاداتي براي نثر فارسي آورده( بد و يا خوب) و تا به گونه خاص زبان شميم بهار در نوشتههاش توجهي نداشته باشي و اشرافي به برخي تلاشهاي جلال آلاحمد در بازسازي نثر حجاز (اين تعبير را تعبير دقيقي نميدانم و نقل از خود جلال آلاحمد است در مصاحبه با آيدين آغداشلو، شميم بهار و ناصر وثوقي) نداشته باشي و نداني كه كاظم تينا زبان فارسي را به چه شكل خاص خودي در قصههايش استعمال ميكند و از قضا نوشتههاي مسعود بهنود را هم ازقلم بيندازي و از ياد ببري كه او هم تلاشي در احداث سبك شخصي نوشتن دارد و نتواني درك كني كه هر يك از آقايان كه نام آنها را در بالا بردم، چگونه و با كدام مكانيسم به سراغ تحول دادن در نحو، نثر و لحن فارسي رفتند، چگونه ميتواني به ابوتراب خسروي در داستانهاي كوتاهش جايگاهي بدهي از همين منظر فراورش زبان در نثر و پيشرفتهاي زباني و بگويي خسروي در اين ميان و از اين منظر كجا مينشيند- كه اتفاقا بدجايي هم نمينشيند- استقرار يافتن آثار و درك اهميت استقرار براي آثار در نزد مولف و مخاطب، اهميتي بنيادي دارد و اين مساله را بايد به ذهن اين دو سويه (مولف و مخاطب) انداخت و برايشان مساله كرد. اگرچه در ادامه همين نوشته خواهم گفت كه امروز ديگر در حوزه ادبيات نميتوان افراد را تك نقش دانست و كسي را صرفا مخاطب يا صرفا مولف يا صرفا منتقد دانست، بلكه امروز مولف- مخاطب و منتقد- مخاطب داريم و اگر كاري از كسي برآيد، از آن كسي برميآيد كه اين دو مفهوم را بتواند در خود جمع كند. امروز مخاطب را بايد در تركيبي كه از آن ياد شد جست و اگر مخاطبي درآيد بايد از جامعه ادبي ما برآيد.
يكي از بدترين مفاهيميكه با آن برخورد كردهام، همين تقسيمبندي مخاطب به حرفهاي و عامه و يا چيزي شبيه آن است. وجود و يا فقدان چيزي به نام مخاطب غيرحرفهاي، هيچ وضعيتي را در حوزه ادبي متغير نخواهد كرد؛ اگرچه شايد تاثير بسزايي در سياستهاي مالي اديبات ما داشته باشد. وجود او ادبيات را به سمت چرخه توليد- مصرف ميكشاند، در حالي كه حضور مخاطبي از آن دست كه در بالا به آن اشاره كردم، تلاش ميكند تا ادبيات را از اين وضعيت خارج كند. او مصرفكننده نيست، بلكه تمام تلاش خود را ميكند تا نشان دهد كه چرا نميشود توليدات موجود را مصرف نمود. به اعتباري مدام تلاش ميكند تا از وضعيت مصرفكننده بودن خارج شود. اشكالي كه در نزد اكثريت اهالي ادبيات ما حاضر است همين است: گمان ميكنند تيراژ كتاب بايد صد هزار تا باشد و اتفاقا تمام اين صد هزار نفر هم كتاب را بخوانند و مخاطب، آقايان هم باشند. نميدانند كه اگر چنين هم بشود، 10 نفر هم از اين افراد در موقعيت مخاطب شدن براي اثر نيستند.
اگر مخاطبي براي ادبيات حرفهاي در دنيا پيدا شده، از درون همين جامعه ادبي پيدا شده و اگر ما امروز مخاطب نداريم ايراد را بايد در همين مساله جامعه ادبي خود جستوجو كنيم. نيما از بهترين مخاطبان شعر كلاسيك فارسي است و دكتر رعدي كه آن خطابه ورودي در فرهنگستان را در دهم اسفندماه 1321 داد و بيداد ميزد و حميدي شيرازي كه فحش ميداد به نيما (و بهار را مجبور كرد تا از جلسه بيرونش كند)، نامخاطبترين افرادند در برخورد با شعر كلاسيك ايران؛ تا چه رسد به مصرفكنندگان شعرهاي كلاسيكمان كه در بهترين حالت بايد بگوييم از عرض ادبيات عبور ميكنند. مخاطب عام و يا عناويني از اين دست معني ندارد. نه آنكه توهيني به كسي در برنامه اين نوشتهام باشد، خير. مراد اين است كه در مباحث ادبي جايي ندارد، وگرنه آن خيل زياد آدمهايي كه شعرهاي نصرت رحماني را ميخواندند و آن عده انبوه كه در شعرخوانيهاي او صف ميكشيدند تا اشعار او را بشنوند، هيچگاه در اين حد از انتقاد نبودند تا به او نشان دهند كه آثارش جايگاه شفافي (در مقايسه با آن تواني كه نصرت رحماني داشت) در شعر معاصر ندارد و نصرت هم به آنها مشغول. جامعه در مقام نهادي كه از كرد و كارهاي اعضاي خود تغذيه ميكند، بيش از هر چيز نيازمند تعريف شدن مرزها در درون و در ميان اعضاي خود است. اگر قرار است مفهوم جامعه وابسته به كنشها و واكنشهاي اعضا باشد، پيش از هر چيز ميبايست اين كنشها قابلپيشبيني باشد و يا به اعتباري سادهتر مدل رفتار اعضا بر اساس سنتي از درون بخش مشخصي از آن جامعه برآيد.
و اين حرفها البته چيزي تازه نيست و شكل بسيار سادهاي از مفهوم طبقه در ميان جامعهشناسان چپ و يا راست است. براي آنكه بتوان در حوزه ادبيات جامعهاي فعال داشت، ميبايست اعضاي اين جامعه بتوانند ضمن واجد بودن صفاتي كلي كه آنها را در درون اين جامعه راه ميدهد، خود را به گروهها و لايههايي كوچكتر تقسيم كنند و از تمايزهاي ميان لايههاي مختلف خبردار باشند.
هيچ شكي نيست كه اگر قرار است برآيند جامعه ادبي رشد كند، بايد اين جامعه بتواند از تمايزهايي در درون خود صحبت كند و صدالبته اعضاي آن زير بار اعلام موضع هم بروند. - البته اگر بتوانند موضعي براي خود دست و پا كنند- تفريق براي پيشرفت اعضاي جامعه و تقسيم شدن آنها به طبقههايي كه بر اثر اعلام موضع افراد آن طبقه نسبت به مفاهيم حتي بنيادي ادبيات به وجود آمده، مهم است. منظور از اين حرفها به هيچوجه قشونكشي و توليد محافل بستهاي كه در آن افراد نميدانند دقيقا به چه دليل دور هم جمع شدهاند، نيست. بسياري از اين محافل چنان بيمولفه و فاقد هرگونه اشتراك نظرياند كه هر كه از سر اتفاق، آشنايياي با اعضاي آن پيدا كند، همانقدر احتمال دارد به عضويت حلقه درآيد كه احتمال دارد درنيايد. موجبيت عضويت در درون طبقهاي خاص در جامعه ادبي را ميبايست مسائل ادبي بسازند.
جامعه ادبي ما در نوعي بيطبقگي غوطهور است)society classless( و اين مساله را آفتي براي آن به حساب ميآورم. هنگاميكه جامعهاي همچون جامعه ادبي ما در اين وضعيت (بيطبقگي) ميافتد، زيرساخت لازم براي به وجود آمدن فرهنگ استقراردهي را ندارد و اعضاي آن - اگر هم چنين دغدغهاي داشته باشند- آنقدر راهي طولاني در پيش دارند كه بعيد است توفيقي به دست آورند. در چنين وضعيتي همچون وضعيت فعلي ما، هيچگاه امكان خوانده شدني مناسب براي اثر به وجود نميآيد، چرا كه آن فضاي استقراردهنده، آن افق معنادهنده و آن سنت كه اثري خاص در ذيل آن ميبايست خوانده شود، به وجود نيامده است. در فضايي دور از پيشبيني و آشوبناك كه به واسطه بيطبقگي به وجود ميآيد، اين احتمال هست كه هر فردي از هر جاي اين فضا، مخاطب هر اثري در هر جاي ديگر اين فضا شود.
و نتيجه چه خواهد شد جز آنكه مخاطب همچون توريستي در اقليم آثار باشد و هيچگاه نتواند آثار را در فرآيندشان دريابد و آن جرياني كه اثر پيشنهاداتش- اگر پيشنهاداتي داشته باشد- در طول آن جريان موضوعيت ميگيرند را شناسايي كند. مخاطبي كه سياح بيحافظه است، چگونه ميتواند دست به توليد روايتي از آثار بزند. البته باز هم تاكيد ميكنم كه همچنان منظور از مخاطب، همان چيزي است كه در بالا ذكر شد و نه آن مخاطب عام و غيرحرفهاي كه در تصور برخي هست. به اعتباري نقد به خودمان وارد است: اعضاي به اصطلاح حرفهاي و يا نيمهحرفهاي ادبيات. ما خود نيز نتوانستيم تخاطبي فعال توليد كنيم و به سمت توليد طبقه در جامعه ادبي حركت كنيم. آن حرفها كه برخي تحتعنوان در اين سالها ميزدند، معلول است و علت اصلي همين بيطبقگي است. وگرنه كدام مقطع را در مقايسه با سالهاي نيمه دوم دهه هفتاد در اين حداقل سي سال گذشته سراغ داريد كه اين مقدار كتاب شعر چاپ شده باشد و اين مقدار همايش شعري داشته باشد و تب شعر اينقدر داغ باشد، كه در اين پنج، شش سال مذكور داشتهايم؟! آنها كه در اين همايشها شركت ميكردند، آنها كه اين كتابهاي شعر را ميخواندند و حتي در برخي مواقع در لشكركشيها هم شركت ميكردند، در آن نگاه از مخاطب كه برخي دارند، بايد قانونا مخاطبان حوزه شعري بوده باشند. پس چرا سخن از بحران مخاطب در ميان بود؟ طراحان چنين ايدهاي با مطرح كردن چنان آسيبي، بيشتر از هر چيز در حال اثبات اين نگاه بودند كه ميگويد:
از سوي ديگر نگاهي كوتاه به مطبوعههاي ادبي كه در اين سالها در آمده، شاهد خوبي است براي اين ادعا كه ما نهتنها در وضعيتي بيطبقه به سر ميبريم كه حتي توجهي هم به اهميت توليد طبقه نداريم. در اين سالها كم نيستند نويسندگان پرتلاشي كه هر نشريهاي را كه باز ميكني، مطلبي از آنها در آن نشريه ميبيني. ميبيني مطلبي در چاپ كردهاند، فردا مطلب در ، روز ديگر مقالهاي هم در اگر راه بدهد نوشتهاي در و اتفاقا بينظر به نيز نيستند. در هم ميتواني ببينيشان و را هم از دست نميدهند. اگر آشنايي با گردانندگان داشته باشند، مطلبي هم به آنها ميسپارند و الي آخر. البته ما قدر اين همه تلاش اين نويسندگان را ميدانيم! و در اين حد مايه سپاس است، اما اين ميرساند كه اصولا نه نشريات ما واجد فضايي خاص خودند و نه بسياري از اين دست نويسندگان به مفهوميهمچون مرز داشتن فكر ميكنند. به واسطه بيطبقگي جامعه ماست كه نويسندگان و شاعران ما - جز چندتايي- نميدانند كه در چه زاويهاي با ساير نويسندگان و شاعران نشستهاند. (كه در بسياري اوقات نيز در زاويه واضحي نمينشينند.)
و باز به همين علت است كه افراد به جاي آنكه در سايه اردوگاهي نظري و به واسطه درك مواضعي مشترك بر سر مسائل ادبي گرد هم جمع شوند، در اردوهايي دستهجمعي به سياحت ميروند و كارناوال شادي شاعرانه راه مياندازند. گردانندگان آمفوتر (خنثيكننده) چنين ماجراهايي بيش از هر فرد ديگري در تخت كردن و بيطبقه كردن جامعه ادبي سهيماند.
در همين بيطبقگي ما است كه ادراك پيشنهادها در آثار جاي خود را به حيرت ميدهد. كم نيستند نمونههاي اين حيرتها. به عنوان مثال انگار بخشي از جامعه شعري ما در دهه هفتاد، صنعت سادهاي همچون جناس لفظي را به يكباره كشف كرده بودند. ميآمدند و جناسهاي خود را با مفهوم درك نشدهاي همچون توضيح ميدادند و منتقد ما هم از بازيهاي زباني جناب شاعر سخن ميگفت و نتيجه چيزي جز حيرت در نزد منتقد و مولف و مخاطب نبود. توضيح دادن و صحبت كردن از جانشيني مكانيسم حيرت به جاي متدهاي درك و تحليل چيزي نيست كه نياز به مثالهاي زيادي داشته باشد. ما در طول اين چند سال زياد حيرت داشتهايم. نظير حيرتي كه از فوكو كرديم؛ حيرتي كه مكتب فرانكفورت در وجود برخي افراشت، تحيري كه از براتيگان كرديم و يا از پل استر و ونه گات، حيرت دريدايي و جديدترها هم حيرت ژيژكي. در حوزه مفاهيم نيز حيرت در برابر فمينيسم، حيرت در برابر مركزگريزي، حيرت از شوريدگيهاي شيزوفرنيك، حيرت از چندصدايي، تحير از مفهوم اجرا و يا سفيدخواني و مرگ گرانقدر مولف و يا بسياري ديگر، كه چه بسيار نامها كه ميآيند و چراغ كور راه نوشتههاي ما ميشوند بيآنكه توانسته باشند پيوندي با مسالهاي داشته باشند. در اين سالها كمتر كسي پيدا شده كه بگويد فلان مفهوم و يا فلان آدم كه از آن حيرت ميكنيد به درد ما نميخورد و در جريانات ادبي يا فرهنگي ما كار نميكند. در اثناي همين بيطبقگي، هر آن احتمال هست شاعري ببيني در رهن تغزلي اومانيستي از جنس شاملويي كه اندكي نيز دل به فرهنگ عرفاني سپهري داده باشد، علقههاي چپ در وجودش بيدار شده باشد و در شعرش همچنان به جستوجوي سطرهاي ناب- از آن دست كه در دهه 50 برخي به دنبالش بودند- باشد و هنگام صحبت درخصوص اثر كه ميرسد خود را در ذيل پارادايمهاي شعري براهني معرفي نمايد.
و منتقدي هم از راه برسد و در شعر او مولفههايي از جنس مولفههاي شعري هوشنگ ايراني ببيند. و كار به اينجا كه ميرسد، ديگر خردهاي بر مخاطب كنار دستياش نيست كه با خواندن او بگويد نگاه كنيد كه چه توسعهاي به زبان بيژن جلالي داده! و در اين بين هرچه باشد قطعا هيچگونه استدراك به زبان درآمدهاي نيست. از همين جاها و درخلال همين بيطبقگي است كه حرفهايگري را به شواليهگري ميفروشيم. هنگاميكه جامعه ادبي ما در درون خود طبقهاي ندارد كه سنت انتقادي، توليد اثر و تخاطب خاص خود را داشته باشد، آنگاه همين ميشود كه اعضاي اين جامعه همواره آماده به وجود آمدن شواليهاي در درون خود باشند. كسي كه چند صباحي به واسطه زورآزمايي در بيرون از سازوكارها و محورهايي ادبي آمده تا از سايرين سان ببيند، در برابر شواليه، فرد حرفهاي مينشيند و تفاوت در اينجاست كه فرد حرفهاي ميگويد كه در اين حوزه خاص و در درون اين سنت خاص و بر سر اين محور مشخص، من حرفهاي زيادي براي گفتن دارم و خود بهتر ميداند كه اين حرفها در چه فضايي موضوعيت دارند و باز خود بهتر ميداند، هنگاميكه بحث در جايي بيرون از آن فضا طرح شود، ديگر گفتههايش موضوعيتي ندارند و امكان معناداري از آنها سلب خواهد شد، اما در برابر، شواليه حرفهايي- ولو اندك و ناساز- در تماميحوزه دارد. شواليهگري در چهره شواليه، در فرد شواليه خلاصه ميشود و در ازاي حرفهايگري در روشها و موضوعات مطرحشده مستتر است. شواليه حيرت ميآفريند و فرد حرفهاي حيرتزدايي ميكند. شواليه از نابجاييها و از التقاط است كه شواليه ميشود. با طرح شدن مساله در خارج از محل عادي خود به مساله بعدي پوشالي ميدهد، در حالي كه در نزد فرد حرفهاي صورت مساله هيچگاه به اين شكل مطرح نيست. او از همان ابتدا با احداث نقاط همسايگي به موضوعات نزديك ميشود و بدون اين نقطه همسايگي امكان طرح مساله برايش وجود ندارد. اين نقطه همسايگي آغاز راهي است براي آن مفهوم استقرار كه از آن سخن رفت. تلاش براي توليد نقاط همسايگي، تلاشي است در راستاي توليد محورهاي خوانش.
و از لوازم استقرار يافتن نيز يكي همين فكر كردن به محورهاي مقارب و متنافر خوانش است. باري، بيطبقگي كه از فقدان انديشه استقراردهنده، وجود نگاههاي غيرفرآيندي و عرضي به ادبيات، فقدان نگاهي توپولوژيك در انديشه ادبي، فقدان توان اعضاي جامعه در توليد مرزهايي متعين به واسطه اعلام موضع افراد بر سر موضوعات ادبي، و وجود افرادي كه در جهت التقاط اعضا و اجزاي جامعه ادبي تلاش ميكنند ناشي ميشود؛ آسيب اصلي جامعه ادبي ماست.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
چهارشنبه 1 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 457]
صفحات پیشنهادی
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي
21 مه 2008 – فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي طبقه. چگونه ميشود از مفهوم طبقه سخني گفت، هنگاميكه برميگردي و ميبيني كه زبان و زمان مشتركي ...
21 مه 2008 – فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي طبقه. چگونه ميشود از مفهوم طبقه سخني گفت، هنگاميكه برميگردي و ميبيني كه زبان و زمان مشتركي ...
درد جامعه و آدمها، مساله داستانهاي جلال بود
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي طبقه. ... و برخي از آنها هم كه رو آمدند، به همت ناشرانشان بود و بيلبوردهايي كه در روزنامهها بر ... ميشود مثلا همين آقاي داوود ...
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي طبقه. ... و برخي از آنها هم كه رو آمدند، به همت ناشرانشان بود و بيلبوردهايي كه در روزنامهها بر ... ميشود مثلا همين آقاي داوود ...
توليد حرفهاي، نگاه روز به جامعه
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي-فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر ... در دامن محاكاتي خطي افتاده و هر ...
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي-فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر ... در دامن محاكاتي خطي افتاده و هر ...
حرفهايگري در ادبيات داستاني
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي-فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر ... فارسي رفتند، چگونه ميتواني ...
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي-فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر ... فارسي رفتند، چگونه ميتواني ...
وقتی مرتضی موجی شد!
اما اين روزها به موضوع فيلترينگ فراتر از آنچه كه به ذهن ميرسد، فكر ميشود؛ وقتي دبيرخانه شورايعالي اطلاعرساني ... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي.
اما اين روزها به موضوع فيلترينگ فراتر از آنچه كه به ذهن ميرسد، فكر ميشود؛ وقتي دبيرخانه شورايعالي اطلاعرساني ... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي.
ايران، سرزمين انسانشناسي - عليرضا حسنزاده
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي · پيام دبيركل اتحاديه بينالمللي مخابرات بهمناسبت روز جهاني ارتباطات؛پيوند با كمتوانان: فرصت فناوري ...
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي · پيام دبيركل اتحاديه بينالمللي مخابرات بهمناسبت روز جهاني ارتباطات؛پيوند با كمتوانان: فرصت فناوري ...
پيام دبيركل اتحاديه بينالمللي مخابرات بهمناسبت روز جهاني ...
اعتمادملي: دبيركل اتحاديه بينالمللي مخابرات گفت: لازمه تحقق جامعه اطلاعاتي، دسترسي همگان به فرصتهاي .... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي.
اعتمادملي: دبيركل اتحاديه بينالمللي مخابرات گفت: لازمه تحقق جامعه اطلاعاتي، دسترسي همگان به فرصتهاي .... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي.
ستون وكيل الرعايا - نظم خصوصي، حريم عمومي - سعيد دهقان
... ايرانيان در حج - محمدعلي مشفق · نگاهي به مجموعه شعر اثر مسعود بيزارگيتي؛با يك گل بهار نميشود مزدك پنجهاي · فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي ...
... ايرانيان در حج - محمدعلي مشفق · نگاهي به مجموعه شعر اثر مسعود بيزارگيتي؛با يك گل بهار نميشود مزدك پنجهاي · فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي ...
كلاس درس در خانه درختي
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي · نگاهي به مجموعه شعر اثر مسعود بيزارگيتي؛با يك گل بهار نميشود مزدك پنجهاي. . مطالب پیشین. ايستگاه جامعه ...
فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي · نگاهي به مجموعه شعر اثر مسعود بيزارگيتي؛با يك گل بهار نميشود مزدك پنجهاي. . مطالب پیشین. ايستگاه جامعه ...
ايستگاه جامعه
ايستگاه جامعه در نشست بررسي طرح ازدياد دفاتر اسناد رسمي مطرح شد قانون دفاتر اسناد رسمي مصوب سال 1354 ... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي ...
ايستگاه جامعه در نشست بررسي طرح ازدياد دفاتر اسناد رسمي مطرح شد قانون دفاتر اسناد رسمي مصوب سال 1354 ... فقدان طبقه در جامعه ادبي معاصر - مرتضي پورحاجي ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها